Recording۲۰۱۵۰۶۰۴_001_1395-6-27-23-58.amr
369.3K
صوت ضبط شده #شهید_عباس_دانشگر🌹
در جنوب حلب سوریه
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت7
#آن_بیست_و_سه_نفر
علیجان از یکنواخیه جبهه نورد ب تنگ امده بود.
تازه از عملیات بستان و فتح المبین برگشته بود.
وقتی های و هوی و بگیر و ببند آن عملیات
پیروزمندانه را با سکوت نیزار های نورد مقایسه می کرد کلافه می شد.
حضورش برای دیگران غنیمت بود. شوخ طبعی و بذله گویی او در کنار
تجربه های جنگی اش ب کار دیگران می امد ب خصوص
، وقتی با اسیرش صحبت میکرد از خنده روده بُر می شدیم. با موش دربند گاهی با تحکم و گاه با نوازش حرف میزد؛ از خانه و خانواده اش می پرسید،
از اب و هوای بغداد، و اینکه چرا ب جبهه امده است.
بعد صدایش را نازک میکرد
و از زبان موش یا همان اسیر عراقی ب سوالات خودش پاسخ میداد😂😁
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت8
#آن_بیست_و_سه_نفر
#آن_دست_خط_قشنگ
یک روز بارانی در سنگر نگهبانی نشسته بودم و چهار چشمی نیزار را کنترل می کردم. دور دست ها، سمت راست جاده ، گنبد سبز زیارت گاهی دیده می شد که لابد هیچ زائری نداشت. افتاده بود میان دو جبهه ما و عراقی ها؛ تک و تنها. برادرم یوسف را دیدم ک تفنگش ب دوش انداخته بود و ب سنگر نگهبانی نزدیک می شد. از شیب تند خاکریز بالا آمد و داخل سنگر شد. نشست روی گونی شن، پشت قبضه تیربار . توی دستش کاغذی بود ک گرفت طرف من و گفت :«نامه یهته؛ای موسی» با خوشحالی نامه برادرمان ، موسی ، را گرفتم . موسی ان روز ها مسئول آموزش و پرورش قلعه گنج بود. بعد از شرکت در عملیات کرخه نور رفته بود آنجا برای خدمت. با همان دست خط قشنگش نوشته بود:«برادران عزیزم ، ما ب شما افتخار می کنیم. شما ثابت کردید هرگاه دین خدا در خطر بیفتد قلم های مدرسه را با تفنگ های جبهه عوض میکنید و از کشور اسلامی مان دفاع می کنید...» دست خط قشنگش مرا یاد انگشت های کشیده و ظریفش انداخت. همیشه از شهر ک می امد ساکش را باز میکرد و کتاب هایش را می گذاشت جایی ک توی دید نباشد. ب مادرمان می سپرد کتاب ها را کسی نباید ببیند بعد ، از لای مجله ای رنگی ، ک معمولا عکس یکی از هنر پیشه ها روی جلدش بود، کاغذ هایی دست نویس و کپی شده بیرون می آورد و برای ما میخواند. اعلامیه های امام خمینی بود ک در پاریس نوسته می شد.
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ݜهیدشناسی
شهید سجاد عفتی
(ابراهیم)
تاریخ تولد : 1364/04/30
محل تولد : رامسر
تاریخ شهادت : 1394/09/29
محل شهادت : خانطومان - سوریه
وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند
محل مزار شهید : شهریار - گلزار شهدای بهشت رضوان
"نحوه شهادت سجادعفتی"
گويا آن شب درگيري شديدي ميشود🗡🛡. اميرحسين تماس ميگيرد📞 و از سجاد ميخواهد كه به كمكش برود. سجاد تكتيرانداز و به اسم مستعار ابراهيم🧔 بود و اميرحسين حاجنصیری به اسم مستعار اسماعيل👨. آنها خيلي رشادت به خرج ميدهند⚔ و خيلي از بچهها را از اسارت نجات ميدهند😇 و بسيار پيشروي ميكنند، اما در آن درگيري تيربارانش ميكنند. يك تير به سينه سجاد اصابت ميكند كه به شهادت ميرسد📿😭. یکی از دوستانش ميگفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد🤚. سرش را كه بلند كردم گفت: «صليالله عليك يا اباعبدالله». يكي از دوستانش ميگفت چند روز قبل از شهادت، وقتي سجاد از حرم حضرت زينب(س) بيرون آمد، انگار يك متر از زمين بالاتر بود و ديگر مال اين دنيا نبود😿. واقعاً سجاد به عشق شهادت رفته بود.💐💐💐
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼شُهـدا رفتند تا بمانیم...
خون شهید
🦋حق الناس است،
با این #حقالناس بزرگ ڪه
🌈بہ گردنمان است چه خواهیم ڪرد؟!
