InShot_۲۰۲۴۰۴۱۸_۲۰۱۲۲۱۹۲۸_۱۸۰۴۲۰۲۴.mp3
14.67M
ا﷽
#یکحدیثدر_دامنِداستان🪴
موضوع: دوراندیشی ☺️
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امیرالمومنین علیه السلام:
قبل از هر کاری فکر کن تا بخاطر کاری که میکنی سرزنش نشی
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#یکحدیثدر_دامنِداستانقسمت۵
#گوینده:معین الدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57.mp3
11.28M
ا﷽
#ماهیگیرپیرماهیگیرجوان
༺◍⃟🐠჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
صبوری در کارها 😍
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب:((ماهیگیر پیر، ماهیگیر جوان))
روزی بود و روزگاری دهکده ای بود کنار دریا مردی به نام دریاسالار در آن دهکده زندگی می کرد که همه میگفتند بزرگ ترین ماهیگیر آن سرزمین است. او حالا خیلی پیر شده بود و دیگر به دریا نمی رفت ولی هنوز هم کسی به پای او نمی رسید و نمی توانست ماهیهایی به بزرگی او صید کند. یک روز ماهیگیر جوانی به دهکده آمد. او همه جا می رفت و می گفت که بزرگ ترین ماهیگیر آن سرزمین است. قرقره فروش دهکده وقتی این را شنید. به ماهیگیر جوان گفت ولی بزرگترین ماهیگیر در دهکده ما زندگی میکند. او دریاسالار است. تا حالا هیچ کس نتوانسته است ماهیهایی به بزرگی ماهی های او صید کند. ماهیگیر جوان گفت ولی من میتوانم اگر قبول ندارید
با او یک مسابقه ماهیگیری میدهم.
قرقره فروش گفت: «خب اگر این طور است برو و به خودش بگو!
ماهیگیر جوان به راه افتاد به کلبه دریاسالار رفت و گفت بیا با هم یک
مسابقه ماهیگیری بدهیم. ببینیم چه کسی میتواند بزرگ ترین ماهی را بگیرد.
آن وقت او میشود بزرگترین ماهیگیر این سرزمین
دریاسالار به او نگاه کرد و فقط گفت: «باشه!»
قرار شد فردا صبح مسابقه انجام شود.
روز بعد هوا خوب و آفتابی بود ماهیگیر پیر و ماهیگیر جوان هر دو به اسکله رفتند.
ماهیگیر جوان بهترین و جدیدترین وسایل ماهیگیری را خریده بود. او یک چوب ماهیگیری و قرقره خوب و جعبه ای پر از انواع و اقسام قلابها و طمعه ها داشت. ماهیگیر پیر همان وسایل قدیمی اش را آورده بود یک چوب ماهیگیری کهنه با
یک نخ بلند که قلابی قدیمی به ته آن آویزان بود ماهیگیر جوان به چوب کهنه ماهیگیری دریاسالار نگاه کرد و با خنده گفت: به نظرم برنده شدن در این مسابقه
خیلی راحت است.
راستی تو برای طعمه از چی استفاده میکنی؟
دریاسالار یک قوطی کرم از جیبش بیرون آورد و یکی را به قلابش وصل کرد.
سپس هر کدام روی سنگی نشستند و مسابقه شروع شد. خیلی زود ماهیگیر جوان یک ماهی بزرگ گرفت او فریاد زد: «من بردم! من بردم دریاسالار شانه هایش را بالا انداخت و گفت: هنوز خیلی زود است جوان به ماهیگیری ات ادامه بده.
ماهیگیر جوان ماهی را توی سیدش انداخت و دوباره قلابش را در آب انداخت نیم ساعت بعد. او ماهی دیگری گرفت این یکی بزرگ تر از اولی بود. او آن را بیرون کشید و باز فریاد زد. حالا چی؟ این دفعه قبول می کنی که من برنده ام؟» دریاسالار گفت: «نه!»
دو ساعت بعد ماهیگیر جوان ماهی دیگری گرفت. این یکی بزرگ تر از قبلی ها بود؛ ولی دریاسالار هنوز قبول نمی کرد که او برنده مسابقه است. بالاخره ماهیگیر جوان یک ماهی گرفت که بلندتر از نصف قدش بود. این بزرگ ترین ماهی ای بود که او در عمرش گرفته بود. ماهیگیر جوان با تلاش زیاد آن را بالا کشید. بعد نزد دریاسالار رفت و با غرور گفت: «ببین حالا دیگر چه
می گویی؟ در عمرت ماهی به این بزرگی دیده بودی؟
ماهیگیر پیر گفت: بزرگ تر از این هم دیده ام ولی بد نیست.
ماهیگیر جوان خیلی عصبانی شد و فریاد زد بد نیست؟! از امروز صبح موقعی که ما کارمان را شروع کردیم من چند تا ماهی گرفتم و تو هنوز یک ماهی هم نگرفته ای چطور میتوانی بگویی که بهترین ماهیگیر هستی؟
دریاسالار به آرامی گفت: من فقط میخواهم ماهی بزرگ تری بگیرم همین.
