eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
669 عکس
100 ویدیو
15 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
این شب سخت که دعا میکردیم پایانش سپید باشد برای تو بود آقای رییسی برای ما اما .... از دیروز که همسر از درخانه وارد شد و گفت خبر رو شنیدی؟ میگن بالگرد نگذاشتم جمله اش تمام شود و فوری گفتم : شایعه است بابا ، تکذیب شده محکم و مطمئن این جمله را گفته بودم و فارغ از هر نگرانی و اما تا بعد ازظهر که یهو شایعه ها داشت جدی میشد و تبدیل شد به «فرود سخت» و ... آه خدا توی آن باران و جنگل های انبوه و مِه و دم غروب که هنوز هیچ خبری نبود و هرچی کانال ها را زیر رو میکردیم هیچ بود و هیچ حال ما نگفتنی بود.... هی میگفتم الان است که شبکه ها بگویند پیدایشان شد و کمی مصدوم شده اند و حال همه خوب است... پهپاد داریم و امکانات فلان و نیروهای پای کار مگر الکی است؟ اما باران و مه و تاریکی شب و .... چرا این ساعت ها نمیگذشت؟ شب ولادت حضرت انیس النفوس‌بود و ما دلشوره و اضطراب بود که به بندبند جانمان افتاده بود ... چرا هرچه بیشتر می‌گشتند کمتر حرف میزدند؟ هرچه می‌خواستیم حواسمان را پرت کاری کنیم نمیشد ، دوباره میرفتیم سر گوشی بلکه یکهو یک نفر خبر جدید ِ موثقی بدهد و همه بی خبری ها و حدس و گمان های تلخ را بشورد و ببرد... اما نشد که نشد.... تا صبح چندین بار بیدار شدم و فکرمی کردم خواب دیده ام، ذهن مشوشم اما یادش می افتاد که چه شده دوباره دست به گوشی و آه خدایا کجایند پس؟ چرا پیدایشان نمیکنند؟ داشت از باران بدم‌میامد، از جنگل و از هرچه که مانع پیداشدن خبری از شما بود... و صبح که برای شما نوید شهادت و مزد خدمت بود و برای ما در روز عید کام تلخ و طعم گسی به یادگار گذاشت که در باورمان نمی‌گنجد هنوز.... حالمان خیلی خراب است ، سخت ترش این است که باید توی خانه مادر شاد همیشه باشی و بازی کنی و حوصله داشته باشی و بغض کنی و گریه نکنی نه و هی دخترکت بپرسد چرا گوشه شبکه پویا خط سیاه است.... آقای رییسی مظلوم و سید محرومان بدجوری مات مان کردی مبارکتان باشد ردای شهادت... ✍ @khatterevayat
┄┅┅✿❁✿❁✿❁✿┅┅┄ از روز اولی که به دلِ کوه زدیم می‌دانستیم شما آن بالایید و نگاه‌مان می‌کنید. طناب‌ِ‌تان را محکمِ محکم گرفتیم. خودتان بهتر از هرکسی میدانید قله‌نوردی‌مان آسان نبود! پای‌مان روی برف‌ها لغزید آب و نان‌مان تمام شد کفش‌هایمان سوراخ شد اکسیژن‌مان کم شد گاهی هم توی مه گم شدیم! اما ما نزدیک قله بودیم. ما ماندیم! ما بزرگ شدیم! ما پیروز شدیم ! و عجب راهی بود راهی که به شما رسید... تاریخ‌ها بهم خورده است. نمیدانم سال چند هزار و چند است! می‌گویند می‌خواهند تاریخ‌ها را صفر کنند و سال یک/یک/یک ظهور را شروع کنند. شما آمدید؛ چه آمدنی....🌿 ✍ @khatterevayat @darhalemaremat
