eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
35.8هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
16 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
• #شهید_شوشتری با دیدن این عکس فرموده بود: عکس عجیبی است. نشسته‌ها پرواز کردند🕊، ولی ما ایستاده‌ها، هنوز هم ایستاده‌ایم!💔 کاشکی من هم توی این عکس📸، آن روز می‌نشستم، بلکه تا امروز شهید شده بودیم!😔 • یاد شهدای وحدت، سردار شوشتری جانشین نیروی زمینی سپاه و سردار محمدزاده فرمانده سپاه سیستان و بلوچستان گرامی باد 🌸ایستاده از راست: مرحوم قندهاریون، مهندس نصرت الله کاشانی، سردار عزیز جعفری، سردار مرتضی قربانی، شهید نور علی شوشتری نشسته از راست: شهید مهدی باکری، #شهیدمحمدابراهیم‌همت، شهید مهدی زین الدین همت نوشت ۱: با فرج الله، فرزند رشید شهید شوشتری در مورد این عکس صحبت کردم🍃، این تنها عکسی‌ست که شهید شوشتری قاب و در اتاقش نصب کرده بود.😊👌 همت نوشت ۲: مواظب باشیم کجا می‌نشینیم، کجا می‌ایستیم...☝️ #پست_اینستاگرام_فرزندشهید #محمدابراهیم‌همت🌹 @kheiybar
عمو رفت... عمو هم رفت...😭💔 #پست_اینستاگرام_فرزندشهید #محمدابراهیم‌همت @kheiybar
🏴 درخواست #خانواده_شهیدهمت برای تغییر نام بزرگراه شهید همت به شهید سلیمانی💔😔 #استوری_فرزندشهید #محمدابراهیم‌همت @kheiybar
در خواب هم فرمانده بود شايد بهتر است اينگونه بگويم كه انسان از ۲۴ ساعت ۸‌ساعت را استراحت می‌کند🍃 اما باید بگویم استراحت در ماشین و درطول مسیر رفت و آمد بود. راننده‌ای که در کنار بود می‌دید او در خواب حرف می‌زند😑 و برای خود تعریف می‌کند که باید از فلان منطقه به فلان منطقه برویم😊 و در آنجا چنین عملیاتی انجام دهیم. زمانی که از خواب بیدار می‌شد به راننده می‌گفت🚙 کجا می‌روی؟ دوربزن برنامه تغییر کرده است. او در خواب هم نقشه عملیات می‌کشید.👌☺️ ذهن و جسم او در خواب هم مشغول مدیریت جنگ بود. بسیار دقیق بود و زمانی که عملیات انجام می‌شد و بر می‌گشتیم می‌دیدم دو دو تا چهار تای درست از آب در آمده بود.🌹 راوی:پیک شهید @kheiybar
شَڪ نَـدارَم نِگاه بِہ چِهرِه هایِشٰانْ عِبــادَتْ استْ...✨ عِبـادَتِے اَز جَنسِ مَقبـوُل بِہ 🕊 ڪاشْ شَفـاعَتِے شاٰمِلِ حٰالِمـانْ شَوَد ...💔 🌹 @kheiybar
از دهانش پرید که تو بالاخره از طریقِ این چشم‌هات میشی..🕊 چشماش درخشید و پرسید:چرا..؟! گفت: چون خدا به این چشم‌ها هم جمال داده هم کمال..☺️☝️ این چشم‌ها در راهِ خدا بیداری زیاد کشیده.. اشک هم زیاد ریخته..💔 راوی:همسرشهید 🌹 @kheiybar
می‌خواستم سفره بیندازم که دستم را گرفت گفت «‌وقتی من می‌آیم، تو باید استراحت کنی من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ گفتم «‌من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم😒 یک روز می‌گفتی می‌خواهی زنت شریک باشد، حالا می‌گویی از جایم تکان نخورم شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت تو بعد از من سختی‌های زیادی می‌کشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو‌ روزی که در کنارت هستم،کمی کمکت کنم🙁☺️ راوی:همسرشهید 🌹 @kheiybar
