eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌿 🌼•• تولـدت‌مبارڪـ فرمانده••🌼 ♥️🌿••| روزۍ را نزدیڪ خواهیم ڪرد ڪه چنان بترسد و در فڪر این باشد ڪه مبادا از لوله سلاح هاۍ ما به جای گلوله بیرون بیاید . 🌸•| تاریخ ربوده‌شدن: ۱۴ تیر۱۳۶۱لبنان 🌸‌•| تاریخ تولد : ۱۵فروردین۱۳۳۲تهران 🌼•| مزار شهید : نامعلوم 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🕊🌿 🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 ‌🌿♥️|•• خدایا مرا ببر ڪہ مسائل( بی حجابی ) را نبینم ، چه میخواستیم و چہ شد...! 🌸•| تاریخ شهادت: ۱۶فروردین۱۳۹۳ 🌸‌•| تاریخ تولد : ۲۱بهمن ۱۳۴۷۶ 🌼•| مزار شهید : گلزارشهدای‌تهران 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 زندگینامه شهید سرچ کنید👇🏻 ( ) |••♥️🌿 🌸•| تاریخ شهادت: ۱۸فروردین۱۳۹۵ 🌸‌•| تاریخ تولد : ۲اسفند۱۳۶۴ 🌼•| مزار شهید: گلزارشهدای‌ارمبویه‌تهران 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 زندگینامه شهید سرچ کنید👇🏻 ( #شهید_ابوالفضل_راه_چمنی ) |••♥️🌿 🌸•| تاریخ
•💜• 1⃣ شهید ابوالفضل راه چمنی متولد ۲ اسفند ماه سال ۱۳۶۴ در شهر ورامین استان تهران است، دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی و متوسطه ابوالفضل در محله پارچین تهران سپری شد، هوش و استعداد ابوالفضل از همان دوران او را در زمره قرار داده بود و این امر علاوه بر فعالیت های گسترده و در تمام دوران تحصیلی او نیز مشهود بود با این وجود شهید راه چمنی پس از اخذ مدرک دیپلم به پاسداران ملحق شد تا در لباس مقدس این نهاد به کشورش خدمت کند شهید مدافع حرم، ابوالفضل راه چمنی پس از ۸ بار اعزام به جبهه ها و در ۱۶ فرودین ماه ۱۳۹۵ بر اثر ترکش خمپاره در جنوب غرب حلب به فیض نائل آمد. پیکر پاک شهید پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدای روستای «ارمبویه» از توابع شهر پاکدشت به خاک سپرده شد. 💔 🌸🌿 ... ✅ 🔴 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🕊🌿 🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 |••♥️🌿 اسلام غریب است و دلسوز ڪم دارد... 🌸•| تاریخ شهادت: ۱۹ فروردین ۱۳۵۹ 🌸‌•| تاریخ تولد : ۱ اسفند۱۳۱۶ 🌼•| مزار شهید: وادی السلام 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🕊🌿 🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 |••♥️🌿 دوست دارم اگر می‌ڪشتم صهیونیست بڪشم و اگرڪشته می‌شوم به دست صهیونیست ڪشته‌شوم...! 🌸•| تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ 🌸‌•| تاریخ تولد : ۸ دی ۱۳۶۱ 🌼•| مزار شهید: گلزار‌شهدا‌علی‌بن‌جعفر_قم 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🕊🌿 🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 |••♥️🌿 زندگی زیباست، اما شهادت از آن‌زیباترست، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفس می‌بیند که در باغ‌نهاده‌باشند...! 🌸•| تاریخ شهادت: ۲۰فروردین۱۳۷۲فکه 🌸‌•| تاریخ تولد : ۲۱شهریور۱۳۲۶ ری 🌼•| مزار شهید: گلزارشهدا‌بهشت‌زهراس 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
🕊🌿 🌼•• سالروز شہـــادت ••🌼 |••♥️🌿 فقط باید خودمان را براۍ رفتن آماده ڪنیم و چہ زیباست که این رفتن براے خدا باشد ...! 🌸•| تاریخ شهادت: ۲۱فروردین۱۳۹۵ 🌸‌•| تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۶۵ 🌼•| مزار شهید: مازندران، نکا ، روستای‌شهاب‌الدین 🌸🌿 💔 💛•• 🇮🇷 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#زندگینامه_شهدا •💜• #قسمت_اول 1⃣ شهید ابوالفضل راه چمنی متولد ۲ اسفند ماه سال ۱۳۶۴ در شهر ورامین اس
