#شب_ششم_محرم
یڪ نفرگفت ڪه این ضربه #حیدرباشد
یڪ نفر گفت ڪه عباس دلاور باشد
دیگری گفت به واللهِ #حسن آمده است
ناگهان بند نقاب از قدِ رعنا ڪه گرفت
نعره زد با رجزی گفت:
❤️ #انا_ابن_الحسنم❤️
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🌼روضه های که قبول نشدن
مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛ نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
ڪوچہ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_هفتاد_و_دوم این
•••♡🍂🍂🍂♡•••
﴾﷽﴿
رمان ♥ #بےدل ♥
به قلم #ر_مرادی
#فصل_دوم * پایانِ یک آغاز *
#قسمت_هفتاد_و_سوم
حاجحسین بعد از دو روز از بیمارستان مرخص شد. تکتم به زور توانست تا روز عاشورا او را در خانه نگه دارد. ولی دیگر طاقتش طاق شد و اعتراضش بلند.
- تکتم! باباجان! میگی امروز که همه پای روضه و منبر و دسته و عزاداریان من بشینم تو خونه درودیوار تماشا کنم؟ نمیتونم بابا..نمیتونم..
- اگه دوباره قلبتون گرفت چی؟ من چه خاکی به سر بریزم؟
- نترس بابا..حالم خوبه والا.. خود امام حسین هوامو داره..
تکتم حرص میخورد و قانع نمیشد.
- بابا تو رو خدا..
حاجحسین هم کوتاه نمیآمد.
- اصلاً با هم میریم.. پاشو.. از من نخوا تو خونه بشینم بابا..
تکتم که مستأصل شده بود تصمیم گرفت تا با حبیب صحبت کند شاید او چارهای میاندیشید. حاجحسین وقتی فهمید باز معترض شد.
- اون بنده خدا خودش گرفتاره بابا..ما هم مزاحمش بشیم؟
تکتم ولی چارهی دیگری نداشت. حبیب علیرغم کارهای زیادی که سرش ریخته بود خودش آمد و آنها را به هیئت خودشان برد. آنجا حداقل خیالش راحت بود اگر برایش کاری در بیمارستان پیش میآمد، دوستانش بودند که هوای حاجحسین را داشته باشند. از حاجحسین خواست تا در آشپزخانه هیئت کمک کند. چای بریزد و کارهای سبک دیگر را انجام دهد. که هم خودش راضی باشد و هم خیال تکتم راحت شود.
حاجحسین برایش فرقی نمیکرد کجا باشد. همین که کاری از دستش برمیآمد برای خدمت، برایش کافی بود.
تکتم مضطربانه منتظر بود تا حبیب را ببیند. وقتی قامت او را دید به طرفش رفت.
- چی شد راضی شد؟
- معلومه. پس چی! شما برید خیالتون راحت. آدم واسه امام حسین هر کاری بکنه اجرش محفوظه..
تکتم نگاه پر از قدردانیاش را به چشمان او دوخت. تشکری زیر لب کرد و گفت:" خیلی باعث زحمت شدیم. نمیدونم اگه شما نبودین .. چی میشد.."
همان لبخند آرام همیشگی بر لبان حبیب نقش بست.
- چه زحمتی! من خیلی به حاجی مدیونم..اونم عین پدرم.. دوسش دارم..
سرش را پایین انداخت. تکتم در سکوت نگاهش کرد. او برایش مثل طاها بود. همانقدر مسئولیتپذیر و همانقدر محجوب.
مثل همیشه آنجا پر بود از جمعیت. یک گوشه برای خودش جایی پیدا کرد و نشست. چشمها را بست. صدای سخنران که داشت در مورد رضایت خداوند حرف میزد به گوش میرسید. رفتهرفته فضای معنوی و آرامش روحش را بازیافت. دفترچه یادداشت کوچکش را درآورد و شروع کرد به نوشتن.
" الهی رضاً برِضائِک."
ما آمدهایم که با زندگی کردن قیمت بگیریم نیامدیم که به هر قیمتی زندگی کنیم..اگر چیزی رو نداشتیم، نخواهیم. چون اگر خداوند بخواهد، میدهد آقا.. و این یعنی رضایت خداوند آقا..
و بدانید..
اولین چیزی که باعث میشود خداوند از ما راضی بشه چیه؟ صداقت آقا..
و صداقت یعنی یک:اعتقاد به مبانی الهی دو: قول و سه: عمل.
یعنی آقا حرفت با عملت..یکی باشه ..
ائمه معصومین مظهر این رضاً برضائک هستن آقا.."
تکتم تندتند یادداشت میکرد. همه در سکوت تحت تأثیر کلام محکم و پرنفوذ سخنران قرار گرفته بودند.
" کسی که به دنبال نتیجه میره وظیفه رو برای رسیدن به اون نتیجه خورد میکنه آقا..ولی اگه کسی دنبال وظیفه بره..خدا بهترین نتیجهها رو به او عطا میکنه.
امامحسین دنبال نتیجه نبود آقا..او به خاطر وظیفهش یعنی رضای خداوند از همهچیزش گذشت..او رضاً برضائک رو برای ما معنی کرد در صحرای کربلا..عشق رو معنی کرد..تقوا رو معنی کرد آقا..
