eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
40.3هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
محـو سخـنان🎤 بـودم که در صـبحگاه لشـگر با شـور و هیـجان و حـرکات خاص سر و دستـش مشـغول سخــنرانی بود🎤 مثل همیشه آنقدر صحبت های گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای بود و صلوات گاه به گاه بچه ها تو همین اوضاع پچ پچی توجه  بچه ها را به خود جلب کرد😐 صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می داد که ساکت شود☹️ و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی کرد شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی ترسد😒 خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه ای اطراف آنها ایجاد شد سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد🍃 و پرسید «برادر اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم🙂 » کسی از میان صفوف به طرف رفت و چیزی در گوشش گفت سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو🙂 » سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن صدایش را بلندتر کرد «بدو برادر بجنب » بسیجی جلوی جایگاه که رسید، محکم گفت «بشمار سه پوتین هات را دربیار»🙂 و بعد شروع کرد به شمردن بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند😑 کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت «بجنب برادر پوتین هات » بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد،همه شاهد صحنه بودند بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید🍃، خم شد و دستش را دراز کرد و گفت «بده به من برادر » بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست سپرد لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت🍃 و دست به کمرش برد و قمقمه اش را درآورد در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟😕 انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید😶 و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت «برو سرجایت برادر🙁 » بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت « خاک پای همه شما بسیجی هاست🙂 توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره »😇❤️ @kheiybar کپی ممنوع❌
#این_همه_بچه‌های_خوش‌تیپ_و_خوب!😕 ببخشید من با #حاج_همت فرمانده لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) کار دارم» آن جوان خوشرو گفت «با #همت چه کار دارید؟»😕 گفتم «منظورم این است که می‌خواهم ایشان را ببینم».🙂  گفت «من #ابراهیم_همت هستم»☺️ گفتم «شوخی می‌کنید؟»😒 گفت «نخیر، من #همت هستم اما فرمانده نیستم🙂☝️، فرمانده این رزمندگان 14 ساله تا 75 ساله هستند که شما اینها را قطعاً دیده‌اید، من هم خدمتگزار کوچک برای آنها هستم».☺️❤️ دوربین در دستم بود؛ #حاج_همت ادامه داد «خبرنگار هستی؟» گفتم «بله؛ اگر اجازه بدهید یک عکس📸 هم از شما بگیرم» #حاج_همت گفت «این همه بچه‌های خوش تیپ و خوب در این جبهه است؛ چرا از من می‌خواهی عکس بگیری📸؟»😒🙂 @kheiybar
