eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 آپارتمان وقتی پاکی و صداقت سید رو دیدم، با هم کار اقتصادی رو شروع کردیم. زمینی رو خریدم و سندش رو به نام سید میلاد زدم. سید پیگیر شد و پروانه ساختمانی و مجوز های لازم رو از شهرداری گرفت و مشغول اجرای پروژه شد. سید خیلی برای کار دلسوز بود. حتی بعضی شب ها تو کانکس نگهبانی می موند. بر خوردش با کارگرها خیلی خوب بود. می‌گفت هوای این کارگران رو دارم، اینها انسان های زحمت کشی هستند نباید بهشون ظلم بشه... در طول اجرای پروژه نزدیک ۸۰۰ میلیون خرج کردیم. کل زمین و آپارتمان ها به اسم ایشان بود، تو این دوره زمونه هر کسی غیر از سید میلاد بود به راحتی آب خوردن همه اونها را بالا می‌کشید و یا...! کوچکترین مدرکی نداشتم که این آپارتمان‌ها مال من است. اما سید اهل این برنامه ها نبود، بارها به من می‌گفت: کیشه (مرد) چرا این قدر به من اطمینان داری؟! این پول ها برای من وبال نشه. بیا بشنم حساب کتاب کنیم. من هم بیشتر از دو تا چشم هام به سید اطمینان داشتم. گوشم بدهکار این حرفها نبود. بعد از مدتی تو خرید و فروش سیب زمینی وارد شدیم. خیلی خوش مشرب بود. در اولین برخورد با کشاورز، حسابی با اون ها عیاق می شد. تازه یک نفر آدم کاری و مطمئن پیدا کرده بودم. در ذهنم چه فکر هایی که برای سید نداشتم. جوان پرکار و پاکدستی مثل سید کیمیا بود. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 شوخ طبعی من طبع شوخی داشتم سید همیشه تو مسافرت ها اومد به من میگفت هوای بچه ها رو داشته باش بزار تو این مسافرت بچه ها خوش باشند، جذب هیئت و مسجد بشوند. درسته شاید برای ما تبعات داشته باشه خیلی ها به ما بگن این ها افراد سبک سری هستند، اما ما هدف برامون مهمه، ما برای رضای خدا می خواییم به این طریق بچه ها رو جذب کنیم. سید گفت اگر ما بخواهیم یک نفر یا جمعیتی رو زنده کنیم راهش اینه که باید خودمون رو فنا کنیم و ما بچه بسیجی ها و بچه هیئتی ها فارغ از همه ملامت ها باید وظیفه مون رو انجام بدیم. مقداری از بچه‌های مذهبی گلایه می کرد که چرا با جوان های غیر هیئتی زیاد گرم نمی گیرند، می گفت ما باید با این بچه ها رفیق بشیم و... سید ذاتن انسان شوخ طبعی بود. تو شوخ طبعی لنگه نداشت. یه بار اردو رفته بودیم ناهارمون سیب زمینی بود سفره انداختیم که ناهار بخوریم. سید با دستش سیب زمینی ها رو تو قابلمه له کرد! داد میزد بچه ها نون هاتون رو بیارید براتون ناهار بکشم. با همون دستاش برای هر نفر یک مشت سیب زمینی می گذاشت روی نون و ما می خوردیم. یه بار دیگه موقع ناهار شد. غذای همه بچه ها رو که داد برنج و کباب رو کشید تو ظرف، بعدش هر چی که جلوی دستش بود ریخت تو ظرف غذاش!! نوشابه زرد، مشکی، ماست، آبلیمو و... همه رو با دست قاطی کرد و داشت می خورد! ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 صید می خواست با این کار هاش بچه ها رو دور خودش نگه داره نگذاره از هیئت و مسجد و شهدا دور بشن و واقعاً هم موفق بود. برای همه جشن پتو می‌گرفت، حتی تو سوریه به فرمانده مون میگفت: آقا مهدی فرصت نشده برای شما جشن پتو بگیرم انشاالله برای شما هم دارم. سید گاهی اوقات این قدر شوخی و شلوغ می کرد که اعتراض بعضی بچه ها بلند می شد، اما سید هدفش فقط ایجاد انگیزه و روحیه بود. رفته بودیم شمال، کنار دریا سید رو تو شن های ساحل دفع کردم و شروع کردیم براش نماز میت خوندن!! نماز میت ای که رکوع و سجده و قنوت و... هم داشت. سید فقط سرش بیرون بود. من هم با طمانینه نماز می خواندم، سید فقط می خندید. بعد گفتم: اللهم سید میلاد مصطفوی، لیسانسه بد ترکیب و... همین طور می شمردم و سید و رفقا هم مرده بودند از خنده. یه بار تا من وارد شدم بدو بدو اومد سراغم بلندم کرد و زد روی زمین، سریع پتو انداخت روم و... من یه چاقو تو جیبم بود. سریع در آوردم و گرفتم جلوش. گفتم نامرد، زورت به مظلوم می رسه؟ بیا برو با هم قد و قواره و دست به یقه شو. سید یهو جا خورد! بعد گفت هر کسی رو که شما بگید من حریفش میشم. گشتم از بین بچه ها بلند قامت ترین و ورزشکار ترین شون هلو پیدا کردم تا به خودم بیام سید بنده خدا رو هم به سرنوشت من دچار کرد و... یکبار رسیدیم به یادمان دهلاویه، اذان ظهر بود. با سید وارد نمازخانه شدیم. چند نفر روحانی آنجا بودند سید شیطنتش گل کرد و با صدای بلند گفت: نابودی علمای ی ی... بعد مکثی کرد و گفت علمای اسرائیل صلوات!! اون چند نفر روحانی اول با تعجب سید رو نگاه کردند، اما جز به سید رو که دیدن با لبخند از سید استقبال کردند. با سید مشهد بودیم. ساعت ۳ نیمه شب از مشهد راه افتادیم. همه خسته بودیم. نوبتی رانندگی کردیم. صبح بود که من داشتم زیارت عاشورا گوش می دادم، موقع سجده زیارت عاشورا بین خواب و بیداری بودم که دیدم ماشین داره میره تو خاکی!! تا به خودم اومدم، دیدم که ماشین از جاده رفت بیرون. همگی هراسان بیدار شدیم. سید به خنده گفت: پسر جون، وقتی سجده زیارت عاشورا می رسه، مواظب باش ماشین سجده نکنه... ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 سفر به مشهد یکی از برنامه هایی که همه سال با بچه های هیئت داشتیم، سفر زیارتی به مشهد مقدس بود. یک روز بعد از تمرین تو زورخانه با بچه ها نشسته بودیم، یه دفعه صحبت از زیارت آقا امام رضا (ع) شد. سید گفت: حامد جان انشالله یاعلی بگیم یه کاروان بچه ها رو ببریم مشهد. گفتم سید جان در خدمتم. نفری چقدر از بچه ها بگیریم. گفت صد هزار تومن کافیه. گفتم: بابا خیلی کمه، صد تومن فقط پول کرایه مون میشه، گفت کارت نباشه حلش می کنم. پیگیری کرد رفت پیشم از اول اردوئی سپاه و قول هتل سپاه را در مشهد گرفت. تمام غذا و اسکان ما رایگان شد و فقط پول اتوبوس را دادیم که حتی اون صد تومن هم زیاد اومد. آخرش رو کرد به من گفت دیدی حامد جان آقامون کریمه، خودش همه چیز را جور کرد و رفتیم. برای اتوبوس هم رفت یه راننده‌ای رو پیدا کرد یک میلیون تومان تخفیف گرفت من باورم نمی شد طوری شد که بچه ها رو شمال هم بردیم. توسلش قوی بود. اخلاص داشت و کارش نتیجه می داد. تو زیارت خیلی خودمانی حرف می‌زد. می‌گفت:« امام رضا (ع) کوچکتم، نوکرتم.» چون از ته دل می گفت خیلی به دل می نشست. صاف و ساده بود. بی ریا حرف می‌زد. یکی از برنامه های سید در مشهد زیارت قبور شهدا بود. با اینکه از حرم خیلی فاصله بود اما سید سیره‌اش این بود که حتماً سری به شهدا بزنه... رفتیم گلزار شهدای مشهد، سر مزار شهید برونسی که رسیدیم حال عجیبی پیدا کرد. شروع کرد از شهید برونسی صحبت کردن. داستان توسل شهید به حضرت زهرا (ع) رو برای بچه ها گفت. اینکه وسط میدان مین گیر می‌کنه و با توسل راه معبر رو پیدا می‌کنه و همراه نیروهاش خارج می شوند. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 می‌گفت بچه ها ببینید شیطان با این دل صاحب مرده‌ی ما چیکار کرده که ما می آییم تو حرم با آرامش کامل چند ساعت دعا و زیارت و... هیچ خبری نمیشه، چرا ما جواب سلام را از امام رضا (ع) نشنویم؟! مگه جواب سلام واجب نیست اما مهم حتماً جواب سلام ما رو می ده، اما گوش ما از گناه کر شده... امام رضا (ع) و حضرت زهرای شب های عملیات هنوز هم هستند اما توسل ما ضعیف شده. با گریه صحبت میکرد، می‌گفت بچه ها به معنویت بیشتر اهمیت بدهید، خود سازی کنید تا ما هم به شهدا برسیم. سوز عجیبی تو حرفهاش داشت. رفتیم زیارت، صید بچه ها رو جمع کرد. حلقه زدیم و یکی از بچه ها مداحی کرد. سید حال قشنگی داشت. سینه می‌زد گریه می‌کرد. یادمه بچه ها اول برد موج های آبی، حسابی حال بهشون داد. بعدش گفت بریم مزار شهدا، سر مزار شهید کاوه حال دیگری داشت. می‌گفت جفاست تا مشهد بیایی و مزارشهدا نروی. تو حرم هم چندتا شهید بود ما را برد و اون‌ها رو هم زیارت کردیم. از کوچکترین فرصت استفاده می گردد تا سیم ما را به شهدا وصل کنه، با این که در خلال اردو خیلی شوخ طبع بود، اما بعضی وقتها از شهدا می‌گفت و دلهامون را جلا می‌داد. جای جای حرم، مزار بزرگان عرفا بود. ما را آنجا می برد و برای ما از کرامات این بزرگان می‌گفت. مشهد رفتن واسه حال و هوای دیگری داشت. معرفت به همون می داد. یکی از دوستان رفته بود مشهد و آنجا پولش تمام شده بود. زنگ زده بود به سید گفته بود: سید جان دستم به دامنت اگه پول دستت هست برسون که حسابی لنگم. سید بانک آن زمان دستش خالی بود گوشی موبایل رو که تازه خرید بود فروخت و پول رو ریخته بود به حساب دوستش. همیشه جمله مرحوم آیت الله العظمی فاضل لنکرانی آویزه گوشش بود که فرمودند: من پنجاه سال اسلام خواندم توصیه ام این است بعد از انجام واجبات به جای مستحبات به کار و امور مردم به رسیدگی کنید، اگر آن دنیا از شما سوال کردند بگویید فاضل گفته است... مشهد که بودیم سیدخیلی به زائر ها خدمت می‌کرد. سید خیلی کم می اومد حرم. میمون غذا و اسکان بچه‌ها را هماهنگ می کرد. حتی به برخی از دوستان اعتراض کرد که چرا کمک کار نبودند. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣5⃣ 🌿 سید گفت: من یکبار رفتم حرم، زیارت من تو خدمت به زائر هاست. مثل پروانه دور زائرها میچرخه و با تمام وجود و اخلاص... به قول خودمونی بگم، سید خراب رفیق بود. یه بار ساعت ۱۱ شب زنگ زد بهم گفت: حسین جان حاضر شو الان بریم مشهد. گفتم: بابا دست بردار، الان چه وقت مشهد رفتنه، تا به خودم اومدم دیدم ساعت ۱۱:۳۰ شب سوار ماشین سید به سمت مشهد در حال حرکت هستیم. زیارت که می رفتیم تا بحث هم می‌رسیدیم می‌گفت: بچه ها از این به بعد از همدیگه جدا بشیم، خیلی اصرار