#عاشقانــهشهـــدا
توي جبهه اينقدر به خدا میرسي!ميآي خونه يه خورده ما رو ببين.😞
شوخي ميكردم😃. آخر هر وقت ميآمد، هنوز نرسيده، با همان لباسها ميايستاد به نماز. ما هم مگر چقدرکنارهم بوديم؟نصف شب ميرسيد. صبح هم نان و پنير به دست، بندهاي پوتينش را نبسته سوار ماشين ميشد🚙 كه برود.
نگاهم كرد و گفت «وقتي تو رو ميبينم، احساس ميكنم بايد دو ركعت نماز شكر بخونم.»😌😍
به روایت:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت♥️
@kheiybar
شَڪ نَـدارَم
نِگاه بِہ چِهرِه هایِشٰانْ
عِبــادَتْ استْ...✨
عِبـادَتِے اَز جَنسِ
مَقبـوُل بِہ #دَرگاه_اِلٰهےِ🕊
ڪاشْ شَفـاعَتِے
شاٰمِلِ حٰالِمـانْ شَوَد ...💔
#محمدابراهیمهمت
#روزتون_مزین_به_نگاهشهید🌹
@kheiybar
#همسرانــه_شهــدا
تمام تجملات زندگےیڪ مدیر اسلامے
منزلی که در دزفول در آن زندگی می کردیم، قبلاً مرغداری بود! واقعاً مرغدانی بود😊. کمی پول داشتم که با آن دو تا کاسه و بشقاب و استکان و یک قوری خریدم و آوردم. رختخواب هم نداشتیم🙂؛ یک پتو توی ماشین بود🚕؛ آن را آوردیم و به جای رختخواب پهن کردیم. همه ی اسباب و اثاثیه مان همین بود. تا این که من مریض شدم😞 و سینه ام درد گرفت😣. آن وقت #حاجی رفت و یک بخاری گرفت و آورد😌. بعد هم چند تا ظرف نسوز (تفلون) خریدیم. مدتی هم در اندیمشک در خانه های سازمانی ای بودیم که پر از عقرب بود، آن روزها حدود بیست و پنج عقرب در آن خانه کشتیم!😰😣
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
@kheiybar
#علمدار 🚩
🎤سخنانی از زبان سردار سعید قاسمی در مورد احمد متوسلیان و #محمدابراهیمهمت
اسارت حیرت انگیز حاج احمد ، کمر مرا هم مثل خیلی از بچه ها شکست😞در آن روزها واقعاً احساس پوچی می کردم احمد برای آدم هایی مثل من، خیلی بیشتر و بالاتر از یک فرمانده ارشد بود شخصیت این مرد استثنایی، درست مثل یک منشور بود منشور را دیده ای که چطور بعد از انعکاس نور⚡️ در آن، طیف های رنگی متفاوتی را از خودش ساطع می کند؟ احمد هم برای ما همین حکم را داشت نور جلال خدا را می گرفت و طیف وسیعی از رنگ ها را به ما می داد او هم برای ما حکم پدر را داشت، هم معلم و مربی ، هم دوست و برادر ، هم مرشد و اسوه به همین دلیل، حس می کردم دیگر بدون حاجی متوسلیان چیزی نیستم😞 و در حال حاضر، فقط یک نفر می تواند علمدار ما باشد و بیاید عَلَم احمد را بردارد و آن هم #همت است✌️ البته این واقعیت را هم باید صادقانه اعتراف کنم؛ تا آن وقت، خداوکیلی آدم هایی مثل من، #همّت را در آن حد و قواره نمی دیدند که بتواند جای خالی احمد را پر کند😢 شاید تا پیش از آن ماجرا، خود #همت هم در بضاعت شخصی اش نمی دید که روزی از راه برسد که او بیاید و عَلَم احمد را بردارد و به دوش بکشد چه اینکه طی عملیات رمضان ، خودش به کرّات این موضوع را در جلسات ستادی و حتی سخنرانی های🎤 توجیهی برای نیروهای تیپ به زبان آورده بود در هر حال، این مشیّت خداست☝️ که امور عالم را تدبیر می کند و همین مشیّت هم هست که اقتضا می کند یک ولی برود، تا ولی بعدی بیاید و علمدار امرِ حق شود❤️
📓 برگرفته از کتاب ضربت متقابل ، صفحه ۸۱ و ۸۲ 📓 📘 📃 📙
#حاج_احمد_متوسلیان
@kheiybar
#آرزوی_یک_بسیجے
« #حاجی همیشه دفتر یادداشتی📝 زیر بغل داشت یک بار این تقویم را باز کردم چند نامه لای آن بود💌، از برادران بسیجی ، یکی گفته بود « #حاجی من سر پل صراط یقهات را میگیرم😒 سه ماهه نشستهام داخل سنگر به امید دیدن شما💔😞
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@kheiybar
✉️نامہ #شهیدهمت در روز #عـاشـورا بـرای خـانوادش👇👇
سلام بر عاشورا میعادگاه عاشقان راه خدا
سلام بر حسین و یاران حسین✋
سلام بر زینب الگوی همیشه جاوید زنان مسلمان🌸
سلام بر پدر و مادر و خواهران و برادران عزیزم باد که همیشه برای من زحمت کشیدهاند؛ باری بسیار دلم میخواست بتوانم عاشورا را شهرضا باشم و عجیب علاقه به سینه زدن و عزاداری💔 در این روز بزرگ را داشتم ولی به علت اینکه در اینجا کسی نبود و در ضمن کار بسیار زیاد بود، لذا نتوانستم بیایم به آقا بگویید به جای من هم سینه بزند.😢
من صحیح و سالمم و انشاءالله در فرصتی دیگر که توانستم مرخصی بگیرم، به شهرضا سری میزنم🍃؛ سلام مرا به همه فامیل و آشنایان برسانید خصوصاً به حبیبالله و همسرش، آقا منصور و همسرش و ننه جان عزیز.
