خشتـــ بهشتـــ
🌷 بسم الله الرحمن الرحیم🌷 #معرفی_شهدا #شهید_ابراهیم_هادی «دخترباز»ی که از «ابراهیم هادی» ترسید!
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دست دادن. پسر ترسیده بود، اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. قبل از اینکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصی شروع به صحبت کرد و گفت: ببین، تو کوچه و محله ما این چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات را کامل میشناسم، تو اگه واقعا این دختر رو میخوای من با پدرت صحبت میکنم که...
جوان پرید تو حرف ابراهیم و گفت: نه، توروخدا به بابام چیزی نگو، من اشتباه کردم، غلط کردم، ببخشید.
ابراهیم گفت: نه! منظورم رو نفهمیدی! ببین، پدرت خونه بزرگی داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت میکنم. انشاالله بتونی با این دختر ازدواج کنی، دیگه چی میخوای؟ جوان که سرش را پایین انداخته بود خیلی خجالتزده گفت: بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه. ابراهیم جواب داد: پدرت با من، حاجی رو من میشناسم، آدم منطقی و خوبیه. جوان گفت: نمیدونم چی بگم، هرچی شما بگی. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
#قسمت_دوم
بخش چهاردهم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 #معرفی_شهدا #شهید_ابراهیم_هادی ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن و دس
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد؛ اول از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسبی پیدا کند، باید ازدواج کند. در غیر اینصورت اگر به حرام بیفتد باید پیش خدا جوابگو باشد؛ و حالا این بزرگترها هستند که باید جوانها را در این زمینه کمک کنند.
حاجی حرفهای ابراهیم را تایید کرد. اما وقتی حرف از پسرش زده شد اخمهایش رفت تو هم! ابراهیم پرسید: حاجی اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نیفته، اون هم تو این شرایط جامعه، کار بدی کرده؟ حاجی بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فردای آن روز مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد یک ماه از آن قضیه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمیگشت شب بود. آخر کوچه چراغانی شده بود. لبخند رضایت بر لبان ابراهیم نقش بست. رضایت، بخاطر اینکه یک دوستیِ شیطانی را به یک پیوند الهی تبدیل کرده، این ازدواج هنوز هم پابرجاست و این زوج زندگیشان را مدیون برخورد خوب ابراهیم، با این ماجرا میدانند.
#قسمت_دوم
بخش پانزدهم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 #معرفی_شهدا #شهید_ابراهیم_هادی شب بعد از نماز، ابراهیم در مسجد با پدر آ
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
خستگی نا پذیر:
ازهمان روزهای ابتدایی جنگ کمتر ابراهیم به تدریس می رسید تا اینکه تماماً در جبهه بود.گروهی راه افتاده بود به نام گروه چریکی نامنظم شهید اندرزگو .رزمنده هایی پرتوان ومخلص که قرار بود عملیات شناسایی انجام دهند و فرمانده گروه ابراهیم.
ابراهیم در جنگ نمازش را فراموش نکرده بود، اخلاقش راهم.
از رفتارش با اسرا می گفتند که چگونه مراعات می کرد.چنان می شد که مثلاً یکبار اتفاق افتاده بود از هجده اسیری که گرفته بودند ، داوطلبانه به مبارزه با رژیم صدام پرداخته بودند و دست آخر هر هجده نفر به شهادت رسیدند.
یکبار هم بچه های آموزش که نارنجک آموزشی ای اشتباه به سنگر ابراهیم انداخته بودند ، بعد از چند لحظه شاهد صحنه ای بودند که به باورشان نمی آمد. ابراهیم به روی نارنجک خوابیده بود.این ماجرا بعدها زبان به زبان بین همه پیچید.
با آن همه زحماتی که می کشید و جان فشانی هایی که می کرد یکبار مصاحبه کرده بود و گفته بود : ما فقط با اسم یا زهرا(س) راهپیمایی می کنیم .از مدیونی اش به مردم که برای جبهه همه چیز می فرستندهم گفته بود.