الان نميتوانم واضحتر حرف بزنم. فقط اگر شما دوست داريد كمكم كنيـد، برويد به همه بگوييد كه امشب هم سحري درست ميكند... هر كس ميخواهد روزه بگيرد، سحر بيايد غذايش را بگيرد.🙂 گروهبان كه حرص‌اش گرفته است😤 ميگويد: «اين خبر، اول از همه به گـوش سرلشكر ميرسد. ميداني اگر نصف شب بيايد تو آشپزخانه و موقـع غـذا پخـتن غافلگيرت كند، چه بلايي سرت ميآورد؟»😩 با خونسردي ميگويد: «اتفاقاً من هم همين را ميخواهم. مـيخـواهم كاري كنم كه سرلشكر با پاي خودش بيايد تو آشپزخانه.»😂😐 يونس كه از ترس چشمانش گرد شده، ميگويد: «ميخواهي چـه كـار كنـي ؟» ميخندد و ميگويد: «گفتم كه... ميخواهم آشي بپزم كه رويـش يـك وجب روغن داشته باشد.»👌😂 نيمه شب است. ، در آشپزخانه را قفل كرده تا سرلشـكر سـر زده وارد نشود. او اجاق را روشن كرده و سحري را بار گذاشته است🙂. سـربازهاي آشـپز از ترس به آسايشگاهها رفته‌اند. فقط يونس مانـده اسـت. او هـم هنـوز از كارهـاي سر در نياورده است. يونس به قول داده هر كاري كـه مـيگويـد، بدون چون و چرا انجام دهد😩. به او گفته كف آشپزخانه را روغن مالي كند و بعد روي روغنها كف صابون بريزد. او همة كارها را كرده و حالا منتظر دسـتور بعدي است.🙂☝️ ... @kheiybar
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️سلاح زیر برف❤️ مقر سپاه پر از ضدانقلاب است. نه اينكه حالا ضدانقلاب شده باشند، قبلاً هـم ضدانقلاب بودند و با همين سلاحهايي كه الان در دست دارند، مدتها با پاسداران و بسيجيهاي سپاه پاوه جنگيده‌اند🍃. حالا معلوم نيست كه چه طور فرمانده سپاه به آنها اعتماد كرده، و نه تنها سلاحهايشان را نگرفته، بلكه آنها را عضو بسـيج هـم كرده است.☹️ فرماندة سپاه به آنها هم مثل بسيجيها نگاه ميكنـد، مثـل بسـيجيهـا احتـرام ميگذارد🙂و به حرفهايشان اعتماد ميكند؛ نمونهاش همين كـاك سـيروس و دار و دسته اش.☹️ كاك سيروس، يكي از فرماندهان ضدانقلاب بود. ديروز، با دار و دسته اش به مقر سپاه آمدند و گفتند با آقاي فرمانده كار داريم. موسي جلو رفت و پرسيد: «بـا فرمانده سپاه چه كار داريد؟»😕 كاك سيروس گفت: «بـا نيروهـايم آمـدهام تسـليم آقـاي فرمانـده شـوم😒. مـا ميخواهيم سرباز او شويم. فرمانده شما خيلي مرد است.»🙂✌️ موسي كه شك كرده بود، پرسيد: «ميدانيد فرمانده ما كيست؟» كاك سيروس گفت: «مگر كسي در پاوه هسـت كـه كـاك را نشناسد؟»😊 موسي تازه او را مورد بازپرسي قرار داده بود كه آمد. را همـه كاك صدا ميزدند. كاك سيروس تا او را ديد، سلاحش را دو دستي تقديم كرد و خم شد تا دستش را ببوسد؛ اما كاك اجازه چنين كاري را به او نداد.😇
👇👇 سلام دوستان خوبید ان‌شاءالله راستش یه چندشبه خواب میبینیم که رفتیم کربلا ولی واقعا شرایط جوری نیست که بشه رفت ولی اگه ارباب بخواد میری اگه هرطوری باشه خب سرتون رو درد نیارم خبر رسید ۱۵۰ شهید گمنام پیدا شده و ۳۵ تاش شناسایی خب هرکی باشه گریه‌ش میگیره و دلش میخواد بره استقبال ولی برای بعضیا ممکن نبود.فیلمای استقبال رو دیدیم واقعا خیلی سخت بود که یه لحظه فقط یه ذهنم گذشت کاشکی یه شهید گمنامم میوردن اینجا😔 خدا شاهده چیزی طول نکشید که خبر تفحص یکی از شهدای شهرمون رو دیدم که بعد از ۳۱ سال قراره بیاد بچه های بسیج مدام خبرا رو میفرستادن که کی قراره شهید بیاد از این طرفم باز نمیدونستیم میشد بریم یا نه فرمانده پایگاه گفت وقتی خبر مراسماش رو اعلام کردن میریم خب دیگه خوشحالیمون رو کجا میدید برا رفتن مراسم شهید.