ڪوچہ احساس
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘ ⚘⚘ ⚘ بهشت یاس پارت چهل و هفتم سکوتم، کنجکاویاش را تحریک میکند. نگاهش
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘
⚘⚘
⚘
بهشت یاس
پارت چهل و هشتم
گرمیِ دستش را روی دستم حس میکنم. سرم را که پایین میآورم، گلهای درون مشتش را کفِ دستم میگذارد و میگوید: گفتم حالا که از من ناراحت شدی، یکم از گلای مورد علاقت برات بیارم!
- ممنون! خیلی خوبن اینا!
دستم را بالا میگیرم و عطرشان را درون سینهام حبس میکنم. فکری به سرم میزند و به سمتِ میز میچرخم. قرآن را باز میکنم و گلها را لایِ آن جا میدهم. همین که آن را میبندم، نگران میگویم: به هیچکس نگم که خوندنِ قرآن یادم بده؟ یعنی به توران خانم نگم؟! پس چجوری یاد بگیرم؟!
دستش را رویِ دست من میگذارد و میگوید: من یادت میدم!
- واقعاً؟!
سری به علامت تأیید تکان میدهد. صبرم اینبار کاسه نمیشناسد که به لبریز شدن بیندیشد! بدون مکث میپرسم: از کِی شروع کنیم؟ طاقت ندارم! همش دلم میخواد ببینم چی نوشته!
به قرآن نزدیکتر میشود و میگوید: خب هر زمان تنهاییم و دوست داری، بگو تا بخونم! هر صفحه که دوست داری!
با اشتیاق نگاهم را روی قرآن میچرخانم و چشمهایم را میبندم. از دلم میگذرد که چرا امروز باید به یادِ مادرم بیافتم؟! چرا با دیدنِ قرآن عطشی عجیب نسبت به آن پیدا کردم؟!
چشمهایم را باز میکنم و یک صفحه را اتفاقی میآورم! دستم را کنار یکی از آیات میگذارم و میگویم: چی نوشته؟!
- زبانِ قرآن عربیه. معنیِ فارسی رو میخوای بدونی؟
درون قلبم تلاطمی غریب هست! بیتاب شدهام و فقط میخواهم بشنوم که چه چیز نوشته!
جواب را در نگاهم مییابد و میخواند:
"و خدا به سر منزل سعادت و سلامت میخواند و هر که را میخواهد به راه مستقیم هدایت میکند."
(آیه ۲۵ سوره یونس)
درون دلم تکرار میشود:
"سر منزل سعادت و سلامت"
دلم میلرزد! محبتش بیدریغ است و بندهی فراموشکارش را هم صدا میزند! عجیبتر که نور هدایتش را هم برایم فرستاده!
اشکی از گوشهی چشمم پایین میافتد. یکی از گلهای یاس را لایِ صفحه میگذارم و عطرِ جاویدان آیه را درون ذهنم میسپارم!!
سر برمیگردانم و میگویم: منصورخان!
- بله؟
نفسِ عمیقی میکشم و میگویم: لطفاً از همین الان شروع کنیم!
- شروع که حتماً آسونه ولی مطمئنی میخوای یاد بگیری و تا آخر این راهِ سخت یاد گرفتن بری؟
سرم را تکان میدهم و مطمئن میگویم: بله! مطمئنم!
روحم انگار تسلی خاطرش را یافته و قلبم برای ورود مهمانش بیتابانه میتپد! زیر لب زمزمه میکنم: بسمالله الرحمن الرحیم
خان لبخند میزند و پشتِ سرم تکرار میکند: بسمالله الرحمن الرحیم
آرام آرام توضیح میدهد که تعدادی حروف داریم و ابتدا باید با حروف آشنا باشم. برایم کاغذ مهیا میکند و من در کنارِ او شیرینترین شیرینی را که میتوان مهمانِ روح کرد، تجربه میکنم...
□□□
دوستان این رمان توی کانال وی ای پی تموم شده و همه ی پارت هاش هست اگر میخواید زودتر از کانال اصلی رمان رو بخونید برید پی وی ادمین کانال :
@AdminAzadeh
#ادامہدارد . . .