#قسمت_دوم
بخش شانزدهم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷 #معرفی_شهدا #شهید_ابراهیم_هادی خستگی نا پذیر: ازهمان روزهای ابتدایی جنگ
🧡بسم الله الرحمن الرحیم🧡
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
کانال کمیل و پروانه ی تنها:
عصر بود که حجم آتش کم شد، با دوربین به نقطه ای رفتم که دید بهتری روی کانال داشته باشم.آنچه می دیدم باور نکردنی بود. از محل کانال فقط دود بلند می شد ومرتب صدای انفجار می آمد. اما من هنوز امید داشتم.با خودم گفتم:ابراهیم شرایط بسیار بدتری از این را هم سپری کرده، نزدیک غروب شد.
من دوباره با دوربین به کانال نگاهی انداختم.احساس کردم از دورچیزی پیداست و در حال حرکت است.با دقت بیشتری نگاه کردم.کاملاً مشخص بود،سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند ودرمسیر مرتب زمین می خوردند و بلند می شدند وزخمی وخسته به سمت ما می آمدند .معلوم بود از کانال می آیند.فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.به بقیه هم گفتم تیراندازی نکنید.بالاخره آن سه نفر به خاکریز ما رسیدند.
پرسیدم:از کجا می آیید.
حال حرف زدن نداشتند. یکی از آنها خواست . سریع قمقمه رو به او دادم.دیگر دیگری هم از شدت ضعف وگرسنگی بدنش می لرزید. وسومی بدنش غرق به خون بود. وقتی سرحال آمدند گفتند:از بچه های کمیل هستند.
با اضطراب پرسیدم: بقیه بچه ها چی شدن؟
در حالی که یکی از آنها سرش را به سختی بالا می آورد گفت:فکر نمی کنم کسی غیراز ما زنده باشد.
هول شده بودم.دوباره وبا تعجب پرسیدم:این پنج روز چه جوری مقاومت کردید؟ باهمان بی رمقی اش جواب داد زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود.
عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد.
#قسمت_دوم
بخش هفدهم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
Join 🕊 @shohadae_sho
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
یکی از اون سه نفرپرید توی حرفش وگفت:همه شهدا رو ته کانال هم می چید .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت.
گفتم :مگر فرمانده ها ومعاون های دوتاگردان شهید نشدن ، پس از کی داری حرف می زنید؟
گفت:یه جوونی بود که نمی شناختیمش ، موهایش این جوری بود ... ، لباسش اون جوری و چفیه... . داشت روح از بدنم جدا می شد.سرم داغ شده بود.آب دهانم را قورت دادم.اینها همه مشخصه های ابراهیم بود.با نگرانی نشستم ودستانش را گرفتم وگفتم:آقا ابراهیم الان کجاست؟
گفت: تا آخرین لحظه که عراق آتش می ریخت زنده بود وبه ما گفت :تا می تونید سریع بلند بشیدو تا کانال رو زیر ورو نکردند فرار کنید.
یکی ازاون سه نفر هم گفت:من دیدم که زدنش.با همون انفجار اول افتاد روی زمین.
این گفته ها آخرین اخباری بود که از کانال کمیل داشتیم و ابراهیم تا به حال حتی جنازه ای هم ازش پیدا نشده ، همیشه دوست داشت گمنام شهید شود.
چند سال بعداز عملیات تفحص شهدا، محمودوند از بچه های تفحص که خود نیز به درجه رفیع شهادت رسید نقل می کند: یک روز در حین جستجو، در کانال کمیل شهیدی پیدا شد که دروسایل همراه او دفترچه یادداشتی قرار داشت که بعد از گذشت سالها هنوز قابل خواندن بود، درآخرین صفحه این دفترچه نوشته شده بود:
امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم، آب و غذا را جیره بندی کردیم، شهدا انتهای کانال کنارهم قرار قرار دارند، دیگر شهدا تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات پسر فاطمه(س).