ماهیگیر جوان با حرص گفت: ولی من باور نمیکنم من برنده شده ام همین بعد هم وسایل و ماهیهایش را جمع کرد و با عصبانیت از آن دهکده رفت ظهر شد.
بعد از ظهر شد. غروب شد.
خورشید کم کم پشت کوه ها می رفت که دریاسالار یک ماهی دو متری گرفت سه مرد به او کمک کردند تا توانستند ماهی را بیرون بکشند و به ساحل ببرند. مردم دهکده با خوشحالی ایستاده
بودند و به آن ماهی نگاه میکردند. آنها آن شب با آن ماهی مهمانی بزرگی برپا
کردند و جشن گرفتند. قرقره فروش به دریاسالار گفت چقدر بد شد آن ماهیگیر جوان صبر نکرد و زود از اینجا رفت. دریاسالار گفت: «بله صبر کردن را بلد نبود شاید یک روز یاد بگیرد. شاید هم نه قرقره فروش گفت ولی اگر یاد نگیرد. موفق هم نمی شود.
و دریاسالار سرش را تکان داد.
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرآن_کودکانه
سوره تکویر
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(4).mp3
10.55M
ا﷽
#یکحدیثدر_دامنِداستان🪴
موضوع: عجله نکنیم 😉
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
امیرالمومنین علیه السلام میفرمایند:
از عجله بپرهیزید که موجب پشیمانی است.
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#یکحدیثدر_دامنِداستانقسمت۷
#گوینده:معین الدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: (( گرگی عجول))
روزی روزگاری در یک جنگل شاد، حیوانات زیادی باهم زندگی میکردند. در این جنگل هر روز مسابقه برگزار میشد. هر روز حیوانات زیادی باهم مسابقه میدادند. آنها از صبح تا شب خوش میگذراندند.
یک روز گرگ جدیدی وارد جنگل شاد شد. او خیلی زبر و زرنگ و فرز بود. برای همین تصمیم گرفت در مسابقه آن روز جنگل شرکت کند گرگی فکر میکرد اگر از همه جلو بزند و یا سریعترکارش را تمام کند اول میشود اما بازی این جنگل فرق داشت.
مسابقه شروع شد و داور کنار یک درخت بزرگ ایستاد. همه شرکت کننده ها دور از داور و روی یک خط ایستاده بودند.
داور سوت زد و همه حیوانات با سرعت دویدند. گرگی هم با سرعت میدوید ،ناگهان داور چراغ قرمز را بالا آورد. همه حیوانات بعد از دیدن چراغ قرمز ایستادند. اما گرگی که خیلی دوست داشت اول شود همچنان با سرعت میدوید. او به آخر خط رسید و خیلی خوشحال بود فکر میکرد برنده شده است. اما داور به او گفت: بعد از دیدن چراغ قرمز، واینستادی تو عجله کردی قانون رو رعایت نکردی. پس باختی".
گرگی خیلی ناراحت شد با خودش گفت: " اشکال نداره. فردا هم مسابقه میدم بهشون نشون میدم که من خیلی قوی ام!". مسابقه فردا شروع شد. در این مسابقه قناری داور بود. قناری گفت: " هر وقت آواز خوندم همه باید بپرید بالا و پایین. اگه آوازم قطع شد باید فورا بی حرکت بمونین و بعد شروع به آواز کرد. همه با شادی بالا و پایین پریدن گرگی هم میپرید . گرگی تلاش میکرد تا قشنگ و سریع بپره تا برنده شود. او در حال پریدن بود که ناگهان صدای قناری قطع شد.
همه حیوانات بعد از ساکت شدن قناری بی حرکت ماندند. اما گرگی که دوست داشت فورا اول شود، با سرعت میپرید. داور فورا سوت زد و به گرگی "گفت چون نتونستی خودت رو کنترل کنی و با قطع شدن صدای قناری واینستادی، سوختی. ازبازی باید بیای بیرون
گرگی از بازی بیرون آمد یک گوشه نشست و خیلی ناراحت بود. بز پیر به گرگی نزدیک شد و گفت میفهمم که ناراحتی. خیلی متاسفم. تو واقعا دوست داشتی برنده بشی و نشد!". گرگی سرش را با ناراحتی تکان داد و گفت: " آره ناراحتم. اما یاد گرفتم که عجله کار شیطونه یاد گرفتم برای بهتر بازی کردن باید یه وقتایی صبر کنم باید بتونم خودمو کنترل کنم!".
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@bayaneziba.mp3
13.15M
#کلاغسفیدبرهسیاه
༺◍⃟👧🏻👦🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
متفاوت بودن بد نیست❤️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من قلبم از امروز آرومه آرومه..... 👌👌👌
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
@nightstory57(2).mp3
12.59M
ا﷽
#یکحدیثدر_دامنِداستان🪴
موضوع: حسودی خوب نیست
༺◍⃟☀️჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
پیامبر ﷺ میفرمایند:
آدم حسود کمترین
لذت و خوشی را از زندگی میبرد.