✍نویسنده: زهرا نصر
⚘
⚘⚘
⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ڪوچہ احساس
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘ ⚘⚘ ⚘ بهشت یاس پارت چهل و هشتم گرمیِ دستش را روی دستم حس میکنم. سرم را
وی ای پی بهشت یاس از امشب تا نیمه شعبان
تخفیف خورد😍😍
حُسنا یہ پزشکه کہ توسفر کربلا با طوفان مهندس نخبہ ایرانی اسیر داعش میشن.😭😱
داستانے لبریز از عشق و غیرت ❤️
در این آشفته بازار داستان های آلوده با خواندن این رمان ارزشی وقتتون تلف نمی شود.
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
❤️🍃روسریم رو درآوردم که وضو بگیرم .وقتے برگشتم تو چارچوب در ایستاده بود.
براے اولین بار منو با این وضعیت مےدید. عمیق نگام کرد. من از خجالت سرمو زیر انداختم.
سرم رو کہ بلند کردم چشماشو بست. قطره اشکش روی گونهاش افتاد.صورتش قرمز شده بود.خواستم رد بشم دستمامو گرفت برای اولین بار....رگ غیرتش بالا زده بود...
_ آخه تو با این ظاهر زیبا ... چرا اومدی اینجا؟ بہ سختی لب زد اگر کسی تو رو ...
کم آورد ...سرش رو به دیوار گذاشت و صدای هق هقش بلند شد....
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
فوق العاده هیجانے
#اشتراکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•¡🌸
وقتی مروارید زیبایی هایت رابه صدف حجاب وعفاف میسپاری
خداوند تو را آبی میکند
آنقدر آبی
که آدم ها به تو رشک میبرند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتن حجاب یعنی
سپری از جنس
فاطمه❤️🌱
#رهبرانه ✨
بهمگفت:
باایناوضاعگرونی
هنوزمپای
آرمانهایرهبرتهستی؟!
گفتم:
بهمایاددادن
تویمکتبحسین↢(♥️)
ممکنه،
آبهمواسهخوردننباشه...!✊🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داشتن حجاب یعنی
سپری از جنس
فاطمه❤️🌱
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( جمالِ زندگیت را پیدا کن )
♦️ آتش نشان: چهار ساعت طول میکشه تا برسیم به مچ پاهاش و بکشیمش بیرون!
♦️ حاجی: چهار ساعت؟! این مقنّی در دوساعت یک نفره این چاه رو کنده ! بعد شما 4 ساعت طول میکشه درش بیارید؟! خوب اینجوری که یخ میزنه میمیره این بنده خدا!
♦️ آتش نشان: چاره ای نیست!گل رُسه ، یخ زده...توکل به خدا ما سعیمون رو میکنیم
صداپیشگان: مسعود عباسی،مجید ساجدی،امیر مهدی اقبال،کامران شریفی،احسان فرامرزی
نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی
پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی
@radiomighat
ڪوچہ احساس
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘ ⚘⚘ ⚘ بهشت یاس پارت چهل و هشتم گرمیِ دستش را روی دستم حس میکنم. سرم را
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘
⚘⚘
⚘
بهشت یاس
پارت چهل و نهم
منصور
نگاهم را از روزنامه میگیرم. این روزها اخبار عجیب و غریبی میشنویم. هر روز در یک جای کشور درگیری رخ میدهد و عدهای کشته میشوند.
روزنامه را که کنار میگذارم، نگاهم به یاسمن میافتد. روی کاغذ خم شده و آخرین حرفی را که به او یاد دادم، تمرین میکند. روزی یک حرف به او آموزش دادم و عجیب که خوب یاد گرفته! کلمات ساده را هم بلد شده و آنها را هم به خوبی مینویسد.
خواندن از روی قرآن هم کارِ هر روزمان شده! خواندن از روی آیات عربی برایم مشکل بود و برای همین یاسمن را قانع کردم تا فقط معنایِ آیات را برایش بخوانم!
اوایل فقط به شوقِ نگاهِ یاسمن میخواندم ولی مدتیست برای خودم هم عادت شده و اگر نباشد، گویی چیزی کم دارم!
نسیم خنکی درون اتاق میپیچد و موهایِ پریشانش را به رقص در میآورد و پریشانتر می کند! دستِ چپش را بالا میآورد و موهایش را که درون صورت ریخته، کنار میزند. قلم را روی کاغذ میفشارد و مینویسد: یاس!
