رمانهای جذاب و آموزنده و مذهبی🌺💐🌺
قسمت اول #رهایی_از_شب 👇👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/16012
قسمت اول #از_روزی_که_رفتی 👇👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/13294
قسمت اول #تا_تلاقی_خطوط_موازی
https://eitaa.com/khorshidebineshan/20397
قسمت اول داستان واقعی #سه_دقیقه_درقیامت👇👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/21126
قسمت اول #ژنرالهایجنگاقتصادی بر اساس #واقعیت👇👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/31363
قسمت اول رمان دورهمی👇👇👇
https://eitaa.com/JazreTanhaee/995
قسمت اول رمان #بودنت_هست 👇👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/24171
قسمت اول رمان #رابطه👇👇براساس #واقعیت
https://eitaa.com/khorshidebineshan/24910
قسمت اول رمان #چمران_از_زبان_غاده👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/25802
قسمت اول#مزد_خون👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/28042
قسمت اول داستان واقعی #پازل👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/28519
قسمت اول #بدونتوهرگز براساس #واقعیت
👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/29196
قسمت اول #سمِمهلک #بر اساس واقعیت
👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/30523
قسمت اول #فنجانی_چای_باخدا👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/32233
قسمت اول #کتابمرتضیومصطفی👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/33891
قسمت اول #از_سفیر_ابلیس_تا_سفیر_پاکی 👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/33899
قسمت اول #هادی_فِرز👇👇
https://eitaa.com/khorshidebineshan/35749
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #معجزهزندگیمن* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_سی_دوم . . . بعد از کلی بحث قرار شد فردا با
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_سوم
.
.
_ چی رو توضیح بدی؟؟
مگه صد بار نگفتم با این برنامه ها حال نمیکنم؟؟
سپیده_ میدونم
یه دقیقه صبر کن توضیح میدم
_چه توضیحی اخه
چه بهونه ای میخوای بیاری ها؟؟؟
سپیده_حلماااااا
_کوفت و حلما بگو
گوش میدم
سپیده_امیر محمدو یادته؟
_اره
مگه میشه اون آدم مزخرفو یادم بره...
سپیده_دوست صمیمی احسانه
_ نهههه واقعااااا؟
سپیده_آره حلما
دوست خوده عوضیشه
با نقشه امد تو جمع ما
حلما بیچارم کرده
همش تهدیدم میکنه همه چی رو به بابام میگه....
_چه تهدیدی اخه
اون قضیه تموم شد رفت
هیچ مدرکی نداره با چی میخواد تهدیدت کنه؟؟
سپیده_حلما این دفعه بابام منو میکشه
بهم التیماتوم داده که خودمو درست کنم
کافیه بره پیش بابام فقط حرف دیگه
دیگه بهم اعتماد نمیکنن
_چقدر بهت گفتم نکن سپیده
ادم باش ؟؟
گوش نکردی...
حالا همه اینا چه ربطی به من داره؟
سپیده_احسان از تو خوشش میاد گفته اگه کاری کنم باهاش دوست بشی حرفی نمیزنه
_😳😳😳سپیده یعنی تو میخوای بخاطر خودت منو بندازی تو دردسر
واقعا که
خوبه خودت میدونی من اهل این جور دوستیا نیستم
ببخشیدا ولی تاالان کم بخاطر شماها ضربه نخوردم دیگه بسه ازحالا خودت مشکلاتتو حل کن به من ربطی نداره
اصلا فکر کن حلما مرده
اینجوری بهتره برای جفتمون
سپیده_چت شده تو یهو
دوست بودیما یه زمانی
_بله یه زمانی اونم الان متوجه شدم من دوست شما بودم فقط شما ها ...