فرمانده خبر داد ماهم اسم نوشتیم وقتی خواستیم بریم دیر بود که به فرمانده گفتم شما برید وقتی دیرتون میشه بعد اونا قرار بود که برن.اخه قبلش اماده بودیم ولی وقتی زنگ زدن دیره خب هیچ گفتم برین.خیلی ناراحت شدم گفتم پس هیچی دیگه شهدا مارو نمیخوان منم دیگه فعالیت نمیکنم تو مجازی وقتی شهدا منو نمیخوان اصلا برا چی بخوان منو😔.اگه بگم کمتر ۵ ثانیه زنگ زدن بیا باورتون نمیشه😍 باز سریع اماده شدیم و رفتیم سردرد شدید هم داشتیم که نمیتونستم سرمو پایین کنم. سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم که سردردم خوب شد گفتم میدونم اینا همش کار شهداس چون امکان نداره بدون قرص خوب بشه😔.خب ۲ ساعت‌ونیم تو راه بودیم تا رسیدیم به جایی که وداع بود باشهید. حرکت کردیم به سمت حسینیه صدای حاج مجتبی رمضانی میومد.رسیدیم نزدیک به دیوارای حسینیه که رمضانی گفت مهمونای شهدا اینجا کسی بدون دعوت نمیاد😭واقعا راست میگفت.بعدش گفت یکی خواب یک شهیدی رو میبینه تا گفت گفتم وای خدا اینجا چه خبره😭 چرا اسم رفیق شهید مارو اوردن اینا چه نشونه‌هایی هست چرا باید بگه ، قراره اینجا چی بشه.بعد گفت گفته هیشکی بدون دعوت نمیاد همه‌رو ما به مراسمای شهدا دعوت میکنیم😔😭.تا وارد شدیم تو حسنیه رمضانی گفت مهمونای شهدا خوش اومدین😭خوش‌به‌حالتون.که یاد یه جمله اقای یکتا افتادم که گفتن نسیم بدون اجازه شهدا نمیوزه😔.خلاصش کنم شب قبلش هم خواب کربلا رو دیده بودم که تو بین‌الحرمین هستیم خوابیدیم بعد با صدای اذون بیدار شدیم برا نماز ولی باز سردرگم بودم اصلا فکرشو نمیکردم که کربلا میرم به زودی.بله دوستان مراسم شهید کربلا بود رمضانی دلا رو برد بین‌الحرمین روضه اقا ابوالفضل خوند روضه امام‌حسین روضه بی‌بی‌ رقیه واقعا کربلا بود اونجا😭😭😭.بی‌تابی های دختر شهید رو که رمضانی دید شروع کرد روضه بی‌بی رقیه خوندن.ببخشید دوستان خیلی حرف زدم ولی نمیتونم اینارو نگم مراسم سینه زنی شروع شد به احترام شهید همه بلند شدن وایستاده سینه زدن خیلی حس خوبی داشتیم که رمضانی شعر شهیدگمنام رو خوند.😭 سینه زنی که تموم شد از بس شلوغ بود نمیشد بری پیش تابوت خیلی سخت بود اصلا جا نبود که بری وای اونقد خلوت شد که راحت دستمون با تابوت رسید که وایسادیم کنارش وخیلی تشکر کردم از شهید برای دعوتش بله دوستان مراسم شهید کربلا بود واقعا که برامون واقعیت تبدیل شد🌹 قرار بود فعالیت نکنم دیگه که تو کانال پیام دادم ممنونم از استقبالتون که پیام دادید و خواستین فعالیت کنید شرمنده بابت دوستانی که پی‌ویشون جواب ندادم نتونستم واقعا فعلا اگه عمری باقی باشه در خدمت‌تونیم اگه دیدیم که ادمین لازمه اطلاع میدیم بهتون ممنونم بابت استقبال گرمتون اجرتون با شهدا🌹 یا علی @enayate_shahidhemat
😍👇 اومد بخوابم قبل ازدواج توی مشکلات دست پنجه میزدم یه شب اومد بخوابم همسرم رو بهم نشون داد و رفت.من فقط میدونستم ایشون شهید هستن،از خواب پا شدم فقط زدم عکس شهدا همین لبخند همین چهره نورانی وقتی شناختم زدم زیر گریه من نمیدونستم کسی که اومده بخوابم کیه اون موقع گیر کرده بودم بین دوتا خاستگار هر شب دعا میکردم تا ایشون اومدن بخوابم و دست همسرم گرفتن.حالا ازدواج کردم از ازدواجم راضیم و اینو مدیون هستم. @enayate_shahidhemat