داشتن ها بره گوشه های خلوت کنه. می گفت بچه ها هیچ وقت برای خودتون دعا نکنید. حتماً برای همدیگر دعا کنید تا زودتر مستجاب بشه. آخرین مشهشد شد. تو مسیر همیشه نماز جماعت برپا می‌کرد و غالباً به اجبار ما خودش جلو می ایستاد. روز تولدش تو مشهد بودیم. اول گفت بگذارید مقداری تنها باشم. رفت تا یک ساعت ازش خبری نبود. با چشمانی اشکبار برگشت و با همدیگر رفتیم زیارت شهدا و... می‌گفت: هرچی می خواید دست به دامن این شهدا بشید. از مشهد هم برگشتیم رفتیم و قم، اونجا هم مزار شهدا رفتیم. می‌گفت من رو باید یه روزی ببرند پیش خودشون من اینجا موندنی نیستم... بعد از شهادت سید، قرار بود خادم الشهدای راهیان نور را ببریم مشهد، خیلی مشکلات بود. هر کاری می‌کردیم جور نمی‌شد. متوسل به شهدا شدیم، سید رو تو خواب دیدم، اومد سراغم. رفتیم خونه شهید رحیمی. من و سید و یکی از بچه ها رفتیم دستبوسی مادر شهید. بعد سید ما رو برد سر یک اتوبوس و گفت: انشاالله به زودی راهی مشهد می شوید. چند روز بعد از این خواب با یکی از رفقا رفتیم منزل شهید رحیمی. اتفاقا اون پسری که تو خواب با ما بود رو هم تو مسیر دیدیم. ایشان هم آمد و رفته منزل شهید رحیمی. سید تو خواب (اسم یکی از بچه ها رو آورد) و به من گفت که این رفیق من نمی‌تونه بیاد مشهد! با عنایت سیدمیلاد خیلی زود ما راهی مشهد شدیم. جالبه اون بنده خدا هم با ما اومد اما تا رسیدیم مشهد، زنگ زدند به اون دوست ما و گفتند: زود برگرد یکی از بستگان نزدیک فوت کرده. ایشان مجبور شدند با هواپیما سریع برگرده همدان. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣6⃣ 🌿 هدایت گری خیلی از رفقا هایم را دیده ام که به خاطر دوستانشان از مسیر خدا دور شدند. یعنی تحت تاثیر دوستان، دستورات خدا را زیر پا گذاشته و... این موضوع حتی در قرآن اشاره شده. فرقان آیه ۲۸ « یا ویلتی لیتنی لم اتخذ فلانا خلیلا» آنجا که اهل جهنم می گویند: ای وای بر من، ای کاش فلان (شخص گمراه) را دوست خودم انتخاب نکرده بودم... یعنی برخی رفاقت ها انسان را به جهنم می کشاند. اما رفاقت با سید، برای تمام دوستان، زمینه هدایت را فراهم می‌کرد. تفاوت سید با بقیه این بود که برای تمام افراد محل، به خصوص جوانان و دوستانش دل می سوزاند. تعداد افراد برای او بسیار اهمیت داشت. اگر می توانست یک نفر را به هر روش ممکن هدایت کند، تمام تلاش خود را انجام می داد. او حتی از یک رفیقش که در مسیر گمراهی قرار می گرفت نمی‌گذشت. تلاش خودش را دو چندان می کرد تا او را به مسیر خدا برگرداند. برایم جالب بود که سیدمیلاد چطور با جوان ها رفیق می شود. چند نفر از جوانان سر کوچه جمع می شدند. صید با رفاقت تلاش کرد تا آنها را از سر کوچه جمع کند. در این راه بسیار موفق بود. بعد هم تلاش خود را بیشتر کرد تا پای آنها را به مسجد باز نمود. با سید اردو رفتیم مشهد. من با این که سنم کم بود اما اهل سیگار بودم. سید هر وقت من را می‌دید خیلی آرام و مهربان می گفت: پسرجان حیف شما سیگاری بشی. سیگار مقدمه شروع خیلی از خلافها میشه. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣6⃣ 🌿 توصیه می کرد می گفت توجه به مادرت داشته باش. دور و بر رفیق ناباب نگرد. یکی دوبار تا نیمه‌های شب نشست ما را نصیحت کرد. آن هم خیلی غیر مستقیم. خیلی دغدغه این را داشت که جوان ها از هیئت و مسجد و باشگاه جدا نشوند. خیلی توصیه می کرد که تاب شهدا رو بخونم و با مرام شون آشنا بشم، حتی یه بار لباس با تصویر شهید همت رو برام خرید. گفت اگه میخوای عاقبت بخیر بشی دامن شهدا را ول نکن. داستان شهدای مثل شهید شاهرخ که قبلاً گذشته خوبی نداشته اما بعدها جبهه رفته بود و به شهادت رسیده بود را زیاد می گفت. میخواست زندگی شاهرخ رو به من نشون بده و به یک هر وقت انسان بخواد به سمت خدا و اهل بیت (ع) برگرده میشه و هیچ وقت برای توبه و بازگشت دیر نیست. شب عاشورایی بود. طبق رسم هر ساله در خانه برنامه توسل و عزاداری بود. از قدیم بارها شنیده بودم که در شب عاشورا برخی از اصحاب سپاه یزید به سمت خیمه سیدالشهدا (ع) برگشتند. برخی افراد لات محل جلو درب زور خانه نشسته بودند. سید رفت سراغشان و دستان جوانان را گرفت آورد هیئت. همین تلنگر باعث شد که پای برخی‌ها به هیئت باز بشه. روزهای اول با من صحبت می‌کرد. خیلی از مسائل را برایم توضیح می داد. اینکه با چه کسانی رفیق باشم و از چه کسانی دوری کنم. نصیحت های او را هیچ وقت از خاطرم نخواهم برد. ماکسیرا در منزل نداشتیم که برای ما وقت بگذارد و خوب و بد را یادآوری کند. سید خیلی برای ما وقت می گذاشت و نصیحت می کرد. بیشتر نصیحتهای او هم غیر مستقیم بود. بعد هم ما را به سمت مسجد کشاند. اوایل زیاد اهل مسجد و... نبودم. تا سید می رفت برای وضو، من هم از مسجد بیرون می رفتم! اما رفته رفته جاذبه شخصیت سید ما را مسجدی کرد. یعنی به عشق او مسجد می رفتم. سید در عین حال که جوانی با ویژگی‌های منحصر به فرد بود، کارهایی می کرد که برای ما عجیب بود. وقتی میدی جوانی از مس جدا شده برای خلاف رفته خیلی ناراحت می شد. یک بار دیدم با یک جوانی که ازش پول میخواد خیلی بد برخورد کرد. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣6⃣ 🌿 من تعجب کردم سید هیچ وقت اینطور مرامی نداشتم اما بعدها فهمیدم که اون جوان اهل خیلی از کارهای خلاف بوده. یک بار یکی از دوستان خادم الشهدا، مقداری از مسیر شهدا جدا شده بود. سید خیلی غصه می‌خورد. می‌گفت رفتم کنار اروند برای اون دوستم دعا کردم. ‌ میدونم که اروند صدایم را شنید. درد دلهام را به آب اروند گفتم. آبی که هزاران شهید را مدفون خودش کرد و انشاالله اونجا دعام مستجاب بشه و عاقبت بخیر بشیم. برای راهیان نور یک کاروان نیرو را می انداخت به نام کاروان دیوانه ها! این کاروان خیلی مشتاق داشت. ۲۰۰ نفر ثبت نامی داشتیم اما عده کمی روزی شون بود که بروند. تو اتوبوس بساط شوخی و مزاح گرم بود. سید گل سر سبد این بزم بود اما در عین حال درست به موقع بذرش رو می کاشت و ما رو مهمون سفره شهدا میکرد. حرفهای خیلی دلنشین بود. از رفاقت با شهدا برامون می‌گفت. چون تو اون جمع خیلی‌ها اهل این برنامه ها نبودند و صید آنها روبه رفاقت با شهدا ترغیب می‌کرد. بارها به من گفته بود که از شهدا هر وقت با خلوص چیزی رو خواسته، بهشت دادند و نمونه هاش رو بارها شاهد بودیم. سید خیلی خوب