1. معتقد بود که خانم خانه نباید سختی بکشد. هیچ وقت اجازه نمی داد خرید خانه را انجام بدهم☺️. به من می گفت: «فکر نکن من تو را در خانه اسیرکرده ام، اگر می خواهی بروی در شهر بگردی، برو؛ ولی حاضر نیستم تو حتی یک کیلو بار دستت بگیری و به خانه بیاوری.👌🙂 2. وقتی می آمد خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم😌. لباس بچّه را عوض می کرد. شیر🍼 براش درست می کرد. سفره را می انداخت و جمع می کرد. پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد و جمع می کرد.☺️ راوی:همسرشهید 🌹 @kheiybar
مادر می گوید « از جبهه برای دیدن فرزند تازه به دنیا آمده اش به شهرضا رسیده بود با اینکه دیروقت بود، نیمه شب باصدای گریه و تضرع او از خواب بیدار شدم🙁 و دیدم داره نماز شب می خونه صبح همان شب، وقتی که قصدبازگشت به جبهه را داشت✌️، به او گفتم یک مقدار بمان و خستگی ات را رفع کن پاسخ داد مادرجان ما تا به حال درخواب های سنگین غوطه ور بودیم☺️، اما حالا دیگر وقت بیداری است ما هیچ وقت نمی توانیم فقط به راحتی و استراحت خودمان فکر کنیم☝️ اگر به این چیزها فکر کنیم دیگرنمی توانیم مزه‌ی بیداری را بچشیم من خواب و استراحت دنیا را با تمام زرق و برقش به دنیادارها می بخشم😊 مادر، این دنیا تنگ است و جای من نیست »🕊 راوی:مادرشهید 🌹 @kheiybar
تحصیلات و ‌دوران‌سربازی 🌸 ،در سال 1352 دیپلم گرفت و همان سال در امتحانات ورودی تربیت معلم قبول شد و برای ادامه تحصیل،از شهرضا به اصفهان رفت. تحصیل در دانشسرا، فرصت بسیار خوبی برای مطالعه📚 و بالا بردن تجربیات علمی و فکری گوناگون وی بود. این امر، به اضافه اقامت در اصفهان و آشنایی با دانشجویانی که از شهرهای مختلف برای تحصیل به آن جا آمده بودند، در بلوغ فکری و روحی تأثیری به سزا داشت👌. او در سال 1354، تحصیلاتش را به پایان رساند و به خدمت نظام رفت.✅ ، بعد از سپری کردن دوران تحصیل، به خدمت سربازی رفت و با چند نفر از دوستانش، در آشپزخانه پادگان مشغول به کار شد🍃. وقتی ماه رمضان فرارسید، او تصمیم گرفت تا به کمک دوستانش، برای سربازهای پادگان، سحری تهیه کنند. وقتی تیمسار ناجی ـ که از مزدوران رژیم و فرمانده پادگان بود از جریان باخبر شد، را به سلّول انفرادی فرستاد و همه سربازان را مجبور به شکستن روزه کرد.🙁 پس از آزاد شدن از سلّول انفرادی، تصمیم گرفت تا درس خوبی به فرمانده دین ستیز پادگان بدهد.🙊وقتی دوستانش با او مخالفت کردند،شهیدهمّت گفت: «شما از خدا می ترسید یا از ناجی؟😒. او به کمک دوستانش، کف آشپزخانه را با کف صابون و روغن لیز کردند.زمانی که ناجی برای بازرسی وارد آشپزخانه شد،به شدت بر زمین افتاد و نتوانست از جایش بلند شود و به بیمارستان منتقل شد و تا پایان ماه رمضان،درآن جا بستری بود و سربازها توانستند تا آخر ماه رمضان،با خیال آسوده روزه بگیرند.😇🌹 ... @kheiybar
« همیشه دفتر یادداشتی📝 زیر بغل داشت یک بار این تقویم را باز کردم چند نامه لای آن بود💌، از برادران بسیجی ، یکی گفته بود « من سر پل صراط یقه‌ات را می‌گیرم😒 سه ماهه نشسته‌ام داخل سنگر به امید دیدن شما💔😞 راوی:همسرشهید ♥️ @kheiybar