•💜• 2⃣ گذری کوتاه از زندگے شهید به روایت همسرش •🌱• مهناز ابویسانی هستم. متولد سال  74 همسر شهید آقا ابوالفضل راه‌چمنی متولد سال 64 شهرستان پاکدشت. من و آقا ابوالفضل با هم فامیل بودیم. خواهرشان، زن دایی من هستند. چند مرتبه بیشتر آقا ابوالفضل را ندیده بودم ولی در همین چند دیدار خانوادگی، متوجه تفاوت زیادش با دیگر جوان‌ها ‌شدم. مثلاً می‌دیدم که موقع حرف زدن با خانم ها چقدر سربه زیر هست. ه مین برای من که آن موقع یک دختر دبیرستانی بودم، خیلی جذابیت داشت و من را شیفته خودش کرد. و از خدا خواستم «که آن را همسر من قرار بدهد.»  به کسی نگفتم و فقط از خدا خواستم. بعد از نمازهایم دعا می‌کردم که خدا کمک کند. حتی یک مرتبه فکر کردم که به خودش زنگ بزنم، ولی باز پشیمان شدم قضیه را به خدا سپردم. بعدها وقتی برای آقا ابوالفضل تعریف می‌کردم، می‌گفت: «اگر به من زنگ زده بودی، هرگز سراغت نمی‌آمدم!»  آقا ابوالفضل قبل از عقد هیچ وقت با من کلامی حرف نزده بود ولی خودش می‌گفت: «از دوران دانشجویی‌اش من را در نظر داشته.» تا اینکه خانواده‌شان پیشنهاد می‌دهند و به خواستگاری من آمدند. خرداد سال 90، من در خوابگاه بودم و فصل امتحانات بود. پدرم به من زنگ زد و گفت: «خانواده آقا ابوالفضل به خواستگاری‌ات آمده‌اند.» از خوشحالی و استرس این قضیه، چند تا از امتحاناتم را خراب کردم. شب خواستگاری زیاد صحبت نکردیم چون تقریبا من برای هیچ موردی مشکل نداشتم. او از سختی کارش گفت، که من می‌دانستم نظامی است. بحث مهریه که شد. گفت: «14 تا سکه.» بلافاصله گفتم: «من مشکلی ندارم، اما فکر نکنم خانواده‌ام قبول کنند.» به خانواده‌ام گفتیم، گفتند: «هرطور خودتان صلاح می‌دانید» که همان 14 تا سکه شد و یک سفر کربلا که خود آقا ابوالفضل اضافه کرد 💔 🌸🌿 ... ✅ 🔴 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#زندگینامه_شهدا •💜• #قسمت_دوم 2⃣ گذری کوتاه از زندگے شهید #راه‌چمتی به روایت همسرش •🌱• مهناز ابویس
•💜• 3⃣ روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده‌های‌مان رفتیم یک ‌امام‌زاده زیارت و بعد هم بیرون امام‌زاده نشستیم با هم صحبت کنیم. من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم. اصلاً هیچی نمی‌شنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند. بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست. شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود. همه می‌گفتند: «آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمی‌شود.» واقعاً کسی ناراحتی آقا ابوالفضل را ندیده بود، اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت می‌شد. در باره با مسائل دیگر خیلی آرام بود و اصلاً ناراحت و عصبانی نمی شد.  فردای روز عقدمان هم به همراه خانواده با ماشین به مشهد رفتیم. شهریور همان سالی که عقد کردیم، خیلی به من اصرار کرد که مثل خودش قرآن را حفظ کنم. من سعی خودم را کردم و چند جزء حفظ کردم. خودش با اینکه سرش خیلی شلوغ بود، اما حتماً قران را حفظ می‌کرد. برای قرآن حفظ کردن برنامه ریزی می‌کرد. اگر یک روز وقتش به بطالت می‌گذشت، خیلی ناراحت می شد و عمیقاً غصه می‌خورد که چرا آن روز را درست استفاده نکرده است. 💔 🌸🌿 ... ✅ 🔴 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#زندگینامه_شهدا •💜• #قسمت_سوم 3⃣ روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم، بعد از محرم شدن به اتفاق خان
