eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.2هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
5.4هزار ویدیو
203 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
از ویتنامِ پهلوی تااااااا سوریه ی خامنه ای. کلیپ را ببینید و از دست ندهید. حاج عماد ✅ @kheymegah
اگر رژیم گذشته که نوکر و سرسپرده آمریکا بود برای جنگ آمریکا با مرم بی گناه ویتنام به هواپیمای متجاوز ایالات متحده سوخت رسانی کند هیچ مشکلی ندارد! اما اگر جنگنده های روسیه در پایگاه شکاری همدان برای بمباران تکفیری ها چندصباحی در آشیانه بماند مشکل است و امثال آقای حرف از قانون میزنند! اگر رژیم مستبد شاهنشاهی به کشورهایی نظیر آمریکا و انگلیس و فرانسه و... کمک میکرد، هیچ مشکلی نداشت، اما انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله خامنه ای برای دفاع از تمامیت ارضی خود قبل از اینکه جنگ وارد مرزهایش شود، وَ همچنین به درخواست قانونی دولت رسمی سوریه و عراق لبیک میگوید و مستشار نظامی میفرستد، مشکل دارد و فریاد ضدانقلاب و عده ای از مردم در می آید که چرا در سوریه و عراق میجنگید! مگر مملکت ما بیکار ندارد، فقیر ندارد؟ و... دوست عزیز، ما در سوریه و عراق هزینه ای نمیکنیم، مگر مستشاری! اگر هم بودجه ای خرج شود از بودجه نظامی خرج میشود که وزارت دفاع کشور آن را دراختیار دارد! مملکت اگر مشکل بیکاری دارد، یقه ی سیاستمدارانی که به آن ها رای داده اید تا دولت تشکیل دهند و به نماینده های مجلسی که بهشان رای دادید را بگیرید! مملکت اگر مشکل بیکاری دارد یقه ی وزیر کار و رفاه و امور اجتماعی را بگیرید! اگر مشکل درمان دارد یقه وزیر بهداشت و سلامت را بگیرید!! تمام کسانی که انتقاد میکنند ضدانقلاب نیستند، اما عده ای از روی جهل، علیرغم اینکه دیدند در سوریه چه جنایتی رخ داده، وَ فهمیدند که آمریکا داعش را برای ورود به ایران و سرنگونی حکومت وَ به خاک و خون کشیدن نوامیس ایرانی به وجود آورد، باز هم عده ای قلیل که نادان هستند و عده ای خبیث که عامدانه با دشمن همراهی میکنند، میگویند چرا در سوریه و عراق حضور داریم؟ آخرنوشت: فرح پهلوی: محمدرضا می‌گفت در جنگ ویتنام، بنزین و سوخت هواپیما به آمریکاییان رساندم و حتی هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار فرماندهی آمریکا در ویتنام قرار دادم. هرچه به من گفتند، از جان و دل پذیرفتم و مانند یک غلام حلقه به گوش، مجری دستورات آنها بودم. پهلوی‌چی‌ها کجای مجلس نشستن؟ 👤 ادمین: حاج عماد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ◀️ با کانال تخصصی از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
نظر یکی از مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت درمورد مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم نظرات شما عزیزان زیاد هست و ما سرفرصت می‌خونیم. هرشب با نظرات و پیشنهادات و انتقادات سازنده شما در صفحه خیمه گاه ولایت در اینستاگرام و تلگرام و ایتا، از این همه حجم محبت احساس شرمندگی میکنیم که چقدر دقیق و درست مطالعه میکنید وَ این لطف شما مسئولیت ما را سنگین تر می‌کند. پی نوشت : نظرات شما را می‌خوانیم اما اگر پاسخگو نیستیم حلال بفرمایید ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روح الله زم: 💬 من در سال ۸۴ رئیس بخش جنگ روانی ستاد آقای بودم. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسیار_مهم 🔸 چگونه همه‌ی پست‌های شما در توئیتر و فیسبوک توسط مرکز فرماندهی مانیتورینگ #اسرائیل رصد می‌شود؟ 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🎥 روایت مسئول فنی آمدنیوز از تیم حفاظت در : ▪️روح الله زم دقیقا مانند یک رئیس جمهور جابجا می شد! ▪️۳ مامور تا بن دندان مسلح از او محافظت می کردند! ادمین: حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رمزگشايي جعبه سياه دشمن "روح الله زم" از زبان خودش اعترافات جدید روح الله زم ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_سه ادامه دادم گفتم: +چون همینجوریشم ما د
متنی که باید میدادم به روابط عمومی اداره تا برسونه به صدا وسیما، نوشتم تا همون شب بره روی آنتن و توسط گوینده خبر ایراد بشه. بدون اینکه اسمی از نهاد اطلاعاتی خاصی در ایران ببرم، نوشتم: بسمه تعالی دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی کشور ایران ربوده شد. سربازان گمنام امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پس از چند هفته بررسی های دقیق و کارشناسی وَ همچنین فنی و اطلاعاتی در 24 ساعته از شبانه روز موفق شدند سرنخ های دقیقی از ربوده شدن آقای دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی کشورمان ایران که چندهفته ی قبل ناپدید شد به دست بیاورند. این دانشمندبرجسته ایرانی، چندهفته ی قبل به مناسبت ایام اربعین حسینی به زیارت سیدوسالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین رفت، اما ناگهان ناپدید شد و تا این لحظه سرنوشتش در هاله ای از ابهام قرار دارد. مسئولین امنیتی و اطلاعاتی کشورمان اعلام کردند طی رصدهای دقیق و پیچیده درون مرزی وَ برون مرزی که متشکل از یک تیم زبده از سربازان گمنام امام زمان عج الله بوده است، با بررسی های تکمیلی وَ همچنین وجود اسناد و مدارک و سرنخ های دقیق پیرامون این موضوع به این نتیجه رسیده اند که این دانشمند برجسته کشورمان توسط افسران اطلاعاتی سرویس جاسوسی آمریکا در عراق ربوده شده وَ به آمریکا منتقل شده است. با سرنخ های به دست آمده، به دشمنان