روی مبل زرشکیِ جلوی تلویزیون مچاله شده‌ام. شبکه خبر مدام می‌گوید محل سانحه شناسایی شده و تیم اعزامی در نزدیکی محل هستند. می‌گوید تا کنون علائم حیاتی در محل دیده نشده. باید آماده شوم بروم سر کلاس اما چشم هایم میخِ تلویزیون است و خبری که مدام تکرار می‌شود. صدا را زیاد می‌کنم و می‌روم توی اتاق. روسری سبز را برمیدارم و به روسری مشکی، کنار روسری های دیگر نکاه می‌کنم. شبکه خبر گفته تا کنون علائم حیاتی دیده نشده. چه می‌کنی خوش خیال خانم؟ روسری مشکی را بردار دیگر.. دستم نمی‌رود، دلم نمی‌رود.. دلم می‌خواهد امید داشته باشد! حرفش را به کرسی می‌نشاند. به انگشت ها فرمان می‌دهد که با پس زمینه صدای خبری که مدام تکرار می‌شود سوزن را کوک بزند به روسری سبز. مامان نشسته روی صندلیِ ناهارخوری آشپزخانه رو به تلویزیون و نگران صحنه های تکراری را نگاه می‌کند. قاب عکس حاج قاسم کنار تلویزیون می‌خندد. به مامان می‌گویم:« این قاب امروز یجوری نیست؟ لبخند حاج قاسم امروز فرق نداره؟» مامان که از خبر ها کلافه است، نگاه گذرایی به قاب می‌کند و حرفم را نشنیده می‌گیرد. - چقدر خبر تکراری پخش می‌کنن! از قاب چشم برمیدارم. صدای بوق ماشین بابا می‌آید. چادرم را می‌اندازم روی سر و کوله را برمیدارم. به مامان می‌گویم نگران نباشد و خداحافظی می‌کنم. درب ماشین را می‌بندم و چشم میدوزم به صفحه روشنِ گوشی که روی خبرگزاری های مختلف می‌چرخد. بابا می‌گوید «خبری شد برام بخون» سر تکان می‌دهم و می‌گویم «خبر جدیدی نیست. آخرین خبر اینه که نزدیک محلن..» تند می‌راند بابا. هرچند دقیقه می‌زند روی فرمان. و خیلی زود ترمز می‌کند جلوی در. هنوز یک ساعت تا کلاس مانده. می‌روم توی خوابگاه و توی اتاق می‌نشینم. می‌نشینم و خبر ها را چک می‌کنم. هنوز فارس چیزی نگفته اما یکی یکی کانال ها خبر تسلیت می‌زنند. باور نمی‌کنم. بهت دارم. تند تند کانال های دیگر را چک می‌کنم. همه خبر تسلیت و شهادت رئیس جمهور و همراهانش را گذاشته‌اند. دست هایم سر می‌شوند. در عرض پنج دقیقه همه کانال ها و سایت ها خبر را کار می‌کنند. همه جا حرف اوست.. فیلم های زیادی از او وایرال می‌شود که در یکی از آن‌ها می‌گوید «نمی‌ارزه آدم تو این دنیا برای چیزی گریه کنه جز اباعبدالله..» آقای رئیس جمهور خودش در غم فقدانش به اشک های ما جهت می‌دهد. می‌خواهم بلند شوم و بروم سمت کلاس. حس می‌کنم کمرم خم شده.. به زحمت بلند می‌شوم. خبر می‌دهند کلاس تعطیل است. می‌روم سمت خانه. آقای راننده تاکسی چشم‌هایش سرخ است. با چشم های سرخش تو آینه نگاهم می‌کند و می‌گوید «بخدا دلم سوخته دختر جان. چه مردی رو از دست دادیم. چقدر دلسوز این مردم بود. یک لحظه آروم و قرار نداشت..» همه جا حرف اوست.. حرفش را تایید می‌کنم. با پشت دست اشک نیامده‌اش را پاک می‌کند. - به‌خدا دخترم، من تو این دولت یه وام نگرفتم. از صبح تا شبم دارم تو این تاکسی جون می‌کنم. ولی این مرد واقعا تو دلم جا داشت. می‌دیدیم داره کار می‌کنه، می‌دیدیم زحمتاشو.. از لاین سبقت می‌رود سمت راست. انگار می‌خواهد آرام تر برود تا بیشتر دل سبک کند.. - من پسر جوون از