eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.2هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
الحق که به تو نام قمرمی آید! ای ماه ترین عموی دنیا عباس 💔🥀 🖤
این روزها که میگوییم: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد علمدار نیامد، علمدار نیامد🏴 گاهی هم باید دم بگیریم: ای اهل زمین مهدی زهرا نیامد نیامد...💔 اللهم عجلــــ لولیڪ الفرجــ بحق زینب (س) 🖤🖤🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Mahmood Karimi - Hoseinam Bedone To (128).mp3
10.2M
ابلفضل من💔 علمدارمن🏴 توان سپاه حسین و حسن😭😭😭 •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
ابلفضل من💔 علمدارمن🏴 توان سپاه حسین و حسن😭😭😭 •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
صدا زد علی که بیرون برن بمونن کنارم بنی فاطمه♫♪♩♯ فقط این میون کسی که باید با این ها بمونه علمدارمه♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من توان سپاه حسین و حسن♫♪♩♯ بیا مه جبین کنارم بشین بده جان بابا یه قولی به من♫♪♩♯ بذار دستات و تو دست حسین همه هستی توست هست حسین♫♪♩♯ تو تنهایاش تو اون تشنگیش امیدش به دست تو بسته حسین♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من امیدم به دست تو پهلوون♫♪♩♯ یادت باشه کار به هر جا رسید تا اخر کنار حسینم بمون♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من نذاری به عشقت جسارت کنن♫♪♩♯ نذاری یه وقت تا تو زنده ای همین کوفیا خیمه غارت کنن♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من یادت باشه اب ابروی تو♫♪♩♯ یادت باشه که خوده فاطمه تو اون لحظه ها روبروی تو♫♪♩♯ حسینم بدون تو اون خاک و خون تو اتیش به قلب خدا میزنی♫♪♩♯ یه روزی میاد غریب غریب توی خاک و خون دست و پا میزنی♫♪♩♯ بگو دخترات محیا بشن که کعب نی از دشمنا میخورن♫♪♩♯ تو اون ازدحام میاد خواهرت سرت رو جلوش از قفا میبرن♫♪♩♯ └⊰🚩⊱─⊰🏴⊱─⊰🚩⊱┘ •┈┈••✾••✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾••✾••┈┈•
🌐 محرم ۱۴۴۳ شامل صوت کامل سخنرانی و مداحی و گزارش تصویری مراسم دهه اول محرم الحرام به دوستان خود معرفی کنید : ✅http://www.rahpouyan.com/page.asp?tid=9115 🆔 @Rahpouyancom
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
22.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 داستان صوتی ( امروز عاشوراست ) ♦️ قسمت چهارم ♦️ پس دیدم که کعبه را با منجنیغ کوبیدند و به آتش کشیدند!! سپس با شنیدن صدای اذان به سمت همان کعبه نماز خواندند!! ♦️ صداپیشگان: کامران شریفی،مریم حسینی،محسن احمدی فرد،میثم شاهرخ،امیر حسن مومنی نژاد،حسین عبدی،جواد نعمتی،امیر مهدی اقبال،احسان شادمانی،مسعود عباسی،امیر حسین مومنی نژاد ♦️ نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی ♦️ پخش: هر هفته روزهای شنبه،دوشنبه و چهار شنبه از کانال رادیو میقات @radiomighat @radiomighat
هدایت شده از مجله قلمــداران
22.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞کـلیــپ "پـدر مشـک" ✍شاعر: آریو فخر 🎙گوینده: معصومه امیــرزاده 🎬تــدویــن و تنـظیم: فـــــ. مقیــمی @ghalamdaaran ❌نشر حداکثری❌
🔷صدقه فراموش نشود ✍حضرت علامه امينى (ره): شب تاسوعا و عاشورا براى امام زمان (عج) صدقه کنارميگذاشتند و ميگفتند: امشب قلب نازنین حضرت در فشاراست از همین لحظه تا صبح روز یازدهم هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست. وکیل شما هستیم در جمع آوری صدقات برای ذبح، به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور حضرت صاحب الزمان ارواحنا فداه . و دفع بلا از ایشان، که دفع بلا از امت اسلامی است. ش کارت ۶۰۳۷۹۹۱۷۸۴۰۸۱۰۷۱ فاطمه صادقی مهلت مشارکت:تا شب عاشورا
🌐 مراسم از طریق لینک‌های زیر قابل دسترسی می‌باشد: 📲 heyatonline.ir/heyat/562 📲 http://rahpouyan.com/live 📲 http://livekadeh.com/official/rahpouyan 📲 http://instagram.com/rahpouyanlive 📲 https://www.aparat.com/rahpouyancom/live 📲 📲 http://instagram.com/rahpouyancom 📲 https://rubika.ir/rahpouyancom ✅ پخش زنده از طریق هیئت آنلاین و لایوکده با ترافیک می‌باشد. 🆔 @rahpouyancom
Mahmood Karimi - Ey Koshteye Door Az Vatan (128).mp3
23.12M