این ملت هشدار میدهیم که پیچیدگی عملیات ها و اسامی مستعار و متعدد رمزآلود ، وَ پشتیبانی های همه جانبه ی مثلت ترور و ربایش و جاسوسی یعنی آمریکا و انگلیس و اسراییل و بعضی کشورهای مرتجع منطقه حاشیه خلیج فارس که محور شوم غربی عِبری عربی را تشکیل میدهند هم نمیتواند تروریست ها را از کمین چشم های بیدار سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور مصون بدارد و به مردم عزیز کشور بزرگ ایران قول میدهیم که تلاش های فرزندانشان در بخش ضدجاسوسی به زودی به ثمر خواهد نشست و دلشان را شاد خواهیم کرد. چندنکته لازم به ذکر است: فرزندان جمهوری اسلامی ایران هیچ گاه دشمنی مثل شوم ترور و ربایش را از یاد نخواهند برد. دوم اینکه با افتادن نقاب ترور و ربایش، جمهوری اسلامی ایران خود را محق پیگیری این موضوع در مجامع بین المللی و عمومی میداند. والسلام علیکم. پی نوشت: پخش کلیپ مورد نظر بدون ادیت توسط صدا و سیما. متن و با سربرگ واحد خودمون نوشتم، پلمپ امنیتی کردم ، بعدش دادم به بهزاد که اومده بود اداره، تا بگیره ببره بده روابط عمومی اداره خودمون و بعدش هم برسونن دست بچه های صداوسیما. غروب ساعت 6 بود رفتم خونه. وقتی رسیدم تمام وقتم و گذاشتم برای همسرم. دو ساعتی رو باهاش حرف زدم تا شادش کنم. چشمم افتاد به ساعت که عقربه هاش نزدیک به 20:30 شده بود. تلویزیون و روشن کردم ، خبرو دنبال کردم دیدم خداروشکر اون شب از 20:30 پخش شد. نیم ساعت بعدش از خبر 21:00 هم جزء چهارمین خبر بود که رسانه ای شد. خبر مثل موشکایی که زدیم به دیرالزور سر تکفیری ها و اقلیم کردستان عراق سر و صدا کرد. انقدر خبر موفقیت آمیز و مهم بود که تبدیل به یک بمب رسانه ای شد و در کل ایران و بعضی رسانه های خارجی و منطقه ای سر و صدا کرد. ساعت 21:30 بود که به عاصف زنگ زدم.. چندتا بوق خورد جواب داد.. تا جواب داد دیدم میخنده، گفت: _ سلام. به به.. به به.. چه کردی. +سلام عاصف خان! چطوری؟ _خوبم! آقا زدی ترکوندیشون. +کار ما ترکوندنه دیگه..کجایی؟ _اومدم یه سر به پراید سفید بزنم ببینم چخبره. +امشب میام اونجا.. بمون کلی کار داریم. _الآن کجایی؟ +منزل. _باشه.. پس ما منتظر شما می مونیم. قطع کردم. مشغول خوردن میوه بودم که مادرم و خواهرم حسنا با دخترش اومدن خونه ما ، دیگه خیالم از بابت فاطمه جمع شد. چنددقیقه ای رو با خواهر زادم آلاء بازی کردم، بعدش وسیله هام و گرفتم رفتم سمت 4412. وقتی رسیدم جلوی درب 4412 رفتم ریموت و بزنم دیدم درب خونه امن باز شد. نور ماشینم مستقیم میخورد به صورت همون کسی که درو باز کرد. دقت کردم دیدم عاصف هم پشت سرشه.. عاصف اومد جلو درو باز کرد، بعد رفت کنار تا با ماشین برم داخل. اون شخصی که همزمان با ریموت زدن من درو باز کرد تا بره کسی نبود جز حاج هادی. با خودم گفتم باز اومده اینجا چه قِشقِرِقی به پا کنه خدا میدونه. اسلحم و گوشی هامو که کنار کیفم روی صندلی عقب بود گرفتم گذاشتم داخل کیف، همینکه خواستم پیاده بشم از آیینه ماشین دیدم حاج هادی داره به عاصف دست میده خداحافظی میکنه تا بره. همزمان که داشت میرفت یه نگاهی هم به سمت ماشین من کرد. پیاده شدم رفتم سمت پله ها تا برم بالا، دیدم که عاصف مشغول بستن در هست.. ایستادم تا بیاد با هم بریم بالا.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_چهار متنی که باید میدادم به روابط عمومی ا
عاصف که درو بست، اومد سمت من سلام علیکی کردیم و گفتم: +حاج هادی چرا رفت؟ _نمیدونم. برات سلام رسوند! +ساعت چند اومده بود اینجا؟ _40 دقیقه قبل. این چندوقت هم که شب ها اینجا نبودی، می اومده سر میزده. +من تازه داشتم ریموت و میزدم درب حیاط باز بشه بیام داخل، چشمم افتاد به این هنگ کردم. سابقه نداشت وقتی میخواد بیاد اینجا به من خبر نده. _آخرین بار کی بود؟ +آخرین بار 5 شب قبل بود. _یعنی جمعه غروب. +آره.. _از جمعه تا الآن که چهارشنبه هست 3 بار اومده. +که اون سه بار، من نبودم. _عاکف جان چیزی شده که ما خبر نداریم؟ +نه عاصف.. بریم بالا. رفتیم بالا و همون طبقه اول نشستم. دیگه اتاق خودم نرفتم.. با بچه ها جلسه تشکیل دادم. یه سری توصیه هایی رو به میثم و خانوم افشار کردم که حواسشون باشه. بهشون سپردم رسانه های بیگانه رو 24 ساعته رصد کنند وَ هر خبری که از رسانه های آمریکا و رژیم جعلی اسراییل منتشر میشه رو اگر تصویری هست ضبط کنند برام بفرستند وَ اگر از نشریات و سایت های خبری هست، برام پرینت بگیرن تا بررسی کنم. دو روز بعد منزل شخصی... حدود ساعت 5 و نیم صبح بود که نمازم و خوندم، داروهای همسرم و دادم بعدش راننده اومد دنبالم سوار ماشین شدم رفتم سمت 4412. وقتی رسیدم گزارشات بچه های تیم رو مطالعه کردم. طبق گزارشاتی که به دستم رسیده بود، این پالس و میداد که یک جنگ زیر پوستی رسانه ای آغاز شده. از طرفی عوامل ما در آمریکا گزارشات سری خودشون رو از طریق کاملا امن به ما در ایران میرسوندن. چندساعتی رو مشغول کارای مربوط به این پرونده و یه پرونده دیگه شدم. ساعت 9 صبح بود که دیدم تلفن زنگ میخوره.. بچه های طبقه پایین بودن.. گوشی رو برداشتم جواب دادم: +جانم. _حاجی سلام. +وَ علیکم. _از دفتر حاج آقا کاظم تماس گرفتند پشت خط هستند؟ +خب. _مسئول دفترشون تماس گرفتن، گفتند حاجی میخواد با شما حرف بزنه. +چرا توضیح میدی پس؟ معطل نکن..سریع وصلش کن. چندثانیه بعد وصل شد. مسئول دفتر حاج کاظم بود گفت: _آقا عاکف سلام. از دفتر حاج کاظم تماس میگیرم. +جانم. بگو داداش. _حاجی خیلی فوری میخوان شمارو ببینن. گفتند تلفنی هم مقدور نیست. ضمنا حاج اقا دستور دادن به آقا عاصف هم بگید بیاد.. +سلام برسونید خدمت حاج آقا ! اطاعت امر میشه. _حالا بهم بگید تا کی میاید؟ +تا کِی بیام؟ _همین الان راه بیفتید. +باشه.. یاعلی. تلفن و قطع کردم، به عاصف گفتم آماده بشه بریم اداره. فوری رفتیم پارکینگ 4412، یه موتور گرفتیم سوار شدیم رفتیم سمت اداره. یک ساعت بعد دفتر معاونت کل/ ساختمان اداره مرکزی در تهران... با عاصف وارد اتاق مسئول دفتر حاج کاظم شدیم و هماهنگ کرد، حاجی هم اومد درب و باز کرد، من خیال کردم باید بریم داخل اما اومد بیرون در و بست بعد رو کرد به من و عاصف گفت: «بریم بالا دفتر رییس... الان منتظرمونه.» با عاصف و حاج کاظم رفتیم دفتر ریاست.. مسئول دفتر رییس تشکیلات هماهنگ کرد بهش گفت: « حاج آقا سلام.. معاونتون کاظم آقا و دوتا از بچه های واحد ضدجاسوسی عاکف سلیمانی و عاصف عبدالزهرا اومدن. » رییس هم از داخل درب و باز کرد سه تایی رفتیم داخل اتاقش. بعد از سلام و احوالپرسی کوتاه، نشستیم دور یه میز، بعد از توضیحات درمورد یه سری مسائل و کارها مسیر صحبت و برد سمت پرونده افشین عزتی.. رییس بهم گفت: _عاکف ، تا کی میخوای نسترن و نگه داری؟ +راستش حاج آقا میخواستم امروز برم بازجوییش کنم. _آره باباجان ، بگیرید زودتر بازجوییش کنید. رییس یه هویی ساکت شد..انگار ذهنش مشغول چیزی بود! حاج کاظم نگاهی به رییس کرد و از فرصت استفاده کرد به من گفت: _آقا عاکف، از زمانی که خبر رسانه ای شده، هم بنده، هم شخص حاج آقا، از وزارت خارجه وَ دفتر ریاست جمهوری تحت فشاریم. دائم دارن با ما تماس میگیرن. امروز هم قرار هست دبیر شورای عالی امنیت ملی با حاج آقای (........) و حجت الاسلام (.......) جلسه بزارن. سریعتر قال قضیه رو بکنید. ما یه سری توضیحاتی رو به ریاست جمهوری و وزارت خارجه ارائه دادیم تا علی الحساب دست از سرمون بردارن اما تو میدونی، نسترن پشتش به خیلیا داخل ایران گرمه! برای همین تحت فشاریم. رییس که لحظاتی سکوت کرده بود گفت: _آقا عاکف ما طبق برنامه ای که شما ارئه دادید و دبیر شورای عالی امنیت ملی هم موافقت کردند داریم میریم جلو. +جسارتا مگه بد بوده؟ _خیر. اما حاشیه های زیادی داره. میخوام فشار از روی ما برداشته بشه. با یکی از کارشناسان سازمان که از مشاوران من هستند، چیزی حدود دو ساعت قبل در حضور حاج کاظم وَ پیش از اومدن شما برای این جلسه، مشورتی داشتم. اما یه چیزی که امروز در بررسی ها بهش رسیدیم و متوجه شدیم، اونم این هست که این پرونده نشتی های بدی داره.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_پنج عاصف که درو بست، اومد سمت من سلام علی
چیزی نگفتم... سرم و انداختم پایین به حرفش فکر کردم.. نمیدونم به چی رسیده بود.. اما شک نداشتم نظراتمون به هم نزدیک بوده.. رییس ادامه داد و با تاکید گفت: _بگردید این حفره رو پیدا کنید. گفتم: +به پایین تر ازمن رجوع نکنید. رییس که توقع چنین حرفی رو در جمع نداشت، انگار یه هویی شوکه شد.. تاملی کردو نگاه یک ثانیه ای به حاج کاظم کرد بعد مجددا من و نگاه کرد گفت: _من به تک تک شماها اطمینان دارم. هم کاظم و هم شما. خودمم درجریان ریز و درشت اتفاقات این چندماه اخیر پیرامون این پرونده هستم. بعد از این حرف رییس، حاج کاظم گفت: _آقا عاکف، بگرد اون آدم و پیدا کن. ببین چطور فلان آدم در نهاد ریاست جمهوری فهمیده که نسترن توسلی دستگیر شده. گفتم: +از اون روزی که از عراق اومدیم سوال منم هست، اما شما بهم اجازه ندادید وارد این موضوع بشم! چون خیلی جاها دست من و بستید. _الآن وقتشه! دستت و باز میزارم. نگاهی به عاصف کردم، دیدم عاصف سرش پایینه و انگار فقط داره گوش میده. گفتم: +خدمت شما دو بزرگوار باید عرض کنم، از اینکه نسترن توسلی در بازداشتگاه اداره هست، فقط همین تیمی که در 4412 مستقر هست باخبره، اونم نه همشون، بلکه سه نفر. اون سه نفرو اسم نیاوردم.. چون رییس و حاج کاظم میدونستن! رییس گفت: _بابت نسترن شدیدا تحت فشاریم که باید آزاد بشه. +خب آخه اون شخصی که در اون نهاد هست، چه سر و سری میتونه با این زنه داشته باشه؟ گفت: _بچه ها بررسی کردند، الحمدلله خودش پاک و سفید ارزیابی شده، اما بحث اینجاست که چه کسی این خبر و داده به اون آدم؟ آخه گزارشات و اخبار موثقی که امروز بهمون رسیده حاکی از این هست که پسر اون شخص، از طعمه های نسترن بوده. کمی فکر کردم، سعی کردم فقط تمرکز کنم. شاید حدود دو دقیقه همه سکوت کردیم.. فضای سنگینی در جلسه حاکم بود...گرمم شده بود.. از رییس اجازه خواستم برم سر یخچال دفترش یه نوشیدنی بردارم!! منم که شاه باشه خان باشه مدیون شکمم نیستم! رفتم یه آب میوه گرفتم و خوردم، بعد کمی داخل اتاقش قدم زدم.. رییس و حاج کاظم داشتند باهم آروم صحبت میکردن.. مجددا رفتم روی صندلی پشت میز نشستم.. سرفه ای کردم و رییس گفت: _خب! میشنوم... گفتم: +تحلیل اول من این هست که یه نفر از داخل تشکیلات ما با پسر اون شخص در نهاد ریاست جمهوری در ارتباط هست. تحلیل دوم من این هست، اونی که داره این کار و از داخل سیستم ما انجام میده، یه گند بزرگی زده که دستش زیر ساتور دشمن هست و مجبوره به سیستم خیانت کنه! شاید هم جزء طعمه های نسترن بوده، یا بخاطر اینکه به ما ضربه بزنه، گرای این زن رو به پسر فلان آدم که در نهاد ریاست جمهوری هست داده تا اون شازده پدرش و تحت فشار قرار بده که ما این و آزادش کنیم. رییس خودکارش و یه هویی زد روی شیشه میز، گفت: _به روح رسول الله، به این عمامه و لباس رسول الله که روی سرو تن من هست، بیشرف و خائن هستم اگر ذره ای کوتاه بیام. اولین بار بود که میدیدم رییس تشکیلات ما یه هویی اینطور بر افروخته میشه... گفتم: +حاج آقا آروم باشید لطفا.. هنوز اتفاقی نیفتاده که. من و بچه هام قسمت نشت اطلاعات و پیدا میکنیم. خیالتون راحت. نیاز نیست عصبی بشید! از این مسائل در امور امنیتی زیاده.. اولین بار نیست که! شما الحمدلله تجربتون بیشتر از ما هست! رییس بلند شد.. معلوم بود عصبیه.. دستش و انداخت پشت کمرش و قدم میزد دور اتاقش.. میگفت: « آزادش کنم؟ هه.. به همین خیال باشن. » یه هویی همونجا ایستاد و برگشت روش و کرد سمت من و با جدیت تمام بهم نگاه کرد گفت: _عاکف! برو پیداش کن اون حروم لقمه ای رو که داره به این کشور خیانت میکنه. سه روز بهت وقت میدم برای اینکه پیداش کنی. چندوقت گذشته اما نتونستید کاری کنید! اون و پیداش کنید تا خودم وسط میدون همین اداره ببرمش بالای چوبه دار !! تا درس عبرتی بشه برای همه! گفتم: +چشم حاج آقا.. خیالتون جمع باشه. شما نگران نباشید. عصبی نشید. براتون خوب نیست.. برای قلبتون ضرر داره.. شما سال قبل جراحی شدید! گفت: _نسترن و میخوای چیکارش کنی؟ +خواستم امشب برم بازجوییش کنم که الآن میرم تا خیال شماهم جمع بشه. حاج کاظم اومد وسط بحث گفت: _عاکف جان، سریعتر بازجوییش کن، بعدشم گزارشات و بنویس ببر بده هادی امضاش کنه و بیارن دفترمن، تا بدم خدمت حاج آقا. +چشم آقا. حتما. _طبق فرمایش حاج آقای ( .... ) که الآن فرمودند، شما سه روز بیشتر وقت نداری که باگ این پرونده رو کشف کنی! پس دست بجمبون باباجان. +اونم به چشم. حاج آقای «....» به سیدعاصف عبدالزهرا گفت: « در غیاب عاکف، فقط تو میتونی این زن و بازجویی کنی. 24 ساعته سه تا بازجویی دو الی سه ساعته انجام میدی. میخوام شما دوتا زیر و بمِ این زنه رو دربیارید که چه غلطایی انجام داده. »
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_شش چیزی نگفتم... سرم و انداختم پایین به ح
سیدعاصف عبدالزهرا گفت « چشم. خیالتون جمع. » رییس به من گفت: _از آمریکا چه خبر؟ گفتم: +صبح که بودم 4412 گزارشات منابعمون از آمریکا دال بر این هست که افسران اطلاعاتی آمریکا سوژه رو منتقل کردن به سمت آریزونا که در یکی از ایالت های منطقه غرب آمریکا قرار داره. _وضعیت عواملمون چطوره؟ +خیلی اونجا دستشون بسته هست. واقعا خدا داره بهشون کمک میکنه. رییس اومد نشست، یه لیوان آب خورد، بعد نگاهی به عاصف و حاج کاظم کرد.. سرش و انداخت پایین با نگرانی گفت: _خدا کنه با این باگی که وجود داره سوخت نرن. گفتم: +نگران نباشید.. خدابزرگه! نیروهای کار بلدی هستند. با بیست سال تجربه اطلاعاتی در خارج از ایران. سرش و آورد بالا نگام کرد گفت: _عاکف جان میترسم بچه ها لو برن اونور.. خدا کنه جونشون به خطر نیفته. دائم دارم توسل میکنم، زیارت عاشورا میخونم جون اون دوتا در خطر نباشه.. نذر کردم بچه ها سالم برگردن ایران! شما هم مواظب خودتون باشید. من یه خرده حالم خوب نیست! میتونید برید. با عاصف از حاج آقای«...» رییس تشکیلاتمون و حاج کاظم خداحافظی کردیم، رییس بلند شد اومد اثرانگشت زد درب اتاق باز شد و ما رفتیم بیرون. با عاصف اومدیم سمت دفتر حاج هادی، تا بهش بگیم که داریم میریم بازجویی.. مسئول دفترش تماس گرفت با اتاقش که حاج هادی گفت فعلا فرصت نداره ما رو ببینه !!! فقط یه پیغام داد اونم اینکه مراعات حال متهم زیر دستتون و کنید! ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
استوری صفحه اینستاگرام خیمه گاه ولایت درمورد جاسوسی که جاسوس بود و الان زندان هست. ✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
● ﮐﺮﺑﻼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﮔَﻪ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﮔَﻪ ﻗﯿﺎم ● ﮐﺮﺑﻼ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺼﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮی 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
🔸شالوم هارتمن هک شد. ● سازمان صهیونیستی وابسته به رژیم صهونیستی و سازمان موساد توسط افراد نزدیک به کانال سپاه قدس [ Bax ۰۲۶ ] هک شد. ● شالوم هارتمن سازمان اسرایلی مرکز آموزش و توسعه صهیونیست در دنیا که توسط سپاه هک شده و صفحه آن به لوگو سپاه تغییر کرده است. اسکرین بالا حاکی از نفوذ و انتقال اطلاعات این سازمان صهیونیستی میباشد. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
استوری صفحه اینستاگرام خیمه گاه ولایت درمورد جاسوسی #محمدحسین_رستمی که جاسوس بود و الان زندان هست.
#توییت #خیمه_گاه_ولایت درمورد یکی از کسانی که از سوریه در خط مقاومت با #روح_الله_زم مرتبط بوده. ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 / ببینید ... کاری از 🔷 پارت اول ⚠️⁩ ⁦⚠️⁩ 🔼 این بار جاسوس، خانوم است. 🔸ضربه شصتی دیگر از سرویس اطلاعاتی ایران 👈 ضربه ای دیگر از سربازان اطلاعاتی و امنیتی گمنام امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف به آمریکا و سازمان سیا... ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
🎥 #کلیپ / ببینید ... کاری از #خیمه_گاه_ولایت 🔷 پارت اول ⚠️⁩ #ضربه_سنگین_اطلاعاتی_ایران_به_ضدجاسو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 / ببینید ... کاری از 🔷 پارت دوم ⚠️⁩ ⁦⚠️⁩ 🔼 این بار جاسوس، خانوم است. 🔸ضربه شصتی دیگر از سرویس اطلاعاتی ایران 👈 ضربه ای دیگر از سربازان اطلاعاتی و امنیتی گمنام امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف به آمریکا و سازمان سیا... ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