#تلنــگر حیــــــــا واژه در حال فراموشی⚠️ ۸ سال جنگیدند ... باتوپ ... تانک ... نارنجک.💥.. دیدند شیعیان ایرانی قوی تراز این حرفان .💪 اومدن جنگی راه انداختند ارزان به نفع خودشون . اما گران به نفع ما . . نامش #نرم است.📱.. "آرام .. بی سروصدا🔇 .. و جذاب " خیلی ها را به #دام خودشان انداختند . اما #مذهبی_ها را نه🚫 با خودشان گفتند تنها راه شکست بچه #حزب_اللــــــــــــهی_ها این است که همرنگشان بشویم.😖 عقایدشان رو قبول کنیم .💪 آنگاه در قالب مذهبی و اسلام ; گناه کردن را یادشان دهیم .😰 #حضرت_آقا کارشان را نام نهادن:" #اسلام_آمریکایی "👉 آمدند .. بدون ذره ای شک در دل بچه مذهبی ها ، یادشان دادن که چگونه با ابزار دینشان ، راحت گناه کنن به دختران زینت و خودنمایی را در قالب چادر یادشان دادن.⛔ به پسران لاتی‌گری را درقالب ریش و چفیه یادشان دادن . آن زمان #ارزش_چادر را خیلی ها میدانستند .👌 اما الان عده‌ای دانسته یا ندانسته #ارزش_چادر را به زیرسوال برده اند .😞 آن زمان ارزش چفیه را درک میکردند. اما الان عده‌ای دانسته یا ندانسته وجه چفیه را سیاه کرده اند .🚧 برادرم ‼️در مقابل نامحرم ; همچون #ابراهیم_هادی و #عباس_لشکری و #ابراهیم_همت باش .✌️ #خواهرم ! در مقابل توطئه های #دشمن ; همچون ناهیدفاتحی و فوزیه شیردل باش .☝️ #مدافعان_حجاب #مدافعان_چادر_خاکی @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ یاران شهیدت را که یک به یک می‌بینی، همین لبخند را میزنی😭 و یک دل سیر بغلشان می‌کنی.. حاج #حسین_همدانی، محمد #جهان_آرا ، #ابراهیم_همت و...😔 ‌‌ حسابی دلگیریم از دنیا🍁 ‌ #قاسم_سلیمانی #سردار_سلیمانی #انتقام_سخت @kheiybar
زمانیکه ۱۴ساله بودم حتی عکس حاج همت هم ندیده بودم اون زمان سال ۷۳ بود هنوز مثل الان فضای مجازی که نبود البته سالشو دقیق خاطرم نیست ولی یادمه محرم بود...مادرم بیمارشده بودن ...من به شهدا ارادات داشتم ودارم..حالشون خیلی بد بود بستری بودن ..خون دماغ شدید میشدن وفشارشون بالا میرفت اصلا یک هفته بود خون دماغشون قطع نمیشد..پزشکا دیگه هیچ راهی واسه درمانشون پیدا نمیکردن...یادمه یه شب قبل از تاسوعا بود حجله حضرت قاسم تو هیات داشتیم رفتم کلی گریه وزاری ..عصرشم رفته بودم سر مزار شهید دفاع مقدس...خلاصه کلی درد دل با حضرت قاسم وشهدا کردم که مادرم از شما میخوام...شب تاسوعا تو عالم خواب دیدم ..یکی منو بیدار میکنه واسه زیارت عاشورا..چند باری صدا زدن من بیدار شدم ..زیارت عاشورا خوندن واسم منم گوش دادم..گفتم شما کی هستی ..گفت مگه از شهدا نخواسته بودید مادرتون شفابدن😢 ...گفتم اره ولی شما رو نمیشناسم..یه لقمه نون وپنیر بود یا نون وماست خاطرم نیست به من دادن گفتن ببرید واسه مادرتون ان شالله عاشورا برمیگردن خونه😔...گفتم حالا بگید شما کی هستید گفتن من هستم ..یه روزی میهمان شهرمون میشید حتما زیارتم بیاید خوشحال میشم☺️...راستش واقعا روز عاشورا مادرم خوب شدن وکلا بیماریشون از بین رفت ..تا الان اون بیمازی سراغشون نیومده الحمدالله...ومن با کمال ناباوری از شهر شیراز میهمان شهرشهید همت شدم😭 و۱۵ ساله به سبب ازدواج اینجا زندگی میکنم🌹 @Enayate_shahidhemat
