خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفتاد
|یک مسئولیت کوچک|
﴿همسر شهید﴾
ساعت حدود نه شب بود.صدای زنگ خانه از جا پراندم.نمیدانم چرا بی اختیار ترسیدم. چادرم را سرم کردم و رفتم دم در.یک موتور جلوی در بود دوتا مرد روش نشسته بودند و صورتشان را با چفیه پوشانده بودند اول که دیدمشان یکهو دلم ریخت!
یکیشان گفت:آقای برونسی تشریف دارن؟
گفتم:نه
گفت:کجا رفتن
با خودم گفتم حتما از همرزماشن،گفتم: رفتن جایی
پرسید:کی میان؟
گفتم: نمیدونم،رفتن سخنرانی معلوم نیست کی میان.
گفت: ببخشین حاج خانم،ما از رفقای جبهه شون هستیم اگه بخوایم ایشون رو حتما ببینیم کی باید بیایم؟؟
گفتم: ایشون وقتی میان مرخصی ما خودمونم به زور میبینیمشون،
سوالاتش تمامی نداشت باز گفت:امشب چه ساعتی میان؟
با تردید و دودلی گفتم:من دیگه ساعتش و نمیدونم
میخواستم در را ببندم که گفت ببخشید حاج خانم اسم کوچیک شوهرتون چیه؟
دیگر نتوانستم طاقت بیارم و با پرخاش گفتم:شما اگه از رفقاش هستین باید اسمش و بدونین!!
تا این را گفتم موتور را روشن کردند و بدون خداحافظی گاز دادن و رفتن.
نزدیک ساعت ۱۰ عبدالحسین آمد،یکی دیگر هم همراهش بود سلام کردند، عبدالحسین گفت:شام رو بیارین که ما خیلی گرسنه ایم.
گفتم:دو نفر اومدن با شما کار داشتن
پرسید: کی؟
گفتم: سروصورتشان و با چفیه بسته بودند خودشونم نگفتن کی هستن.
عبدالحسین به دوستش نگاه کرد نگاهشان،نگاه معنی داری بود،
با نگرانی پرسیدم:مگه چی بوده؟؟
عبدالحسین دستپاچه شد و گفت:هیچی هیچی از رفقا بودن.
سیر تا پیاز حرفای آن ها و حرفای خودمو گفتم خنده اش گرفت گفت:آخر کاری جواب خوبی دادی بهشون.
آن شب هرچه خواستم از ته و توی ماجرا سر در بیاورم نشد.
فردا صبح رفتم مغازه همسایه مان مال یک زن بود تا مرا دید سلام کرد و گفت:دیدی دیشب میخواستن شوهرت رو ترور کنن!!
رنگ از روم پرید.گفتم:ت.... ترور! چرا؟ مگه چی شده....؟؟!!
یک صندلی برایم گذاشت،بی اختیار نشستم.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
مداحی آنلاین - یار دلم - محمدحسین پویانفر.mp3
4.71M
#رزق_معنوی_شبانه☁️🌙☁️
از بچگی شادی فروختم غم خریدم
با پول تو جیبی هام برات پرچم خریدم
🎤 محمدحسین پویانفر
#شبتون_مهدوی☘
#وضو_یادتون_نره🚰
ⓙⓞⓘⓝ↴
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#باݩو •❥💚❥•
بانو ❗️
ایݩ را بدان°☝️°
تو که با وقار راہ میروۍ•••☺️
باد که چـ∞ـادرت را پریشان میکند
و تو دستـ✋ـهایت
را °نذر° مرتب کردنش می کنی•••
خدا آݩ باݪا 🔝قدح قدح غرور مۍ فروشد به فرشتـ👼گانش•••
که این بود°✋° بنده اۍ که گفتم سجده اش ڪنید•••✨
اشرف مخݪوقاتم را بݩگرید کہ چہ عاشقانہ برایم بݩدگۍ مۍکند•••♥️☺️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
|تَـبِدِلتَنـگےاَتاُفـتآده🍂
🌻بِـهجآنِنَفسمـ🖤|
#رفیقشهیدم
#بابڪنورے 🌱
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفتادویک
گفت: نمیخواد خودت و ناراحت کنی، الحمدلله به خیر گذشت.
چند لحظه ای گذشت حالم که خوب شد ازش خواستم جریان را برایم تعریف کند،گفت: همون موتوری که اومدن از شما سوال کنن اول اومدن اینجا.