#قسمت_دوم
بخش هجدهم
Join 🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
Join 🕊 @shohadae_sho
🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
#معرفی_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
تصویری بر دیوار شهر من وتو:
حالا چندین سالی است که از مفقودی ابراهیم می گذرد.یکی از یادبودهای ابراهیم ترسیم چهره وی در سال 1376زیر پل اتوبان شهید محلاتی بود.کار ترسیم چهره ی ابراهیم را سید انجام داده بود.سید می گوید: من ابراهیم را نمی شناختم وبرای کشیدن چهره ابراهیم چیزی نخواستم.اما بعداز انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمی توانم برایت حساب کنم وخیلی چیزها هم از این تصویر دیدم.همون زمانی که این عکس رو کشیدم ، نمایشگاه جلوه گاه راه افتاد . یک شب جمعه ای بود.خانمی پیش من اومد وگفت: آقا ریا، این شیرینی ها برای این شهید ، همین جا پخش کنید.فکرکردم از فامیل های ابراهیم هستند ، پرسیدم: شما شهید هادی را می شناختید؟ گفت: نه. تعجب من رو که دید ادامه داد:خونه ما همین ، اطرافه ، من در زندگی مشکل سختی داشتم .چند روز پیش وقتی شما داشتید این عکس رو ترسیم می کردید از اینجا رد می شدم .خدا را به حق این شهید صدا کردم.وقول دادم اگر مشکلم حل شود نمازهایم را اول وقت بخوانم.بعد هم برای این شهید که اسمش رو نمی دانستم فاتحه ای خوندم .باور کنید خیلی زود مشکل من برطرف شد وحالا اومدم که از ایشون تشکر کنم.
سید نقاش چهره ابراهیم: پارسال دوباره اوضاع کاری من بهم خورده بود و مشکلات زیادی داشتم.یک بار که از جلوی تصویر آقا ابراهیم رد می شدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شده .من هم رفتم داربست تهیه کردم و رنگ ها رو برداشتم وشروع به درست کردن تصویر شهید کردم.باور نکردنی بود .درست زمانی که کار تصویر تمام شد یک پروژه بزرگ به من پیشنهاد شد وخیلی از گرفتاری های مالی ام برطرف شد.سید ادامه داد: آقا اینها پیش خدا خیلی مقام دارند. حالا حالاها مونده که اونها رو بشناسیم .کوچکترین کاری که برای اونها انجام بدی ، خداوند سریع چند برابرش رو به تو برمی گردونه.
یکی از دوستان شهید ابراهیم هادی نیزدر جریان اعمال حج طوافی را به نیت ابراهیم انجام داده بود .شب ابراهیم را بخواب دید که از او تشکر کردو گفت: هدیه ات به ما رسید.
خوشا به حال جوان هایی که امثال ابراهیم را الگوی رفتاری خود کرده و مسیری جز مسیر انبیاء و اولیاء نمی پیمایند. برای دیدن حقایق به زندگی قاصدک های خوش خبری مراجعه کنیم که در نورانیت حقیقت یار و رب العالمین سوختند و خود روشنی بخش مسیر من وتو در این سوی جاده شدند.
تلخیص و فرآوری: علی اصغر معبادی
بخش فرهنگ پایداری
#قسمت_دوم
بخش نوزدهم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
Join🕊 @shohadae_sho
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#معرفی_شهدا
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
ندگینامه شهید چمران
تولد : 18 اسفند 1311 قم
تحصيلات : دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسما
مسؤوليت : وزير دفاع
شهادت : 31 خرداد 1360 دهلاويه
مزار : تهران ، بهشت زهرا
آن بزرگوار در سال 1311 در شهر مقدس قم به دنيا آمد
دوران كودكي و تحصيلات ابتدايي را در تهران گذراند و به عنوان دانش آموز ممتاز دبيرستان البرز ، به دانشكدة فني راه يافت .