با خوشحالی سرش را بلند میکند و میگوید: ببین!! بالاخره تونستم اسمم رو بنویسم!
مضطرب به در نگاه میکنم و با صدایی آرام و کنترل شده میگویم: آره! خیلی خوبه!
دستم را دراز میکنم و با شادمانی کاغذ را درون دستم میگذارد. خوشحال از تواناییاش در نوشتن میگویم: باید همینجوری سرمشقهایی رو که بهت میدم، بنویسی تا دستخط بهتری پیدا کنی. اون کتابی که دیروز بهت دادم، کتاب اصلیمون میشه. حالا که همهی حروف رو یاد گرفتی، باید بتونی کلمات رو هم خوب یاد بگیری و بنویسی تا توی ذهنت بمونه.
سری به علامت تأیید تکان میدهد و دوباره روی کاغذ مشغول نوشتن میشود. هر کلمهای که مینویسد، با ذوق و اشتیاق نگاهش میکند، لبخند میزند و باز دوباره آن را برایِ خودش تکرار میکند.
نمیدانم عشق چگونه است؟! چه حسی درون قلب پیدا میشود و حال و احوال آدمی چگونه است؟! اما خوب میدانم که دلم فقط با او خوش است! لبخندِ هیچکس شبیهِ او به جسمِ خستهام جان نمیبخشد و هیچنگاهی به گردِ پایِ نگاهش نمیرسد! چه برسد به اینکه چون نگاهش دل ببرد و مجنون کند!
عشق هر چه باشد، مهم نیست! عشق برایِ من در او خلاصه میشود و جهان بدونِ او یعنی هیچ در هیچ!
استکانِ چای را به دستم میدهد و با لبخند میگوید: خان حواست نیستا! داره یخ میشه!
راست میگوید! مگر در مقابل کمند موهایش و لبخندِ لبهایش حواس میماند؟! حواسی هم اگر بوده، پشتِ در اتاق جامانده!
قند هم نیازی نیست! هر غنچهی لبخندش کامم را شیرین میکند! چای را در سکوت مینوشم و استکان را کنار میگذارم. نوشتههایش به پایان میرسد و همانطور که به کاغذ چشم دوخته، میپرسد: میگم خان! چقدرِ دیگه میتونم خودم از رویِ قرآن بخونم؟
- نمیدونم! بستگی به تلاشِ خودت داره! البته من دارم تلاش میکنم که بتونی بخونی ولی قطعاً خوندن جملاتِ عربی خیلی خیلی سخته!
کاغذ را کنار میگذارد و میگوید: کاش همهی سختیها مثل این بود! هر لحظهاش برام لذتبخش بوده تا حالا!
بلند میشود و دستش را روی شانهام میگذارد.
- خان، اگه کاری دارین، بگید تا انجام بدم.
به چهرهاش نگاه میکنم و میگویم: کاری نیس!
نسیم خنکی باز میآید و حس میکنم یاسمن میلرزد! نگران بلند میشوم و میگویم: هوا داره کمکم سرد میشه! یه وقت سرما نخوری!
- نه! خوبه خان!
جلوی پنجره متوقف میمانم و میپرسم: سردت نیس؟
- اگه شما سردتون شده، پنجره رو ببندین!
مهربانیهای گاه و بیگاهش را میشناسم. اولویتهایش را با سلایق و علایق من هماهنگ کرده!
پنجره را میبندم تا خیالم راحت باشد که سرما نمیخورد. سر جایم که مینشینم، با معصومیت و مظلومیت خاص خودش نگاهم میکند و حرفی نمیزند! میدانم دلش میخواهد من پیش قدم شوم. به قرآن اشاره میکنم و میگویم: حالا که وقت داریم، یکم از روی قرآن برات بخونم؟
با خوشحالی نزدیک میشود و صندلیاش را کنارم میکشد. با اشتیاق نزدیکم مینشیند و میگوید: بفرمایین، من آمادهام!
نگاه از چهرهاش میگیرم و قرآن را باز میکنم. گلِ یاسِ وسط صفحه را کفِ دستش میگذارم و میگویم: کجا رو بخونم؟
به یکی از آیات اشاره میکند و میگوید: اینجا!