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#یکحدیثدر_دامنِداستانقسمت۸
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۵۱۶_۲۰۵۸۱۱۷۷۱_۱۶۰۵۲۰۲۳.mp3
11.68M
#منم_با_خودتون_ببرید🐪
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: آشنایی با شخصیت نازنین امام صادق علیه السلام
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲سال
#قصه
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۰_۱۷۲۹۴۱۵۷۲_۲۰۰۵۲۰۲۳.mp3
12.76M
#به_امید_ملاقات_برادر💕
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:شناخت شخصیت حضرت معصومه سلام الله علیها_قسمت چهارم
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#زندگی_حضرت_فاطمه_معصومه_سلاماللهعلیها_۴
#گوینده:معینالدینی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((دستاتو شستی؟))
یکی بود یکی نبود، توی یه قصر بزرگ یک شازده کوچولو با بابا حاکم و مامان ملکه و بقیه زندگی می کرد
شازده کوچولو توی حیاط قصر مشغول بازی کردن بود
تا اینکه مامان ملکه صداش زد و گفت: «شازده کوچولو بدو بیا، بیا کیک بخور.»
شازده کوچولو از توی حیاط دوان دوان خودشو رسوند و درو باز کرد و وارد خونه شد.
همینکه رسید اول رفت سراغ کیک ، مامان ملکه گفت: «اول باید دستاتو بشوری بعد کیک بخوری.»
شازده کوچولو پرسید: چرا؟؟؟.
ملکه گفت:« آخه توی حیاط داشتی بازی میکردی. دستاتو ب همه چی زدی »
شازده کوچولو رفت توی آشپزخونه و شروع کرد به ناخنک زدن به غذاها، آشپز گفت: «دستاتو شستی؟»
شازده کوچولو گفت : «نه چرا باید بشورم؟»
آشپز گفت: «آخه دیدم داشتی با گربه توی حیاط بازی می کردی. یادت باشه که دستاتو باید خوب بشوری بعد خشک کنی تا بتونی غذا بخوری.»
شازده کوچولو اخماشو توی هم کرد و رفت بطرف دستشویی
از دستشویی که اومد رفت پیش بابا حاکم.
بابا حاکم ازش پرسید : «دستاتو شستی؟
شازده کوچولو گفت: چرا همه میپرسن دستاتو شستی ؟آخه من تا حالا دوبار دستامو شستم.»
بابا حاکم گفت:« باید باز هم بشوری. آخه الان از دستشویی بیرون اومدی»
شازده کوچولو رفت کنار خدمتکار خدمتکار گفت: «دستاتو شستی؟»
شازده کوچولو گفت:« من دستامو بعد از بازی کردن توی حیاط شستم. بعد از بازی کردن با گربه شستم.
بعد از عطسه کردن شستم.
شستم ... شستم ...شستم. »😬
بعد گفت: «چرا باید اینقدر دستامو بشورم؟»
خدمتکارگفت:بخاطر میکروبها.»
شازده کوچولو پرسید:« میکروب دیگه چیه؟ »
خدمتکارگفت:«یه موجود وحشتناکه که توی چیزای کثیف ؛ روی بدن حیوونا و توی عطسه ما زندگی میکنه میکروبها میتونن وارد غذا بشن و با غذا خودشونو به شکمت برسونن. بعد از اون میتونن شما رو بیمار کنن
شازده کوچولو پرسید: «میکروب چه شکلیه؟»
خدمتکار جواب داد: «از تمساح هم بدقیافه تره.»
شازده کوچولو گفت: «من که روی دستام تمساح ندارم.»
خدمتکار گفت: «از تمساح خیلی کوچکتره اینقدر کوچیکه که نمیتونی اونو ببینی. »
شازده کوچولو یه نگاهی به دستهاش کردو گفت:« اگه من اون تمساح رو نمی بینم باید برم دستام رو دوباره بشورم.نکنه من غذا بخورم و بره تو شکم من؟
اگه من دستامو بشورم باز هم اون میکروبها وجود دارند؟»
خدمتکار گفت: «نه عزیزم اگه دستاتو تمیز با اب و مایع شستشو بشوری و خشک کنی دیگه اون میکروب ها از بین میرن.
حالا بدو دستاتو تمیز بشور و خشک کن و بیا کیکت رو بخور»
اینبار شازده کوچولو از خدمتکار پرسید: «خودت چی ؟خودت دستاتو شستی؟ »
خدمتکار زد زیر خنده و گفت: «بله من هم هر وقت کار کثیفی انجام میدم و دست به چیزی که الوده باشه میزنم فوری دستامو می شورم و بعد خشک میکنم تا میکروبها از دستام پاک بشه و همراه غذا نخورمشون .»
شاهزاده کوچولو هم خندید و گفت تا میکروبا ب جای کیک توی شکمم نرفتن برم دستامو بشورم و بیام
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آشنایی با انواع گیاهان🌿🌱🍀🌳
#آموزشی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
با چوب بستنی کاردستی درست کن
#کاردستی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازی و کاردستی😍🎾
#بازی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحله به مرحله با من بکش 😍
سنجاب
#نقاشی
#پویانمایی
🛏🛏🛏🛏🛏🛏
🤱قصه #شــــب/به ما بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/3354329393C5d99099e35
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