در سال 1336 با احراز رتبة اول در دانشكده فني دانشگاه تهران در رشته الكترونيك فارغ التحصيل شد
در سال 1337 با استفاده از بورس تحصيلي شاگردان ممتاز به آمريكا اعزام شد
پس از تحقيقات علمي در جمع معروف ترين دانشمندان جهان دردانشگاه بركلي كاليفرنيا ، با ممتازترين درجة علمي موفق به اخذ دكتراي الكترونيك و فيزيك پلاسماگرديد
در سال 1342 پس از قيام خونين 15 خرداد ، در اقدامي جسورانه و در حالي كه مي توانست به عنوان يكي از بزرگترين دانشمندان جهان داراي يك زندگي كاملاً مرفه در آمريكا باشد ؛ اما به جهت احساس تكليف در مقابل دين خود ، رهسپار مصر شد .
در آن جا به مدت دو سال ، سخت ترين دوره هاي چريكي و جنگ هاي پارتيزاني را آموخت و به عنوان بهترين شاگرد اين دوره انتخاب شد .
در سال 1350 جهت ايجاد پايگاه چريكي مستقل براي تعليم رزمندگان ايراني و مبارزه بر عليه صهيونيزم اشغالگر به كشور لبنان عزيمت كرد
درآن جا به كمك امام موسي صدر، رهبر شيعيان لبنان ، سازمان اَمل را پي ريزي كرد و به عنوان يك چريك تمام عيار در مقابل اسراييل خون خوار به مبارزه پرداخت
در سال 1356 با زني به نام « غاده جابر » كه دختر يكي از تاجران ثروتمند لبناني بود ، ازدواج كرد .
در سال 1357 با پيروزي ا نقلاب اسلامي به ايران بازگشت و در مدت كوتاهي توانست با توكل برخدا و ايمان و اعتقادي راسخ ، و به كار بستن تمام اندوختة علمي و تجربي خود ، مسئوليتهاي بزرگي را بر دوش گرفته و اقدامات مؤثري را در جهت تثبيت نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران به انجام رساند
#قسمت_سوم
بخش اول
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #معرفی_شهدا #شهید_دکتر_مصطفی_چمران ندگینامه شهید چمران تولد : 18 اسفند
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#معرفی_شهدا
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
برجسته ترين مسئوليت ها و خدمات وي ، مي توان به موارد زير اشاره كرد
وزير دفاع ، نمايندة مردم تهران در اولين دوره مجلس شوراي اسلامي ، نمايندة امام در شوراي عالي دفاع ، فرمانده جنگهاي نامنظم ، پاكسازي منطقة كردستان و آزادي شهر پاوه از لوث وجود دشمنان
سرانجام در تاريخ 31 خرداد 1360 در حالي كه از پرواز عارفانة خود كاملاً آگاه بود ، به سوي قربانگاه عشق حركت كرد و در منطقة دهلاويه حوالي شهر سوسنگرد ، بر اثر اصابت تركش خمپاره هاي ؛ دشمن شهد شيرين شهادت را نوشيد...
*****************
ریاضیش خیلی خوب بود.
شب ها بچه ها را جمع می کرد کنار میدان سرپولک ؛پشت مسجد
به شان ریاضی درس می داد. زیر تیر چراغ برق.
*************
مدیر دبستان با خودش فکر کرد و به این نتیجه رسید که حیف است مصطفی در آن جا بماند.
خواستش و به ش گفت برود البرز و با دکتر مجتهدی نامی که مدیر آن جاست صحبت کند. البرز دبیرستان خوبی بود،ولی شهریه می گرفت.
دکتر مجتهدی چند سؤال ازش پرسید. بعد یک ورقه داد که مسئله حل کند. هنوز مصطفی جواب ها را کامل ننوشته بود که دکتر مجتهدی گفت: "پسر جان تو قبولی. شهریه هم لازم نیست بدهی."
