eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز مزار داداش بابک😍 نائب زیاره همگیتون ،از طرف ادمین 😍❤ #ٺُ دوست داشتنی ترین دلیل حواس جمعی این روزهای منی . . ♥️🌈 #رفیقانهـ #ݜہید‌بابڪ‌نورے #ݜہید‌بابڪ #تولد @khoshtipasemani _❤
عکس های تولد شهیدنوری😍❤ #ݜہید‌بابڪ‌نورے #ݜہید‌بابڪ @khoshtipasemani 💐
عکس های تولد شهید نوری😍❤ #ݜہید‌بابڪ‌نورے #ݜہید‌بابڪ @khoshtipasemani 💐
7.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مدتی هست که جان رفته برو از بدنم.. تحت درمان شفاخانه بیت الحسنم....😭😭😭 . . . گوش ندین از دستتون رفته😔😔🖤 #امام_حسن(ع) #ݜہید‌بابڪ‌نورے #من_حسنیم @khoshtipasemani
#خاطـــره🎞 همرزم‌شهــید: صبح ها در بیابان های بوکمال هوا به شدت سرد بود. بخاطر سرمای شب و بیداری، صبح ها بی رمق بودیم. گاهی که برای نماز صبح امکان وضو گرفتن نبود تیمم میکردم. وقتی موقع نماز ظهر که میشد بابک اجبار میکرد:" قضای نماز صبح هم بخونید چون نماز صبح بجای وضو تیمم کردین" . . {♥️} #ݜهید‌بابڪ‌نوري #خاطره‌_از_همرزم_شهید #خوشتیپ_آسمانی @khoshtipasemani _🌹
خیلی سخته... یه روزی به مناسبت برای تولد عکس پروفایل طراحی میکنیم و یه روزی به مناسبت اربعین امام حسین(ع).. یه روزی برای سالگرد شهادت... دوسال شده... دوسال عین هزاران سال سخت گذشت... سخت گذشت.. تاهمیشه باید طراحی کنیم متن ها و پروفایلها و استوری ها و.. برای سالگرد تولدها وشهادت... نمیدونم قراره تاکجا و تاکی بجنگیم با دلتنگیمون...😭💔 بابک جان نیستی برادر و حالمون خوب نیست... نیستی و دلتنگیم... #در‌آستانہ‌‌‌دومین‌‌سال‌نبودنت #ݜهید‌بابڪ‌نورے
🎞 رفـیــق‌شهید: شب ورود به بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم هنوز تو شهر بودند. ما گروه بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته جلوی ساختمون بودند که ما بدونیم اونجا زندگی می کنه. ما ایرانی ها🇮 هم که عاشق بچه کوچولو خواستیم یکم بچه ها رو کنیم. فکرش رو بکن💭بچه ای که تمام عمرش دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه لباس منم مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و شهید عارف رفت از تو ماشین آورد و به بچه ها تعارف کرد باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی کردند و باهاشون دست دادند راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت: ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ اون حالش رو خوردم... @khoshtipasemani
🎞 رفیق شهید : شب ورود به بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم هنوز تو شهر بودند. ما گروه بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته جلوی ساختمون بودند که ما بدونیم اونجا زندگی می کنه. ما ایرانی ها🇮🇷 هم که عاشق بچه کوچولو خواستیم یکم بچه ها رو کنیم. فکرش رو بکنبچه ای که تمام عمرش دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه لباس منم مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و شهید عارف رفت از تو ماشین آورد و به بچه ها تعارف کرد باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی کردند و باهاشون دست دادند راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت حال ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر اون لحظه بود که از اعماق قلبم اون حالش رو خوردم... @khoshtipasemani
خاطره از همرزم شهید🌸🌈 شب ورود به بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم👥 هنوز تو شهر بودند. ما گروه بودیم. باید جاهای خاصی👌 مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه🏚 و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد👴 به همراه 3 تا که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته😔 جلوی ساختمون بودند که ما بدونیم اونجا زندگی می کنه. ما ایرانی ها🇮🇷 هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو کنیم. فکرش رو بکن💭بچه ای که تمام عمرش دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😰 لباس منم مثل لباس داعشی ها👹 بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون👥 اون بچه کوچیکه و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم❌ موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم💞 و شهید عارف رفت از تو ماشین🚗 آورد و به بچه ها تعارف کرد❤️😍 باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی کردند و باهاشون دست دادند راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم🔑 گفتم: بشین بریم. گفت: ندارم😞 خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم🚘 زد زیر 😭 اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ💓 اون حالش رو خوردم... ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 🍃همرزم‌شهــید: ✨صبح ها در بیابان های بوکمال هوا به شدت سرد بود.☁️بخاطر سرمای شب و بیداری، صبح ها بی رمق بودیم.😅 💫گاهی که برای نماز صبح📿امکان وضو گرفتن نبود تیمم میکردم. وقتی موقع نماز ظهر📿 که میشد بابک اجبار میکرد:" 🌙قضای نماز صبح هم بخونید چون نماز صبح بجای وضو تیمم کردین" . . {♥️} 🌹 🌷 💚 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 رفـیــق‌شهید:🌷 شب ورود به بوکمال بود. تمام گردان داشت وارد شهر می شد. برخی از مردم هنوز تو شهر بودند. ما گروه موشکی بودیم. باید جاهای خاصی مستقر می شدیم. چند دقیقه ای رفتیم بالای یه خونه و مراقب اطراف بودیم. یه پیرمرد به همراه 3 تا بچه که از 3-4 ساله تا 10-11 ساله👶👧 با لباس های پاره پوره و قیافه های حموم نرفته جلوی ساختمون نشسته بودند که ما بدونیم اونجا خانواده زندگی می کنه. ما ایرانی ها هم هم که عاشق بچه کوچولو😍 خواستیم یکم بچه ها رو نوازش کنیم. فکرش رو بکن بچه ای که تمام عمرش داعشی دیده، حالا با دیدن ما که لباس نظامی پوشیدیم، قطعا می ترسه😨 لباس منم طرحش مثل لباس داعشی ها بود. موقعی که رفتیم نزدیکشون اون بچه کوچیکه ترسید و چند قدمی عقب رفت. ما هم دیگه کاریش نداشتیم موقع بیرون اومدن از خونه، نتونستم جلو خودم رو بگیرم و بچه ها رو بغل کردم و بوسیدمشون😚 شهید عارف رفت از تو ماشین باقلوا آورد و به بچه ها تعارف کرد😋 باقی بچه های تیم هم اومدند و اون بچه ها رو کمی نوازش کردند و باهاشون دست دادند🤝 راننده ما بود. سوئیچ رو بهش دادم گفتم: بشین بریم. گفت: حوصله ندارم خودت بشین. نشستیم تو ماشین و و همین که حرکت کردیم زد زیر گریه😭 اون لحظه بود که از اعماق قلبمـ حسرت اون حالش رو خوردم...😥 🌹 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
🎞 🍃همرزم‌شهــید: ✨صبح ها در بیابان های بوکمال هوا به شدت سرد بود.☁️بخاطر سرمای شب و بیداری، صبح ها بی رمق بودیم.😅 💫گاهی که برای نماز صبح📿امکان وضو گرفتن نبود تیمم میکردم. وقتی موقع نماز ظهر📿 که میشد بابک اجبار میکرد:" 🌙قضای نماز صبح هم بخونید چون نماز صبح بجای وضو تیمم کردین" . . {♥️} 🌹 🌷 💚 ‍‎‌‌‎‎‎┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---