دست دادم.. انقدری گریه نکردم که امروز برای آقای رئیسی گریه کردم.. چه می‌کنی پیرمرد.. داری اشک ما را هم توی تاکسی در میاوری.. حرف او را می‌گویم به پیرمرد.. می‌گویم تو یک سخنرانی داشته‌ای که تویش گفته ای :«نمی‌ارزه آدم تو این دنیا برای چیزی گریه کنه جز اباعبدالله..» از پیرمرد که خداحافظی می‌کنم و درب ماشینش را می‌بندم، می‌بینم نرفته، سرش را گذاشته روی فرمان و شانه هایش می‌لرزد.. تلویزیون قرآن می‌خواند و مامان بلند بلند گریه می‌کند.. سرش را می‌گیرم توی بغلم و پشتش را نوازش می‌کنم. و باز می‌گویم که تو یک سخنرانی داشته‌ای که تویش گفته ای :«نمی‌ارزه آدم تو این دنیا برای چیزی گریه کنه جز اباعبدالله..» عکس کنار تلویزیون را نشان می‌دهد و می‌گوید:«راست گفتی.. حاج قاسم یجور دیگه ای می‌خنده امروز.. یجوری که مشخصه مهمون داره..» ✍ @khatterevayat
از این صبح‌ها که از خواب بیدار می‌شوم و می‌شنوم که عزیزی از دست رفته خوشم نمی‌آید هنوز یادم نرفته انگار همین جمعه پیش بود که ساعت یازده از خواب بیدار شدم بدون دغدغه و مثل هرروز، گوشی را از کنار بالش برداشتم و نت را روشن کردم دیدم حاج قاسم شهید شده فرمانده سپاه قدس رفته امروز ساعت پنج خوابم برده بود چشم که باز کردم پرسیدم از همسرجان که چه شد تکیه داد به آستانه گفت رفتند... باورم نمی‌شود اشک‌ها متوقف نمی‌شوند سرد شده؟ یا من سردم است جنگل کوهستانی سرد بود یا نه؟ امروز عید بود قرار بود تبریک بگوییم و برویم جشن و نذری بخوریم حالا همه تبریک‌ها شده تبریک شهادت به سید بزرگوارمان سرمای تبریز تا اینجا هم رسیده دیشب بوده یا همان دیروز عصری بوده، پرکشیدی و خودت را رساندی سر شیفت خادمی‌ات با امام رضا (علیه‌السلام) زیر سر زائرهای خسته بالش گذاشته‌اید نامه‌ها را از داخل ضریح جمع کرده و خوانده‌اید دست نوازشی به سر بچه‌هایی که توی صحن بازی می‌کردند کشیده‌اید و بعد، موقع سحر رفته‌اید توی صف نماز صحن دارالحجه روی نقاره‌خانه کنار گنبد سید ابراهیم! تو که از آتش این دنیا به سلامت بیرون رفتی و شهید شدی ما بعد تو به چه کسی دل ببندیم بعد تو چه خواهد شد... ✍ @khatterevayat
بسم الله الرحمن الرحیم ما چه ملت قهرمانی هستیم چه روزها که به خودمان دیده ایم و تاب آورده ایم همه ی مستکبران دنیا جنگ افروزان چپاول گران ثروت ملت ها برا ما برنامه داشته، دارند و خواهند داشت! ما اما برای خودمان می جنگیم مقاومت می کنیم برای ساختن کشور خودمان برای اینکه ایران ما سربلند و پیروز شود برای تحقق گام دوم انقلاب برای برداشتن قدم های اولیه تمدن اسلامی که قرار است به دست امام زمانمان اداره شود... از میان ما بهشتی و باهنر و رجایی و مطهری برخاسته اند از میان ما شهریاری و احمدی روشن و علی محمدی و رضایی نژاد قیام کرده اند از میان ما همدانی و حججی و صدر زاده پرورش یافته اند همان ها که اول اسمشان با شهید و آخر اسمشان با یک لاله ی سرخ مزین شده است! همان ها که نزد پروردگارشان روزی