همه شما را به خدا میسپارم شاد و سربلند باشید.
حقیر و مخلص شما #محمدابراهیمهمت.🌹
@kheiybar
#همسرشهیدهمت
میخواستم سفره بیندازم که #حاجی دستم را گرفت گفت «وقتی من میآیم، تو باید استراحت کنی🙂 من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ » گفتم «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم یک روز میگفتی میخواهی زنت شریک باشد، حالا میگویی از جایم تکان نخورم » شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود🙁 با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت «تو بعد از من سختیهای زیادی میکشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم☺️ »
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت🌹
@kheiybar
🔰تمام تجملات زندگی یک مدیر اسلامی
منزلی که در دزفول در آن زندگی می کردیم، قبلاً مرغداری بود❗️ واقعاً مرغدانی بود😊. کمی پول داشتم که با آن دو تا کاسه و بشقاب و استکان و یک قوری خریدم و آوردم. رختخواب هم نداشتیم؛ یک پتو توی ماشین بود🚕؛ آن را آوردیم و به جای رختخواب پهن کردیم☺️. همه ی اسباب و اثاثیه مان همین بود. تا این که من مریض شدم😞 و سینه ام درد گرفت😣. آن وقت #حاجی رفت و یک بخاری گرفت و آورد. بعد هم چند تا ظرف نسوز (تفلون) خریدیم. مدتی هم در اندیمشک در خانه های سازمانی ای بودیم که پر از عقرب بود، آن روزها حدود بیست و پنج عقرب در آن خانه کشتیم!😰😣
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت🌹
@KHEIYBAR
موقع شهادت پسرم جنازه چند تا از دوستانش را هم با هم آورده بودند.موقع تشیع یکی از همین ها بود،فکر کنم #شهید علوی بود که زیر پای #حاجی دفن شده🍁.این شهید را شبانه دفن کردند.همان کسی که قبر را می کنده می گفت:شب بود.داشتم قبر را می کندم که یک دفعه کلنگ⛏ خورد به دیواره قبر #حاجی و انگار توی قبر کلی مهتابی💡 روشن کرده بودند.چکمه ها و لباس #حاجی تنش بود و بدنش سالم و فقط یک پارچه سفید رویش بود✨. چون لباس #حاجی را بیرون نیاوردیم.فقط مادرم گفت #حوله احرامش را بکشید رویش. آن بنده خدا می گفت: یک بوی غلیظ عطر بیرون زد💫.آمدم بیرون،حول شده بودم.به سرعت کمی گچ درست کردم .سوراخ قبر را گرفتم.تا سال قبل هم این بنده خدا زنده بود و خودش ماجرا را تعریف می کرد.😢🌹
راوی:خواهر بزرگوار شهید
#محمدابراهیمهمت
#کرامات_حاجی
@kheiybar
13.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 ببینید و بشنوید!
شهیدان حاج قاسم سلیمانی، حسن باقری، احمدکشوری، علی صیادشیرازی، #محمدابراهیمهمت، احمد کاظمی و ... با ملت ایران سخن میگویند:
نترسید و امیدوار باشید😊✌️
▫️ بازخوانی بمناسبت اولین هفتهی عروج سردار عالیقدر اسلام سپهبد سلیمانی؛ در بغداد
@kheiybar
🔰تمام تجملات زندگی یک مدیر اسلامی
منزلی که در دزفول در آن زندگی می کردیم، قبلاً مرغداری بود❗️ واقعاً مرغدانی بود😊. کمی پول داشتم که با آن دو تا کاسه و بشقاب و استکان و یک قوری خریدم و آوردم. رختخواب هم نداشتیم؛ یک پتو توی ماشین بود🚕؛ آن را آوردیم و به جای رختخواب پهن کردیم☺️. همه ی اسباب و اثاثیه مان همین بود. تا این که من مریض شدم😞 و سینه ام درد گرفت😣. آن وقت #حاجی رفت و یک بخاری گرفت و آورد. بعد هم چند تا ظرف نسوز (تفلون) خریدیم. مدتی هم در اندیمشک در خانه های سازمانی ای بودیم که پر از عقرب بود، آن روزها حدود بیست و پنج عقرب در آن خانه کشتیم!😰😣
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت🌹
@KHEIYBAR
موقع شهادت پسرم جنازه چند تا از دوستانش را هم با هم آورده بودند.موقع تشیع یکی از همین ها بود،فکر کنم #شهید علوی بود که زیر پای #حاجی دفن شده🍁.این شهید را شبانه دفن کردند.همان کسی که قبر را می کنده می گفت:شب بود.داشتم قبر را می کندم که یک دفعه کلنگ⛏ خورد به دیواره قبر #حاجی و انگار توی قبر کلی مهتابی💡 روشن کرده بودند.چکمه ها و لباس #حاجی تنش بود و بدنش سالم و فقط یک پارچه سفید رویش بود✨. چون لباس #حاجی را بیرون نیاوردیم.فقط مادرم گفت #حوله احرامش را بکشید رویش. آن بنده خدا می گفت: یک بوی غلیظ عطر بیرون زد💫.آمدم بیرون،حول شده بودم.به سرعت کمی گچ درست کردم .سوراخ قبر را گرفتم.تا سال قبل هم این بنده خدا
زنده بود و خودش ماجرا
را تعریف می کرد.😢🌹
راوی:خواهر بزرگوار شهید
#محمدابراهیمهمت
#کرامات_حاجی
♦️کانال شهیدمحمدابراهیمهمت👇
https://eitaa.com/kheiybar