eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
6.5هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ من همش ۱۴ ساله بودم که عاشق پسر خاله ۲۲ ساله م شدم پسری که خلافی نبود انجام‌ نداده باشه شوهر خاله م وضع مالیش خوب بود پسرشم سواستفاده میکرد اریا زیادی خوشتیپ بود و بین فامیل های اتو گشیده تنها مسری بود که فرق میکرد همین باعث شد تا ازش خوشم بیاد و شیفته ش بشم‌ انقدر دوسش داشتم‌ که هر لحظه خودم رو باهاش تصور میکردم میدیدم تو لباس عروسی م و اونم داماد هست انقدر این علاقه زیاد شد که با اریا دوست شدم میگفت قصدش ازدواجه و وقتی به خاله م گفت با مخالفت رو برو شد خاله م میگفت شما تیکه هم نیستید و اریا به درد ازدواج نمیخوره اما من هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم با اریا ازدواج کنم دیگه ماجرای عشق ما تو فامیل علنی شده بود هر کاری میکردم تا لحظه ای کنارش باشم اما مادرم گوشی و تبلت رو ازم‌گرفت تا ارتباطی بین ما نباشه تا اریا برام پیغام فرستاد که اگر دوسش دارم و میخوام زنش بشم فردا صبح که بابا مامانم رفتن سرکار از مدرسه فرار کنم و با هم بریم اصفهان ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست
۲ به حای عقلم قلبم تصمیم گرفت و به حرفش عمل کردم زنگ دوم تو مدرسه به بهونه دستشویی از کلاس خارج شدم و از مدرسه بیرون زدم اریا توی ی پراید مشکی منتظرم بود سوار ماشین شدم انگار تازه با حقیقت روبرو شدم من اریا رو برای عشق میخواستم‌ اما اون؟ هر چی زمان میگذشت و دور تر میشدیم بیشتر پشیمون میشدم و تردیدم تو رفتارم واضح تر، اریا مشکوک نگاهم کرد:پشیمون شدی؟ با ترس اروم‌ گفتم: نه نه اصلا خباثت از چشم هاش میبارید تازه داشتم به حرفهای پدر مادرم میرسیدم زل زدم بهش :من میخوام برم خونه فریاد زد: من مسخره تو نیستم و وقت برای این بچه بازیا ندارم از اول باید فکراتو میکردی تمام مسیر گریه میکردم تازه به مقصود شیطانی اریا پی برده بودم تو راه پلیس راه بهمون هشدار ایست داد اما دوست اریا بدتر گاز داد و برای اینکه از دست پلیس فرار کنه بین ماشین های ضربدری میرفت که ناگهان تکون بدی خوردیم انگار ماشین به اطراف کوبیده میشد
وقتی به هوش اومدم تو بیمارستان روی تخت بودم و مامان بابام کنارم گریه میکردن به مح اینکه متوجه شدن به هوش اومدم بهم گفتن اریا تو اون تصادف مرده بهشون گفتم که پشیمون شدم و وقتی به اریا گفتم اما اون اذیتم کرد بابام فقط میگفت مهم نیست و فراموشش کن ی مدتی توی بیمارستان بستری بودم و بعدشم که مرخص شدم استراحت داشتم از مدرسه بهم پیغام دادن که اخراج هستی و فقط برای امتحانات میتونی بیای همینم برام امیدواری بود با کمک پدر مادرم درسم رو خوندم داستان من تقریبا تو محل پیچیده بود خاله م اصلا سراغم نیومد و به مامانم‌ گفته که دیدن من یاد اریا میندازش از خدام بود سراغم نیاد، به درخواست مادرم برای ارامش بیشتر من قرار شد محل زندگیمون رو عوض کنیم کلی اصرار کردم تا راضی شدن که خونه رو نفروشن من اون خونه و محله رو میخواستم چون بهم یاداوری میکرد که چه اشتباهی کردم و باید درست تصمیم بگیرم ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست
بالاخره شدم ۲۲ ساله و دانشگاه شرکت کردم دیگه تقریبا همه گذشته رو فراموش کرده بودن سخت مشغول دانشگاه بودم که زمزمه هایی تو خونه بود، من فکر میکردم بعد از قضیه اریا نمیتونم ازدواج کنم اما پچ پچ های پدر مادرم نشون از ی خواستگار بود انقدر این وضع ادامه داشت تا خودم پرسیدم مامانم گفت که پسر همسایه مون محمد به مادرش گفته منو دوس داره، قرار شد بیان خواستگاری وقتی با محمد به اتاق برای صحبت رفتیم اولین حرفی که بهش زدم این بود که من ی گذشته دارم اونم‌گفت میدونه و شاهد ماجرا بوده و اصلا براش مهم نیست. من و محمد ازدواج کردیم و الان دوتا دختر کوچولو داریم حسابی هم خوشبختیم میخوام به تمام دخترایی که داستان منو میخونن بگم عشقی توی سن کم وجود نداره و همش اشتباهه خواهش میکنم با این فکر که عاشقید و طرف مقابلتون رو باور دارید زندگیتون رو خراب نکنید ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر تون عضو بشید داستان رو بخونید واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر قسمت وداستان نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون وبعد خیلی راحت پیام‌میذارید کپی کردیم اشکالش چیه؟؟ اشکالش تو حق الناسیه که گردنتون میوفته این کار عین دزدی هست
۱ مامان و بابام با ما خوب بودن ولی با خودشون نه مدام در حال جنگ و دعوا بودن بدون مراعات کردن حال ما فقط میجنگیدن و گاهی شاید خودشونم‌ نمیدونستن چرا فقط دعوا میکردن خیلی دلم میخواست از این شرایط فرار کنم و برم جایی که ارامش‌ باشه دلم میخواست ی جایی بدنیا میومدم که بین پدر مادرم عشق باشه نه جنگ اما مگه دست من بود؟ مشخصا که نبود برای رهایی از خونه خواستم برم دانشگاه اما کنکور قبول نشدم ی روز یکی از خانمای مسجدی بهم گفت حاضری با یکی ازدواج کنی؟ گفتم کیه؟ که گفت ی پسری هست حسابدار ی شرکته مادرش فرهنگی و باباش بازاریه دنبال ی دختر خوب میگردن اگر قصد ازدواج داری بگو بیارمشون خونتون یکم فکر کردم پیشنهادش خوب بود اگر پسر خوبی باشه خب چرا که نه منم زنش میشم و از خونمون راحت میشم ❌کپی حرام ⛔️
۲ قرار شد بیان خواستگاری و مامانمم وقتی دید که من دوس دارم ازدواج کنم کلی خوشحال شد و گفت بالاخره عروس میشی خبر نداشت که دارم از خودشون فرار میکنم خواستگارا اومدن اسم پسره پرهام بود و خیلی بانمک بود بنظرم ازش خوشم اومد وقتی رفتیم تو اتاق حرف بزنیم همش میخندید و میگفت خیلی خوشحاله و منو خوشبخت میکنه با فکر اینکه عاقبتم مثل مامان بابا نمیشه بهش جواب مثبت دادم خانواده ش عجله میکردن برای عقد و میگفتن خوبیت نداره اینجوری بمونیم ما هم قبول کردیم و قرار شد که زود عقد کنیم کارها رو فوری انجام دادیم و ده روز بعد عقد کردیم پرهام‌همش‌منو میبرد خونشون باهام کاری نداشت اما میگفت دوس دارم زیر ی سقف باشیم ی بار که مریض شدم دیدم به جای اینکه منو ببرن دکتر برام دمنوش درست کردن ی حس بدی پیدا کردم ولی هیچی‌ نگفتم دمنوش هم کاری نکرد و حالم بدتر شد به ناچار پرهام رفت برام قرص خرید و خوردم بهتر شدم ❌کپی حرام ⛔️