می خورند! و حالا ابراهیم رییسی! میدانی سید شهادتت پر از فلق است پر از نشانه شب ولادت امام رضا در حال خدمت به دورترین روستا در میان کوه ها و ابرها بدون پیکر انتظارت به پایان رسید و جهادت را تمام کردی. تو که الان شادمانی و پیوستی به یارانت اما بدان ما هنوز داغ بهشتی و رجایی برایمان سرد نشده است ما هنوز از کارهایی که می توانستند انجام بدهند و نیاز آن روز انقلاب به آن ها می‌سوزیم! داغت سنگین است مرد! چه کنیم که رسم خداوند این گونه است جهاد خالصانه را می خرد! به بهایی سنگین به بهای شهادت شهادتت مبارک سید امام رضایی ما ما میدانیم که هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست ما همین الان پر از شهیدیم همان ها که خالصانه در هر جا و هر حرفه ای که هستند؛ به جای غر و شکایت و بیشتر خواستن جهاد می کنند برای خدا برای اسلام و برای این انقلاب همان ها که وقتی شهید شدند تازه شناخته می شوند! آری ما به دوران پر از حادثه عادت داریم ما ملت ایرانیم ✍ @khatterevayat
نامیرا وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِنْ وَرَائِی خداوند در سوره مبارکه مریم از دغدغه حضرت زکریا برای بی وارث بودن صحبت میکند حضرت زکریا جریان حقی راه انداخته و پرچم توحید را بلند کرده است و نمی‌خواهد که این‌ها تمام شود. دغدغه تمام نشدن، یک دغدغه عام بشری است و همه آن را دارند خداوند در این سوره از انبیایی صحبت می‌کند که حدود ۱۰۰۰ سال قبل زندگی می‌کردند، اما یاد و خاطره‌شان همچنان باقی است و تمام نشدند. چرا؟ در این سوره می‌فرماید که چون آن‌ها نعل به نعل کتاب بودند. چرا که کتاب و حقایق کتاب ماندگار است و همیشه باقی می‌ماند، این‌هایی که شبیه کتاب بودند نیز ماندند. پس انسان اگر می‌خواهد بماند، باید خود را به چیزی متصل کند که می‌داند ماندگار است، مثل کتاب. ما به اندازه‎ای که زندگی‌مان از کتاب خدا فاصله پیدا می‌کند، آن قسمت از زندگی‌مان میرا می‌شود و به اندازه‌ای که منطبق با کتاب خدا می‌شود، نامیرا می‌شود. ✍ @khatterevayat
ترس به جانم افتاد. از اینکه ممکن است کار مملکت لنگ بماند که نمی‌ماند، نبود. از اینکه کسانی گوشه‌ای از این خاک ممکن است جه بلایی سرشان آمده باشد هم نبود. به خودم لرزیدم که فرقی نمی‌کند کجای جهان ایستاده باشی. زیر غباری از مه، وسط ارتفاعاتی که کیلومتر‌ها با جایی که به آن‌ آبادی می‌گویند فاصله دارد، یا جایی همین نزدیکی‌ها، بین شلوغی رفت و آمد آدم‌ها. فرقی نمی‌کند چه کفشی به پا کرده باشی. بالاترین مقام مملکتی را داشته باشی یا آدمی باشی که کسی جز خودت او را نمی‌شناسد. فکر کن همه‌ی دنیا خبر مفقودی‌ات را قاب کرده باشند، صدها نفر پی‌ات باشند. پای پهپاد را کشیده باشند وسط. همه‌ی این‌ها هم که باشد، ته تهش، تنها تو می‌مانی و اراده‌‌ی کسی که تسلیم آنی. ✍ @khatterevayat
بغض دارم دلم گریه می خواهد اما نمیتوانم شرمنده ام آخر با چه رویی... همیشه گفته ام فقط وقتی پایان زندگی شخصیتی به شهادت ختم شود مشخص میشود که بوده و چه کرده؛ و اکنون، درست در روز ولادت هشتمین امام مان، خادم الرضای حرمشان که عنوان هشتمین رئیس جمهور را هم یدک میکشید با شهادت به آغوششان پر کشیده و برای ما خلوص این مرد عیان گشته. من در حیرتم،که چگونه خداوند قادر اینچنین زیبا پازل زندگی یک شخص را می چیند تا من برای ابد پیش خودم شرمنده باشم! نه اینکه بدگویی کرده باشم اما بی انصافی چرا...؛ وقتی سفرهایش را ریا می خواندند وقتی طرح هایش را به سخره میگرفتند، وقتی به سوادش ایراد میگرفتند، وقتی نجابت و مظلومیتش در مناظرات را پای سادگی اش میگذاشتند و....من دچار تردید میشدم؛ نه اینکه ایشان کاری کرده باشد،نه،رجال قبل از ایشان به گونه ای بودند که مرا بدگمان میکرد... حالا اما او را "رجاییِ "دیگر خطاب میکنند یا به کبوتران حرم علی بن موسی الرضا که در زیر تگرگ های دیروز در حرم زخمی و پر شکسته شدند تشبیه می کنند، میگویند "به گفته پیغمبر :او عارف بهشت است که در سازمان ملل حامل قرآن بود "،می گویند "شهید جمهور"...می گویند "خوب رفتن ثمره خوب زیستن است "...می گویند جرعه رستگاری سر کشید: "انا لله و انا الیه راجعون" میگویند: "مرگ مردان مرگ در میدان شدست"... در سرم آیه ی تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ ...چرخ میخورد و به سلام فرشتگان میرسد: سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِيمَ،كَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ،إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِينَ... یاد صحبتهایشان در محرم میافتم وقتی در کسوت منبری ساده شان سخن می گفتند: که اگر غم و مصیبتی برشما وارد شد بر سید الشهدا اشک بریزید... حالا میتوانم کمی خودم را تسلی دهم و اشک هایم روان شود... ✍️ نژاد @khatterevayat
مأموریت جدید به قلم طیبه فرید
ماموریت جدید تمام شد.خبر ساعت هشت صبح آب پاکی را ریخت روی دستمان.روی دعاها و التماس هایی که به خداکرده بودیم،روی بی خیالی های این سه سالمان‌وقتی گرم‌زندگی بودیم و او داشت خودش را برای مردم توی بر و بیابان می کُشت! «رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی شهید شد.» چه جمله بندی نچسب و غریبی!چقدر باید کلمه شهید را کنار اسمش ببینیم که توی سلول های حافظه مان نفوذ کند؟چقدر این کلمات را باید توی دهانمان مزه مزه کنیم که باورمان بشود که او بی خبر رفته.چند سال طول می کشد تا باورمان شود؟ راستی چند سال است حاج قاسم شهید شده؟من که هنوز باورم نشده!مگر شما باورتان شده؟من هنوز گاهی نیمه شب ها با اضطراب از خواب می پرم و به این فکر می کنم که شاید همه این اتفاق ها را خواب دیدم!خوابی به طول پنج سال... حاج قاسم را نگاه می کنم که انگار از ازل توی زندگی ام بوده!از بس قریب و آشناست.هنوز به نبودنش اُنس نگرفتم!شاید هم هیچوقت نگیرم! اصلا مگر می شود با نبودن آدم ها اُنس گرفت؟! چرا نشود! خیلی ها یکی دو سال بعد مُردنشان فراموش می شوند.