💎|• #حدیث
••• هر كس احسان هاى خود را برشمرد، بخشندگى خود را تباه كرده است.
#امامحسنعلیهالسلام🍃
@Shohadae_sho
Mohammad Hossein Pooyanfar - Emam Reza Ghorbone Kabotarat (320).mp3
5.84M
🖤--امام رضا قربون کبوترات
یه نگاهیم بکن به زیر پات😭😭😭
#پویانفر
#پیشنهاد_دانلود
•| @shohadae_sho
#شهدایی_شو 👆💔•°
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله مجتهدی تهرانی
⁉️ خاصیت استغفار چیست ؟
#کلام_علما
902.mp3
3.77M
هر کی کربلا رفته
از پنجره فولاد رضا رفته😍😔🖤
دست ✋🏻 منو پنجره فولاد
تودست شش گوشه میزاره✋🏻🕊
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
هدایت شده از خشتـــ بهشتـــ
🕌وقت اذان درهای آسمان باز است
🙌دست دعا و عجز و نیاز بالا ببریم
🙏جهت تعجیل در ظهور امام غریبمان مهدی زهرا سلام الله علیهم
🎀اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا .🎀
#نماز_اول_وقت 🦋
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ_مهدوی
💠استاد #رائفی_پور
🔺ما انتخاب کردیم که جزء مردم #آخرالزمان باشیم
🔺آزمون های قبل از ظهور
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
🍃• امشب به عشاق حسین،😭♥️
زهرا دهد مزد عزا!😌🌸
🍃• یک عده رادرمان دهد،😊🌱
یک عده بخشش در جزا!☺️🌷
🍃• یک عده رامشهد برد،🕌☘
یک عده را دیدارحج!🕋🛬
🍃• باشدکه مزد ماشود،🤔❓
تعجیل در امر فرج•••😍♥️
حلـوݪِ مـاهِربیـعُالاوّݪ مبـارڪ✨
🍁•••
📖 #رمان_هبا
🌾 #قسمت_سوم
من: سلام.
پیامم را ریپلی کرد...
آرشام کوهپیما: چیه یار کمکیشونی؟🤣 عرضهی بحث ندارید هی یار میطلبید؟
عصبی شدم.
من: دهنتو ببند...
بازهم جو متشنج شد. بچه ها هر کدام به نحوی جواب آرشام را میدادند. انگار خودش هم میدانست که حرفهایش چرت و پرتی بیش نیست و در جواب کامنت های بچه مذهبی های گروه چیزی ندارد که بگوید و فقط ایموجی خنده میفرستاد.
دختر پاییز: وااا! بلا به دور. خل شده.
فرهاد: غش نکنی 😒
علی علوی: بزرگواران به نظرم بحث با ایشون بیفایده است. ایشون رو به حال خودشون واگذار کنید و توجهی به حرفاشون نداشته باشید.
فرهاد: علی جون طرف دیوونه ست. مخش معیوب شده.
آرشام باز هم دست به توهین برده بود و فقط من جوابش را میدادم.
کلافه پیوی فرهاد را باز کردم. دیدم نوشته ...
_لفت بده از اونجا فواد. بچه ها همه لفت دادند... از حرفاش اسکرین گرفتیم واسه پروندهی دانشگاش.
+هنوز جا برای بحث هست. خیلی بچه پروعه.
_الان دو ساعته داریم باهاش بحث میکنیم. تو دیر اومدی داداش. ولی بازم دمت گرم. دیگه لفت بده.
+آخه داره هنوز چرت و پرت میگه.
_ ولش کن بذار بگه. تو اون گپ دیگه حرفاش خریدار نداره. تو هم لفت بده باهاش دهن به دهن نشو.
به گپ برگشته و خواستم گروه را ترک کنم که با دیدن پیامهای جدید آرشام منصرف شدم.
به راستی شیطان شده بود.
پیام آرشام را کسی با نام Drm.b ریپلی کرد.
Drm.b: کاربر آرشام کوهپیما خودت گروهو ترک کن.
آرشام کوهپیما: اگه ترک نکنم مثلا چه...
گندم: بس کنید دیگه. گند زدید به جو.
باز هم جواب آرشام را دادم که گندم پیامم را ریپلی کرد.