#قسمت_سوم
بخش دوم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #معرفی_شهدا #شهید_دکتر_مصطفی_چمران برجسته ترين مسئوليت ها و خدمات وي ، م
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
#معرفی_شهدا
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.
سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.
شد هجده،
بالاترین نمره.
*****************
یک اتاق را موکت کردند. اسمش شد نمازخانه.
ماه اول فقط خود مصطفی جرأت داشت آنجا نماز بخواند.
همه از کمونیست ها می ترسیدند.
*************
آن وقت ها که دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش.
ازش حساب می بردم. یک روز رفتم خانه شان ؛ دیدم پیش بند بسته، دارد ظرف می شوید.
با دخترم رفته بودم. بعد از این که ظرف ها را شست. آمد و با دخترم بازی کرد.
با همان پیش بند.
*****************
وقتی جنگ شروع شد به فکر افتاد برود جبهه.
نه توی مجلس بند می شد نه وزارت خانه. رفت پیش امام. گفت "باید نامنظم با دشمن بجنگیم تا هم نیروها خودشان را آماده کنند، هم دشمن نتواند پیش بیاید."
برگشت و همه را جمع کرد. گفت:
"آماده شوید همین روزها راه می افتیم".
پرسیدیم "امام؟" گفت
"دعامان کردند."
#قسمت_سوم
بخش سوم
Join 🌱
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 #معرفی_شهدا #شهید_دکتر_مصطفی_چمران سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده
💮 بسم الله الرحمن الرحیم 💮
#معرفی_شهدا
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
حدود یک ماه برنامه اش این بود؛
صبح تا شب سپاه و برنامه ریزی، شب ها شکار تانک.
بعد از ظهرها، اگر کاری پیش نمی آمد، یک ساعتی می خوابید.
*************
تلفنی به م گفتند:
"یه مشت لات و لوت اومده ن، می گن می خوایم بریم ستاد جنگ های نامنظم."
رفتم و دیدم. ردشان کردم.
چند روز بعد، اهواز، با موتورسیکلت ایستاده بودند کنار خیابان. یکیشان گفت"آقای دکتر خودشون گفتن بیاین."
می پریدند؛ از روی گودال، رود، سنگر. آرپی جی زن ها را سوار می کردند ترک موتور، می پریدند. نصف بیشترشان همان وقت ها شهید شدند.
*************
وقتی کنسروها را پخش می کرد، گفت "دکتر گفته قوطی ها شو سالم نگه دارین."
بعد خودش پیداش شد، با کلی شمع.
توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفتد.
شب قوطی ها را فرستادیم روی اروند.
عراقی ها فکر کرده بودند غواص است، تا صبح آتش می ریختند.
#قسمت_سوم
بخش چهارم
Join🕊
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
💮 بسم الله الرحمن الرحیم 💮 #معرفی_شهدا #شهید_دکتر_مصطفی_چمران حدود یک ماه برنامه اش این بود؛ صب
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
گفتم :
"دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق...".
گفت
"ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من."
#قسمت_سوم
بخش پنجم
Join💕
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران گفتم : "دکتر جان، جلسه رو می ذاریم
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
هر هفته می آمد، یا حداکثر ده روز یک بار.
از اول خط سنگر به سنگر می رفت. بچه ها را بغل می کرد و می بوسید.
دیگر عادت کرده بودیم.
یک هفته که می گذشت، دلمان حسابی تنگ می شد.
#قسمت_سوم
بخش پنجم
Join 🌱
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران هر هفته می آمد، یا حداکثر ده روز ی
🌷•• بسم الله الرحمن الرحیم
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران 💔
برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می کرد و سینه ش را می داد جلو.
یک بار به ش گفتم "چرا سر نماز این طورمی کنی؟"
گفت:
"وقتی نماز می خوانی مقابل ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ت صاف باشد."