سپیده_ماچی؟
_هیچی حرفی ندارم دیگه کاری نداری
سپیده_نوچ هر طور راحتی بای
گوشی رو قط کردم همچی مثل فیلم جلو چشمام بود
چقدر تاحالا سرزنش شدم بخاطر دوستام از طرف خونواده
چقدر ازشون دفاع کردم تا حالا
هیچ وقت نخواستم باور کنم اونا باهام بد کردن اما انگار الان مجبورم
تمام شواهد داره اینو نشون میده
نمیدونم من یهو انقدر مقاوم شدم یا بیش از حد بهم فشار اومده که کلا رابطمو باهاشون قط کردم
به هر حال همچین بدم نشد
میتونم باآرامش بیشتری زندگی کنم خودمو پیدا کنم
نمیتونم عذاب وجدان داشته باشم
همون زمانی که سپیده با امیر محمد دوست شد کلی نصیحتش کردم حالا نه این که دوست نشه باکسی نه اون پسره ادمه درستی نبود اما سپیده حرف گوش نکرد تازه یادمه اون موقه بخاطرش برمن قیافه میگرفت تا وقتی با اون بود اصلا انگار نه انگار دوستیم داره فقط وقتایی که دردسردرست میکرد یاد من میوفتاد
منم همیشه سعی میکردم کمکش کنم
حتی به قیمت خراب شدن خودم
پیش بقیه
هوووف
الان دیگه سعی میکنم اشتباه نکنم
اگه قرار باشه درست بشه خودش تلاش میکنه
نمیخوام بیش از این بهش فکر کنم چون واقعا عصبی میشم
امیدوارم خودش راهِ درست رو پیدا کنه
من تو کار خودم موندم دیگه دردسرای سپیده رو نمیتونم تحمل کنم.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
برای فرزندتان، از ۵ درخواست،
۳ مورد را انجام دهید،
🔸۱ مورد را با تاخیر
🔸۱ مورد را رد کنید...
با این روش ، صبر و تحمل «نه »
شنیدن را در فرزندتان افزایش
خواهید داد!
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
مجله تربیتی خورشید بی نشان
تست هوش نشان دهنده ی هیچی نیست. نه نشان می دهد که این بچه خارق العاده است، یا که نیست؛ فقط به ما نشا
چرا تخصص ها را به کسانی می دهیم که مادر نیستند؟! این تخصص ها را باید به مادر داد. و ما در حال انجام این کار هستیم. مادر چیزی را دارد که هیچ متخصصی ندارد و آن فطرت مادری است. مادری که بر فطرت مادری عمل می کند اگر صبح فرزندش را می زند، به حکم همان فطرت تا عصر درستش می کند. ممکن است خود مادر نداند که چه کار مهمی می کند اما براساس فطرتش، تعادل را برقرار می کند.
ممکنه مادر در رفتار با کودکش دچار اشتباه شود اما بنابر فطرت مادریش اشتباهش را جبران می کند. 95 در صد کاری که مادر انجام می دهد، صحیح است. در دوره ی مدرن این ویژگی را از مادر گرفتند و دادند به متخصص. متخصص ها هم جزء جزء شدند، متخصص اطفال، تغذیه، رفتار و غیره. نتیجه این می شود که کودک 24 ماهه را می برند پیش فوق تخصص روانپزشکی اطفال و این کودک 8 ماه است که داروی اعصاب مصرف می کند.
پزشک تقصیری ندارد و بر اساس معلومات و ذهنیتش عمل می کند و مطابق آن دارو تجویز می کند. کار پزشک کاملاً صحیح است چون مادر نیست. مادران قدیمی را دیدید با یک نگاه متوجه می شوند که بچه چه مشکلی دارد و تجویزش را هم به خوبی می دانند.
تخصصهای مرتبط باکودک راباید به مادر داد. مادر می داند چون یک ندایی از درون به او می گوید که چه کار باید بکند. کتاب «کودک، انسان، خانواده» را دو تا مادر نوشته اند؛ علم را از دکتر هایم جینات گرفتند ولی از او قوی تر شدند. شما هم باید قوی تر از من باشید چون من مادر نیستم و یک مرد هستم که یک مطالبی را تحقیق کرده ام اما شما مادر هستید و این مطالب را با تمام وجود حس می کنید. (ادامه دارد...)
#هوش_ویادگیری {قسمت14}
[مباحث کودک متعادل]
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸#تقسیم 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت نهم»» کمپ-دفتر پذیرش زن و شوهری جوان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
🔸🔸#تقسیم 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت دهم»»
کمپ پناهجویان-اتاق بازجویی
پسر جوونی روی صندلی وسط اتاق نشسته بود و دو تا پلیس ترکیه اطرافش میچرخیدند و اذیتش میکردند.