گندم:آقا با شما هم هستم.
من: من گند زدم به جو گروه یا اون یارو؟
گندم: اونو که حذف کردم. اگر دلتون نمیخواد شماهم مسدود بشید، تمومش کنید.
احساس خوبی به این دخترک زبان دراز نداشتم. آن هم با آن پروفایل نارنجی رنگش.
دقیقاً از همان لحظه بود که با او سر لج افتادم و پا پس نمیکشیدم.
دلم میخواست هرطور که بود رویش را کم کنم و بین اعضای چند صد نفریاش ضایعش کنم.
تا اذان صبح یکی آن گفت و یکی من.
موبایل را کنار گذاشتم و راه سرویس بهداشتی را پیش گرفتم.
وضویی ساختم و قامت بستم.
تازه بعد نماز کم کم چشم هایم گرم شد و خوابم گرفت.
_پاشو فواد.. پاشو.
پتو را تا روی سرم بالا کشیدم.
+مامان بذار یکمم بخوابم.
_لنگ ظهره مگه قرار نبود بری دنبال زهرا سادات؟
همین که اسم زهرا سادات را شنیدم، پتو را کنار زدم و نیم خیز شدم
نگاهی به ساعت انداختم.
"اوه" دم ظهر بود.
با عجله بلند شدم و به سمت کمد شتافتم.
_مرد نباید بد قولی کنه.
مامان این را که گفت، سری تکان داد و رفت.
یک کتان مشکی و یک پیراهن آبی! موهایم را هم همان مدل ساده و بیآلایشی که زهرا سادات میپسندید، شانه زدم.
زنگی زدم و گفتم که به دنبالش میروم
وگفت که خیلی وقته که حاضر و آماده منتظرم است...
و بازهم شرمندگی نصیب من شد و او به روی خودش نیاورد.
جلوی درشان پارک کردم و بوق کوتاهی زدم.
بلافاصله از خانه خارج شد و با لپ های گلانداخته به سمت ماشین آمد.
سلام و علیک کردیم و او باز هم باصدای ملایمش ساز قلبم را کوک کرد.
_میگم اینسری که اومدید دنبالم، بوق نزنید لطفاً.. با یه تک زنگ هم متوجه میشم... اخه همسایه ها...
همیشه همینطور بود. همهی جوانب را در نظر میگرفت. اخلاق و رفتارش را دوست داشتم... خاص بود.
تا عصر با زهرا سادات و مامان و فائزه سپری شد و بازهم وقتی نشد که باهم به خرید حلقه برویم.
✍#هیثم
کپیفقطباذکرنامنویسنده
🌹امام خامنه ای: در روز اول ربیع الاول هجرت پیغمبر واقع شده است؛از مکه به مدینه که مبدأ تاریخ هجری مسلمانان است.این ماه هم ربیعالمولود است، هم ربیعالهجره است.
#کلام_رهبری
#حدیثروز✨🕊
🌱 امام علی ع|🌙 می فرمایند:
•|▒ حســود به زبان لاف
دوستی می زند و در عمل ، مخفیانه
دشمنی می ورزد ؛ بنابراین او نام دوست رابر خود دارد اما صفت دشمن را !..〇▒
○|⇦ غررحڪم ، حدیث ۲۱۵۰🌹🍃
||•🏴 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 🖤•°👆🏻
🍃به گفته شهید اهل قلم :اگر شهید نشدیم لاجرم باید مرد.
چه بهتر که انسان به واسطه ریختن #خون خودش بتواند به دین #اسلام کمک کند.البته این مطلب را بگویم که شهادت را به هرکسی نمیدهند و خدا به #بندگان ویژه خود میدهد*
.
🍃آری تو ویژه بودی، آنقدر ویژه که خونت درختِ اسلام را آبیاری کرد.
با هر لقمه که خوردی #بسمالله گفتی و سرچشمه نوری در درونت روشن شد،نوری که بعد از #پرواز هم روشنی بخشِ ظلمتهاست❤️
.
🍃بینالطلوعین را از دست نمیدادی!
و شاید رزقِ #شهادت را همان حوالی گرفته ای، همان لحظاتی که ملائک رزق و روزیِ دنیا را بر سر خفتگان میریختند. ما از روزیِ دنیا جا میمانیم و امثال تو سِیر در آسمان میکنید🕊
.