- "آگاه باشید که دوستان خدا هرگز هیچ ترسی (از حوادث آینده عالم) و هیچ حسرت و اندوهی (از وقایع گذشته جهان) در دل آنها نیست."
(آیه ۶۲ سوره یونس)
برای خودش تکرار میکند. این کار را چند باری انجام میدهد و نگاهم میکند.
- میشه یکی دیگه از صفحههایی که یاس داره، بیاریم؟
تمام صفحاتی که معنایِ آیه را دوست داشته، با گلهایِ یاس نشانه گذاشته تا باز آنها را بخوانیم.
دوستان این رمان توی کانال وی ای پی تموم شده و همه ی پارت هاش هست اگر میخواید زودتر از کانال اصلی رمان رو بخونید برید پی وی ادمین کانال :
@AdminAzadeh
#ادامہدارد . . .
✍نویسنده: زهرا نصر
⚘
⚘⚘
⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
ڪوچہ احساس
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘ ⚘⚘ ⚘ بهشت یاس پارت چهل و نهم منصور نگاهم را از روزنامه میگیرم. این روز
وی ای پی بهشت یاس از امشب تا نیمه شعبان
تخفیف خورد😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود بر شما به دوشنبه ۱۵ اسفند خوشآمدید🌹
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ ، ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ، ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ ، ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ . ﺩﺭ ﺭﺍﻩ هدف هاﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ . ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ، با ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ كن . هر روز آغاز یک تغییر و شروع یک هیجان اسـت . خــدایا دریـچـه ی شــادی بـی پـایـان ، خوشبختی ، سلامتی و روزی پر برکت را به روی همه باز کن. آمین🙏🏻
🔴امامخامنهای :
دکتر مصدّق به آمریکاییها اعتماد کرد؛ برای اینکه بتواند خود را از زیر فشار انگلیسها نجات بدهد، به آمریکاییها متوسّل شد؛ آمریکاییها به جای اینکه به دکتر مصدّق که به آنها حسن ظن پیدا کرده بود کمک کنند، با انگلیسها همدست شدند، مأمور خودشان را فرستادند اینجا و کودتای ۲۸ مرداد را راه انداختند.
مصدّق اعتماد کرد، کتکش را [هم] خورد؛ حتّی کسانی که با آمریکا میانهشان هم خوب بود و به آمریکا اعتماد کردند، ضربهاش را خوردند.
🗓14 اسفند سالروز فوت مصدق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_مهدوی ایران در آخرالزمان🇮🇷
💯 انقلاب اسلامی در روایات اهلبیت🏴
✅ استاد حسن رحیمپور ازغدی:
✔️ پرچمهایی از #خراسان در کوفه مستقر خواهند شد و با #امام_زمان (عج) بیعت خواهند کرد و به لشکر حضرت خواهند پیوست...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 عقل نداری راحتی، ها؟😂
اما کور خوندید بتونید مدرسهها را تعطیل کنید😏😏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکیم خیراندیش: در صورت مسمومیت، دانشآموزان آب نمک بخورند (خیلی هم شور نباشد) یا اینکه شربت عسلآبنمک (شربت عسلی که کمی هم نمک در آن ریخته باشیم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 بعضی ها اشتباه میکنند
نقطه درگیری را اشتباه میکنند...
↻ #تلنگر‹.🙂💛.›
ببینرفیق
جنسپشتِویتࢪیندیناسلامهستیم
جنسها؎خوب
پشتویتࢪینگذاشتہمیشہ..
تامࢪدمبࢪاساساونواࢪدمغازهبشن
ببینࢪفیق!
جوࢪ؎باشڪہبادیدنت
نسبتبہاسلامࢪاغببشن
نہاینڪہازدینزدهبشن...(:
🔹طلبکارها روزگارش را سیاه کرده بودند. با این که خجالت میکشید اما چاره ای نبود جز این که از امام رضا علیه السلام کمک بگیرد.
نمیخواست طلب پول کند اما اگر امام نزد طلبکارانش وساطت میکردند، آنها حتما مهلت بیشتری به او می دادند.
🔹شرم و حیا دو دلش کرده بود اما به خوبی می دانست یک لحظه دیدار امام، تمام بار غم را از دوشش بر میدارد. پس به شوق دیدار به راه افتاد. در محضر امام هشتم، هم محو نگاه گرم و کلام دلنشین ایشان بود و هم شرم داشت از سوال! حاجتش را بازگو نکرد و تصمیم گرفت برخیزد.
ناگاه امام علیه السلام اشاره کردند که زیر سجّاده ای که در اتاق بود را نگاه کند.
کیسه ای پول بود و یک نامه: ما تو را از یاد نبردهایم، با این پول قرضت را بپرداز! باقی نیز خرج خانوادهات …
📚 بحار الانوار، ج ۴۹
📌چه قدر آن نامه برایم آشناست!
خوب که میگردم انگار در میان صفحه های دلم، دستخط ظریف و خوش نقش مولایم #امام_زمان علیه السلام را مییابم که فرمود:
«انّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم وَ لا ناسینَ لِذِکرِکُم …» ما در رسیدگی به امور شما کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را فراموش نمیکنیم.
📚بخشی از توقیع امام زمان به شیخ مفید
امام زمان مارا فراموش نکرده است، در مشکلات دوره و زمانه توجه داشته باشیم که او به کارهای ما رسیدگی میکند و مارا فراموش نکرده است
غصه نخوریم...
نگران نباشیم...
نترسیم...
#امام_زمان
#حجاب
#نیمه_شعبان
#شعبان
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 برشی از سخنرانی قابل تأمل "سردار جباری" مشاور فرمانده کل سپاه و فرمانده سابق سپاه ولیامر
💯 این سخنان را همه بخصوص جوانان عزیز که از حقایق آگاه نیستند و فکر میکنند اگر نوهٔ احمقِ شاه بیاد همه چی درست میشه، حتما چند بار ببینند...
ڪوچہ احساس
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘⚘⚘ ⚘⚘⚘ ⚘⚘ ⚘ بهشت یاس پارت چهل و نهم منصور نگاهم را از روزنامه میگیرم. این روز
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘
⚘⚘
⚘
بهشت یاس
پارت پنجاهم
سری به علامت تأیید تکان میدهم. نمیدانم این انعطافپذیریام برای چیست؟! هر چه بگوید و بخواهد، خواستِ من هم خواهد شد! گل یاس را لایِ آن میگذارد و چشمهایش را میبندد. سرش را جلوتر میآورد و موهایش روی ساعدم پخش میشود. چند لحظه که میگذرد، چشمهایش را باز میکند و قطرهای اشک از گوشهی چشمهایش سقوط میکند!
با نگرانی نگاهش میکنم و میپرسم: چی شده؟! حالت خوبه؟
نگاهش را از من میدزدد و سر به زیر میگوید: نه زیاد!
دستم را روی دستش میگذارم و میگویم: نمیخوای به من بگی چی شده؟
- دلم نمیخواد بدش رو بگم ولی با من خوب نیس! اصلاً نمیدونم چیکار کردم که زنبرادرت از من کینه به دل گرفته!
بغض میکند و قلبم را ناآرام! سرش را بلند میکند و با نگاه در چشمهایم میگوید: اینقدر گفته که همه پشتِ سرم میگن عروسِ بدقدم!
دستم را کنار گونهاش میگذارم و اشکهایش را پاک میکنم. بیخیال میگویم: بگه! اصلاً مهمه؟! هیچی ارزش نداره که بخوای گریه کنی! باشه؟!
دستم را دور گردنش میاندازم تا تپشهایِ بیقرارِ قلبم را دریابم! عطر موهایش کافیست تا دلم باز بلرزد! هر بار تکرار میشود و هر بار این لرزش عمیقتر و جدیتر است!
زیر گوشش آرام میگویم: همیشه میگفتی نیت کنیم! خب نیت کن، ببینم چه آیهای میاد!
نیت میکند و خودش دست میبرد تا قرآن را باز کند. صفحهای میآید که تا به حال نیامده. آرام و شمرده میخواند: و...خدا..خدای..شوما..
با خنده میگویم: خیلی خوبه ولی اجازه بده من بخونم!