آخرین لحظات..وقتی دیگه هیچکس نبود کمکشون کنه..بدن مبارکش پر از تیر و زخم شمشیر بود.. خاکهای گرم کربلا رو جمع کردن و صورت مبارکشون رو روی این خاکهای گرم و سوزان گذاشتن.. "
صدای گریهی جمعیت بلند شد.
" نگفتن تسلیم میشم..نگقتن بهم رحم کنید..نگفتن به زن و بچهم رحم کنید آقا..
زبانشون به ذکر خدا مشغول بود..
الهی رضاً بقضائِک و تسلیماً لأمرِک و لا معبودَ سِواک یا غیاثَ المستغیثین..."
بعد فرمودن:
تمام خلق را در راه عشق تو ترک کردم و راضی به یتیمی کودکانم شدم تا تو را ببینم و اگر در راه عشقت مرا قطعهقطعه کنی دلم به غیر تو اشتیاق ندارد. "
السلام علیک یا اباعبدالله..
#ادامهدارد...
ایناثر فقط متعلق به کانال #کوچهاحساس میباشد.⛔️
#هرگونهکپیوارسالدردیگرکانالهاحراماست❌
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
لینک قسمت اول رمان زیبای #بیدل❤️ جدید
https://eitaa.com/koocheyEhsas/54363
لینک پارت اول رمان عاشقانه و تاریخی اختر❤️
https://eitaa.com/koocheyEhsas/45464
کپی از رمان ها به هر شکلی حرام است
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
@koocheyEhsas
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
💚یا قاسم بن الحسن !
🥀مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی
🥀زهرا شدی، علی شدی ومصطفی شدی
🥀وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت
🥀تنها سواره ی حسن مجتبی شدی
#روز_ششم_محرم
#قاسم_ابن_الحسن_علیه_السلام
#روز_ششم_محرم
می آمد و عمامه ی بابا به سرش بود
آماده ی جنگیدنِ با صد نفرش بود
می آمد و رخساره برافروخته از عشق
یک خیمه دل غم زده در دور و برش بود
پروانه ای از شوق پریده است به میدان
آن چیز که می سوخت در او بال و پرش بود
می خواست بگوید به ابی انت و امی
لب بست در آنجا که عمویش پدرش بود
این شیر، علی اکبر او نه ولی انگار
باید بنویسیم که قاسم پسرش بود
سنجیدن شیرینی قاسم به عسل نیست
اصلا عسل از ساخته های شکرش بود
گیرم زره اندازه ی او نیست ، نباشد
حرزی که عمو داده به شال کمرش بود
بغض جمل از حد تصور زده بیرون
یک دشت پر از تیغ به دنبال سرش بود
در روضه ی بابای غریبش جگری سوخت
چیزی که از او ریخت به میدان جگرش بود
در زیر سم اسب چه می مانَد از این جسم
چیزی که به جا ماند ز قاسم اثرش بود
در خیمه نشستند پریشان که بیاید
چیزی که از او زودتر آمد خبرش بود
🔸شاعر:
#محسن_ناصحی
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
🖤نامٺ شروع مبحث زیباے عاشقی سٺ
🖤حا سین و یا و نون الفباے عاشقے سٺ
🖤هرکس که عاشقت شده فهمیده سٺ که
🖤تنها فقط حســین ، معـناے عاشقے ست
🖤 #یا_ابا_عبداللہ_ع
🖤اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
ِ🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
ِ🖤وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن
🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🍃
#استوری
پاشـو از جا ای کـوه غیـرت
بی معجـر میمـونه رقیـه ات
ناموس آل الله کجا و اسارت
#محرم
#حضرت_علی_اکبر
#السلام_علیک_یا_علی_اکبر_ع
جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید
بگویید مادرش لیلا بیاید
تما شای علی اکبر نماید
زمین کربلا در شور و شین
سر اکبر به دامان حسین است
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان صوتی ( تا آخرین نفس )
ابراهیم: هرجور حساب میکنم،هر نقشه و طرحی که میاد وسط،بازم یه جای کار میلنگه!!
حسن: نمیشه!نمیشه جلوی این حمله لعنتی رو گرفت! دیشب با مهتی رفتیم واسه شناسایی،ایندفعه انگار هرکی تو دنیا فقط دو کلمه عربی بلد بوده رو چپوندن تو ارتش بعثی عراق!! خیلی زیاد بودن ابراهیم! خیلی زیاد!
مهدی: تجهیزاتشون! تو عمرم انقدر توپ و تانک یه جا ندیده بودم!