🍃میانِ حالِ خوبت عاقبت بخیر شدی و شهید. به قول #حاج_اسماعیل* خدا به ما تعهدی نداده اما تو راهش را بلدبودی.ما نابلدان اگر جا بمانیم، قطعا میمیریم😔
.
🍃حلب ،آخرین ایستگاهِ دنیا و سرآغازِ راه آسمانیِ توست.
آن هنگام که #دنیا تلاش میکرد دست و پایت را ببندد،چشم بستی و راهِ #غیرت را پیش گرفتی.
خود را به قافله عاشقان رساندی🌹
.
🍃حال نیستی و همسرت، #زینب وار فقط زیبایی هارا میبیند و#علی_اکبر میپروراند برای مولایش،که مبادا در صفِ منتقمینِ #حسین_علیهالسلام جایِ پسرانش خالی باشد!
.
🍃آسمان نشین، حواست را جمعِ ما کن!
این روزها عجیب بلاتکلیفیم.
حواست به ما باشد😓
.
#پروازت_مبارک
.
*بخشی از وصیتنامه شهید.
.
*"خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان
که هستي بماني، نداده است!
شايد به همين دليل است که سفارش شده،
وقتي حال خوبی داری و میخواهی #دعا کنی،
يادت نرود #عافيت و #عاقبت_به_خيریات را بطلبی.
#حاج_محمد_اسماعیل_دولابی"
.
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
.
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمد_استحکامی
.
📅تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱۳۶۲
.
📅تاریخ شهادت : ۲۷ مهر ۱۳۹۴
.
🥀مزار شهید : جهرم
•|🌸 @shohadae_sho
#شهدایی_شو 💛••
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله بهجت
⁉️ترک معصیت چگونه حاصل میشود؟
#کلام_علما
#شهیدی_که_حاجت_ازدواج_میده
اخر شب رفتیم دیدیم دو تا دختر خانوم بازم نشستن سر مزار شهید حاتمی
گفتم:درسته این شهید حاجت ازدواج میده؟
اون دوتا خانوم گفتن بله
گفتم شما هم همین حاجتو دارید؟
به هم نگاه کردن لبخند زدن چیزی نگفتن
گفتم خانومهای محترم منو دوستمو میپسندید ؟اون بیچاره ها مات و مبهوت به ما نگاه میکردن منم خیلی جدی گفتم.......🤦♂🤦♂
ادامه جالبش بیا بخون😁👇👇
eitaa.com/joinchat/2502164482C4aec33066a
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍁•••
📖 #رمان_هبا
🌾 #قسمت_چهارم
زهرا سادات را که تا خانهی آقای موسوی همراهی کردم، برگشتم و از روی بیحوصلگی سری به گپ زدم. از این که بیهدف همچنان عضو گروهی مختلط بودم تا حدودی عذاب وجدان داشتم.
ولی خب کاری نمیکردم که(! )
برای وقت گذرانی اشکالی نداشت(!) چون گناهی صورت نمیگرفت(!)
گندم آنلاین بود.
حوصلهی بحث با او را که اصلاً نداشتم. کلاً از شخصیتش خوشم نمیآمد. دختری که در گپ مختلط مدام برای این و آن قلب بفرستد جالب نیست.. هرچند اگر کنار آن قلب یک کلمهی داداش هم بچسباند!
چند روزی گذشت و هروقت بیحوصله بودم سری به گپ میزدم.
من:سلام بچه ها. هرکی خواست طراحی و نقاشی یاد بگیره در خدمتم. اینم آدرس آموزشگاه و شماره موبایل....
بلافاصله پیامم حذف شد و گندم در پیویام پیام فرستاد.
_مثل اینکه قوانین گروهو مطالعه نکردی!؟😐
+نه. چطور؟🤔
_کسی حق تبلیغات نداره.😑☝️
+خب مگه چی میشه؟😒
_گروه و کانالای تبلیغاتی هست. هرکی اینجا تبلیغ کنه ریموو میشه..