با خودم می خندیدم که دکتر فکر می کند خدا هم تیمسار است
🌼••| #قسمت_سوم | بخش ششم
♥️🖇• @shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌷•• بسم الله الرحمن الرحیم #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران 💔 برای نماز که می ایستاد، شانه های
🤎بسم الله الرحمن الرحیم🤎
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
از فرمان دهی دستور دادند "پل را بزنید."
همه ی بچه ها جمع شدند، چند گروه داوطلب. دکتر به هیچ کدام اجازه نداد بروند. می گفت "پل زیر دید مستقیم است."
صبحی خبر آوردند پل دیگر نیست. رفتیم آن جا. واقعا نبود. گزارش دادند دکتر و گروهش دیشب از کنار رود برمی گشتند
می خندیدند و برمی گشتند.
#قسمت_سوم
بخش هفتم
Join🌱
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🤎بسم الله الرحمن الرحیم🤎 #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران از فرمان دهی دستور دادند "پل را بز
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست.😁
سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید.🤗
دعوتش کردیم بماند. دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.
یکی می پرسید
"این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟"🤔
#قسمت_سوم
بخش نهم
Join🌿
@shohadae_sho
خشتـــ بهشتـــ
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱 #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران ناهار اشرافی داشتیم ؛ ماست.😁 سفره
💕بسم الله الرحمن الرحیم💕
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
آخرین دست نوشته شهید چمران دقایقي قبل از شهادت ، داخل ماشین و در حال رفتن به سوی دهلاویه
ای حیات ! با تو وداع می كنم ، با همة مظاهر و جبروتت .
ای پاهای من ! می دانم كه فداكارید ، و به فرمان من مشتاقانه به سوی شهادت صاعقه وار به حركت در می آیید ؛ اما من آرزویی بزرگتر دارم . به قدرت آهنینم محكم باشید. این پیكر كوچك ؛ ولی سنگین از آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت مطلوب به هر نقطه دلخواه برسانید . دراین لحظات آخر عمر ، آبروی مرا حفظ كنید . شما سالهای دراز به من خدمت ها كرده اید . از شما آرزو می كنم كه این آخرین لحظه را به بهترین وجه ، ادا كنید.
ای دست های من ! قوی و دقیق باشید .
ای چشمان من ! تیزبین باشید .
ای قلب من ! این لحظات آخرین را تحمل كن.
به شما قول می دهم كه پس از چند لحظه همة شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید . من چند لحظة بعد به شما آرامش می دهم ؛ آرامشی ابدی . چه ، این لحظات حساس وداع با زندگی و عالم ، لحظات لقای پروردگار و لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد
#قسمت_سوم
بخش اخر
Join🌿
@shohadae_sho
🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_داود_گیلانی
شهيد داود گيلاني سال 1345 در تهران چشم به جهان گشود، خانواده اش در سال 1365 از صفائيه تهران به روستاي قمصر يكي از روستاهاي باقرشهر نقل مكان كرد.
تحصيلات ابتدايي و راهنمايي خود را در همان شهر به پايان رساند و مدرك ديپلمش را از دبيرستان شهيد مدرس دريافت كرد و به خاطر شرايطي كه در آن زمان در كشور به وجود آمده بود و دشمنان به مرز و بوم ايران حمله كرده بودند بر حسب احساس وظيفه شرعي و ديني به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شد.
#قسمت_چهارم
تک قسمت
Join🌷
@shohadae_sho
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی
حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد.
این شهید بزرگوار دانش آموز مقطع کارشناسی حسابداری مالی بودجه. در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
ایشان توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.
#قسمت_پنجم
بخش اول
Join💕
@shohadae_sho
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی
حمید مهربان و مودب بود و برای همه خانواده خانواده سرمشق بود.
در فامیل و آشنا باشید ، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمی توانید رنجاند.
عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود 6 جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است ؛ همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و مطالعه مطالعه کنید.
هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمی توان تعجب کرد حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.
#قسمت_پنجم
بخش دوم
Join💕
☆ @shohadae_sho ☆
خشتـــ بهشتـــ
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_حمید_سیاهکالی حمید مهربان و مودب بود و برای همه خانو
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی
همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود.
