یدِ موسیٰ، دستانِ بتشکنِ ابراهیم، نجاتِ نوح، عزتِ یوسف، قدرتِ سلیمان، تکلمِعیسی درگهواره، میانِ دستانِ رسولخدا بالا رفت و شد ؛
- من کنتُ مولاه فَهذیٰ علی مولاه -
بارشِ تهنیت از ملائکهیِ آسمان که به زیرِ پایِ علیع میریخت،
عرشِ خدا به صدا در آمد و نادیٰ " اشهدانعلیولیالله " ،
مبارکَست روزی که خداٰ بشر را اعتبار بخشید..
دوستـم و عزیزقلبـش میخوانند:
دلتنگیات برایِ من بود، لطفت برایِ دیگرون..
با لبخندِ ملیح جلویِ بغضـمان را میگیریم.
عزیز قلبـش دستهایِ نازنینـش را فشار داد و ادامه دادند:
اما دیگه تموم شد، عمرم به پات حروم شد.
مرورکردنِ خاطرآت، توانستند دستِ
بغض را بگیرند و به چشمهایمان برسانند.
عزیزقلبـش گونه اش را می بوسد و ادامه میدهد:
آروم بگیر تو سینه، که زندگی همینه..
زندگی همین است؟ اما قرار نبود این باشد، قرار نبود
من و تو ما نشویم، هیچچیزی همانطور که باید باشد نیست،
هیچچیزی سر جایِ خودش نیست، نه تو کنارِ من و نه من در آغوشت..
این روزها پر از تجربههایِ جدیده، تجربههایِ جدیدیـه که شاید هیچوقتِ دیگه تکرار نمیشه، لابهلایِ موفقیتها هم گاهی چندتارو خراب میکنیم و به جایِ ناراحتی، آیاٰت با یک چشمک دستاشُ میبره بالا و بلند میگه: درود بر تجربههایِ جدید.
اولین آهنگیـه که بعد از پلیکردنش، مامان به جایِ - چه آهنگاییِ این میشنوی؟ - ، صدایِ گرمش از آشپزخونه میرسه که با خواننده همخونی میکنه..
آخرین ظرف رو میزاره سرِ جاش و ادامه میده: هِی غریبهیِ آشنا، منو همرات ببر به شهرِ قصهها، با یکحسرت یادشبخیر میگه و شیرِ آب رو میبنده، و من به اون غمی که پشتِ لبخندش پنهونه، به خاطراتی که یادشبخیر و حسرت شده فکر میکنم..
_ کاٰرِ همیشگیاش همین بود، گوشهای از کنجِ جهان مینشست و به همراهِ چاٰیِهلدار، برای آنهایی که آغوششان را وطنِ خود میدانست ناٰمه مینوشت..
میدانست این نامهها، شفاٰ و مرهمیست برایِ زخمهایشان..
و چون تو را جزئی از وجودِ خود، بلکه تمامِ وجود خودم یافتم گویی که اگر ناراحتی به تو رسد، به من رسیده و اگر مرگ دامانت را بگیرد دامنِ مرا گرفته، به این جهت اهتمام به کار تو را اهتمام به کار خود یافتم، از این رو این ناٰمه را برای تو نوشتم تا تکیهگاٰهِ تو باشد، خواه من زنده باشم یا نباشم!
نامهی امامعلیع به فرزند خود، حسنمجتبیع .
خیآلِخوش .
و چون تو را جزئی از وجودِ خود، بلکه تمامِ وجود خودم یافتم گویی که اگر ناراحتی به تو رسد، به من رسیده
با چند کلمه تمام زخمها، دردها و ناامیدیهایِ امامحسنع را بوسید، حقا که این رقعهیِ مبارک، شفابخش، نور، مرهم و تکیهگاهیست برای حسنع، و چقدر همهیِ ما نیازمندِ نامهایم، نامهای با قلمِ علیابنابیطالبع ؛
از غروب آسمانِ آبیِ شنبهای که لباسِ جمعه رو
پوشیده بود، الیٰ منتصفاللـيـل و سکوتِ آدمها..
أمّا القلوبُ المنکسرة العباسُ کفیلها ؛
و اما قلبهای شکسته، عباس"ع ضامن و سرپرست آنهاست ..
خیآلِخوش .
' حقّا که رئوفـی و نورِ دو چشم و حقّا که " ما از هر چه که در دلهای شما میگذرد باخبریم " اید.
موقعِ بیقراری زیاد، دلتنگیِ زیاد، خستگیِ زیاد، گوشهنشینِغم بودنِ زیاد، بینِ اشکهای زیاد، دقیقاً همون موقعی که زیادهای زیاد اونقدر زیاد شده که تمومِ وجودت از سرت در حالِ بیرون ریختنـه، انیسالنفوس دست میذاره روی سرت، سر تکون میده و آروم میگه چیکار کردی با خودت موجود دوپای طفلکی؟ و بعد، با آغوشهایِ شفابخـش همیشگیـش تورو برمیگردونه به زندگی و تمومِ زیادهای زیاد رو کمترین و یا لاموجود میکنه.
دایره ارتباطیِ گسترده اینجوریـه که بعد از یک آغوش طولانیِ خداحافظی، کلید میندازی تو دَر هنوز روی زِمین ننشسته که دوستِ بعدی زنگ میزنه برای دیدار، باز آغوش خداحافظی نصف راهِ خونه باز سومی زنگ میزنه، و باز چهارمی و پنجمی و شیشمی، بعد از کلی آغوش سر میذاری رو بالشت که میبینی نفر 13454578967 ناراحت شده که نتونستی ساعتِ 5:34 صبح ببینیش.
[ وی گریه میکند ]
آقای امامرضا"ع.
بخاطر تموم " السلامعلیکیااباعبدالله" ـي که سهوا در حرمِ شما گفتیم، لطفا برات کربلایِ ما موجوداتِ دوپایِ دلتنگِبیقرار رو امضا کنید.
این روزها زیاد به چیزهایی که قرار بود اونهارو فراموش کنم فکر میکنم، مثلِ دستهات، گریهکردن تویِ آغوشت، چشات، حضورت، آهنگخوندنِ کنارت، وسط خیابون بوسیدنت، قابِ تیری که تورو کم داشت، لبخندت و ذوقِ تو چشمـام وقتی میدیدمت.
" این روزها زیاد بهت فکر میکنم "
"فیلم بیبدن "
ترکیبی از امید و ناامیدیِ، صبر و بیقراریه، چشم انتظاری و رها کردنه، غم و سکوته، حسرت، حسرت، حسرت و تنها چیزی که نداره خوشحالیـه، اگه اهنگ بیبدن چاووشی هم شنیده باشی تا انتهایِ فیلم با هر بمیرم برایت مادری که النازشاکردوست میگه یکبار " ببین احوالمو مادر که مثل موهات پریشونه" تو ذهنت پلی میشه و اشکت روی گونههات روونه میشه.