یکی از پلیسا گفت: تا حالا چند نفر اینجوری نفله کردی؟
پسر پرسید: کدوم نفله؟ از چی حرف میزنین؟
اون یکی پلیس گفت: همون دختره؟ که دستتو گرفتی جلوی دهنش و خفش کردی.
پسره گفت: من کسیو نکشتم. دختره کیه؟
پلیس اول: ما کاریت نداریم که اینجوری ترسیدی و دروغ میگی! اصلا بذار فیلمشو نشونت بدم که یادت بیاد.
پلیس دوم فیلم دوربین مدار بسته از لحظه خفه شدن فهمیه را براش پخش کرد. مخصوصا زوم کردند روی دستای پسره تا یادش بیاد که دختره رو اون کشته.
پلیس اول به چهره پسره زل زد و دود سیگارش تو صورت پسره خالی کرد و پرسید: بازم انکار میکنی؟
پسره که مشخص بود آدم شرّ و شوری هست، یه کم رفت تو لاک و سرشو این ور اون ور میکرد و مثلا محل نمیداد. پلیس دوم خنده ای کرد و پخش فیلم را متوقف کرد.
پلیس اول گفت: ما کاریت نداریم. اتفاقا از نظر ما کار بدی نکردی. تو پسر به درد بخوری هستی. میخوایم با یه نفر آشنات کنیم که شاید بتونه برات کار پیدا کنه.
پسره: من از کسی کار نمیخوام. اگه راس میگین، کارامو ردیف کنین که بتونم زود از اینجا برم.
پلیس دوم گفت: خواب دیدی خیر باشه. ما تازه تو رو پیدا کردیم. کجا با این عجله؟
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
شاپور کم کم با مردهای اتاق 13 داشت آشنا میشد. کلا آدم رفیق باز و بی مسئولیتی بود. به خاطر فرز بودن دستاش در جا به جا کردن کارت ها، دهن همه از بُردهای پیاپی شاپور در پاسور بازی باز مونده بود.
شاپور در حال جا به جا کردن سریع کارت ها میگفت: اینو داشته باش! آهان ... آهان ... اینم از این ... حالا بگو ... بگو ببینم چند چندی؟
دهن هموشون باز مونده بود. طرف مقابلش که یه مرد حدودا چهل ساله بود نمیدونست چی بگه؟ به خاطر همین، شکست خورد و شاپور پنجاه هزار تومنی که شرط بندی کرده بودند را برداشت و یه آبم روش!
شاپور با نخوت خاصی گفت: دیگه! نبود؟ کسی نیست جیگر کنه و بیاد جلو؟
آرزو تنها و غصه دار، یه گوشه نشسته بود و با حالت بی حوصلگی از دور به معرکه ای نگاه میکرد که شاپور راه انداخته بود.
بابک که حواسش به آرزو بود و فاصله زیادی هم با اون نداشت، همین طور که سرش رو گوشیش بود شروع کرد با آرزو حرف زد.
بابک پرسید: همیشه اینجوریه؟
آرزو که از این سوال تعجب کرده بود، نگاهی به بابک انداخت و جوابی نداد.
بابک گفت: منظورم همین معرکه گرفتنشه! کارش همین بوده؟
بازم آرزو حرف نزد و مثلا میخواست بی تفاوت باشه.
بابک ادامه داد: مردا همشون همینن. وقتی دورشون شلوغ میشه، یادشون میره که یه نفر از دور داره نگاش میکنه و دلواپسش هست.
معلوم بود که حرفای بابک رو مخ آرزو رفته ولی نمیخواد به رو خودش بیاره.
بابک گفت: قصد مزاحمت ندارم. خودمم آبجی دارم و از اوناش نیستیم که مخ کسی بزنیم. شما هم جای آبجی ما. اما این چلغوز واسه کسی سایه بالا سر نمیشه. از ما گفتن.
بابک اینو گفت و پاشد از اتاق رفت بیرون. آرزو هم از پشت سر به بابک نگاه کرد و با چشماش تا راهرو تعقیبش کرد.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
تو اتاق بازجویی، اون دو تا پلیس رفته بودند بیرون و اون پسره جلوی یه مرد جا افتاده حدود پنجاه ساله نشسته بود. اولش دوتاشون ساکت بودند و اون مرد زل زده بود به پسره و پسره هم معذب بود و به این ور و اون ور نگا میکرد.