با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود.
نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع ...
سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید می کند: «هیچ چیز از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست».
#قسمت_پنجم
بخش سوم
Join 💕
@shohadae_sho
🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊
#معرفی_شهدا 💕
#شهید_حمید_سیاهکالی
نحوه ی شهادت حمید سیاهکالی مرادی🖤
شهید حمید سیاهکالیمرادی که از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر (عج) بود ، در ۵ آذر ماه سال ۹۴ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) و نبرد با تروریست های تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید. سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد.
#قسمت_پنجم
بخش چهارم
Join🌸
@shohadae_sho
⭐| بسم الله الرحمن الرحیم|⭐
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی
با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله ، لازم دیدم تا چندجمله ای را از باب درد و دل در چند سطح مکتوب کنیم.
شروع کردم بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه حل قدم بد بد.
چه این حقیر تا كنون در زندگی خویش از كج فهمی ها و بی بصیرتی بعضی دیگر از انسانها فهمیده ام این است كه یا این خانواده اهل بیت (ع) نمی توانند اند و در هیچ برهه ای در كنار قرار بگیرند مراقب اند و یا در كنارشان. بوده اند ولی ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
#قسمت_پنجم
بخش پنجم
•| فَـــْـرمــانــْـدِه |•:
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @shohadae_sho |♡♕
خشتـــ بهشتـــ
⭐| بسم الله الرحمن الرحیم|⭐ #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_حمید_سیاهکالی با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص
⭐|بسم الله الرحمن الرحیم |⭐
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی
اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج) و نایب بر حقش امام خامنه ای (مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم باعث سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر (ع) شیرین تر از اسسل ، می روم تا تحت تأثیر مولایم اباعبدالله (ع) با خدای عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
#قسمت_پنجم
بخش ششم
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @shohadae_sho |♡♕
خشتـــ بهشتـــ
⭐|بسم الله الرحمن الرحیم |⭐ #معرفی_شهدا 🕊 #شهید_حمید_سیاهکالی اما می نویسم تا هر آنکس که می خوا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸
#معرفی_شهدا 🕊
#شهید_حمید_سیاهکالی
اگر در حال حاضر تعدادی از برادران در جبهه های سخت در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی تداوم جبهه سخت است که توسط شما جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند.
به نظر این جانب در عموم جامعه خصوصا بین نظامیان و پاسداران حریم ولایت هیچ چیز بالاتر از حسن خلق در رفتار نیست و در خاتمه از همه التماس دعا دارم.
#قسمت_پنجم
بخش اخر
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
♔♡| @shohadae_sho |♡♕
❤️ شهید «حسن عبداللهزاده»❤️
✔️عصر روز پنجشنبه
✔️در دفاع از حرم حضرت زینب(س)
✔️در مسیر «دیرالزور» به «تدمر» سوریه
✔️در کمین نیروهای داعش
✔️به فیض شهادت نائل شد.
😊آقاحسن اصالتاً لر چهارمحال و بختیاری از روستای شیخعلیخان بوده.
اما بهعلت شرایط شغلی پدر در سال۱۳۶۴ در اهواز دیده به جهان گشود.
🌺ادامه زندگیاش متناسب با شرایط کاری پدرش در تهران گذشت.
🙂این شهید والامقام که فرزند یکی از فرماندهان سپاه پاسداران است، متأهل بود و اکنون سه فرزند پنج، سه و یکساله بهیادگار دارد.
😔پیکر پاک ایشان پس از ورود به کشور برای طواف به حرم حضرت امام رضا(ع) برده شد.
تاریخ شهادت = ۱۳خرداد۱۴۰۰
#معرفی_شهدا
#شهدای_جدید_حرم
#شهید_حسن_عبدالله_زاده
#محرم | #امام_حسین | #واکسن
🌸•• @shohadae_sho
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