شهیـد پیـرو #خطش رامیخواهد
🌵نہ شـرمندهے #نگاهش را..:)🌱
#شهیدانه💔
#یادشانباصلـوات🌸🍃
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت9
#آن_بیست_و_سه_نفر
یک بار که آمد عکسی هم با خودش اورده بود ؛ عکس سیاه و سفید سیدی با عینک گرد در حال خواندن نوشته ای بود. پشت عکس با همان خط قشنگش نوشته بود:«مرجع عالی قدر عالم تشیع ، حضرت آیت الله العظمی سید روح الله خمینی».
او با همان خط خوشش برای ما نامه نوشته بود و ما را «رزمنده بی باک» خطاب کرده بود و کلی تشویق و تعریف. نامه اش دلتنگم کرد
. یادم آمد یک سال عید ، وقتی آمد ، غیر از عکس و اعلامیه ، توی ساکش وسایل ورزشی هم داشت.
یک فنر رشته ای آورده بود ک وقتی فنر ها را در جهت مخالف می کشید باز می شدند و روی سینه اش قرار می گرفتند. این کار را چند بار تکرار می کرد.
بعد فنر را می داد دست ما که زورمان را امتحان کنیم. یوسف و محسن از عهده اش بر می امدند ولی من ن. موسی، وقتی تلاش بی حاصل مرا برای کشیدن فنر ها می دید ، یکی از ان را باز میکرد و ب این ترتیب من هم میتوانستم
فنر دو رشته ای را باز و بسته کنم. یک حلقه پلاستیکی نرم و سیاه هم داشت ک ان را می گرفت توی پنجه اش
و باز و بسته اش می کرد ؛ ب علاوه یک جفت میل زور خانه ای آبی رنگ و یک طناب پلاستیکی با دسته های چوبی .
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت10
#آن_بیست_و_سه_نفر
موسی جوان خوش ذوقی بود. ادم از همنشینی با او سیر نمیشد . همیشه چیزی برای یاد دادن ب دیگران داشت. سال های آخر رژیم شاه در دانشسرای کرمان درس میخواند. یک روز ک ب روستا آمده بود ب من
گفت:«احمد بیا تا با ی کاغذ ی قوری برات درست کنم .» با خوشحالی از وسط دفترچه صد برگم یک برگه سفید کندم و ب او دادم. با همان انگشتان کشیده اش شروع کرد ب تا زدن.
بیست بار آن را تا زد و در آخرین حرکت، با یک فوت محکم ب داخل کاغذ تا خورده ، در چشم ب هم زدنی ، یک قوری سفید ، که دوتا دسته
هم دو طرفش داشت ، درست شد . هنوز تعجب من از درست کردن ان قوری قشنگ تمام نشده بود که موسی
گف :« تازه، چایی هم می شه داخلش دم داد.» گفتم:«شوخی میکنی» گفت:«راست میگم»
گفتم:«دم بده ببینم!» موسی مقداری چای خشک ریخت توی قوری ، تا نیمه اش
اب جوش ریخت و گذاشت روی چراغ والور. من هاج و واج نگاهش میکردم .
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
هدایت شده از .♡.یــآبَــقــیــَّة الله.♡.
سلام علیڪم رفقا🌱
ختم صلوات به نیت امام جواد(ع)وبیماران کرونایی گرفتیم
اگرمایل بودین به آیدے زیرمراجعه کنید🌿
@Javaneh_Mahdavi
#عاقبتتون_شهدایے
#مولانگهدارتون
°•°•°
.
دلـَم كنار شـما خٰـانه در فـلک دارد
جوادِ فاطمه نامتْ عَجب نمک دارد
.
.
#ياجوادالائمه | #جوانترین_امام
◻️شهادت جوادالائمه علیه السلام تسلیت باد🖤
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
خوشتیپ آسمانی
°•°•° . دلـَم كنار شـما خٰـانه در فـلک دارد جوادِ فاطمه نامتْ عَجب نمک دارد . . #ياجوادالائمه | #ج
•💔•
گوشهحجرهجگرٺسوخٺ
چونجگرگوشهرضــعــابودے💚
#شهادٺامامجــــعــوادتسلیٺ
#حڌیٽ_ڪݪاݦ 🌱🌈
♥️ #امام_علی (ع) فرمودند:
🍃 کار اندک که بر آن مداومت ورزی، از کار بسیار که از آن خسته شوی امیدوار کنندهتر است.
📖 نهج البلاغه، حکمت278.
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یاجوادالائمهادرکنـی🥀
بعد از حُـسین هیچ امامی به وقت مرگ
مثل تو ای ولیِ خدا تشنـه جان نداد...
#آجرکاللهیابقیةالله🖤
#شهادٺ_مظلومانہ_جوانترين
#شمع_هدايٺ_امام_جوادعلیه_السلام #تسليٺ_وتعزيٺ🏴
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ڱٵݦێ_ٺٵ_ڟہۅࢪ🌱
اگر هر شخص بہاندازھ #ساختنِ یک خانہ؛
وقت براۍ ساختنِ #خود میگذاشت
کار تمام بود!