۳ اون روزا خیلی ناراحت بودم ولی به مرور زمان خودم رو دلداری دادم که حتما پول نداشته بعد از عروسی متوجه خساست و شکاکی بیش از حد شوهرم شدم حتی اجازه نمیداد پا توی حیاط بذارم و میگفت کسی میبینتت مشکلاتی که داشتیم ی طرف از طرفی که وابستگی شدیدش به خانواده ش مخصوصا مادرش نفوذ مادرش رو نمیتونستم نادیده بگیرم کافی بود از من ی چیزی حتی به دروغ بگه همین کافی بود برای اینکه ی کتک حسابی بخورم از دستش خسته بودم ذره ای ارامش در کنارش نداشتم ی روز رفتم خونه بابام و همه چیزو براش گفتم اونم گفت برای طلاق حمایتم میکنه با کمک پدرم موفق شدم بعد از دو سال طلاق بگیرم مدتی گوشه نشین شدم و نتونستم طاقت بیارم رفتم توی ی تولیدی مشغول به کار شدم صاحبکارمون ادم خداشناسی بود کم و بیش از زندگیم میدونست ی بار بهم‌ گفت اگر‌ مورد مناسبی باشه ازدواج میکنید؟ ❌کپی حرام ⛔️
۴ گفتم‌نمیدونم ولی از ازدواج حسابی میترسم بهم گفت من ی برادر دارم چندباری اومده اینجا شما رو دیده بهتون علاقه مند شده ازم‌ خواست ازتون خواستگاری کنم ادم خوش اخلاقی هست و مذهبیه معیارشم برای ازدواج ی خانم مذهبی و چادری هست وضع مالیشم شکر خدا دستش به دهنش میرسه حالا شما فکراتو بکن با خانواده صحبت کن قطعی شد و نظرتون مثبت بود به من بگسگید خدمت برسیم اومدم خونه و به بابام‌گفتم گفت من اینارو مشناستم ادمای حلال خوری هستن و قابل اعتماد نظر من مثبته بابا ولی خودت فکراتو بکن اون شب تا صبح نخوابیدم اخر سر با خودم‌ گفتم میگم بیان اگر خوشم نیومد جواب منفی میدم زور که نیست
۵ بهش اطلاع دادم و اومدن خواستگاری برادرش خیلی محجوب بود و سر به زیر گاهی نیم‌نگاهی بهم‌مینداخت رفتیم داخل اتاق حرف بزنیم تنها شرطش این بود که حجاب داشته باشم و نماز اول وقت بخونم وقتی رفتن با خودم گفتم تو زندگی با این فقط باید قران بخونم و با این تفکر زنش شوم اما وقتی عقد کردیم فهمیدم خیلی شیطونه و شوخ طبعه اما وقتایی که تنها بودیم عروسی که کردیم همش منو میخندوند هر لحظه خداروشکر میکنم که این مرد خوب رو سر راهم گذاشت و باهاش ازدواج کردم الان سه تا بچه داریم و حسابی خوشبختم خیلی خداروشگر میکنم که از اون ازدواج سمی نجات پیدا کردم . ❌کپی حرام ⛔️
هدایت شده از حامیان پورمحمدی
7.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ شعار تند دادن، نون داره... 💢 منافع داره، مزایا داره، داره خیلی وقتا های خوبی داره آیا اینها برای ما مبناست؟ ⁉️ یا اینکه میبینیم چه حرکتی نیاز های ، و رو تامین میکنه؟ 🪧 همیشه میفرمود اگر میخواهید بفهمید چه مسیری درسته، به موضع نگاه کنید... 🔍 شما های خارجی را نگاه کنید چه موضعی نسبت به بنده دارند، چقدر با نگرانی و حرص هرچی از اول انقلاب تا الان دارند جمع می کنند و سر من میارن! ❅پایگاه‌مردمی حجةالاسلام پورمحمدی❅ 🆔 @Mostafapourmohammadi_ir