مرده گفت: بیش از سه چهار بار فیلم شاهکارتو دیدم. خیلی آروم و تمیز و بی نقص. جوری که تو اون دختره رو کُشتی، هیچ عقابی طعمه خودشو خِفت نمیکنه! خوشم اومد ازت. برنامه ات چیه؟
پسره پرسید: برنامه چی؟
مرده گفت: برای رفتن از اینجا. بعد از اینکه اینجا تموم شد، قراره جای خاصی بری؟ کسی منتظرته؟
پسره گفت: برم یه گوشه تِلِپ بشم و یه لقمه نون دربیارم.
مرده پرسید: فراری هستی؟
پسره سکوت کرد و هیچی نگفت!
مرده گفت: خب ... گرفتم ... چیا بلدی؟
پسره: چیا میخوای؟
مرد: غیر از خفه کردن و کشتن مثل آب خوردن، دیگه چی تو چنته داری؟
پسره: حالگیر بودم.
مرد: فالگیر؟
پسره: نه جناب! حالگیر! آدمایی که شاخ شده بودن و برای بعضیا خطرناک بودند یه پولی میذاشتن کف دست ما و ما هم یه حال اساسی از طرف میگرفتیم.
مرد: مزدور بودی پس! خوبه. شغل پرهیجانیه!
پسره: آره اما نه وقتی که پولت دو برابر بدن ولی یه کلمه بهت نگن که اونجا دوربین مدار بسته هست و اگه روتو نپوشونی، کلاهت پس معرکه اس!
مرد: عجب! نامردا!
پسره: بی ناموسن. حالا کاری که گفتی چیه؟
مرد: من اسم کار آوردم؟!
پسره: نه ... اون دو تا ماموره گفتند.
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸#تقسیم 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دهم»» کمپ پناهجویان-اتاق بازجویی پسر
مرد: آره ... حالا به اونم میرسیم. دوس داری هم پول خوب بزنی به جیب و هم اینجا بهت بد نگذره و هم بیرون از اینجا، یه شغل نون و آبدار داشته باشی؟
پسره: آره ... چرا که نه!
مرد: حتی شاید بتونم بفرستم ایران و اونجا کار کنی.
پسره: این که خیلی عالیه. چه کاریه حالا؟
مرد: گفتم که ... حالا میگم ... راستی اسمت چیه؟
پسره: نوکر شما نادر!
مرد: خوبه. نادر. اگه کاری داشتی بهم بگو. گوش به زنگ باش تا دو سه تا کار بهت بسپارم ببینم چند چندی؟
پسره: جسارتا اسم شما چیه؟
مرد: تیبو!
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
ساعاتی بعد، بابک و تیبو در حال قدم زدن با هم بودند. بابک تیبو را تازه پیدا کرده بود و طبق توصیه ای که هاکان کرده بود شش دونگ حواسشو داده بود به تیبو.
تیبو گفت: هاکان مرد بزرگیه. خیلی هم در کارش مصمم هست و با کسی شوخی نداره. همیشه تحسینش کردم. با اینکه حتی یکبار هم ندیدمش اما از انتخاب هایی که داشته و برام فرستاده و سفارششون کرده، معلومه که آدم شناسه.
بابک: آره ... چند روزی هم که پیش هاکان بودم، خیلی بهم خوش گذشت و...
تیبو: نمیدونم به چی میگی خوش گذشتن! اما شک نکن وقتی که داشته از تو پذیرایی و تر و خشکت میکرده، هم زمان داشته ده نفر دیگه رو هم شناسایی و آزمایش میکرده. همون لحظه داشته تو رو هم تست میکرده و برای مرگ و زندگیت در همون مرحله تصمیم میگرفته.
بابک: مرگ و زندگی؟
تیبو: آره ... مرگ و زندگی. بهت نگفت کسی که پاش برسه به خونه هاکان، دیگه راه برگشت نداره و مرگ و زندگیش وارد مرحله جدیدی میشه؟
بابک با لکنت گفت: آره خب ... حالا چه کاری از دستم ساخته است؟
تیبو: کار تو فعلا یه چیزه و چندان سخت نیست. اتفاقا خیلی هم بهت خوش میگذره و با مردم میپری.