جاے شهید همت خالی ڪه💔 همیشه آرزو میکرد مانند امام حسین(ع)شهید بشودو چه زیبا به آرزویش رسید،خمپاره سرش را از بدنش جدا ڪرد🕊 @kheiybar
: این پادگان یکی از نمادهای جنگ ایران و عراق است. فرماندهانی چون حسین خرازی، احمد کاظمی، ، ، رضا چراغی، ، رضا دستواره و مهدی زین‌الدین در این پادگان نیروهای خود را سازماندهی می‌کردندادگان دوکوهه نام منطقه و پادگانی است در 4 کیلومتری شمال‌غربی شهر اندیمشک، در مجاورت جاده اندیمشک - خرم آباد که دهستان دوکوهه در شرق جاده و پادگان پادگان دوکوهه در غرب جاده واقع شده است.🌱 این پادگان از شمال و غرب به رودخانه‌ی فصلی بالارود منتهی می‌شود و بخش جنوبی آن نیز با عوارض مصنوعی محدود شده است.💢 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
48 🚍 در روز دوم آبان ۱۳۶۲، فرمانده کل سپاه به ابلاغ نمود تا هرچه سریع‌تر به منطقه‌ی عملیاتی در شرق پنجوین عزیمت کند. 🚛 پس از قطعیت یافتن ضرورت حضور در منطقه عملیاتی مریوان - شرق پنجوین جهت شرکت در مراحل بعدی عملیات والفجر۴، اکنون بایستی هرچه سریع‌تر این یگان به همراه تمامی ساز و برگ رزمی‌اش از اردوگاه کوهستانی قلّاجه به مریوان نقل مکان می‌کرد. امر بسیار مهمّی که بار اصلی آن، بر دوش حاج‌عباس ورامینی؛ رئیس ستاد لشکر و محمّد عبادیان؛ مسئول واحد تدارکات این لشکر سنگینی می‌کرد. در حقیقت، توان و آمادگی بسیار بالای رزمی و اشتیاق حضور در عملیات را رزمندگان و فرماندهان ، طی ستون‌کشی هفتاد و دو ساعته از اردوگاه قلّاجه به منطقه مرزی غرب مریوان نشان دادند که مسافتی حدود ۳۲۰ تا ۳۳۰ کیلومتر را شامل می‌شد. طول این ستون‌کشی عظیم به گفته‌ی عمران پستی هشتجین؛ فرمانده گردان حبیب، بیش از ۳ کیلومتر بوده است. 🚑 جابجایی لشکر۲۷ با کلیه‌ی نیروهای انسانی و تجهیزات و تسلیحات آمادی این یگان که از صبح روز سه شنبه سوم آبان ۱۳۶۲ از محل اردوگاه شهید بروجردی در قلّاجه و اردوگاه دالاهو شروع شده بود، پس از هفتاد و دو ساعت در روز پنجشنبه پنجم آبان و با رسیدن نیروها به اردوگاه موقّت لشکر در پای ارتفاع کوخلان - جنوب منطقه شیلر - به اتمام رسید.✅ ☑️ این ستون‌کشی بی‌نظیر، از منظر ، یکی از بی‌سابقه ترین و حیرت‌انگیزترین اتفاقات تاریخ موجودیت لشکر۲۷ تا آن لحظه بوده است.☝️ 📸 سردار 📷 سردار کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
خاطرات همت: 🌿 هر کی شلوار کُردی میپوشید و پُکی به قلیان میزد، بین کُردها ارج و قرب داشت. همت هم هر دو رو داشت. ما نگران این ارتباطها بودیم، اما همت به اونا اعتماد داشت و اونا هم دوستش داشتند. چند نفرشان خود را فدایی همت می‌دونستند و همیشه همراهش بودند. شهید🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar
خاطرات همت: 🌿 وقتی می آمد خانه، من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض میکرد. شیر براش درست میکرد، سفره را می انداخت و جمع میکرد. 🌿 پا به پای من می نشست لباسها را می شست، پهن میکرد و جمع میکرد. 🌿 میگفت: تو بیش از این ها به گردن من حق داری 🌿 میگفت: من زودتر از جنگ تموم میشم و گرنه، بعد ازجنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چه طور جبران میکنم. شهید🕊🌹 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar