eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
مولای غریبم این روزها نبودنت درد مشترک اهالی خزان زده‌ی زمین است! اگر خورشید طلوع و غروب می‌کند و زمین هنوزم زنده‌ است تنها به عشق توست ... وگرنه دنیایی که ما ساخته‌ایم این همه آمدن و رفتن ندارد ... ▪️دلم به اندازه تمام برگ های افتاده در زمین،بودنت را میخواهد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های کوبنده رفیق شهید آرمان در مراسم وداع...شهید آرمان علی وردی 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
توی اتاق کارم بودم که حمیدوارد شد.با اینکه درونم از عشقش شعله ور بود ولی در ظاهر سرد برخورد کردم.بعد از ساعت ها حرف زدن قرار شد حمید بره و شب بعد با خونواده اش بیان خواستگاری بعداز خداحافظی غم عجیبی قلبم رومیفشرد. ازپنجره قدمهای سنگین حمید رو نگاه میکردم و اشک ازگوشه چشمم جاری میشد بدون اینکه علتش رو بدونم ،برای آخرین بار برگشت و یه نگاه کوتاهی کردو راهش رو ادامه داد . چندروزی گذشت ولی ازش خبری نبودکلافه شده بودم هی به گوشی موبایلم نگاه میکردم ولی خبری نبود که نبود .سه روز…پنچ روز…یکهفته …دوهفته …کفری شده بودم هرچی بدو بیراه بود نثار حمیدو هرچی مرده میکردم.بالاخره بعد از دو هفته زنگ زد... اولش نمیخواستم جواب بدم ولی گفتم جواب بدم و هر چی لایقش هست بارش کنم تا تماس رو وصل کردم .... https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f
🥀برادر شوهرم فوت شد🖤 خانواده همسرم نشستن زیر پای شوهرم که باید تو بگیریش ناموس داداشتو و من باید با جاری سابقم هوو میشدم😔😔 جاریم نامزد بود......ولی مادرشوهرم دست بردار نبود همش میگفت .... 😭😭 واسم خیلی خیلی وحشتناک بود که بخوام شوهری که عاشقش بودمو با جاریم شریک شم😭😭 تصمیم داشتم اگر شوهرم بخواد باهاش زندگی کنه خودمو سربه نیست کنم تا اون روز رو هیچوقت فراموش نکنن🥺 روز عقدشون رسید همین که عاقد خطبه رو خوند 😱😱😱😭😭😭 https://eitaa.com/joinchat/1406599294C9146afa51f ☝️بچه هاش چجوری بی قرارن😭💔
ڪوچہ‌ احساس
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ #بےدل ♥ به قلم #ر_مرادی #فصل_دوم * پایانِ یک آغاز * #قسمت_صد_و_سی‌ام " کو
•••♡🍂🍂🍂♡••• ﴾﷽﴿ رمان ♥ ♥ به قلم * پایانِ یک آغاز * فربد هرچه اصرار کرد که هتل برود، هامون نگذاشت. او را برد به خانه‌شان. - بعد چار پنج سال اومدی بری هتل؟! - آخه ننه‌د اینا راحت نیسن! به خاطری اونا میگم.. - نگران‌نباش! اونا راحتن! صدتا مهمونم بیاد اونا راحتن! - راسی ماماند خُب شد؟ - بد نیست. بهتره. - خب خدا را شکر. ميگما.. خره بذا من برم هتل! اینجوری خب نیس.. - ای بابا! تو که اینقد تعارفی نبودی! - تارُف نی‌می‌کونم..ماماند مریضه بنده خدا.. مزاحمش میشم یهو.. - اون همیشه تو اتاقش.. کاری هم که نمی‌خواد بکنه.. بیشتر اوقاتم میره پیش خاله‌م.. خونمونم به حد کافی بزرگ هس..انگار کن هتل! یه اتاق جدا میدم بهت راحت باشی.. وقتی رسیدند فربد با دیدن خانه سوت بلندی کشید." عجب آپارتمان لوکسی! نی‌می‌دونسَم پول پارو می‌کونی! هامون‌کلید انداخت و وارد خانه شد. یک سالن بزرگ با دو دست مبلمان شیک و خوشرنگ روبه‌رویش بود. آشپزخانه پشت یک ستون پهن قرار داشت. که با راهروی کوچکی به هال راه داشت. ویترین دیواری پر از اشیای لوکس، چشم‌نوازترین بخش سالن بود. هامون او را به اتاقش راهنمایی کرد. اولین چیزی که در آن اتاق توجهش را جلب کرد، تراس بود که کل شهر را می شد از آنجا دید. فربد چمدانش را رها کرد و رفت پشت نرده‌های شکلاتی رنگ ایستاد و منظره‌ی زیبای روبه‌رویش را از نظر گذراند. - یادش بخیر! اون خونِد تو اصفونم منظره قشنگی داشت. یادم افتاد با اون. چه زود گذشت نه؟! هامون دستهایش را روی نرده رها کرد و گفت:" آره واقعاً! انگار همین دیروز بود! " فربد به انگشت بدون حلقه‌ی او نگاه کرد و طعنه زد:" تو چرا هنو زن نَسِدِی؟! " هامون‌ خندید." به همون دلیلی که تو نَسِدی! " فربد هم خندید." تو که همه چی تمومی چرا! حالا ما را بوگوی..یه لا قبا.. " - من تو فکرشم.. - اِ؟! باریکِلللاا.. با کی؟ هامون‌ یک تای ابرویش را بالا داد." خانم سماوات! " فربد با چشمهای گشاد شده گفت:" نه بابا! آخرش کاری خودِدا کردی! تو که صد تا مخالف داشتی! " - فریناز که ازدواج کرد. مامانم بعد مریضیش به دست و پام نپیچید، اومد خونشون‌ ولی تا فهمید تکتمه ساز مخالف‌و کوک کرد. - آخی! فرینازی پِرید؟! زُمبَسه! هامون پقی زد زیر خنده." کشت منو تا شوهر کرد! " - وای یادده چه عذابی کشیدی! میگم..میخی من با ننِد حرف بزنم! راضی میشه‌دا.. هامون به نقطه‌ای نامعلوم در انتهای آسمان که رو به تاریکی می‌رفت، خیره شد. - اون به هیچ صراطی مستقیم نیس..داره اذیت می‌کنه.. - من نی‌می‌دونم چه اصراریه تو اد بایِد همین دخدِرا بِسونی! خب وقتی نی‌می‌شه..نی‌می‌شه.. حتماً یه حکمِتی دارِد.. هامون آه کشید. - تکلیف دلم چی میشه! من نتونستم ازش بگذرم..نمی‌تونم.. دوسش دارم.. فربد هم به روبه‌رویش که حالا چراغ‌های خانه‌ها، مثل ستاره‌های آسمان یکی‌یکی روشن می‌شدند، چشم دوخت. - گاهی وختا دلمون می‌خواد ولی اون بالایی نی‌می‌خواد.. گاهی وختام اون می‌خواد ولی دلمون نی‌می‌خواد.. خلاصه که اونجا نیشه‌سه آ هر چی عشقش می‌کشه..میکونِد.. ماوَم کشک.. باشه اوس کریم..بتاز.. ما هم.. بعد یکهو خودش را جمع کرد. سرش را رو به آسمان گرفت و گفت:" ما هیچی..ما غّلِط بوکونیم حرف بِزِنیم..مِگه نه دادا؟ " هامون‌ سکوت کرد. او این چیزها را قبول نداشت. تا وقتی خودش می‌خواست، باید می‌شد. ... این‌اثر فقط‌ متعلق‌ به‌ کانال‌ می‌باشد.⛔️ ❌ لینک کانال http://eitaa.com/joinchat/2126839826C589c9be5e4
هنگامی که شیپورِ جنگ نواخته می‌شود، شناخت مرد از نامرد آسان می‌شود! پس ای شیپورچی بنواز💔🌱 ✍🏻شهید مصطفی چمران |
مولاجان❤ استغفار می‌کنم از پرده‌ای که روی چشمانم افتاد ... و سرطانی به نام "عادت" که در من جوانه زد! عادت به ندیدن زیبائی‌ها!! عادت به ندیدن نبودن‌ها!! عادت به ندیدنِ جایِ خالیِ "تـو"!!! یاصاحب الزمان علیه السلام اَللّٰهُمَ عَجْل لوَلِیِّکَ اَلفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلتنگی‌ دختر شهید امنیت موقع یاد گرفتن کلمه «بابا»‌ در کلاس درس حلما کرم پور فرزند شهید فراجا پرویز کرم پور بغضش قلبمو به درد اورد 💔
‏امام خمینی به ایران و ایرانی عزت داد امام خامنه ای در دریایی از آشوب و ناامنی کشتی ایران رو امن نگه داشت سردار سلیمانی در اوج قتل و خونریزی داعش، امنیت مارو حفظ کرد. شهدا ۴۳ سال از جان و مال و ناموس ما حفاظت کردند واقعا همش کار خودشونه شرم بر آشوب گران و ناسپاسان ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به یاد رو بخونیم... :) اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