•💜• 4⃣ اولین مأموریتش در دوره عقدمان بود که خیلی به من سخت گذشت. من می گویم 75 روز ولی خودش می‌گفت 65 روز. خجالت می کشیدم جلو خانواده‌ام با تلفن صحبت کنم. می‌آمدم بیرون در حیاط صحبت می‌کردم، با این که زمستان بود و  هوا به شدت سرد بود.  هر شب گریه می‌کردم، ولی اصلاً نمی‌گفتم چرا رفتی یا کاش نمی‌گذاشتم بروی. آقا ابوالفضل هم پشت تلفن مدام ابراز محبت می‌کرد و دلداری‌ام می داد تا آرام بشوم. چون می دانستم کجا رفته و از رفتنش شوکه نشدم. همیشه از شهادت می‌گفت: «دعا کن شهید بشوم.» ولی آن مأموریت اولی خیلی به من سخت گذشت. وقتی برگشت از حال و هوای سوریه برایم گفت که چقدر زیارت حضرت زینب برایش شیرین بوده. برای همین به اتفاق هم سوریه به زیارت رفتیم.  آقا ابوالفضل خیلی مراقب حال من بود و تمام سعی‌اش را می کرد تا کاری کند که شرایطی فراهم کند که من راحت‌تر باشم. مثلاً قبل از ازدواج موتور داشت. چند ماه بعد از عقدمان یک پراید خرید که رنگش هم به سلیقه من بود. گفت: «ماشین را فقط بخاطر تو خریدم چون دیدم وقتی جایی می‌رویم با موتور سختت هست... 💔 🌸🌿 ... ✅ 🔴 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆
خشتـــ بهشتـــ
#زندگینامه_شهدا •💜• #قسمت_چهارم 4⃣ اولین مأموریتش در دوره عقدمان بود که خیلی به من سخت گذشت. من می
•💜• 5⃣ 10روز بعد از مراسم عروسی از سر کار آمد و گفت: «اسمت را قم دوره بصیرت نوشتم. بیا برو شرکت کن.» گفتم: «چند روزه؟» گفت: «فکر کنم دو روز!» من خیلی برایم سخت بود، ولی به خاطر آقا ابوالفضل رفتم. آنجا فهمیدم چهار روز است! شبها می‌رفتم در بالکن و گریه می‌کردم. زنگ زدم به آقا ابوالفضل و گفتم: «چرا گفتی دو روز؟ اینجا که می‌گویند چهار روز!» گفت: «من نمی‌دانستم.»  آقا ابوالفضل خیلی دوست داشت آن رشته‌هایی که خودش تجربه کرده بود، من هم تجربه کنم مثل کوهنوردی. برایم کفش مخصوص خریده بود، باهم دربند می‌رفتیم. خودش "راپل" کار می‌کرد. یک روز خانه پدرشوهرم بنایی بود. آقا ابوالفضل به من گفت: «بیا بریم بالا پشت بام.» گفتم: «برا چی؟» گفت: «توبیا.» با هم رفتیم بالا. دیدم یک طناب از آن جا وصل کرده و به من یاد داد تا با طناب پایین بیام. خودش، غریق نجات، شنا، راپل، صخره نوردی، چتر بازی، جودو... ولی از بین اینها، شنا را به من توصیه می‌کرد. حتی در خانه روی فرش به من مراحل شنا را یاد داد که بعداً همه تعجب می‌کردند که من چطور یاد گرفتم. 6 ماه بعد از عروسی‌مان سوریه رفت. بعد از آن چندین بار دیگر هم رفت. یعنی تقریباً سالی چند بار می‌رفت و 45 روز یا 2 ماه آنجا می‌ماند. در هفتمین مأموریتش در شهریور ۹۴ گفت: «بعد از بازگشت از این ماموریت احتمال اینکه دوباره به زودی بروم هست.» وقتی از آن مأموریت برگشت مدتی گذشت وخبری از ماموریت بعدی نشد. خیلی ناراحت بود. دلش پیش حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بود. تا اینکه ۱۸ بهمن سفری به مشهد مقدس داشتیم. قرار گذاشتیم که در این سفر از امام رضا(ع) بخواهیم که انشاءالله حضرت زینب، آقا ابوالفضل را دعوت کنند. یادم هست وقتی برای زیارت رفتیم در صحن موقع جدا شدن از آقا ابوالفضل وقتی داشتم به سمت ضریح میرفتم هنوز چند قدمی دور نشده بودم که دوباره من را صدا کرد و دعا کردن را یادآوری کرد و حتی از من پرسید که متن دعات چیست؟ چه می‌خواهی به امام رضا (ع) بگوی؟ منم همان خواسته‌ای را که داشت گفتم. گفتم: «دعا می کنم انشاالله امام رضا (ع) واسطه بشوند و حضرت زینب(س) به‌زودی تو را بطلبند.»  💔 🌸🌿 ... ✅ 🔴 🌸[ @shohadae_sho ]🌸 💜👆