#زندانالرشید 😍🍃
#عاقبتبهخیریوعاقبتبهشری ☺️
#قسمتنهم🌈✨
بعد از پایان جنگ و آتش بس بین ایران و عراق، آنقدر وضع ما خراب شده بود که تصور ناپذیر بود. من در ایران برای خودم کسی بودم، شخصیتی داشتم. حقوق داشتم. ولی آن موقع یک آدم بی سواد عراقی اینطور مرا ذلیل و حقیر می کرد. نه پولی داشتم که غذا یا میوه ای بخرم و نه کسی به ما کاری می داد. هر روز اوضاع بدتر می شد. کار به جایی رسيد که دیگر پول یک نخ سیگار هم نداشتم. مدتی بعد آنقدر گرسنگی به ما فشار آورد که شب ها همراه عده ای دیگر از افراد کمپ به بیرون شهر می رفتیم و #سگهای ولگرد را می گرفتیم و می کشتیم و از گوشت آنها می خوردیم.
وقتی او ماجرا را تعریف می کرد، یک مرتبه عباس حالش به هم خورد. سطل آب را آوردم تا سلول را کثیف نکند. عباس استفراغ می کرد و آرام می گفت:"نامردها، حق شما همین است. " مهمان تازه وارد ادامه داد: کاش کار به همین جا ختم می شد و ما فقط گوشت #سگ می خوردیم. پول دکتر رفتن هم نداشتیم. با درد و مرض می ساختیم و آرزو می کردیم هر چه زودتر مرگ ما فرا برسد و راحت شویم. عراقی ها ما را فراموش کرده بودند و با ما کاری نداشتند. مدتی بعد، عده ای از افراد، برای امرار معاش، شبها، به #کاباره_های عراق می رفتند و #خودفروشی می کردند.
⏳ #ادامهدارد...