لینک قسمت اول رمان زیبای ❤️ جدید https://eitaa.com/koocheyEhsas/54363 لینک پارت اول رمان عاشقانه و تاریخی اختر❤️ https://eitaa.com/koocheyEhsas/45464 کپی از رمان ها به هر شکلی حرام است •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
💯 ما دائما در مرحله انتخاب قرار داریم، و تمام تلاش شیطان اینه که ما رو بسمت انتخاب‌های بی ارزش‌تر سوق بده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 نگو من نمیتونم از سربازان خاص حضرت باشم... 🌷 میشه یار_ویژه آقا باشی... 🌺 استاد شجاعی
شوخی نیست! قلبت را بو میکند؛ بوی دنیا بدهد رهایت میکند... !
💠 ماجرای کتک خوردن یک فقیه برجسته از همسرش😳 شیخ حسین انصاریان در کتاب نفس، ماجرای کتک خوردن یکی از فقهای برجسته شیعه را روایت کرده است. مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء از بزرگ‌ترین فقیهان عالَم تشیع بوده است، در حدی که علمای بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‌‏اند که فرموده بود: اگر تمام کتاب‏‌های فقهی شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌‏ام دارم، همه را بیرون می‏‌دهم تا دوباره بنویسند. مرجع هم شده بود. اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقی می‌کند ولی خیلی هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جست‏‌وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهی، این فقیه عالیقدر گاهی که به داخل خانه می‌رود، همسرش حسابی او را کتک می‌زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند و گفتند: آقا ما داستانی شنیده‌‏ایم از خودتان باید بپرسیم. آیا همسر شما گاهی شما را می‌زند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوی‌البنیه هم هست، گاهی که عصبانی می‌شود، حسابی مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد. گفتند: او را طلاق بدهید.گفت: نمی‌دهم. گفتند: اجازه بدهید ما زن‏انمان را بفرستیم ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم. گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه برای من از اعظم نعمت‏‌های خداست چون وقتی بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمومنین می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند. ✅ گاهی در برابر این مقاماتی که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی‌دارد. همان وقت می‌آیم در خانه کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود! این چوب الهی است، این باید باشد.
°•🌻🦋•° •° همیشه باغ و بهارم تویی ابالحجّه تمام دارو ندارم تویی ابالحجّه🌿🌸 ؏ ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸باران کرامت خدا می بارد 🎉نور از نفس فرشته ها می بارد 🌸صد دسته گل محمّدی باز امشب 🎉بر صحن و سرای سامرا می بارد 🌸 ولادت با سعادت 🎉امام حسن عسکری (ع) 🌸به پیشگاه امـام زمـان عج 🎉و شمـا خوبان مبـارک بـاد . ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ 🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بدی‌هایت را با خدا درمیان بگذار! ⭕️ خدا به ما قول جبران و استجابت داده! 🔰
آرمان عزیز چه گناهی کرده بود؟
دریاب باݪِ خسته‌ جویندگان،ڪه ما در اوج آرزو به هواے ღـــو میپریم⃟🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سردر قصر بهشتی دلم بنوشتند💐 که مسلمانِ مرامِ حسنِ عسکری ام❣️ 💐🎊 ولادت با سعادت امام حسن عسکری (ع) مبارک 💐🎉