🎥 #کلیپ / ببینید ... کاری از #خیمه_گاه_ولایت 🔷 پارت دوم ⚠️⁩ #ضربه_سنگین_اطلاعاتی_ایران_به_ضدجاسو
✅ جاسوس بخش ضدجاسوسی آمریکا، چگونه جذب سرویس اطلاعاتی ایران شد؟ 👤 ✍️ «بخش اول» ⬅️ مقامات سابق ضداطلاعات آمریکا گزارش داده که به ایران گریخته، ضربات‌شدیدی بر عملیات‌های جاسوسی کشور خود وارد آورده است. 🔷 اما «مونیکا الفرد‌ویت» کیست؟ چگونه جذب نهادهای اطلاعاتی ایران شده؟ چه اطلاعات ارزشمندی به ایران داده است؟ ابعاد اطلاعات لو داده شده توسط وی چیست و چه میزان به سرویس اطلاعاتی آمریکا ضربه وارد کرده است؟ گرچه در ایران هیچ نهاد امنیتی این مساله را نه تایید و نه تکذیب کرده اما براساس آنچه توسط نهادهای رسمی و منابع رسانه‌ای آمریکا منتشر‌شده، می توان چند مساله راهبردی ذیل را استخراج کرد: 1️⃣ ، ۳۹ ساله، ده سال به عنوان افسر دایره ضدجاسوسی نیروی هوایی خدمت کرده و پس از نیز فعالیت های مشترکی با وزرات دفاع آمریکا داشته است. بنابر گزارش‌های منتشر شده خانم «ویت» در سال ۲۰۱۳ همکاری اطلاعاتی خود را با ایران آغاز کرده است. بدین معنا که وی پس از یک دهه فعالیت اطلاعاتی و در اوج پختگی به لحاظ اشراف و تحلیل اطلاعاتی به استخدام سرویس اطلاعاتی ایران درآمده است. 🔍 همچنانکه وزارت دادگستری آمریکا اذعان کرده که خانم «ویت» توانسته بوده در مدت خدمت در ارتش و همکاری با پنتاگون، بالاترین ارزیابی‌های امنیتی را پشت سر بگذارد و به همین علت به اطلاعات فوق محرمانه دسترسی داشته است. او همچنین بارها به خارج از آمریکا اعزام شده بود تا عملیات‌های ضدجاسوسی انجام دهد. 🔍 عجیب نیست که یک مقام سابق امنیتی آمریکا درباره او گفته که اگر قرار باشد به خرابکاری‌های مونیکا الفرید ویت نمره‌ای از ۱ تا ۱۰ بدهد، نمره ۷ یا شاید ۸ را مناسب بداند. همچنین الفرید‌ویت آنقدر مهره خطرناکی محسوب می‌شده است که یک مقام ارشد سابق اطلاعاتی آمریکا گفته است: وقتی که مونیکا ویت به ایران گریخت، نهادهای اطلاعاتی ایالات متحده به یک سری «اقدامات دفاعی» دست زدند تا آسیب‌هایی را که او وارد آورده بود به حداقل برسانند. با این تفاسیر جذب و به استخدام درآوردن وی توسط سرویس اطلاعاتی ایران، یک موفقیت مهم برای نهادهای امنیتی کشور البته در میان مواردی است که تاکنون علنی شده، محسوب می‌شود. 2️⃣ آن طور که می‌گوید در فوریه سال ۲۰۱۲ (هفت سال پیش) برای حضور در به ایران می‌رود. یعنی زمانی که به ایران آمده، به عنوان یک چهره اطلاعاتی و پوششی و در راستای ماموریت های اطلاعاتی به ایران آمده است. حال سوال اساسی این است که در تهران به چه گذشته که او به عنوان جاسوس آمریکایی به ایران آمده و سپس به عنوان یک جاسوس ضدآمریکایی برگشته است؟! یک فرضیه محتمل این است که اساسا وی از قبل از آمدن به ایران مورد شناسایی قرار گرفته بوده و عملا از مدتی قبل انتظار او را می‌کشیده است. البته سیر تغییر اعتقادات مذهبی نیز در نیز در این میان قطعا بی‌تاثیر نیست. 3️⃣ اما برای چه کرده است؟ بر اساس ادعای وزارت دادگستری آمریکا او در جریان سفر سال 2012 خود و در دیدار و تعامل با یک شهروند ایرانی_آمریکایی که در این پرونده فرد الف معرفی شده با نهادهای امنیتی ایران آشنا می‌شود و یک سال بعد، یعنی در ماه اوت سال ۲۰۱۳ در جریان سفری دیگر به ایران در حالی که خانه و تجهیزات کامپیوتری لازم در اختیار او قرار داده می‌شود شروع به لو دادن اطلاعات محرمانه می‌کند و اسامی چند مامور امنیتی آمریکایی را که با آنها همکاری می‌کرده یا آنها را می‌شناخته به ماموران اطلاعاتی ایران می‌دهد. 4️⃣ همچنین علاوه بر لو دادن ماموران آمریکایی، او اطلاعات فوق‌سری همچون هویت چند نفر از به مقام‌های ایرانی داده و جالب آنکه در گزارش منتشر شده نهادهای آمریکایی آمده است که سرویس اطلاعاتی ایران نیز آنها را شناسایی و در واقع مورد اشراف کامل اطلاعاتی قرار داده است. 5️⃣ در گزارش های آمریکایی آمده است که «مونیکا الفرد ویت» همچنین می‌دانسته که ایالات متحده چگونه ارتباطات مخابراتی خارجی را رهگیری می‌کند. او علاوه بر این‌ها از عملیات‌های مخفی ارتش آمریکا در نقاط مختلف خاورمیانه باخبر بوده است. در هر صورت همین فهرست کفایت می کند تا به صراحت و بدون گمانه گفته شود که ایران ضربه ضدااطلاعاتی سنگینی به آمریکا زده است. 🧾📝 ادامه این گزارش در پست بعدی..👇👇👇
خیمه‌گاه ولایت
✅ جاسوس بخش ضدجاسوسی آمریکا، چگونه جذب سرویس اطلاعاتی ایران شد؟ 👤 #عاکف_سلیمانی ✍️ «بخش اول» ⬅️
🔵 جاسوس بخش ضدجاسوسی آمریکا، چگونه جذب سرویس اطلاعاتی ایران شد؟ 👤 ✍️ «بخش دوم» ⬅️ اما به نظر می رسد که قضیه پیچیده‌تر از موضوعات گفته شده باشد. در این‌باره به نکات ذیل نیز توجه بفرمایید: 1️⃣ از سال 2012 تا سال 2013 «ویت» در بازگشت به آمریکا در اختیار بوده و عملا با ماموریت تعریف شده سرویس اطلاعاتی ایران به آمریکا بازگشته است. او یک سال کامل اقدامات درخواستی ایران در آمریکا را انجام داده و طبیعی است که پس از یک سال با دست پر به ایران بازگشته است. اطلاع دقیقی از ابعاد این اطلاعات در اختیار نیست ولی او طی یک سال آنقدر کارش را در آمریکا خوب انجام داده که تنها با استفاده از برخی تجهیزات کامپیوتری موجود در ایران، توانسته اطلاعات محرمانه آمریکا را به صورت مستقیم در اختیار قرار بدهد. 2️⃣ بستر اصلی عملیات اطلاعاتی که ایران در این پرونده بر آن سوار شده فضای مجازی بوده است. به همین دلیل طبیعی است که نتیجه گیری شود که حجم بالایی از داده‌های اطلاعاتی در این بستر به سرعت و همچنین به سادگی قابل انتقال به ایران شده است. 3️⃣ بر اساس ارزیابی صورت