👤 #آیتاللھ_بهاءالدینی_ࢪه
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#اصڸاځ_ݩݦاݫ 🍃🌸
📢هر اذانی یک صدا زدن خصوصی است برای کندن تو از یک وضعیت بد. پس این لحظه و فرصت طلایی را از دست نده!❌ چون کسی که این فرصت را برایت ایجاد کرده خداوند است 👌که مثل یک مربی دلسوز ،زمینه رشد و سازندگی روح تو را به وسیله نماز اول وقت فراهم کرده است.📿😊
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
همـۂ ما روزے
غـروݕ خواهیمـ ڪرد
ڪاش آن غـروب را
بنۅیسنـد ...شہادت...🍁💔
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
خوشتیپ آسمانی
همـۂ ما روزے غـروݕ خواهیمـ ڪرد ڪاش آن غـروب را بنۅیسنـد ...شہادت...🍁💔 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipaseman
#خاطــره🎞
|همخدمتۍشہید|
یادمه یه بار یه بنده خدایی واسه نماز ظهر توی حسینیه پادگان دکمه های پیراهنش رو باز کرد؛ بابڪ بهش گفت:
"میدونم هواگرمه ولی احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"
هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود.
اون بنده خدا هم با حالت بدی بهش گفته بود:
"برو من اعصاب ندارم،همینی که هست😐"
بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت.
منم بهش گفتم:
"ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.."
بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.|
#شهیدبابڪنورے•♥•
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
گرچه مثل پدرت
سوختـی از آتش زَهـر ؛
مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند
#یا_جوادالائمه_ادرڪنی
#شهادت_ابنالرضا_علیهالسلام_تسلیتباد
#شهادت_امام_جواد علیهالسلامتسلیتباد...
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀
#یا_جواد_الائمہ_علیهالسلام
به زمیــــــن خوردی وآهت دل مارا سوزاند
جگرت سوخت و این؛ قلـب رضا را سوزاند
🏴پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر
که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
#شهادت_امام_جواد علیهالسلامتسلیتباد...
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ڪٺاݕ_خۅاݩ 📖
🍄🌵 ســـو من ســـہ 🌵🍄
"دربـاره رابطہ گروهے از نۅجواناݩ مدرسہ با معݪـمشان و چالشهاے اعتقـادے و فرهنگے اسټ ڪہ برایشاݧ پیش مےآید.."
سلام علیڪم رفقا🌱
ختم صلوات به نیت امام جواد(ع)وبیماران کرونایی گرفتیم
اگرمایل بودین به آیدے زیرمراجعه کنید🌿
@Javaneh_Mahdavi
#عاقبتتون_شهدایے
#مولانگهدارتون
#رزمنده، رزمنده است 👌🏼
فرقی نمیکند در جبهه مدافعان سلامت باشد یا در جبهه دفاع مقدس یا در جبهه مدافعان حرم ،🙃
آن چیزی که اهمیت دارد این است که↓
•• نبایدسنگردفاعازکشــورخالیبماند💪🏼
••
#شهیدبابڪنورے♥️
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#ٺݪنڱــࢪ🥀
آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند✨: ↓
°• اگہ کسےدرجنگ
#شهـیدبشہ یڪبارشهـیدشده
اماکسے اگہ
باهواےِ نفـس خودش بجنگه
#هرروزشهـیدمیشہ •°
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃
🍃🌸🦋🍃🌸
🍃🌸🦋
🍃
#پارت11
#آن_بیست_و_سه_نفر
:
تعجب مرا دید ٬ برایم توضیح داد که اتش زیر قوری اجازه نمی دهد آب کاغذ را از بین ببرد و از طرفی آب هم نمی گذارد که اتش قوری کاغذی را بسوزاند. تعامل آب و آتش برای حفظ قوری کاغذی برایم جالب بود.
موسی در سیزده روز تعطیلات عید ٬ صبح ها ورزش می کرد و در ادامه روز یکی از کتاب هایش را بر می داشت و میان سبزه های نوروزی و گل های زرد قدم می زد. مرا هم با خودش می برد. ب غیر از ان روز که دسته چوبی طنابش را شکسته بودم و او ب رویم نیاورده بود و من داشتم از خجالت آب می شدم. باقی روز ها پشت سرش راه می افتادم و او بلند بلند شعر می خواند. یک روز شهر«بت تراش» نادر نادر پور را برایم خواند.
پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال
یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده ام
گاهی شعر ها را برایم معنا می کرد و گاهی درباره شاعر اطلاعاتی می داد.
آن زمان که بنهادم سر ب پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای ازادی...
کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@khoshtipasemani
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