eitaa logo
خوشتیپ آسمانی
2.1هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
52 فایل
✅ تـنها کانـال رسـمـی شـهید بـابک نوری هریس 🌹 با حضور و نظارت خـانـواده مـحـترم شـهـیـد خادم کانال: @Khoshtipasemani_1@Rina_noory_86
مشاهده در ایتا
دانلود
Recording۲۰۱۵۰۶۰۴_001_1395-6-27-23-58.amr
369.3K
صوت ضبط شده 🌹 در جنوب حلب سوریه ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 علیجان از یکنواخیه جبهه نورد ب تنگ امده بود. تازه از عملیات بستان و فتح المبین برگشته بود. وقتی های و هوی و بگیر و ببند آن عملیات پیروزمندانه را با سکوت نیزار های نورد مقایسه می کرد کلافه می شد. حضورش برای دیگران غنیمت بود. شوخ طبعی و بذله گویی او در کنار تجربه های جنگی اش ب کار دیگران می امد ب خصوص ، وقتی با اسیرش صحبت میکرد از خنده روده بُر می شدیم. با موش دربند گاهی با تحکم و گاه با نوازش حرف میزد؛ از خانه و خانواده اش می پرسید، از اب و هوای بغداد، و اینکه چرا ب جبهه امده است. بعد صدایش را نازک میکرد و از زبان موش یا همان اسیر عراقی ب سوالات خودش پاسخ میداد😂😁 کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 یک روز بارانی در سنگر نگهبانی نشسته بودم و چهار چشمی نیزار را کنترل می کردم. دور دست ها، سمت راست جاده ، گنبد سبز زیارت گاهی دیده می شد که لابد هیچ زائری نداشت. افتاده بود میان دو جبهه ما و عراقی ها؛ تک و تنها. برادرم یوسف را دیدم ک تفنگش ب دوش انداخته بود و ب سنگر نگهبانی نزدیک می شد. از شیب تند خاکریز بالا آمد و داخل سنگر شد. نشست روی گونی شن، پشت قبضه تیربار . توی دستش کاغذی بود ک گرفت طرف من و گفت :«نامه یهته؛ای موسی» با خوشحالی نامه برادرمان ، موسی ، را گرفتم . موسی ان روز ها مسئول آموزش و پرورش قلعه گنج بود. بعد از شرکت در عملیات کرخه نور رفته بود آنجا برای خدمت. با همان دست خط قشنگش نوشته بود:«برادران عزیزم ، ما ب شما افتخار می کنیم. شما ثابت کردید هرگاه دین خدا در خطر بیفتد قلم های مدرسه را با تفنگ های جبهه عوض میکنید و از کشور اسلامی مان دفاع می کنید...» دست خط قشنگش مرا یاد انگشت های کشیده و ظریفش انداخت. همیشه از شهر ک می امد ساکش را باز میکرد و کتاب هایش را می گذاشت جایی ک توی دید نباشد. ب مادرمان می سپرد کتاب ها را کسی نباید ببیند بعد ، از لای مجله ای رنگی ، ک معمولا عکس یکی از هنر پیشه ها روی جلدش بود، کاغذ هایی دست نویس و کپی شده بیرون می آورد و برای ما میخواند. اعلامیه های امام خمینی بود ک در پاریس نوسته می شد. کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
شهید سجاد عفتی (ابراهیم) تاریخ تولد : 1364/04/30 محل تولد : رامسر تاریخ شهادت : 1394/09/29 محل شهادت : خانطومان - سوریه وضعیت تاهل : متاهل با 1 فرزند محل مزار شهید : شهریار - گلزار شهدای بهشت رضوان "نحوه شهادت سجادعفتی" گويا آن شب درگيري شديدي مي‌شود🗡🛡. اميرحسين تماس مي‌گيرد📞 و از سجاد مي‌خواهد كه به كمكش برود. سجاد تك‌تيرانداز و به اسم مستعار ابراهيم🧔 بود و اميرحسين حاج‌نصیری به اسم مستعار اسماعيل👨. آنها خيلي رشادت به خرج مي‌دهند⚔ و خيلي از بچه‌ها را از اسارت نجات مي‌دهند😇 و بسيار پيش‌روي مي‌كنند، اما در آن درگيري تيربارانش مي‌كنند. يك تير به سينه سجاد اصابت مي‌كند كه به شهادت مي‌رسد📿😭. یکی از دوستانش مي‌گفت: سجاد هنگام شهادت خواست تا سرش را بلند كنم تا به آقا سلام دهد🤚. سرش را كه بلند كردم گفت: «صلي‌الله عليك يا اباعبدالله». يكي از دوستانش مي‌گفت چند روز قبل از شهادت، ‌وقتي سجاد از حرم حضرت زينب(س) بيرون آمد، انگار يك متر از زمين بالاتر بود و ديگر مال اين دنيا نبود😿. واقعاً سجاد به عشق شهادت رفته بود.💐💐💐 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🍃🌼شُهـدا رفتند تا بمانیم... خون شهید 🦋حق الناس است، با این بزرگ ڪه 🌈بہ گردنمان است چه خواهیم ڪرد؟! شهیـد پیـرو رامیخواهد 🌵نہ شـرمنده‌ے را..:)🌱 💔 🌸🍃
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 ‌ یک بار که آمد عکسی هم با خودش اورده بود ؛ عکس سیاه و سفید سیدی با عینک گرد در حال خواندن نوشته ای بود. پشت عکس با همان خط قشنگش نوشته بود:«مرجع عالی قدر عالم تشیع ، حضرت آیت الله العظمی سید روح الله خمینی». او با همان خط خوشش برای ما نامه نوشته بود و ما را «رزمنده بی باک» خطاب کرده بود و کلی تشویق و تعریف. نامه اش دلتنگم کرد . یادم آمد یک سال عید ، وقتی آمد ، غیر از عکس و اعلامیه ، توی ساکش وسایل ورزشی هم داشت. یک فنر رشته ای آورده بود ک وقتی فنر ها را در جهت مخالف می کشید باز می شدند و روی سینه اش قرار می گرفتند. این کار را چند بار تکرار می کرد. بعد فنر را می داد دست ما که زورمان را امتحان کنیم. یوسف و محسن از عهده اش بر می امدند ولی من ن. موسی، وقتی تلاش بی حاصل مرا برای کشیدن فنر ها می دید ، یکی از ان را باز میکرد و ب این ترتیب من هم میتوانستم فنر دو رشته ای را باز و بسته کنم. یک حلقه پلاستیکی نرم و سیاه هم داشت ک ان را می گرفت توی پنجه اش و باز و بسته اش می کرد ؛ ب علاوه یک جفت میل زور خانه ای آبی رنگ و یک طناب پلاستیکی با دسته های چوبی . کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 ‌ موسی جوان خوش ذوقی بود. ادم از همنشینی با او سیر نمیشد . همیشه چیزی برای یاد دادن ب دیگران داشت. سال های آخر رژیم شاه در دانشسرای کرمان درس میخواند. یک روز ک ب روستا آمده بود ب من گفت:«احمد بیا تا با ی کاغذ ی قوری برات درست کنم .» با خوشحالی از وسط دفترچه صد برگم یک برگه سفید کندم و ب او دادم. با همان انگشتان کشیده اش شروع کرد ب تا زدن. بیست بار آن را تا زد و در آخرین حرکت، با یک فوت محکم ب داخل کاغذ تا خورده ، در چشم ب هم زدنی ، یک قوری سفید ، که دوتا دسته هم دو طرفش داشت ، درست شد . هنوز تعجب من از درست کردن ان قوری قشنگ تمام نشده بود که موسی گف :« تازه، چایی هم می شه داخلش دم داد.» گفتم:«شوخی میکنی» گفت:«راست میگم» گفتم:«دم بده ببینم!» موسی مقداری چای خشک ریخت توی قوری ، تا نیمه اش اب جوش ریخت و گذاشت روی چراغ والور. من هاج و واج نگاهش میکردم . کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
هدایت شده از .♡.یــآبَــقــیــَّة الله.♡.
سلام علیڪم رفقا🌱 ختم صلوات به نیت امام جواد(ع)وبیماران کرونایی گرفتیم اگرمایل بودین به آیدے زیرمراجعه کنید🌿 @Javaneh_Mahdavi
°•°•° . دلـَم كنار شـما خٰـانه در فـلک دارد جوادِ فاطمه نامتْ عَجب نمک دارد . . | ⁦◻️⁩شهادت جوادالائمه علیه السلام تسلیت باد🖤 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌱🌈 ♥️ (ع) فرمودند: 🍃 کار اندک که بر آن مداومت ورزی، از کار بسیار که از آن خسته شوی امیدوار کننده‌تر است. 📖 نهج البلاغه، حکمت278. ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🌱 اگر هر شخص بہ‌اندازھ یک خانہ؛ وقت براۍ ساختنِ می‌گذاشت کار تمام بود! 👤 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🍃🌸 📢هر اذانی یک صدا زدن خصوصی است برای کندن تو از یک وضعیت بد. پس این لحظه و فرصت طلایی را از دست نده!❌ چون کسی که این فرصت را برایت ایجاد کرده خداوند است 👌که مثل یک مربی دلسوز ،زمینه رشد و سازندگی روح تو را به وسیله نماز اول وقت فراهم کرده است.📿😊 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
همـۂ ما روزے غـروݕ خواهیمـ ڪرد ڪاش آن غـروب را بنۅیسنـد ...شہادت...🍁💔 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
خوشتیپ آسمانی
همـۂ ما روزے غـروݕ خواهیمـ ڪرد ڪاش آن غـروب را بنۅیسنـد ...شہادت...🍁💔 ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipaseman
🎞 |هم‌خدمتۍ‌شہید| یادمه یه بار یه بنده خدایی واسه نماز ظهر توی حسینیه پادگان دکمه های پیراهنش رو باز کرد؛ بابڪ بهش گفت: "میدونم هواگرمه ولی احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم" هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود. اون بنده خدا هم با حالت بدی بهش گفته بود: "برو من اعصاب ندارم،همینی که هست😐" بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت. منم بهش گفتم: "ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.." بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.| •♥• ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
گرچه مثل پدرت سوختـی از آتش زَهـر ؛ مجتبائی شدنت آل عبا را سوزاند علیه‌السلام‌تسلیت‌باد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀 به زمیــــــن خوردی وآهت دل مارا سوزاند جگرت سوخت و این؛ قلـب رضا را سوزاند 🏴پشت این حجره در بسته چه گفتی تو مگر که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند علیه‌السلام‌تسلیت‌باد... ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌
📖 🍄🌵 ســـو من ســـہ 🌵🍄 "دربـاره رابطہ گروهے از نۅجواناݩ مدرسہ با معݪـمشان و چالش‌هاے اعتقـادے و فرهنگے اسټ ڪہ برایشاݧ پیش مےآید.."
سلام علیڪم رفقا🌱 ختم صلوات به نیت امام جواد(ع)وبیماران کرونایی گرفتیم اگرمایل بودین به آیدے زیرمراجعه کنید🌿 @Javaneh_Mahdavi
، رزمنده است 👌🏼 فرقی نمی‌کند در جبهه مدافعان سلامت باشد یا در جبهه دفاع مقدس یا در جبهه مدافعان حرم ،🙃 آن چیزی که اهمیت دارد این است که↓ •• نبایدسنگردفاع‌ازکشــورخالی‌بماند💪🏼 •• ♥️ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
🥀 آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند✨: ↓ °• ‌اگہ کسےدرجنگ یڪبارشهـیدشده اماکسے اگہ باهواےِ نفـس خودش بجنگه •° ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌🍃🌸🦋🌸🌸🦋🍃🌸🦋 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋🍃🌸🦋🍃 🍃🌸🦋🍃🌸 🍃🌸🦋 🍃 ‌: تعجب مرا دید ٬ برایم توضیح داد که اتش زیر قوری اجازه نمی دهد آب کاغذ را از بین ببرد و از طرفی آب هم نمی گذارد که اتش قوری کاغذی را بسوزاند. تعامل آب و آتش برای حفظ قوری کاغذی برایم جالب بود. موسی در سیزده روز تعطیلات عید ٬ صبح ها ورزش می کرد و در ادامه روز یکی از کتاب هایش را بر می داشت و میان سبزه های نوروزی و گل های زرد قدم می زد. مرا هم با خودش می برد. ب غیر از ان روز که دسته چوبی طنابش را شکسته بودم و او ب رویم نیاورده بود و من داشتم از خجالت آب می شدم. باقی روز ها پشت سرش راه می افتادم و او بلند بلند شعر می خواند‌. یک روز شهر«بت تراش» نادر نادر پور را برایم خواند. پیکر تراش پیرم و با تیشه خیال یک شب تو را ز مرمر شعر آفریده ام تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم ناز هزار چشم سیه را خریده ام گاهی شعر ها را برایم معنا می کرد و گاهی درباره شاعر اطلاعاتی می داد. آن زمان که بنهادم سر ب پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای ازادی..‌. کپی بدون ذکر منبع پیگرد الهی و قانونی دارد❌❌ ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