گرفته شده، _امنیتی_ایران با شناسایی جاسوسان جدید آمریکایی عملا مجموع اخبار فوق محرمانه فراتری از داده‌های اطلاعاتی و شخصی را نیز اینک در اختیار دارد. ضمن اینکه دستیابی و اشراف بر جاسوسان شناسایی شده جدید آمریکایی به صورت طیعی زمینه جذب و به دام انداختن آنها را نیز برای ایران فرآهم کرده است. بدین ترتیب ایران عملا به شبکه ای از جاسوسان دوطرفه دسترسی پیدا کرده که عمق آن نیز به راحتی قابل کشف کردن نیست. 4️⃣ در پرونده خانم عملا توان و نیز نمایان شده است. آنچه آمریکایی‌ها تاکنون در این پرونده اذعان کرده‌اند نشان می‌دهد که ایران توان بدست آوردن اطلاعات از لایه‌های به شدت کنترل شده در فضای اینترنت را در اختیار دارد. این توانمندی مخفی نیز بگونه‌ای است که اطلاعات را گاه بدون اطلاع سرویس مقابل می‌تواند جمع آوری کند. 5️⃣ بر اساس گزارش‌های منتشرشده رسانه‌های آمریکایی خانم توانایی علمی و اشراف اطلاعاتی نحوه رهگیری ارتباطات مخابراتی خارجی را داشته است. انتقال این اطلاعات به ایران به معنایی این است که ایران در چند سال اخیر حفاظت پیشدستانه قابل توجهی دربرابر جمع آوری اطلاعات از طریق ارتباطات مخابرانی در مواجه با افسران اطلاعاتی آمریکا داشته ‌است. 6️⃣ بر اساس آنچه منابع آمریکایی اذعان کردند، ایران در چند سال گذشته با در اختیار داشتن این مهره اطلاعاتی اقدامات گسترده و تاثیر گذاری در زمین اطلاعاتی آمریکا انجام داده است. زیرا آمریکایی‌ها غیرمستقیم اعتراف کرده‌اند که پس از خوردن ضربات متعدد از طرف سرویس امنیتی ایران، مجبور به اتخاذ تدابیر جدید و گسترده دفاعی شده‌اند. مدت زمان در اختیار ایران برای وارد کردن ضربات به فضای اطلاعاتی آمریکا نیز قابل توجه است. چندین ماه فرصت برای زدن ضربات به یک سرویس متخاصم زمان فوق العاده‌ای محسوب می‌شود. 🔍 کپی این پست با ذکر منبع و لینک مجاز است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ◀️ با کانال تخصصی از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_هفت سیدعاصف عبدالزهرا گفت « چشم. خیالتون
با عاصف اومدیم سمت اتاق تاریک بازجویی که نسترن توسلی چندوقتی رو داخل اون بازداشت بود و اونجا نگه داری میشد! درب اتاق و باز کردم رفتم داخل.. یکی از خانوم ها که از افسران امنیتی_اطلاعاتی بود، منتظر بود تا بریم برای بازجویی.. اتاقی که وارد شدم، داخلش یک اتاق دیگه بود که نسترن توسلی اونجا نگهداری میشد. از پشت شیشه ای که من داخل و میتونستم ببینم اما متهم جایی رو که من ایستاده بودم نمیتونست ببینه، به نسترن نگاه کردم. به اون خانومی که همکارم بود گفتم: +برقای اتاق بازجویی رو برای چندثانیه روشن کن، بعدش خاموش کن. _چشم. وقتی اینکارو کرد، نسترن فورا چشماش و گرفت.. چون شدیدا تحت شکنجه روانی قرارش دادیم. در یک سلول کاملا تاریک و انفرادی که یک وجب جلوترش رو به زور میدید. به اون خانوم گفتم: +همه چیز آماده هست؟ _بله. +شروع کنید. عاصف و اون همکارمون شروع کردند به عملیات روانی روی نسترن.. اون همکارمون که خانوم بود، قبل از اینکه ما بیایم نسترن توسلی رو از آورده بود پشت میز بازجویی نشونده بود.. اتاق نگه داری نسترن به حدی تاریک بود که عین قبر بود! داخل اتاق بازجویی یه سری بلندگوهای ریزی که به اندازه کف دست بود کارگذاشته شده بود وَ اصلا دیده نمیشد. عاصف شروع کرد به گذاشتن صدای قدم زدن یه آدم که انگار داره داخل اتاق نسترن راه میره. بین اون تاریکی مطلق، تا حدودی نسترن و میدیدم. دیدم داره سرش و به این طرف و اون طرف می چرخونه. صدای پایی که از بلندگو پخش میشد داشت دیوانش میکرد. انقدر این صدا طبیعی و واقعی بود که نسترن و گیج کرد. هدفم این بود همون اول روانش و بریزم به هم. آدمی مثل نسترن طبیعتا آموزش دیده بود و مراحل ضدبازجویی رو گذرونده بود. اما خب منم زرنگتر از این حرفا بودم وَ مراحلِ ضدِ _ ضدِبازجویی رو بلد بودم. سوای اینکه نسترن چندوقتی رو در تاریکی و سلول انفرادی به سر میبرد، بیشترین شکنجه هلی روانی رو هم پشت سر گذاشته بود، اما بازم باید اذیتش میکردم تا نتیجه مطلوب بده! به عاصف گفتم: «یک ربع بزار فقط صدای پا داخل اتاقش پحش بشه تا خیال کنه کسی دور و برش هست.. بعدش صدای قطره آب بزار. عاصف هم اینکارهارو انجام داد. حدود 30 دقیقه با این دوتا صدا روان نسترن و ریخیتم به هم. طوری که از دقیقه بیست به بعد، هر چندلحظه بلند میشد تا بفهمه دور و برش کسی هست یا نه. اون صدا دیگه غیرقابل تحمل بود... نسترن بلند شد هی دور اتاقش و چرخید و چرخید. چندبار خورد به میز بازجویی.. ده دقیقه بهش استراحت دادیم... اما مجددا در دو تایم جداگانه 15 دقیقه ای با پخش صدای قطره آب، صدای پا، صدای خنده های وحشتناک، صدای کشیده شدن صندلی روی زمین، و... روانش و به هم ریختیم. این صداها به حدی بلند بود و یه هویی توسط عاصف کم و زیاد میشد که متهم و دیوانه میکرد. بچه ها بهم گفته بودن نسترن چشمش با محیط بسیار روشن اذیت میشه! چندوقتی هم میشد که توی تاریکی مطلق بود، برای همین نور زیاد چشمش و بیشتر اذیت میکرد! منم نامردی نکردم گفتم پراژکتور اتاقش و روشن کنن تا مستقیم بخوره به صورتش! نسترن داشت عصبی میشد.. سردرد شدید بهش دست داد! مجددا خاموش کردیم! صدای پا رو پلی کردیم! نسترن منتظر بود تا بین اون تاریکی مطلق وَ اون صدایی که به گوشش میرسه، یکی بزنه به صورتش تا ازش حرف بکشه اما از این خبرا نبود. بعد از انجام تموم این کارها، تصمیم گرفتم با نسترن حرف بزنم.. اما داخل اتاق بازجویی نرفتم. میکروفون و روشن کردم، گفتم: +سلام. حال شما خوبه؟ بفرمایید بنشینید. انقدر راه نرید! نسترن سکوت کرد.. بعد از سی ثانیه کمی اطرافش و نگاه کرد گفت: _ من با کی حرف میزنم! +عاکف هستم! همونی که از عراق تو رو آورد ایران! با صدای نسبتا بلندی که اعترض گونه بود گفت: _چرا کسی اینجا نیست !؟ تو کجایی چرا دیده نمیشی! +کاری به من نداشته باش که کجا هستم! اما این و بدون که چندنفر کنارتن. با صدای تقریبا گرفته جیغ زد؛ بعد با عصبانیت گفت: _من مسخرت نیستم. +مگه گفتم هستی؟ داد زد گفت: _گفتم کی هست اینجاااا؟ جوابی ندادم.. مجددا داد زد: _گفتم کی هستتتتت اینجااااااا ؟ بعد از چندبار پرسیدن بهش گفتم: +عتید و رقیب پشت سرتن. دیدم برگشت نگاه میکنه پشت سرش و !! گفت: _عتید و رقیب کی هستن دیگه؟ +شما که خانوم متدینی باید باشی. کربلا میری. با دفتر بعضی مراجع در ارتباطی. جانماز آب میکشی.. داخل مسجد قرآن میخونی.. پس اینارو باید خوب بدونی. عاصف صدای کشیده شدن صندلی رو فرستاد روی بلند گو. من نمیدونم اون بلندگورو کی درست کرده بود و این سیستم و چه کسی تهیه کرده بود برای اداره، اما شیرمادرش حلالش.. چون انقدر شفاف بود که نگو و نپرس. یعنی متهم فکر نمیکرد صدای بلند گو هست..خیال میکرد یکی داره در کنارش این کارو انجام میده.. عاصف صدارو بیشتر کرد.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_هشت با عاصف اومدیم سمت اتاق تاریک بازجویی
عاصف صدای کشیده شدن صندلی رو فرستاد روی بلند گو. من نمیدونم اون بلندگورو کی درست کرده بود و این سیستم و چه کسی تهیه کرده بود برای اداره، اما شیرمادرش حلالش.. چون انقدر شفاف بود که نگو و نپرس. یعنی متهم فکر نمیکرد صدای بلند گو هست..خیال میکرد یکی داره در کنارش این کارو انجام میده.. عاصف صدارو بیشتر کرد. به نسترن گفتم: +شما که خانوم محجبه ای بودی، همش در ارتباط با امثال دکتر عزتی که الآن در آمریکا دنبال عطینا هست، از قرآن میگفتی و اینطور نظرش رو به خودت جلب میکردی تا بتونی بهش نزدیکتر بشی، اونم بعد از قتل فائزه ملکی. راستی، واقعا نمیدونی عتید و رقیب کیه و چیه؟ _کی داره درون اتاقم راه میره. +بگرد دنبالش. شاید عتید و رقیبن. اینبار عصبی شد.. گفت: _چرا مثل آدم رفتار نمیکنننییدددد.. چندوقته منو داخل تاریکی نگه داشتید. مثل آدم بیا جلوم حرف بزن.. گفتم کی هست اینجاااا.. گفتم کی داخل این اتاق هستتتت.. لعنتیییی.. کی هست اینجا؟ +عتید و رقیب.. _عتید و رقیب چه کوفتی هستن. +هُووشش. چته؟ افسار پاره کردی؟ میگم عتید و رقیب کی هستن. سوره ق «قاف» آیه 18. خدای متعال میفرماید ما یلفظ ُمن قول الا لدیه رقیبٌ عتید.. خدا میفرماید انسان هیچ سخنی را به زبان نمی آورد و تلفظ نمیکند مگر اینکه همان دم فرشته ای «روی شانه چپ و راست او» آماده است و آن را مینویسد و ثبت و ضبط میکند. خانوم نسترن، این دوتا فرشته هم الآن روی شونه های تو هستند. سمت چپ و راستت، هر چیزی میگی مینویسن. منم اینجا نشستم میخوام اعترافاتت و بنویسم! _روانیییی. تو هنوز نمیدونی من کی هستم! +خیلی بی تربیت شدی! الآن آدمت میکنم! نسترن سال ها قبل یه دوست پسری داشت که بیش از حد به هم وابسته بودن و میخواستن ازدواج کنند! دیوانه وار هم و دوست داشتند! اون پسره موقعی که داشت فوت میشد توی بغل نسترن فوت شد! چون از بس مشروب خورده بود اُوِردوز کرد و ایست قلبی کرد. در همون حین مستی این دوتا یه آهنگی رو که خیلی دوست داشتن، اون لحظه هم داشتند گوش میکردند. نسترن بعد از فوت اون همیشه به یاد دوست پسرش اون آهنگ و گوش میکرد. حالا بماند ما چطور این مسائل و فهمیدیم..به عاصف گفتم صدای موسیقی که نسترن چنددقیقه قبل از فوت دوست پسرش که توی بغلش بوده و داشتن گوش میدادن و بزاره روی بلندگو.. تا براش یادآور خاطرات تلخی بشه که اون و بیشتر بریزه به هم ! عاصف وقتی صدای اون موسیقی مورد علاقه نسترن و گذاشت، دیگه نسترن داشت روانی میشد.. اما اقدامی نمیکرد.. حرفی نمیزد.. یه موسیقی 3 دقیقه ای بود که عاصف 10 بار پلی کرد.. نسترن دیگه روانی شده بود... اشک چشماش بهش امون نمی داد.. دیگه نتونست طاقت بیاره و این بار بلند شده بود خودش و به درو دیوار میزد.. موهای سرش و میکشید. اوضاع بدی بود برای متهمه ی این پرونده ! شدیدا زیر شکنجه روانی قرار داشت. به عاصف گفتم صدای موسیقی رو بیشتر کنه.. بعدش به اون خانومی که همکارمون بود گفتم آروم برو داخل اتاق. نسترن داشت جیغ میکشید و به صورت خودش چنگ میزد! موهاش و میکشید، در همین حال بود که همکارمون خیلی آروم و خیلی حرفه ای رفت توی اتاق یه گوشه ای قرار گرفت. دیگه صدارو قطع کرده بودیم.. نسترن انقدر گریه کرده بود که خسته و بی حالی شده بود! رفت روی صندلی نشست.. اون همکارمون نزدیکش ایستاده بود، اما نسترن از شدت بی حالی نمی فهمید. بعد از چند دقیقه با بی حالی گفت: _چرا اینکارو میکنید؟ چرا من و نمی کُشید خلاصم کنید. دوتا با کف دستاش زد روی میز بازجویی، فریاد کشید گفت: _لعنتیااااا... لعنتیاااا.. یکی جواب منو بده... کی اینجا داره راه میره؟ چرا من نمیبینمش؟ دلیل این تاریکی ها چیه؟ خب بیاید حرف بزنیم. خیلی دست و پا زد.. از پشت میکروفون بهش گفتم: +چقدر پر رویی تو. کی بهت آموزش داده؟ همزمان به عاصف گفتم: « صدای پارو بزار، ولومشم بیشتر کن. بزار خیال کنه سه چهار نفر دور و برش دارند راه میرن. روی بلندگو سوم هم موسیقی مورد نظرو بیشتر کن. » عاصف صدارو بیشتر کرد. به نسترن گفتم: +خانوم نسترن توسلی، پروندت خیلی قشنگ و کامل دست منه. از ارتباطت با بعضی شخصیت های سیاسی و مذهبی ایران. از آموزش هایی که در موسسه ولوم درکشور انگلیس دیدی. از دوره هایی که سرویس اینتلجنت سرویس و MI6 انگلیس بهت داده و ارتباطت با استخبارات عربستان (سازمان اطلاعات عربستان سعودی) و ارتباطت با جریان دار و دسته سیدصادق شیرازی (تشیع انگلیسی) و... از همش با خبرم. نسترن دیگه رمق نداشت و بیحال شده بود! احساس کردم میخواد حرف بزنه. به عاصف گفتم همه چیزو قطع کنه.. حالا تصمیم گرفته بودم بعد از اون همه شکنجه برای اعتراف گرفتن، کمی هم آرومش کنم تا اگر میخواد حرف بزنه بتونه ! حدود ده دقیقه ای نسترن سکوت کرد.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_نه عاصف صدای کشیده شدن صندلی رو فرستاد رو