بابک: چی هست حالا؟
تیبو: برو بین این مردم. بشین. بخواب. برو. بیا. عشق و حال کن. باهاشون ارتباط بگیر. دوست بشو. اما ... فقط حواستو جمع کن ببین کیا بهشون میخوره دستِ بزن داشته باشن؟ لات باشن.
بابک: اگه دعوا نشه، تشخیصش کار سختیه.
تیبو: خب راه داره. تشخیصش سخت نیست. بعضیا به خاطر اینکه لاتیشو پر کنن، سابقه دار بودنشون به زبون میارن. بعضیا هم الکی و دروغ میگن و خودشونو سابقه دار جا میزنن تا مثلا شاخ بشن. اینا هم به دردمون میخورن. لابد یه زمینه ای دارن که دوس دارن نشون بدن که لاتن! کلا ببین کیا تظاهر میکنن که خلافن؟ حالا یا واقعی یا الکی! مهم نیست. گرفتی چی شد؟
بابک: آره. همشونو میخواید؟
تیبو: برامون اونایی اولویت دارن که یه رگه هایی از شاه دوستی و ضد آخوندی هم داشته باشند. میگیری چی میگم؟
بابک: آره ... حله.
تیبو: میشه از حرفاشون و حتی فحشایی که میدن فهمید. مثلا بحث سیاسی بنداز وسط و ببین عکس العملشون چیه؟ فعلا لات و لوتای شاه دوست و ضد آخوند رو پیدا کن. تا بعد.
بابک: باشه آقا. از کی شروع کنم.
تیبو: از همین حالا. از همون اتاق 13 که هستی.
بابک: باشه آقا. رو چِشَم. فقط مَردا؟
تیبو: آره. زنا و دخترا با یکی دیگه است. تو کارتو بکن.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء27قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
#ظهور
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #امواتشیعه هدیه به محضر #امامزمان عج
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
🔴 چند نکته درباره فراخوان هفتهی پیشرو توسط ضد انقلاب
تقریباً بر هیچ کس پوشیده نیست که ضد انقلاب مجددا برای هفته پیشرو و در نزدیکی روز دانشجو فراخوان داده است. در این باره صحبت زیاد است اما شاید اشاره به چند نکته مهمتر باشد؛
1️⃣ هنوز در داخل کشور عدهای نفهمیدهاند که همکاری با سازمان تروریستی اینترنتشال و سایر رسانههای معاند چه تبعاتی دارد و این همکاری چه وجوهی دارد! وجوهی اعم از ارسال تصاویر، حضور در اغتشاشات و ...
وقتی در این مورد توجیه درست از سوی حاکمیت اتفاق نیفتد، طبیعی است که بازنده این جنگ رسانهای چه کسی است!
این موارد باید شفاف، بدون لکنت و با ذکر مصادیق گفته شوند که پس از برخوردهای قانونی جای ظالم و مظلوم به سادگی عوض نشود!
2️⃣ این بار چندم است که فراخوان از سوی ضد انقلاب انجام شده و تجربه بارهای گذشته نشان داده اندک جمعیتی که اندک تصاویری را از هر شهر ایران منتقل میکنند، چنان جو رسانهای از سوی ضد انقلاب ایجاد میشود که نگو و نپرس!!
شاید سادهترین تصمیم قطع راه ارتباطی در این ایام باشد که البته برای تصمیمات پیچیدهتر باید وجوه دیگری را نیز در نظر گرفت اما طبیعی است که راههای رفته را نباید دوباره آزمود!
در این باره باید دقت کرد که تجربه کشورهای مختلف - اعم از دموکرات و سوسیال و غیره - در ایام اغتشاشات، نشان از این دارد که همه و همه یک راه را دنبال کردهاند و آن قطع همهی راههای ارتباطی برای مدت محدود و بازگو کردن #روایت_اول از سوی حاکمیت بوده است. این بار نباید این بازی را در هیچ نقطهای از کشور باخت!
شاید صدا و سیما و سایر دستگاههای مسئول بتوانند دهها گروه آمادهی رسانهای داشته باشند که توانایی و جوازات لازم برای حضور در هر نقطه آشوب را در کوتاهترین زمان ممکن داشته باشند. (هر چند بهترین راهکار استفاده از عناصر محلی است)
3️⃣ بد نیست برای دانشگاه و دانشجو که یکی از اهداف اصلی دشمن در چند روز پیش روست از تجربیات دانشگاههایی چون امیر کبیر که معمولاً سیاسیترین و شلوغترین دانشگاه در سالهای گذشته بوده اما در سه ماه گذشته یکی از آرامترین دانشگاههای اصلی کشور است، استفاده شود.