زود گفتم:به چه کار؟!
گفت:آدرس خونه شما رو میخواستن.
گفتم: شما ام آدرس دادی؟؟
قیافه حق به جانبی گرفت و گفت:
من از کجا بدونم اون بی دینا برای چی اومدن!!
گفت:ولی نمیدونی یدالله چقدر از دستم عصبانی شد، یدالله پسرش بود.گفت:خیلی منو دعوا کرد میگفت چرا آدرس دادی؟؟ اونا میخواستن حاجی رو ترور کنن!
ادامه داد:راستش برام سوال شد که آقای برونسی چکاره است که میخوان ترورش کنن؟؟
من حسابی ترسیدم برای خودمم سوال شد که عبدالحسین چکاره است؟؟ مثل آدمای از همه جا بی خبر گفتم:اصلا نفهمیدم اون موتوری ها برای چی اومدن؟
گفت:بابا ساعت خواب!دیشب یدالله پسرم رفت بسیج محله رو خبر کرد تا صبح دور خونه شما نگهبانی میدادن.
زیر لب گفتم: عجب!
خرید را کردم و سریع رفتم خانه سراغ عبدالحسین گفتم:من از دست شما خیلی ناراحتم.
گفت:چرا؟
گفتم:شما میدونستی اونا برای ترور اومدن ولی به من نگفتی خندید و خیلی خونسرد گفت:مگه من کی هستم که بخوان ترورم کنن؟؟!!
قیافه اش جدی شد گفت: اصلا کی گفت اینارو بهت؟
گفتم:مادر یدالله
سری تکان داد و رفت از خانه بیرون چند دقیقه بعد برگشت و با خنده گفت: اشتباه شده بود میخواستن یه برونسی دیگه رو ترور کنن
گفتم:پس بسیج محله هم شما رو اشتباهی گرفته؟؟
گفت:چطور؟
گفتم:چون تا صبح نگهبانی میدادند.
محکم گفت:دروغ میگن مگه من کی ام که بسیج وقتش رو برای من تلف کنه؟
همان جا هم نگفت که مثلاً یک مسئولیت کوچک تو سپاه دارم.
بعد شهادتش فهمیدم که رفته بوده سراغ یدالله،خود یدالله میگفت:
آقای برونسی حسابی از دست من ناراحت شده بود حتی بهم تشر زدکه:چرا به زنا چیزایی میگی که توی محل فک کنن من چکاره هستم؟
یدالله میگفت: همان روز با حاج آقا رفتیم پیش مادرم ذهنیتی رو که براش درست شده بود پاک کردیم.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
#خاطــره🎞
|همدانشگاهۍشهید|
دخترے میگفت:
من همکلاسی بابک بودم.
خیلیییی تو نخش بودیم هممون...
اما انقد باوقار بودکه همه دخترا میگفتند:
" این نوری انقد سروسنگینه حتما خودش دوس دختر داره و عاشقشه !" 😏
بعد من گفتم:میرم ازش میپرسم تاتکلیفمون روشن بشه...
رفتم رو دررو پرسیدم گفتم :
" بابڪ نوری شمایی دیگ ؟! "
بابڪ گفت : "بفرمایید ."
گفتم:" چراانقد خودتو میگیری ؟؟چرا محل نمیدی به دخترا؟؟!! "
بابڪ یہ نگاه پر از تعجب و شرمگین بهم کرد
و سریع رفت و واینستاد اصلا!
بعدها ک شهیدشد ،
همون دخترا و من فهمیدیم بابڪ عاشق ڪی بوده که بہ دخترا و من محل نمیداد...
#عاشقحضرتزینبوشهادت🥺💔|
#شهیدبابڪنورے♥️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#طنزجبهه😅
.
قبل عملیات بود
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم،
اگر گیر افتادیم چطور توی بےسیم به
هم رزمامون خبر بدیم🧐
که تکفیریا نفهمن...
یهو سید ابراهیم
(#شهیدمصطفیصدرزاده)
بلند گفت:
اقا اگه من پشت بے سیم📞
گفتم همهچۍ آرومه من چقدر خوشبختم/:
بدونید نابود شدیم تموم شده رفته シ
.
|شادیروحشهداصلوات💛°°
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
#حرف_قشنگ🙃
•
•[هر وقت #غصه دار شدید،🍃
برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات☘
از زنده ها و مرده ها🥀
و آنهایی که بعدا خواهند آمد،
#استغفار کنید.🌼
غصهدار که میشوید،
گویا بدنتان چین میخورد🥀
و #استغفار که میکنید،
این چین ها باز می شود.]•🌸
#مرحوم_دولابی
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
°•`🌕☘.