( وقتی که در صحنه ی حق و باطل نیستی هر جا که میخواهی باش، میخواهی به نماز بایست، میخواهی به شراب بنشین هیچ فرقی ندارد... ) دکتر علی شریعتی
صدا پیشگاه: علی حاجی پور - محمد رضا جعفری - مسعود عباسی - محمد حکمت - امیر مهدی اقبال - کامران شریفی - احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای پنج شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا تاسوعا منتسب به حضرت عباس عليه السلام است؟
🎙️حجت الاسلام و المسلمين فاطمى نيا
202030_2114870696.mp3
3.38M
وای وای خدایا برادر تشنم
دست و پا میزنه برابر چشمم
می غلته رو خاک و پرش پر از خونه
سرش پر از خونه ▿
قاتل با چکمه روش و بر میگردونه
سرش پر از خونه
خواهرت بمیره که قبل جون دادن
یه عده با عصا به جونت افتادن
🎙حاج محمود کریمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀سلام
🖤بر علمدار کربلا
🥀سلام بر روز
🖤عشق و حماسه
🥀سلام برتاسوعا
🖤سلام برعاشقان
🥀آن حضرت
🖤روزتان پراز عشق
🥀به حضرت عباس
تاسوعای حسینی تسلیت باد
🌷🌼🌷🌼🌷
🌺🧚♀️سلام_بر_عباس_ع
🥀سلام، ای سقای تشنه لب! ای پسرام البنین!
️سلام، ای عموی آب ها! و ای اسوه برادری و ایثار و وفا!
🥀سلام، اي پشت و پناه امام حسين!
ای حامی و هم رکاب ولایت!
️ای بهترین اسوه ی پیروی از امامت !
🥀ای که تنها بهانه آمدنت این بود که عشق، در روز مبادا تنها نماند. اي كه بودنت، رنجهاي اباعبدالله را كم ميكرد و رشتههاي غم پيشاني ابا عبدالله به لبخند تو گسسته مي شدند!
🥀سلام بر تو ای پدر فضیلت!
فضیلت 🌺دستان_بریده ات، در راه اطاعت و حمایت از ولایت ، هنوز بر شاخه های خاک، سنگینی می کنند وكودكان خيمه ها، شرمنده ی دستهاي بريدهات، لباسهاي سوخته شان را مدام بالا ميگيرند تا دستهايت را نبينند.
🥀سلام بر تو ای ابالفضل!
اي الگوی ولایت مدار ، قسم به نامت ،ما عزاداران كربلايت، بر مرامت بوده ايم ، هستيم و خواهيم بود ....
🥀یاابالفضل_دستمان_را_در_دنیا_و_آخرت_بگیر
با امام زمانم همرام
#صدقه
🔻گداز صاحب الامر در سوگ جدشان را ببین👇
ليكن، هر صبح و شام بر تو ناله و زارى و شيون مى كنم، و به جاى اشك، برايت خون مى گريم؛ از حسرتى كه بر تو مى خورم،و تأسّفى كه بر رنج تو دارم و در سوز و گداز مى مانم تا زمانى كه از اين مصيبت و غصّه و اندوه بميرم.
نکند که امام مان غریب بماند و در سوگ جدشان تنها، خون گریه کنند.
با امام زمانم به سوگ می نشینم.
باران اشک را با صدقه بر سلامتی امام زمان همراه کنیم.
خادم شماییم در جمع آوری #صدقات شب عاشورا
👈پس از جمع آوری صدقات، ان شاءالله با #ذبح گوسفند، مهربانی شما به دست نیازمندان می رسد.
ش کارت
6037991784081071فاطمه صادقی #هیام
ڪوچہ احساس
با امام زمانم همرام #صدقه 🔻گداز صاحب الامر در سوگ جدشان را ببین👇 ليكن، هر صبح و شام بر تو ناله و ز
بچه ها صدقه ولو اندک یادتون نره
هدیه کنید به امام زمان عج الله
#هیام
اثر صدقه برای سلامتی امام زمان عج الله رو ببینید👇
سیدابن طاووس می نویسد: ایامی که در مدرسه علمیه بعثت سکونت داشتم طلبه ای که نزد من موثق بود راجع به صدقه برای وجود نازنین امام زمان (ارواحنا فداه) می گفت:
شبی از حرم حضرت رضا (علیه السلام) به طرف مدرسه می آمدم در آن شب بسیار برای امام زمان (عج) دعا کردم و در فراقش اشک ریختم در وقت برگشتن از حرم به بازار سرشور رسیدم که فقیری جلوی مرا گرفت و از من چیزی خواست هر چه دست در جیب لباسهایم کردم چیزی پیدا نکردم مگر یک پنج ریالی. آن را با آنکه کم بود با شرمندگی به آن فقیر دادم و نیت کردم که این صدقه برای حفظ وجود مقدس امام زمانم باشد.
فردای آن شب هنگامی که برای حضور در درس به بازار سرشور رسیدم یکی از کسبه ها که قبلاً مرا می شناخت تا چشمش به من افتاد مرا با صدای بلند صدا زد، وقتی که نزد او رفتم گفت: دیشب چه عملی را انجام دادی؟!
گفتم مگر چه شده است: گفت: دیشب در عالم رویا دیدم حضرت بقیه الله (ارواحنا فداه) سوار بر اسب سفیدرنگی هستند و وارد بازار سرشور شدند و جمعیتی در پشت سر آن حضرت در حرکت بودند که فرمودند: آمده ام جزای احسان فلان طلبه را بدهم (واسم تو را بردند)
اجرتون با سیدالشهداء🙏