استاد و دانشجو حق تعطیلی کلاس را ندارند و این موضوع برخورد جدی به همراه دارد. از آن طرف ورود و خروج کاملاً ضابطهمند است و با نصب یک دوربین چند میلیونی در ورودی دانشگاه و #نمایش ساز و کاری برای شناسایی اغتشاشگران و البته برخوردهایِ قانونیِ آموزشی و تحصیلی با اغتشاشگران تا حد زیادی کار به نتیجه خواهد رسید.
طبیعی است بعد از نزدیک به سه ماه از شروع ناآرامیها عدم برخورد با رؤسای دانشگاهها و مسئولین حراستی که توانایی اداره و مدیریت فضای دانشگاه را ندارند، محل سوال از وزارت علوم است!
4️⃣ هر گونه تحرّک و تحریکی در بازار و جریان اقتصادی کشور باید معطوف به تجربیات قبل باشد. در این مورد ابتدا به ساکن نیازمند اقدامات پیشگیرانه هستیم تا مانع از بسته شدن بازار توسط عدهای هوچیگر باشیم و البته در وهله دوم برخورد سخت با این جنس افراد. بخش زیادی از کسبه متوجه این برخورد هستند و منفعت خودشان در بسته نشدن بازار است.
پینوشت: طبیعتاً هر گونه ناآرامی کوچک ممکن است با حرکات مسلحانه دشمن، ترورهای کور یا هدفمند چون روزهای گذشته روبرو شود و باید به قدر توان جلوی ناامنیها را گرفت. این موضوع نیازمند یک همکاری منظم و منسجم بین دستگاهی است.
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
#اسیر
ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت برایش کمپوت ببریم. چهار زانو نشسته بوند روی زمین و عربی حرف می زند. تمام که شد گفت «ببرید تحویلش بدید. » بی چاره گیج شده بود باورش نمی شد این فرمانده لشکر باشد. تا آیفا از مقر برود بیرون، یک سره به مهدی نگاه می کرد.
#شهید_مهدی_زین_الدین 🌷🌷
یادگاران، جلد ده، ص 42
🌹🍃🌹🍃
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
سلام دوستان
میزبان امروزمون برادر وحید هست🥰✋
*نماز آخـر*🕊️
*🌷شهید وحید نومی گلزار*
تاریخ تولد: ۵ / ۵ / ۱۳۶۱
تاریخ شهادت: ۲ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: تبریز
محل شهادت: سامرا
*🌷راوی← مراسم عروسیاش ساده بود، فقط یک شام دورهمی که کل فامیل بودند🍲او نصف وسایل خانهاش را به دوستش که میخواست عروسی کند و دستش تنگ بود داد🌙و حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید،🏍️ دست و دلباز و اهل کمک به مردم بود🍃همیشه با حق بود، ولی هیچ وقت به کسی بی احترامی نمی کرد🌙راوی← کارمند شرکت نفت بود و درآمد خوبی داشت و اصلا مشکل مالی نداشت🍁 گرفتن مرخصی از شرکت نفت خودش یک کار خیلی سختی بود🥀ولی وحید به خاطر اهدافش توانست چند ماه مرخصی بدون حقوق بگیرد🍂وقتی آوارگی و بدبختی مردم عراق و سوریه ویمن و...را میدید،🥀میگفت: « فکر میکنیم نماز میخوانیم و روزه میگیریم و خرده کار خیر انجام میدهیم مسلمانی تمام شد؟⁉️در عراق، مردم را ذبح میکنند🥀 انسانیت ، شیعه و اسلام را ذبح میکنند🥀اگر من و ما نرویم هر کس بهانهای دارد که نرود🥀مثل زمانی که امام حسین (ع) صدای " هل من ناصر ینصرنی " سر داد🌙که فقط 72 تن ماندند و بقیه به همان عناوینی ماندند که شاهد مثله شدن باشند.»🥀او داوطلبانه برای دفاع از حرم به عراق رفت🕊️و عاقبت در ظهر عاشورا نمازش خواند📿 و سپس با تیربار تکفیریها💥 به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید وحید نومی گلزار*
*شادی روحش صلوات*
🌹🍃🌹🍃
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #معجزهزندگیمن* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_سی_سوم . . _ چی رو توضیح بدی؟؟ مگه صد بار ن
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_و_چهار
.
.
.
از بس فکر کردم سردرد گرفتم
کاش دیگه منو قاطی مشکلاتشون نکنن که اصلا حوصلشونو ندارم
برم قرصی چیزی بخورم تا شب حالم بهتر شه
_مامان سرم درد میکنه😢😢
استامینوفنی، چیزی داریم بخورم؟
مامان_ چی شده؟🤔
مریض شدی؟
_نه مامان چیزیم نیست😐
مامان_تو یخچال قرص هست بردار
بعد بیا کمک من
تا شب چیزی نمونده کلی کار دارم
باید خونه از تمیزی برق بزنه
واااای نه😩😩
تا شب باید مثل کوزت کار کنم
مامان وسواس هم داره همه چی رو تمیزها
باز دستمال میکشه
_مامان خونه تمیزه که ☹️
2 روز پیش با هم مرتبش کردیم
مامان_تنبلی نکن دختر
اینا هر مهمون عادی نیستن که
باید همه چی عالی باشه
وای خدا😖😖
حالا انگار من میخوام بله بگم
یه آشنایی سادس که زود هم تموم میشه
مامان_ چرا وایستادی؟؟
شروع کن دختر
برو اون جارو برقی بیار
_واقعا بیارم؟🙁
مامان_ مگه شوخی دارم من دختر؟
بدو که کلی کار داریم...
دیگه نای وایستادن ندارم
خیلی خسته شدم
مامان ول کن نبود
کلی ازم کار کشید
ساعت 5-6 بود که بیخیال من شد و فرستادم کم کم حاضر شم
سریع یه حموم رفتم و امدم
اصلا حوصله نداشتم به خودم برسم و تو چشم باشم
از طرفی ساده هم باشم بیشتر خوششون میاد
موندم چیکار کنم من که مورد پسند واقع نشم
هر چند مورد پسند واقع شدم که انقدر اصرار داشتن بیان جلو
یه آرایش خیلی ملایم بکنم
فکر کنم خوب باشه
حاضر شدنم زیاد طول نکشید چون کار خاصی نکردم
اولین باره خواستگار پاش به خونمون باز میشه😅😅
همه رو ندیده رد میکردم
برای همین تجربه ندارم
یعنی من باید تو اتاق بشینم تا صدا کنن؟
یا از اول تو حال باشم؟
اخ اخ چایی هم باید تعارف کنم...
یاد دفعه قبل افتادم که آبمیوه رو ریختم رو علی
چایی رو بریزم رو داماد
میره پشت سرشم نگاه نمیکنه
چایی داغ هم هست پدرش درمیاد
ولی بعد رفتنشون مامان منو میکشه
لباسی که با حسین خریده بودم رو پوشیدم چون خیلی بلند بود از زیرش جوراب شلواری کلفت پام کردم
شال همرنگ سارافنمم یه جوری که موهام معلوم نباشه سرکردم
حسین_خواهری اجازه هست
حلما_بیا تو داداش😚
حسین_به به چه کرده خواهرمان😍😂
خوبه حالا راضی نبودی انقدر به خودت رسیدی
حلما_☹️من که کار خاصی نکردم
تازه موهامم نزاشتم بیرون😕😕
حسین_بخاطر همین قشنگتر شدی
خانوم تر شدی
حلما_همه اینایی که گفتی رو بودم😁😁
حسین_بچه پرو
بیا پایین الان میان
حلما_من چایی نمیارما😒
حسین_😂😂بخوای بیاری هم نمیزاریم
یادته با علی بنده خدا چیکار کردی
حلما_عه خب اون سینیش مشکل داشت😐😒
مامان صدامون کرد دیگه ادامه ندادیم حرفامونو
رفتیم پایین
بابا_حلما جان بداخلاقی نکنی باهاشون یه وقت
مامانم پشت حرف بابا رو گرفت باز کلی نصیحت و این که چجوری باید رفتار کنم ...