『شھادتیعنۍزندگۍڪناما؛
فقطبࢪاۍخدا !✨
اگࢪشھادتمۍخواهید، زندگۍڪنید
فقطبࢪاۍخدا . .』_:)
#شہیدبابڪنورے♥️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊
#عاشقانه_شهدا💖💫
همسر #شهید_باکری میگوید، قبل از ازدواج وقتی درخانه پدرم بودم، مادرم نميگذاشت ما غذا درست کنيم پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب مي شد، ناراحت مي شد ...
تا قبل از عروسي حتی برنج هم درست نکرده بودم. بعد از ازدواج شب اولي که تنها شديم، مهدی آمد خانه و گفت «ما هيچ مراسمي نگرفتيم. بچه ها ميخوان بيان ديدن. مي توني شام درست کني؟» من هم نه نگفتم،
کته ام شفته شده بود. 😥
همان را آورد، گذاشت جلوي دوست هاش. گفت: « خانم من آشپزيش حرف نداره، فقط برنج اين دفعهاي خوب نبوده وا رفته. 😊😁
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
~🕊
#برگیازخاطره🍃
در مراسمی برای شهدا
حاج قاسم رو کرد به خانوادهها و گفت:
از همه تقاضا دارم دو دقیقه سقف را نگاه کنند.
دو دقیقه همه سقف را نگاه کردند
و کم کم گردنها خسته شد.
همان زمان #حاج_قاسم گفت:
خسته شدید؟
برخی از رزمندگان ما
بیش از 30 سال است که به دلیل مجروحیت
فقط میتوانند سقف را نگاه کنند.
راوی: همسر شهید هادی کجباف
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفتادودو
|عمل و عملیات|
﴿همسر شهید﴾
بعد عملیات آمده بود مرخصی روی بازویش رد یک تیر بود که درش آورده بودند و کم کم میرفت که خوب شود.
جای تعجب داشت اگر توی عملیات مجروح شده بود تا بخواهند عملش کنند خیلی طول میکشید. کنجکاوی ام بیشتر شد با اصرار من شروع کرد به گفتن ماجرا:
تیر خورد به بازوم بردنم یزد،توی یکی از بیمارستان ها بستری شدم.چیزی به شروع عملیات نمانده بود دیر میشد باید هرچه زودتر از آن جا خلاص شوم.دکتر آمد معاینه کرد و گفت:باید از بازوت عکس بگیرن.
عکس که گرفتن معلوم شد که گلوله بین گوشت و استخوان گیر کرده.تو فکر این چیزا نبودم فقط میگفتم:من باید برم خیلی زود.
دکتر گفت:شما باید عمل شین خیلی هم زود. گلوله توی دستت گیر کرده کجا میخوای بری؟
به پرستار هم سفارش کرد و گفت:مواظب ایشون باشید،باید آماده بشه برای عمل.
این طوری باید قید عملیات را میزدم.فکر اهل بیت افتادم و فکر توسل. حال یک پرونده را داشتم که توی قفس انداخته باشندش.
حسابی ناراحت و دلشکسته بودم شروع کردم به ذکر و دعا توی حال گریه و زاری خوابم برد.توی حالت خواب و بیداری جمال ملکوتی حضرت ابوالفضل را زیارت کردم.خیلی واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم حس کردم چیزی را بیرون آوردند بعد گفتند:بلند شو دستت خوب شده.
گفتم:پدر و مادرم فدایتان،من دستم مجروح شده تیر داره دکتر گفته باید عمل بشم.
فرمودند:نع، تو خوب شدی.
حضرت که تشریف بردند از جا پریدم و به خودم اومدم.دست گذاشتم روی بازوم درد نمیکرد!
سریع از تخت پریدم پایین رفتم لباس هایم را بگیرم،ندادند و گفتند: کجا؟شما باید عمل شی.
گفتم:من باید منطقه لازم نیست عمل بشم.
هرچه گفتم مسئولیتش با خودم قبول نکردند و آخر جریان را گفتم
دکتر گفت:تا از بازوت عکس نگیرم نمیذارم بری. فرستادم برای عکس
نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم توی عکسی که از بازوم گرفته بودند خبری از گلوله نبود.