" - "آیا خدای (مهربان) برای بندهاش کافی نیست؟ و مردم (مشرک) تو را از قدرت غیر خدا میترسانند! و هر که را خدا به گمراهی خود واگذارد دیگر او را هیچ راهنمایی نخواهد بود. "
(آیه ۳۶ سوره زمر)
آیه که تمام میشود، بغضش میترکد و خودش را به آغوشم میاندازد!
هراس و اضطراب به جانم میافتد و صدایش میزنم: یاس!
با چشمهایی خیس نگاهم میکند و میگوید: چرا اینجوری خدایی میکنه؟!
متعجب و گیج میپرسم: یعنی چی؟
با دستهایی لرزان به قرآن اشاره میکند و میگوید: هر بار نیت کردم، انگار آیهای جلومون باز شد که جواب نیتمون هست!
- چه نیتی کردی؟!
لبهایش را روی هم میفشارد و میگوید: نیت کردم که این دلخوشیام ابدی باشه!
تیلههای لرزان نگاهش گویی دریا را با خود دارند! هر مرواریدی که از چشمش فرو میریزد، گویی تکهای از قلبم را با خود میبرد!
دستش را روی بازویم میفشارد و میگوید: گفتم من جز تو کی رو دارم؟! خدا عشقمون رو زیاد کنه که من از این مردم حسود میترسم!
هقهق میکند و ادامه میدهد: ببین جواب چی داد؟؟ جواب داد که اگه باورش دارم، برای چی میترسم؟!
سرش را در آغوشم میگیرم و او اشک میریزد. بر خلاف همیشه اجازه میدهم تا با زمین گذاشتن بارِ سنگین بغض و اشکها، قلبش سبک شود!
درون ذهنم تکرار میشود: "آیا خدای (مهربان) برای بندهاش کافی نیست؟"
لبخند بر لبم میآید. به راستی که کافیست! او عشق درون این قلب آفرید و خود محافظش شد! من فکر میکردم نمیتوانم یاسمن را داشته باشم ولی سرنوشت، من و او را کنار هم آورد تا آرامشِ هم باشیم!
اشکهایش که پایان میگیرد، سرش را از روی قفسهی سینهام برمیدارد و میگوید: خدا نگهت دارم برام!
چند تقه به در میخورد و صدایِ توران خانم شنیده میشود: خانم!
یاسمن با عجله قرآن را جمع میکند و درون کمدش پنهان!
در را باز میکنم و تورانخانم میگوید: ارباب! شام حاضره، هر زمان بگید میارم!
نیمنگاهی به یاسمن میاندازم و میگویم: باشه! صداتون میزنم!
در را میبندم و کنارش برمیگردم.
- میخوای امشب بریم توی بالکن شام بخوریم؟ البته به شرط پوشیدنِ لباسِگرمتر!
لبخند روی صورتش پهن میشود و میگوید: پیشنهادِ خوبیه!
لباسهایش را تعویض میکند و روسری سبزرنگ با گلهایِ قرمز میپوشد. همراهِ هم بیرون میرویم و کنار نردهها میایستیم. یاسمن لبخندی به رویم میپاشد و دستش را درون دستم میگذارد! هر بار که دست ظریفش را درون دستم جا میدهد، دمایِ عشقِ درون سینهام بیشتر میشود و گرمتر از قبل به او میاندیشم!
با اینکه تا بهحال درون عمارت و جلویِ افراد عمارت دستش را نگرفتهام، درنگ نمیکنم و همراهش میشوم! اندکی دستش را میفشارم و لبخند به رویش میپاشم.
- خان توی عمارت کی رو بیشتر از همه دوست دارین؟
شیطنتم گل میکند و بدون مکث میگویم: مشکی!
لبهایش را غنچه میکند و میگوید: چه انتخابِ عجیبی!
خندهام میگیرد. اندکی صورتم را به او نزدیک میکنم و نزدیک گوشش میگویم: راست بگو! دوست داشتی کی رو بگم؟!
دوستان این رمان توی کانال وی ای پی تموم شده و همه ی پارت هاش هست اگر میخواید زودتر از کانال اصلی رمان رو بخونید برید پی وی ادمین کانال :
@AdminAzadeh
#ادامہدارد . . .
✍نویسنده: زهرا نصر
⚘
⚘⚘
⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