+برو بابا انگار نوبرشو آورده. یه گروه زدی فکر کردی چه خبره؟ خوبه کارهای نشدی تو این مملکت. 😏
_ تو از کجا میدونی کارهای نشدم؟😡
+😂 تنها کسی که هر وقت اومدم تو گروه آنلاین بود تو بودی. اگه کارهای بودی انقدر وقت آزاد نداشتی.😂
_خودتو چرا نمیبینی آقای رئیس جمهور؟
شاید دیر به دیر بیای تو گپ ولی همش که آنلاینی!😏 چیه نکنه تو فضای مجازی داری اوضاع مملکتو سرو سامون میدی؟ یا شایدم اورانیوم غنی میکنی و صداشو در نمیاری؟🤣
+تو زمان آن شدن منو چک میکنی؟😐
پیامم سین خورد اما جوابی نیامد.
چند دقیقه بعد دوباره پرسیدم.
+پرسیدم چک میکنی؟
انگار هنوز همانجا بود که فوری سین زد.
_نه!
+آره مشخصه😐
_پروفایلات عکس خودته؟
چه جواب بیربطی داده بود.
+اره. چطور؟
_یه چی بگم پررو نمیشی؟
+قول نمیدم...
_خیلی جذابی!
یک لحظه... فقط یک لحظه(!) دلم لرزید. اینکه من در نگاه دیگران زیبا جلوه میکردم برایم لذت بخش بود.
البته قبلاً هم از دور و بریها تعریفاتی شنیده بودم ولی حالا... چه میدانستم که با این تعاریف حد و مرزها زیر پاهایم له میشود!؟
+آره میدونم.
_خوبه گفتم پررو نشو😕
جوابی ندادم و موبایلم را در جیب کوچک کیفم گذاشتم.
ساعت پنج بود و وقت رفتنم به آموزشگاه.
طرح را روی بوم کشیدم و از هنرجوها خواستم تمرینشان را انجام دهند.
از سر بی کاری گوشی به دست گرفتم.
پیام گندم بین پیامهای ناخوانده کنجکاویام را قلقلک میداد.
نمیدانم چرا به یکباره برایم مهم شده بود!؟
چنگ به دلم افتاد اما...
پیویاش را باز کردم.
_ولی تو عکسات انگار بدون ریش جذابتری🙄... با ریش شبیه داعش میشی🙊
پوزخندی زدم و پیامش را نادیده گرفتم.
تقریبا آخر شب بود که به خانه بازگشتم. تمام مدت ذهنم درگیر کار و نمایشگاه آخر ماه بود.
یک سری تابلوها نیمه تمام بود و باید هرطور که شده، به نمایشگاه میرساندم.
چند روزی به همان منوال گذشت. زهرا سادات هم میدانست که شرایط کاریام آشفته است.
زنگ نمیزد که تمرکزم را به هم نریزد.
گاهی که خیلی دلتنگ میشد پیامی میفرستاد و باز هم من شرمنده میشدم که در طول روز فرصت جواب دادنش را نداشتم. از این رو اکثراً احوالم را از فائزه جویا میشد.
این نمایشگاه آنقدر مهم بود که حتی فائزه هم درک کرده بود و یواشتر صحبت میکرد.
اوضاع خوب پیش میرفت و تقریبا از شرایط راضی بودم.
قلمو را پرت کردم و نگاهم را از تینر گرفتم. از جا برخاستم.
پنج ساعت تمام پای بوم نشسته بودم.
راهی سرویس بهداشتی شدم.
از آینهی روشویی نگاهی به صورتم انداختم.
بین اجزای صورتم چشمان کشیده و مشکیام واقعاً جذاب به نظر میرسید.
جذاب... جذاب... جذاب!!
چندباری زیر لب تکرار کردم.
تقهای به در خورد.
_داداش؟
+ چند دقیقه بعد میام!
همین که پایم به آشپزخانه رسید، نگاه خیرهی مادر و فائزه به استقبالم آمد.
_ خیلی وقت بود این مدلی ندیده بودمت داداش!
لحنش کمی رنگ خنده به خود گرفته بود. حق هم داشت. حضم این تصمیم نابههنگام برای خودم هم دشوار بود... واما لذتبخش!
لبخندی زدم و سر سفره نشستم.
مادر اما اخم ریزی به پیشانی نشانده بود و چیزی نمیگفت.
✍ #هیثم
کپیفقطباذکرنامنویسنده