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
دلم تنگ است،شهادتت نزدیک است،نمیدانم خوشحال باشم بخاطر شهادتت یا ناراحت باشم بخاطر شهادتت....
این روزها دلم عجیب میشکند..توهوایم را داشته باش...
دل تنگی شدیدی که دلی نیست...
کاش بیای و ببینی😔
#زيـاږݓݩــاݦـہشهــڌا
♥️|دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است
……ڪہ آسمانیت مےڪند.……
🌱و اگر بال خونیـن داشتہ باشے🌱
دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها
مےڪنیم و دست بر سینہ،
بہ زیارت "شــهــــــداء" مےنشینیم...|♥️
🕊🦋 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🦋🕊
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
🕊اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🕊اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌻
#شادے_روح_شهـــــــدا_صلوات🌾
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
~🕊
#تــــو خندیدی و چشمانت👀
ز یادم بُـــــرد رفتن را🙈
من از لبخنـــــدت آموختم🍁
ز این دنیــا گذشتن را ...☘
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
⚠️تلنگر
●| خالِص شوید |●
تا 👇
●| خَلاص شوید |●
#تصویربازشود
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅---
خوشتیپ آسمانی
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋
🍃🌸
#خاڪهاےنرمـکوشڪ
#پارتهفتادوسه
|شاخکهای کج شده|
﴿علی اکبر محمدی پویا﴾
اواخر سال شصت و دو بود. دقیق یادم نیس که آن روز مناسبتی بود یا نه ولی میدانم که بچه ها گردان را جمع کرد که برایشان حرف بزند.
ابتدای صحبتش مثل همیشه گفت:
(اسلام علیک یا ایتها الصدیقة الشهیده سیده نساء العالمین)
بغض گلویش را گرفت و اشک در چشمانش جمع شد.همیشه همینطور بود اسم حضرت که میامد اشکش بی اختیار جاری میشد.
موضوع صحبتش امداد های غیبی بود.لابه لای حرفایش خاطره ای از یکی از عملیات ها تعریف کرد:
شب عملیات آرام و بیسر و صدا داشتیم میرفتیم طرف دشمن سر راه خوردیم به میدان مین.خدایی شد که فهمیدیم میدان مین است وگر نه ما گرم رفتن بودیم و هوای این چیزارا نداشتیم.شب های قبل که می آمدیم شناسایی چنین میدانی ندیدیم.تنها احتمال این بود که راه را اشتباه آمده باشیم.
کمی عقب تر از ما گردان منتظر دستور حمله بود.هنوز از ماجرا خبر نداشتند بچه های اطلاعات خیره نگاهم میکردند و میگفتند:
چکار میکنی حاجی؟؟
با اسلحه میدان را نشان دادم و گفتم: میبینین که هیچ راهی نیست!
گفتند:یعنی... برگردیم؟!
چیزی نگفتم تنها راه امیدم رفتن به در خانه اهل بیت بود متوسل شدم به خود خانم حضرت فاطمه (س) با آه و ناله گفتم: بیبی خودتون وضع مارو میبینین دستم به دامنتون یه کاری برا ما بکنین.
وقتی معجزه ای مقدر شده باشد و قطعا بخواهد اتفاق بیوفتد،
می افتد. نمیدانم یکدفعه چطور شد که گویی اختیارم را از دست دادم یک حال بیخودی بهم دست داد یکدفعه رفتم نزدیک بچه های گردان حاظر و آماده نشسته بودند و منتظر دستور حمله بودند.یکهو گفتم: برپا
همه بلند شدند به سمت دشمن اشاره کردم بدون معطلی دستور حمله دادم.خودم هم آمدم بروم یکی از بچه های اطلاعات جلویم را گرفت با حیرت گفت:حاجی چکار کردی؟؟!
#ادامهدارد...
#کپیممنوع⛔️
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
@khoshtipasemani
🦋🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
خوشتیپ آسمانی
~🕊 #تــــو خندیدی و چشمانت👀 ز یادم بُـــــرد رفتن را🙈 من از لبخنـــــدت آموختم🍁 ز این دنیــا گذشتن ر
خوشتیپ آسمانی
فقط تا #امشب مهلت داریم که تعداد صلوات هامون و به رفیق شهیدمون بابک نوری تقدیم کنیم🌱 تعداد صلوات ها
همچین دلنوشته هاتون درباره شهید و کلیپ هم به همین آیدی ارسال کنید
#باتشکر🙃