بعد از اون سکوت ده دقیقه ای... با بی حالی گفت: _خیلی قشنگ بلدید به آدم وصله بزنید. یه روز تهمت اخلاقی، یه روز تهمت سیاسی ! نسترن به حدی توسط من شکنجه روانی شده بود که هر چنددقیقه از ترس میگفت: «کی داره کنارم راه میره. کی هست این جا؟» در یکی از دفعاتی که اینطور گفت، بهش گفتم: +ببین کی کنارت هست. بگو کمکت کنه. عصبی شد گفت: _روانیییییی. ادیت نکن! گفتم کی هست اینجا. +حرف میزنی با من؟؟ یا اینکه خودم یکی یکی همه چیزارو برات رو کنم. سکوت کرد ! بعد از چندثانیه خیلی مغرورانه وَ با بی حالی پرسید: _میشه بگید برای چی اینجا هستم؟ انصافا انقدر متهم پررو ندیده بودم به عمرم..خندیدم گفتم: + خودت می دونی برای چی اینجا هستی. پس سعی کن از جاده خاکی نری! _آره تو راست میگی ! حتما بخاطر فروش چادر به همسر یک اطلاعاتی ! +وقتی نفهم تشریف داری همینه دیگه.. اگر اون مغزت و به کار بندازی، یادت میاد که داخل پارکینگ فرودگاه بغداد زمانی که مشت و خوابوندم به گونه و لب پروتز شده ت که دهنت پر از خون شده بود، بهت گفتم اون خانوم همسرم نبود.. همکارم بود وَ بیست و چهارساعته تحت رصد وَ کنترل اون همکارم بودی. نسترن گفت: _مگه من چیکار کردم که کنترلم میکنید؟ +بگو چیکار نکردی. _شما بگو. +دیگه داری زیادی چرت و پرت میگی. اون همکارخانوم که داخل اتاق نسترن بود وَ نسترن متوجه حضورش نمیشد، یه چک خوابوند به صورتش.. گفتم: +چی شد؟ درد داشت؟ _آشغالاااا. سه ساعته دارم میگم کی اینجاست که داره راه میره، کسی چیزی نگفت و صدای پا هم میومد کسی نزد.. اما حالا یه هویی یکی میزنه! با اینکه کسی راه نمیره اینجا! من و داخل تاریکی قرار دادید تا چشمام نبینه؟ تا نور چشام کم بشه!؟ دستش و آورد سمت چپ و راستش و گشت اما اون همکارمون انقدر حرفه ای بود، که یه گوشه میرفت می ایستاد.. نسترن چندوقت رنگ روشنایی ندیده بود. برای همین چشمش ضعیف شده بود. بهش گفتم: +بهم بگو قبل از اینکه بری سمت افشین عزتی، رابطه تو با دکتر ( ع.ک ) چطور بود؟ _نمیشناسم. +عکسش موجوده. _گفتم نمیشناسم. +بهم بگو رابطت با پسر مسئول دفتر آیت الله (...) چطور وَ در چه حدی بود؟ _نمیشناسم. چرا وقتی پسر اون آیت الله در سوریه بود، ازش زمان عملیات ها و نقطه شروع عملیات ها رو میپرسیدی؟ تو مگه خبرنگار بودی؟ اون اطلاعات به درد کجا میخورد؟ تو چیکاره بودی که باید اونارو میدونستی؟ _اینا همش دروغه! +شنود مکالماتتون هست! باشه این دروغه! البته به نظر تو دروغه! چون اسناد و مدارک تموم اینایی که گفتم دراختیارمونه! حالا بهم بگو رابطه تو با ویلیام در عراق به چه شکل و تا چه حد بود. چرا بعضی از اسنادی رو که از طریق بعضی خائنین به دست میاوردی، در اختیار ویلیام میگذاشتی ؟ _نمیشناسم. چنین کاری هم نکردم.. همش دروغه ! +اتفاقا چرا، میشناسی.. خیلی خوب هم میشناسی... همشم راسته ! بابت تک تک این ها عکس و فیلمش دست منه. _دروغ میگیییی لعنتییی . تو داری دروغ میگی. +بهم بگو رابطت با سفیر انگلستان در بغداد چطور بود. _دروغ میگیییی.. به خدا دروغ میگی... بلند شدم پرونده رو گرفتم برقارو روشن کردم دکمه رو زدم در باز شد رفتم داخل.. دیدم نسترن سرش و گذاشته روی میز.. معلوم بود نمیتونه داخل روشنایی بمونه. بعد از حدود 10 دقیقه کم کم سرش و آورد بالا، با چشمایی که نازکش کرده بود تا دور و برش و خوب ببینه، عین دیوانه های وحشت زده به من وَ اون همکار خانوم نگاه میکرد. چندلحظه ای خیره شد به من، سرش و به نشانه انزجار از من چندبار تکون داد، بعد آب دهنش و پرتاب کرد سمتم. همکارمون رفت یه چک ابداربهش بزنه که بهش اشاره زدم این کارو نکنه ! کمی به نسترن نگاه کردم،گفتم: +عیبی نداره.. میتونی راحت باشی.. از این آب دهن ها، بخاطر امنیت مردمم زیاد به سمتم پرتاب شده! خیلی دریده تر و یاغی تر از این حرفام که با این رفتارای تو عصبی بشم. با خشم بهم نگاه کرد، صداش و پر از غضب کرد گفت: _خیلی نامردی.. برای دیوانه کردن من موزیکی رو که چنددقیقه قبل از فوت نامزدم باهم گوش میدادیم و گذاشتی تا روانیم کنی؟؟ ها؟ لبخند پیروزمندانه ای زدم، گفتم: +این یعنی اینکه حتی منو تیمم ریز و درشت زندگی چندسال قبلتم در آوردیم و کف دستمونه. دیوانه کردن تو ابزارهای ساده تری میخواد! حتی از این چندتا حرکت ساده ای هم که روت پیاده کردم ساده تر ! خودت و چی فرض کردی؟؟ خیال کردی خیلی زرنگی؟ خیال کردی یک ابرجاسوس هستی؟ نه! تو هیچچی نیستی! ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
💎 ‏پاسخ شهید بهشتی به پیشنهاد ‎ بنی‌صدر و مجاهدین که این روزها حرفهای بنی صدر از زبان حسن روحانی شنیده می‌شود : این که برخی از روزنامه ها می‌کوشند بگویند در جمهوری اسلامی امروز یک بحران است و راه حل این بحران را در رفراندوم یا چیزهای دیگر جست و جو می‌کنند، این کارها اصلا به منظور ایجاد بحران صورت می گیرد. ✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat