eitaa logo
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
832 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
80 فایل
﷽🌱 💚امام صادق علیه السلام: لَوْ أدْرَکْتُهُ لَخَدَمْتُهُ أیّامَ حَیاتِی. •✓مهدویت، •✓جهاد_تبیین •✓دلی_خدایی 📍کپی با ذکر صلوات «وقف امام زمان عج» تأسیس:1400/1/25 مدیر کانال: @khadeem12w
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت۹۸🔰 خوابیدم روی تخت اومد دستگاه رو وصل کرد گفت یک ساعت تموم میشه بعد از گذشت یک ساعت بلند شدم یک کیسه خون اشاره کرد برید از اونجا یک کیک و ابمیوه ببرید حتما! وگرنه سرتون گیج میره از حال میرید به ساعت نگاه کردم تمام درس امروزم از دستم پرید عملا غائب محسوب شدم پففی کشیدم ساعت یک ظهر دیدم گوشیشون داره زنگ می خوره... صفحه روشن شد نوشته بودن مادر جان خدایا من جواب بدم چی بگم آخه عه... تو همین فکرا بودم پرستار اومد گفت بیمار به هوش اومد اگر کاری یا حرفی دارید می تونید ملاقات کنید +ممنونم برم ملاقاتش که چی بشه؟ برم کیفش رو بدم بهش برم در اتاق رو زدم و درو باز کردم رو تخت دراز کشیده بود و ارنجش رو گذاشته رو پیشونیش _سلام ان شاءالله سلامت باشید دستش رو از رو سرش کشید و چندتا پلک زد و به من نگاه کرد باهمون حالش گفت +اشتباه اومدین آقا! _نه شما پیش دانشگاه از حال رفتید الانم پنج ساعته بیمارستان هستید کیفتون دست من بود اومدم بدم بهتون یک ساعته دارن بهتون زنگ می زنن احساس کردم یهو جدی تر شد +ببخشید من زیاد چیزی یادم نمیاد میشه کیفم رو بدید.... _موردی نداره بفرمائید خواستم برم +برادر گوشیتون شارژ داره؟! _بله بفرمایید من بیرونم هروقت تماس تمام کردید صدا بزنید من میام و از اتاق اومدم بیرون راضیه: تازه داشت یادم می اومد چخبره شماره مامان رو گرفتم یهو عکس شهید ذولفقاری رو صفحه گوشیش دیدم جا خوردم چندتا بوق زدم مامان جواب داد! +الو سلام مامان _راضیه تویی مادر کجایی دخترم؟ +حالم خوبه فقط بیمارستان بستری ام _وای یاخدا بیمارستان برای چی چی شده؟ نمی تونم زیاد حرف بزنم سرم گیج می رفتم این اقاه رو صدا کردم بیاد باهاشون حرف بزنع ادرس بیمارستان رو بده اومد گوشی رو برد تو تمام این مدت سرش پایین بود یا روشو میکرد اون طرف گوشی رو می برد! نفسی کشیدم و چشام رو بستم نیاز به آرامش داشتم دانشجو: درو زدم و اومدم تو : ببخشید من به خانواده گفتم کجایید باید مرخص بشم ان شاءالله همیشه سالم باشید یاعلی +صبر کنید من از شما ممنونم شما نبودید نمی دونم الان وضعم چی بود می تونم فامیلتون رو بدونم؟ _خواهش می کنم قَحطان هستم محمد قحطان اهل اینجا نیستم من از عراق میام از شهر کربلا اینجا تحصیل می کنم +اها ممنونم _یاعلی
قسمت۹۹🔰 از اتاق رفت بیرون و من چشام رو بستم که دکتر اومد تو هنوز سرم گیج می رفت حالت تهوع داشتم احساس می کردم دمی که می کشم نفس هام گرم نمیشه همشون رو به دکتر گفتم اونم تایید می کرد و گفت: طبیعیه تا فردا صبح بستری هستید اینجا تا از سلامت کامل شما مطمئن بشم ان شاءالله سلامت باشید +ممنونم و از اتاق اومدن بیرون رفت ..... پفی کشیدمو سعی کردم برای چند دقیقه شده به چیزی فکر نکنم اینکه دلیل اینکه یهو اینجور شدم چی بود فکرام رژه می رفتم رو مغزم دانشجو: از بیمارستان اومدم بیرون و یک تاکسی گرفتم و رفتم خوابگاه وارد خوابگاه که شدم هم اتاقی هام که هم کلاسی بودیم به شوخی تیکه می انداختن قهرمان از این دیونه بازیشون خندم گرفت با دستم به نشانه خاک تو سرتون اشاره کردم رفتم سمت حمام دوش بگیرم بوی بیمارستان می دادم همش فکرم درگیر بود اصلا نمی دونستم هدفم از فکر کردن چی بود... رفتم داخل اتاقم موهام رو با سشوار خشک کردم دلم برای مادرم خواهرسکینه برادرم مُسلم تنگ شده بود دوست داشتم برم زیارت امام حسین علیه السلام ولی قبول شدن تو دانشگاه پزشکی اونم دانشگاه تهران یاد تمام بدبختی هام برای بورسیه تو دانشگاه تهران ایران افتادم پفی کشیدم و ساکت شدم خرجم رو از کلاس قران در می آوردم دوسال پیش حافظ قران شدم... تو فکر بودم که علی زد پس کلم گفت: محمد او مرض بلند شو تنبل مگه کلاس قران نداری چرا پکری خل امروز که سر کلاس نبودی دوتا امتحان پرید نمی دونم کدوم گوری بودی بلند شو دیگه شب میخوایم بریم بیرون شام +اولا محمد و کوفت دوما همینجام سوما از چیزی خبر. نداری قضاوت نکن خل هم خودت چهارما برید من نمیام حوصله ندارم علی با جدت نشست رو بروم زل زد به چشام +چته عین جن؟ _عهه خودت چته؟ اتفاقی افتاده خانواده ات چیزیشون شده؟ مشکلی برات به وجود اومده؟ چرا اینجوری تو امروز؟ + میشه بعدن بگم؟ _باشه از جام بلند شدم رفتم تو حیاط خوابگاه قدم می زدم با موهای سرم ور می رفتم موهای صافی داشتم و خیلی ساده شونه می کردم راضیه: به سقف بیمارستان خیره شده بودم که در باز شد زاویه دیدم رو بردم سمت در مامان و یوسف بودن همون لحظه پتو رو انداختم رو صورتم رو رومو کردم اونور +نمیخوام حرف بزنم اگر میشه تنهام بزارید مامانم با نگرانی اومد سمتم محکم بغلم کرد قطره های اشکش رو دستم می افتادم دیگه نتونستم اشکاش رو ببینم بغلش کردم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
5714915861.mp3
2.75M
↵دعاے عھـد . . ♥️! 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیئت دمام زنی اما در مهریز💔
یه بار وسط روضه، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛ متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش. گریه کنون اومد پیش من گفت: «بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد. روضه که تموم شد، گفتم:« حاجی، مصطفی این طوری می گه.» با تعجب گفت:« خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.» از بس محو روضه بود ... :) راوی: همسر شهید 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
صبح عاشورا... مالک و میثم با خاک آغشته شده به خون شهدای روز تاسوعا، و تربت اباعبدالله، گل درست کردن و.... جلوی در خونه ولوله بود. از اتاق که بیرون اومدم دیدم مالک داره یکی یکی بچه ها رو گل میماله، عمار، قدیر، میثم... حال و هوای عجیبی بود. صدمتری دشمن، روز عاشورا، صدای صلوات و ذکر حسین حسین بچه ها، تلفیق خنده ها و گریه ها، واقعا ماجرا چی بود، چی میدیدن... پرت شدم سال ۶۱،شب عاشورا، دور و بر خیمه ها، صدای خنده ها و گریه های اصحاب... یعنی تاریخ بود که تکرار میشد؟ ..اینبار در تیپی به نام سیدالشهداء؟ گفت: عمار وسط اون خنده هاش گاهی دم میگرفت و به سینه میزد.یه بار هم به ابوعباس گفت یادش بخیر لاذقیه، اون شعر جهاد رو بذار... و صدای سیدرضانریمانی تو فضا پیچید که میخوند: به تو وابسته شدم تویی که راهو بهم نشون دادی توی این ظلمت شب ، دوباره ماهو بهم نشون دادی پرزدی و برکت عمر کوتاهو بهم نشون دادی تو شهید ابن شهید ، تو جهاد ابن عماد با نگاه به عکست احساس خجالت میکنم تو که همسن منی ، تو که همسال منی یجورایی با تو احساس رفاقت میکنم دستمو بگیر بهم بها بده منو هم تو جمع خوبا راه بده کنار خودت بمن یه جا بده... . عمار و ابوعباس هم صدا با رضانریمانی میخوندن و به سینه میزدن... اشک چشم عمار وقتی میخوند "تو که همسن منی...، توکه همسال منی... یجورایی با نواحساس رفاقت میکنم" جاری بود. 💛🌱 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]
اجرک الله یا صاحب الزمان💔
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
اجرک الله یا صاحب الزمان💔
سالروز شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین «علیه السلام» را به صاحب العصر و الزمان و شیعیان ایشان تسلیت عرض می کنم🖤😭💔
خُذْنیِ مَعَکْ 🕊 مرا با خودت ببر🇵🇸
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. روز دوم چله زیارت عاشورا⇩ به نیت ظهور صاحب العصر و الزمان به نیت شفای بیماران و حاجت روایی شما مهمانان آقا🖤