سلام عرض می کنم خدمت نویسنده ی عزیز ،سرکار خانم هیام
خدا قوت🍃🌹🍃
به دور از انصاف دیدم که راجع به نوشته هایتان گَپی با شما نزنم.
آشنایی من با شما برمی گردد به #رؤیایوصال ، همان قصه ای که با اجبار و نخواستن آغاز شد و با تب شیرین عشق به اتمام رسید .
بعد از آن پایمان به جدالی باز شد که ملموس بود و واقعی ، نه افسانه بود که دخترکان با خواندنش دلشان هوایی شود و نه دور از ذهن که نتوان با آن همزاد پنداری کرد .
هر چند میان #شاهزاده و #شبگردت ، جدال بود و جدایی ، اما داستان به گونه ای پیش رفت که فرصت کنیم نگاهی به خودمان بیاندازیم و ببینیم در این هیاهوی جامعه کجای ماجرا قرار داریم.
گفتنی ها را گفتی و شنیدنی ها را شنیدیم ، اما فراتر از هر عشقی ، عشق به ولایت که سرچشمه می گیرد از عشق الهی را جرعه جرعه به کاممان چشاندی .
و چون عسل شیرین شد پایان قصه ات...
آن لحظه که بگو مگو ها خوابید و عقل به میدان آمد.
وای که چه لذتی داشت عشقی که با تدبیر و تعقل عجین شده بود .
هنوز داشتیم طعم دلنشین نوشته هایت را مزه مزه می کردیم که با #خوشه_ماه از راه رسیدی .
درست است که نتیجه را در پایان باید گرفت ، اما دوست دارم از خوشه ماه هم بگویم.
حس خوبی در رگهایم جاریست ، بدان دلیل که حسام و هیوای این روزها همه چیز را با هم تجربه می کنند .
نه آنقدر بدون خطا پیش می روند که خیال کنیم مدینه ی فاضله را ترسیم کرده ای و با هر برخواستنشان ما هم اراده می کنیم و به جبران خطا قدم برمی داریم و نه آنقدر سست و بی هدف زندگی می کنند که همه چیز را به بیخیالی بگذرانیم .
هیوای قصه ات را دوست دارم ، به خاطر عزتی که به نفسش داده ای و عُجبی که از او گرفته ای .
آنچنان مهره ها را زیبا کنار هم چیده ای که هر کدام حدیث دلی برای خود دارند .
مثل همان سید هاشمی که انگار آمده است تا تلنگری باشد برای قصه ی زندگی واقعی خودمان .
همه ی شخصیت های داستانت روزی لابه لای ورق های تا نخورده ی کتاب محبوس می شوند اما آنچه که برای ما باقی می ماند نکته نکته راه و رسم زندگیست...
خواهرم خدا حفظت کند و قلمت را برکت بخشد ....🍃🌸🍃
#امریحان