بلد بود بزرگ معنویت رو چطور در دل جوان ها بکار و کی و کجا این بذر رو درو کنه... خیلی دنبال جذب بود می گفت ما نباید بی تفاوت باشیم فقط خودمون بیایم مسجد و بریم. نه! باید مسجد رفتن خروجی داشته باشه دست چند نفر رو هم بگیریم بکشیم شون مسجد. افراد بی نمازی رو دیده بودم که صید می برد تو یه محله دیگه مسجد ایشون می کرد که اهل مسجد هیچ شناختی نسبت به اون طرف نداشتند. گاهی رفت و آمد با برخی از افراد برای صید گرون تموم شد. یکی دو جایی که برای استخدام رفت رد شد! شاید یک علتش دوستی با افرادی بود که سید فقط برای جذب با آنها رفت و آمد می‌کرد. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣6⃣ 🌿 توسلات از روی عادت هیئت نمی رفت. به قول یکی از شهدا که در خواب به سردار شهید علی چیت سازیان گفته بود: راهکار رسیدن به خدا شهادت «اشک» می‌باشد، سید هم از این راه کار می خواست به شهدا برسد. تو روضه ها اشک امانش نمی داد، عاشق مناجات و روضه بود. گاهی اوقات حتی آهنگ زنگ موبایلش هم صدای حاج منصور و روضه حضرت رقیه (ع) بود. من در تمام عمرم کسی رو به اندازه سید عاشق اهل بیت (ع) ندیدم. خودم چندین مرتبه دیده بودم که در عزاداری بی هوش شد، چند بارش رو من براش روضه خوندم. رفتیم اروندکنار، اونجا آب رو که می‌دیدیم، گلهامون هوای روضه می‌کرد. اون هم روضه مادر. سید گفت: شیخ بریم یه گوشه برای من روضه حضرت زهرا (س) بخون، این را عملیات با رمز مقدس یا فاطمه زهرا (س) بوده. بریم به عشق این شهدا توسل داشته باشیم. رفتیم گوشه ای نشستیم. آب بود و غربت اروند. هنوز هم باشه دارو به راحتی می‌شد از این فضای معنوی حس کرد. بسم الله گفتم و روضه رو شروع کردم... روزه به اوج خودش که رسید سید از خود بی‌خود شد. حال خیلی منقلبی داشت. مثل عادت همیشگی که من دیده بودم، تو روضه دستشو گذاشت روی قلبش. آنجا هم داد می‌زد و می‌گفت: آخ مادر جان... خیلی جانسوز ناله می‌زد. مثل مار گزیده ها به دور خودش می پیچید. کم کم بی حال شد و افتاد! من روضه را قطع کردم. سرشو گذاشتم روی زانوهام مقداری از آب اروند روی صورتش پاشیدم تا کمی حالش بهتر شد. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣6⃣ 🌿 دیگه رمقی برای سید نمونده بود. به حال خوشی که داشت همیشه غبطه خوردم. همین زمزمه‌ها اشک های خالص سید برای اهل بیت (ع) بود که خدا صداش رو شنید، شعر معروف که می‌گه اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ شهادت ساز باز است آه سید از جنس نیاز بود و همین سید را معراجی کرد. روزهای آخر راهیان نور بود. روزها شب های زیادی بود که در اردوگاه شهید درویشی خادم الشهدا بودیم. قلب هامون رقیق شده بود. نفس شهدا روی ما هم تاثیر کرده بود. همراه با خادمین برای زیارت به منطقه طلائیه رفتیم. غروب بود که رسیدیم. هیچ کس نبود، طلائیه خیلی غریب بود. درست بوی کربلا می‌داد. غربت کربلا در طلائیه به مشام می خورد. بی اختیار یاد حرم آقا قمر بنی هاشم (ع) افتادم. طلائیه مقر آقا قمر بنی هاشم (ع) بود. شنیده بودیم که در این مکان اولین باری که برای تفحص مشغول شدن شهید پیدا نمی‌شد، متوسل با قمر بنی هاشم (ع) می شوند. سپس