خشتـــ بهشتـــ
#قسمت_هفتاد_و_پنجم5⃣7⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
بیماری مادر
اوایل دهه دهه نود بود. شوک بزرگی به خانواده سید وارد شد. مادر دچار بیماری سختی شد. کار خانواده شده بود از این دکتر به اون دکتر رفتن. اما روز به روز حال مادر بدتر شد. دکترهای تهران هم کار خاصی نتوانستند انجام دهند.
یه بار خیلی پکر بود. بیماری مادرش خیلی اذیتش میکرد. زنگ زدم گفتم: کجائی؟ گفت: اومدم شلمچه. داشتم تو شهر می ترکیدم. اومدم اینجا خالی بشم.
دورانی که مادرش مریض بود نذر کرده بود که با مادرش کربلا بره که قسمت نشد. چند بار پیگیر شد که با هواپیما بروند که نشد.
زمانی که مریضی مادر خیلی سخت شد، سید دلش نمی اومد خونه بره. هر وقت میرفت چهره نحیف مادر رو که می دید بهم می ریخت. خیلی زود می اومد بیرون. خیلی مادرش رو دوست داشت. سید عاشق سینه سوخته امام حسین (ع) بود، محرم سال ۹۳ پیراهن مشکی نپوشید!! میگفت: مادرم من رو با این وضع ببینه ناراحت میشه.
یه روز سید میلاد اومد پیشم. دیدم تاب و قرار نداره. هی می شینه پا میشه، راه می ره، بعد رنگ و روش سفید شد. گفتم سید جان چی شده؟ تا این رو گفتم زد زیر گریه. گفت خودت می دونی که مادرم رو عمل کردیم. دکتر گفت هفته بعد باید بیاد شیمی درمانی. بعد دکتر گفت وقتی که می یارید باید موهای سرش رو اصلاح کنید.
سید می گفت و گریه می کرد، گفتم: کیشه (مرد)! منم بابام شیمی درمانی شده. منم این مسائل رو می دونم. به خاطر اینکه بعد از شیمی درمانی موهاش می ریزه از اون نظر گفتند. سید گفت: تو خونه جمع شدیم. گفتم خواهرم یا داداشم یا بابام موهاشو اصلاح می کنه، هر کی ماشین اصلاح رو برداشت زد زیر گریه و گذاشت زمین. نتونست موهای مادرم رو اصلاح کنه.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[ @shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