eitaa logo
کلید خوشبختی🇮🇷
3.1هزار دنبال‌کننده
16.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
32 فایل
ناشناس صحبت کن وداستان زندگیتو برام بفرست 👇👇 https://harfeto.timefriend.net/17095372560219 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ https://eitaa.com/joinchat/889782424Cfa913f7dd2 ⛔️کپی از داستان‌ها حرام حتی برای مادر یا خواهر⛔️
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ مادر من بزرگترین بچه مادربزرگم بود مادربزرگ وقتی که جوان بود با وجود داشتن ششش تا بچه وقتی شوهرش میمیره پای بچه هاش وایمیسه هرچی اقوام بهش میگن اینا رو بده به خانواده همسرت برای خودت ازدواج کن قبول نمیکنه با کلفتی کردن تو خونه مردم و کار کردن سر زمین های مردم زندگیشون رو میگذرونن و بچه هاش رو به تنهایی بزرگ میکنه هم پدر بوده براشون هم مادر، مادرم تعریف میکرد میگفت شبهایی که مامانم میومد خونه بدون هیچ حرفی لامپ خاموش میکرد می خوابید میدونستیم که خبری از غذا نیست گاهی برادر کوچکترم گریه میکرد و من انقد تو بغلم میگرفتمش و راه میرفتم که از گرسنگی خوابش میبرد هر چی بهش میگفتم منم ببر سرکار درامدمون بهتر میشه قبول نمیکرد میگفت تو باید بچگی کنی و نمیخوام حیف بشی به سختی هر شش بچه را بزرگ می کنه مادر من زودتر از همه ازدواج می کنه ولی باز هم با وجود اینکه خیاطی بلد بوده و برای مردم لباس میدوخته یواشکی بابام از هر چند کاری که انجام می‌داده یکیش رو به مادربزرگم میداده ❌کپی حرام
۲ که ی کمکی کرده باشه همه خاله ها و دایی هام ازدواج میکنند و سر زندگیشون میرن مادربزرگم دیگه با وجود این که سن بالایی نداشته چون خیلی کار کرده بوده زمین گیر شده بود به خاطر اینکه از بدنش زیاد کار کشیده دیگه نمیتونست خودشو جمع کنه و تکون بخوره گاهی اوقات مادرم برای نگهداری و کمک بهش می رفت تا اینکه صدای پدرم در اومد و گفت که نباید بری و بذار بقیه خواهرات برن مامانم خیلی غصه خورد که نمیتونه کمک مادرش کنه از اونورم خاله و دایی هام میگفتن مگه برای ما چیکار کرده که عمر زندگیمون رو براش بذاریم به ما ربطی نداره همه اینها گذشت تا اینکه من ازدواج کردم وقتی که ازدواج کردم ی روز با شوهرم به خونه مادر بزرگم رفتیم از چیزی که دیدم جلوی شوهرم حسابی شرمنده شدم مادربزرگم که توان دستشویی رفتن نداشت مجبور شده بود سر جای خودش ادرار و مدفوع کنه خونش بوی بدی می داد و غذایی برای خوردن نداشت حسابی ضعیف و رنجور شده بود شوهرم اوضاع رو که دید خیلی ناراحت شد تمام وسایل های مادربزرگم رو شستم و حمامش کردم موقع رفتن به خونمون شوهرم به مادربزرگم گفت شما زن خیلی خوبی هستی من برای این اوضاع خیلی ناراحت شدم ❌کپی حرام
۳ توان مالی آنچنانی هم ندارم ولی میتونم شما رو ببرم خونه خودم که زنم ازت نگهداری کنه اینجا هم بده اجاره پولش رو بگیر برای خودت شاید یه چیزی خواستی بخری مادربزرگم با پیشنهادش مخالفت کرد اما شوهرم اصرار کرد وقتی این پیشنهادو از دهن شوهرم شنیدم از شدت خوشحالی گریه میکردم چطور یه نفر انقدر مهربون میشه که مادر بزرگ زنشو تو خونه خودش راه بده در صورتیکه ما خودمون مستاجر بودیم ولی شوهرم گفت من فقط با شما میرم خونمون بالاخره مادربزرگم را راضی کردیم و بردیمش وسایل هایم که بود رو با فروختیم یا ور انداختیم دیگه مادربزرگم کامل اومد خونه ما، ❌کپی حرام
۴ خونه خودش هم داریم اجاره وقتی که این اتفاق افتاد عنع به ما می‌گفتند که به خاطر خونه ش می‌خواهیم اموالش رو بالا بکشیم اما اصلا اینطوری نبود مادر بزرگ من از وقتی که وارد خونه ما شدباعث برکت زیادی بود به خونمون اومد در عرض یکسال ما صاحب خونه شدیم و شوهرم تونست ی مغازه اجاره کنه در سال دوم مغازه رو به همراه یک ماشین خریدیم هر روز بهتر از روز قبل میشدیم هر جایی که میرفتیم مادربزرگم میبردیم، پدرم یه روز شوهرم رو صدا کرد و گفت اگر این زن را بردی دستت درد نکنه ولی اگر پشیمون شدی خونه ما نیارش شوهرمم گفت خیالتون راحت آدم وقتی جواهری داره به کسی نمیده این زن برای من مثل جواهره بعد از اون مادربزرگم سرحال تر شد الان که دارم اینا رو براتون میگم مادربزرگم دو ساله که فوت شده ولی همچنان برکت حضورش تو خونه ما هست می خوام به همه بگم تورو خدا تا اون جایی که میتونید مهربون باشید و خوبی کنید راه دوری نمیره خدا هیچ چیزی را بی جواب نمیزاره . ❌کپی حرام ⛔️
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴عوامل جان دادن🌴 🍁تاثیر اول وقت بر ازدواج جوانی از شیخ نخودکی اصفهانی پرسید: قفل در زندگی ام وجود دارد و کلید از شما می‌خواهم! اول این است که دوست دارم یک سالم داشته باشم، دوم اینکه دوست دارم برکت داشته باشد و سوم اینکه دوست دارم بخیر شوم. شیخ نخودکی پاسخ داد: برای اول، را اول وقت بخوان. برای دوم را اول وقت بخوان و برای سوم هم را اول وقت بخوان! جوان با تعجب پرسید: سه قفل با یک ؟! شیخ جواب داد: 👇👇👇 🌳نماز اول وقت « کلید» است. 💚@sooyemalakout