حلما_😐چشم
یه جوری میگن انگار تا حالا چند نفرو زخمی کردم
اه اه بدم میاد هی میگن چیکار کن چیکار نکنه
حالا که اینجوری شد یکاری میکنم پسره بره پشت سرشم نگاه نکنه😒😂
زنگ درو که زدن مامان به من گفت برو تو آشپزخونه بعد بیا
من که از این مسخره بازیا خوشم نمیاد
گفتم مامان من که قرار نیست چای بیارم
به نظرمنم این یه مهمونی سادست
جایی نمیرم
بابا گفت اشکالی نداره خلاصه مامان بیخیال شد
رفتن به استقبال مهمونا منم همینجور مثل خنگا وسط پذیرایی ایستاده بودم
.
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 علیرغم سردی هوا، همچنان تحصن بانوان در حرم عبدالعظیم و سایر شهرها ادامه دارد.
♨️ کاش صدای مظلومیت این زنان در این سرمای هوا، به گوش مسئولین برسد 😔😔
🔻چرا ۱۶ آذر روز دانشجو نامیده شد؟
🔹سوم آذر ۱۳۳۲، اعلامیه کوتاه دربار از سفر نایب ریاست جمهوری آمریکا، ریچارد نیکسون و همسرش به ایران در بازه زمانی هجدهم تا بیست و یکم همین ماه خبر میدهد. همین روزها خبر برقراری مجدد روابط سیاسی ایران و انگلستان هم منتشر میشود. این روابط مهر ۱۳۳۱ در اعتراض به بیاعتنایی انگلستان به بحث ملی شدن صنعت نفت، از جانب ایران قطع شده بود. حالا کمتر از چهارماه پس از کودتا، مصدق در دادگاه نظامی دارد محاکمه میشود، شاه قرار است برای سفیر انگلستان فرش قرمز پهن کرده و میزبان معاون رئیسجمهور آمریکا باشد.
🔹دهم آذرماه، روزنامه اطلاعات با چاپ عکسی از فضلالله زاهدی و وزیر دفاع در کنار رئیس هیئت مستشاری آمریکا در ایران، از اعطای نشان همایون درجه دوم به او با موافقت شاه خبر میدهد. چهارشنبه یازده آذر سفیر کبیر آمریکا در ایران، کاردار جدید را به وزارت خارجه معرفی میکند. چهاردهم آذرماه، تیتر یک روزنامه اطلاعات این است: «از امروز روابط سیاسی ایران و انگلیس برقرار گردید»
🔹اینها همه یعنی بر باد رفتن رویای مصدق-کاشانی و همهی زحماتی که برای ملیشدن صنعت نفت کشیده شده بود.
🔹چهاردهم و پانزدهم آذر راهپیماییهای پراکندهای در دانشگاه تهران و اعتصاباتی در بازار صورت گرفت. ۱۶ آذرماه دانشجویان وقتی وارد دانشگاه شدند، نیروهای گارد را دیدند که اطراف و داخل دانشگاه مستقر شدهاند. ساعت ده صبح وقتی چند سرباز با مسلسل وارد کلاس نقشهبرداری میشوند، همه از ترس فرار میکنند. چند دقیقه بعد نیروهای گارد رسما به دانشکده فنی حمله میکنند. مصطفی چمران که خود، یکی از این دانشجویان است نُه سال بعد این لحظه را اینطور توصیف میکند: "رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. هماو میگوید بدن مجروحین در حدود دو ساعت در وسط دانشکده افتاده بود و خون جاری بود تا بالاخره جان سپردند.
🔹۱۸ آذر، نیکسون طبق برنامه به تهران آمد. شاید یکی از تلخترین قابهایی که از این سفر سه روزه در تاریخ ایران به یادگار ماند، حضورش در تالار دانشکده حقوق و اعطای دکترای افتخاری به او بود. چهار روز پس از به رگبار بستهشدن دانشجویان دانشگاه تهران، حالا دکتر سیاسی، رئیس دانشگاه، میزبان نیکسون شده بود. نیکسون لباس دکترای افتخاری دانشگاه را بر تن کرد، عکس یادگاریاش را گرفت و تهران را ترک کرد. اما از آن سال، ۱۶ آذر به یاد سه شهیدِ قربانیشده پیش پای آمریکاییها، روز دانشجو نامیده شد.
🔴به#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان بپیوندید👇
Join @khorshidebineshan