انگار از اول هم نبودند!جای خالیشان زود با حوادث و آدم های جدید زندگی پُر می شود،آدم با نبودشان اُنس می گیرد. مُردن بدجوری با شهادت فرق دارد.شهادت اینجوری است که انگار آدم نامرئی می شود با قدرتی چندین برابر توانی که در حالت مرئی داشته.بخاطر همین هم شهادت هیچوقت خاطرات آدمِ شهید را عادی نمی کند.ما با شهدا خیلی راحت انس می گیریم!چون خودشان را نمی بینیم اما آثارشان نظرمان را جلب می کند. انگار تأثیرگذاری شهید با شهادت بیشتر می شود. دیروز آقای رئیسی را داشتیم!امروز نداریم.حالا او نامرئی شده با قدرتی چند برابر دیروز و همه شصت و سه سال قبلش.چه باور کنیم و چه نکنیم او مأموریتش توی دنیای ما تمام شده بود.نمی بینید چقدر دقیق درست روز سالگرد شروع به کارش به تقویم قمری شهید شد؟! بعید می دانم یاد مهربانش از حافظه مان پاک شود. دیگر نیازی نیست برایش نامه بنویسیم و نگران باشیم که به دستش می رسد یا نه!او حالا مستقیما دارد ما را می بیند وصدایمان را می شنود.او‌تا زنده بود خادم جمهور بود و حالا که مأموریتش تمام شده شهید جمهور.شهید جمهور یعنی آدمی که یک ربط جدی به مردم داشته و حالا نامرئی شده با قدرتی چند برابر...جای ظاهراً خالی او پر می شود اما شک ندارم که هنوز هم نگران ماست. راستی امروز نوبت کشیک سید ابراهیم رئیسی در حرم امام رضا بود.قطعا تا بدنش را از معراج شهدای تبریز آماده رفتن به تهران کنند خودش را رسانده کنار امام رضا.... راستی مگر از دیروز تا امروز چقدر گذشته؟! چرا اینقدر دلم برایش تنگ شده!! بگذار کمی مسئولیت جدیدش را با خودم تکرار کنم: شهید سید ابراهیم رئیسی شهید سید ابراهیم رئیسی شهید...... ✍ @khatterevayat @tayebefarid
ما سال‌هاست طعم امنیت را حتی به خاطر هم نمی آوریم. یادمان نمی‌آید زندگی کردن بدون صدای انفجار، بی دلهره آوارگی چه رنگی است. شوری اشک آن‌قدر به دهانمان مزه کرده که شیرینی شادی به آن نمی‌نشیند. ما که اسم‌مان در صدر لیست مستضعفان جهان مدام بالا و پایین می‌شود. ما بچه‌یتیم‌هایی که همیشه رشک می‌بریم به مهر پدرانه رهبری که سایه‌اش مثل کوه بالای سرتان است. ما که هربار موعد انتخابات هرچند دستمان کوتاه است از رای دادن، اما دست به دعا می‌بریم برای فرد صالحی که خیرش به دامن ما هم جاری می‌شود. ما که سال‌هاست مهمان خانه شماییم و هم‌سفره بر سر خوان کرامت سلطان. امروز دیدن اشک‌های شما بغض ما را درهم می‌شکند. از ما همین‌قدر برمی‌آید، به رسم برادری. در روزگار سختی مرزهایتان را به رویمان گشودید و ما امروز فقط همین دست‌های خالی را داریم برای در آغوش گرفتن‌تان. سرتان را روی شانه ما بگذارید. روی همین رشته‌کوه‌های کوچک و نحیف و لرزان. ما با اندوه و فراق بیگانه نیستیم. "حالت سوخته را سوخته‌دل داند و بس" انگار دوباره برادری، عزیزی، پاره تنی را در آتشی، ویرانه‌ای، سِیلی گم کرده باشیم. به نام هستیم جانتان جور باشد و سرتان سلامت💔 ✍ از تبار افغانستان @khatterevayat