بلند می‌شوند خاکها را زیر و رو می کنند. یک پیکر را زیر خاک پیدا می کنند. شهید عباس امیری اولین شهید تفحص شده بود. دومین شهید کسی است که دست راستش مصنوعی بود. مشخص بود که در عملیات های قبل جانباز شده را هم بیرون آوردند. اسمش ابوالفضل بود. آنجا فهمیدن اینجا خیمه گاه آقا قمر بنی هاشم (ع) است. سید تا پاش به خاک طلائیه خورد منقلب شد. حالت عجیبی پیدا کرد. گریه امانش را بریده بود. تا این حالت را از سید دیدم رها کردم تا تو حال خودش باشه. سید خرامان خرامان رفت طرف ضریح شهدای گمنام. اونجا دیگه گریه هاش به ضجه تبدیل شد. نمیدونم سید این همه حال و گریه را از کجا آورده بود!! ما انگار مسخ شده بودیم، خیلی هنر میکردیم یه توسل کوچک و چند قطره اشک و تمام! اما سید... گوشه ای نشسته بودم و تو حال خودم بودم، دوباره متوجه سید شدم. دیدم اینقدر گریه کرده داره از دست می ره؛ رفتن نزدیکش دستش روی قلبش گذاشت و گفت: شیخ قلبم داره از جا کنده می شه، سید رابردم گوشه‌ای دراز کشید. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆
خشتـــ بهشتـــ
⃣6⃣ 🌿 گفتم خدایا سید کجا مونده؟! چشمم افتاد به سوله بچه های قزوین. دیدم که یه گوشه ای چراغ اون سوله روشنه! تعجب کردم جلوتر رفتم صحنه‌های دیدم که از خجالت آب شدم، اما از طرفی هم به داشتن دوستی مثل رسید به خودم مباهات کردم. قریب به ۸۰ نفر از زائرین قزوینی تو اون وقت صبح بیدار بودند و پروانه بالگرد شمع وجودی سید میلاد حلقه زده بودند و سراپا غرق در صحبت های گرم و دلنشین سید بودند. خنده و اشک بچه ها با هم قاطی شده بود. سید برای آنها هم خاطرات طنز میگفت، هم خاطرات و نکته های اخلاقی. تا من رو دید سرش رو تکون داد. اشاره کردم نمیایی نماز شب؟! سید با اشاره گفت: از نماز شب واجب تر از تو برو... تا اذان صبح حرف های سید ادامه داشت. صدای موذن که بلند شد سید بچه‌ها را مهیای نماز صبح کرد. اومد به طرف من گفت: کیش جات خالی الحمدلله به برکت شهدا عجب مجلسی بود. توی این جمع آدم بی نماز تا دلت بخواد زیاد بود، حتی چندتاشون گفتند که اهل مشروب خواری هم بودند، اما الان اومدن با شهدا رفیق شوند خداروشکر که شهدا هنوز هم هدایتگری می‌کنند. اون مجلس قشنگ، شد مجلس آشت کنان خیلی ها با خدا و شهدا، خوشحال بودم که من را هم به این بنده های خوبش قرارداده. یادمون حدیث قدسی افتادم که خدای متعال میفرماید: اگر بنده گناهکار من بدون من چقدر مشتاق بازگشتن به طرفم هست، هر لحظه قبض روح می شد... هنر سید میلاد این بود که خیلی‌ها را از خواب غفلت بیدار کنه و دوباره با خدا آشتی بده. بعد از این که نماز صبح رو خوندیم. طبق روال صبحانه زائرین را هم دادیم و بچه های کاروان آماده رفتن شدند، من دیدم که خیلی از جوان ها داشتن گریه میکردن. بعضی از بچه ها شماره سید رو گرفتند و سید با آنها ارتباط داشت. من متعجب بودم که شاهد چیزی زبان سید گذاشته بودم واسه یک شب چی به بچه ها گفته بود که اینقدر متحول شدند. و این داستان هنوز هم ادامه دارد. سید و تمامی شهدا هنوز هم مشغول هدایت جوان های پاک سیرتی هستند که با غفلت از مسیر دور شدند. ♥️ ... ✅ 🌿[ @shohadae_sho ]🌿 💙👆