ای کشته دور از وطن دور از وطن وای😭😭 ای کشته صد پاره تن....💔 ای بی کفن...🥀🥀🥀 🎙 ╭═🖤════════♥️═╮ @gharghate ╰═♥️════════🖤═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 🎙 مداحی تا می‌خوام پا بذارم رو عهدی که بسته دلم توی حرم یکی دستاشو می‌ذاره دوباره مثل قدیما رو سرم ... 🏴 و تمام شد... حسین را سر بریدند😭 و اهل بیتش را به اسارت بردند...😢 اینک ما ماندیم و عهدهای بسته شده ... الهی بالحسین(ع) ببخش و یاریمان ده🖤 🆔 @rahpouyancom
به رسم ادب و تواضع سلامی بکنیم به آقامون حضرت سید الشهدا (ع)❣ با زیارت شریف 🍃 🥀🥀🥀🥀🥀 ثواب قرائت رو در این وقت از شب جمعه شب هدیه کنیم به روح اموات و گذشتگان مون عل الخصوص روح پر فتوح امام خمینی (رحمه الله علیه )و حاج قاسم عزیزمون💔🖤 التماس دعا🤲🏻 •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•🖤•✾••┈┈•
ashoora_farahmand.mp3
1.95M
. زیارت عاشورا🌿🌿
🔴ماجرای پشیمانی در روز عاشورا عصر عاشورا دیدند ڪه ابلیس سر ڪرده ی شیاطین خشمگین است . گفتند: امروز ڪه تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی؟ گفت: اشتباه بزرگی ڪردم که این جماعت را وا داشتم حسین را بڪشند . پرسیدند: مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟؟؟ ابلیس‌ فریاد وحشتناڪی ڪشید و گفت... ادامه این داستان در لینک زیر👇 https://eitaa.com/joinchat/3535142995Ceb0970025a
ای داغدار اصلی این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا بیش از هزار سال تو خون گریه کرده ای ای خون جگر ز قامت زینب بیا 💔🥀 💔🥀 ...🍂💔🥀 ...🍂💔🥀 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
😔 کاش پای دل من هم به نوایی برسد اربعینی، حرمی، کرب و بلایی برسد آری؛ آقاتر از آنی تو که راهم ندهی دارم امید که از دوست ندایی برسد تا 🥀 🌷 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه #نارینه قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• . با فواد به بیمارستان رفتیم. با پرس و جو فهمیدیم حمید در آی سیو است. از فضا وبوی بیمارستان حالم بد میشد. به راهرو مربوطه که رسیدیم صدای گریه و یاحسین یاحسین گفتن هایی بلند شد. جلوتر رفتیم. دیدم دو خانم در آغوش هم گریه میکنند. مردی دست به دیوار گرفته و شانه هایش میلرزد. اما زنی را دیدم که چادر بر صورتش افکنده بود و تسبیحش را میچرخاند. ازهمه آرامتر او بود. گاهی شانه هایش می لرزید. فواد جلو رفت و با پسر جوانی که اشک چشم هایش را پاک میکرد نگاه کرد. نگاه فواد به طرف من برگشت. آب دهانش را قورت داد و خیره ی من بود. حساب کار دستم آمد. حالت تهوع داشتم. سقف بیمارستان دور سرم می چرخید. حمید رفته بود . چقدر زیبا رفت. چهارم محرم به عشقش رسید. خواهرش که فهمید ما دوستان حمید هستیم در حالی که گریه میکرد گفت: حمید عاشق امام حسین بود. همش میگفت من تو محرم میرم. پرستارش میگفت تا لحظه ی آخری که زبونش میچرخید ذکر یاحسین رو داشت. بعدش هم که بیهوش شد. میدونم الان پیش اربابشه. خودم را بین زمین و آسمان معلق میدیدم. حالت تهوعم بیشتر شده بود. فواد که حالم را دید زیر بغلم را گرفت و مرا از بیمارستان بیرون برد. با چه حالی خودم را به خانه رساندم. مادر سرمی به دستم وصل کرد و فقط پلک بستم. خواب دیدم حمید را که با لبخند نگاهم میکند. لباس سرتا پا سپیدی پوشیده بود. گفت: دیدی گفتم فرهاد اصلا درد نداشت. ارباب اومد بالای سرم. دستش را گرفتم و در حالی که گریه میکردم گفتم: حمید من کی قرار بیام؟ گفت: خیلی زود... سرش را پایین انداخت. لبخندش را جمع کرد و با قیافه ای جدی گفت: فقط نمازت رو یادت نره. اینجا اولین چیز از نماز میپرسن. رویش را برگرداند و به سمتی اشاره کرد : سلام کن. یه سلام به امام حسین ... مثل او دست به سینه بردم و گفتم السلام علیک یا اباعبدالله *** چشم هایم را باز کردم. بدنم سبک شده بود. انگار تمام دردهایم رفته بود. نمیدانم چه حالی بودم. هم ترسیده بودم و هم انگار روحم گشاد شده بود. لیوان آب را به سختی به دهان بردم. کتاب را از کنارم برداشتم و از جایم نیمخیز شدم. نمی خواستم این ثانیه ها را ازدست بدهم. میخواستم این کتاب را تماما بخوانم. ورق زدم رسیدم به ... " 👇👇👇👇
خولی که حامل سر مبارک امام حسین بود شب دیر وقت به منزلش رسید و سر را درون تنور گذاشت، همسرش وقتی باخبر گشت، گفت: وای برتو سر فرزند رسول خدا را آوردی؟بخدا دیگر هرگز سر من و تو روی یک بالش قرار نخواهد گرفت... زن خولی میگوید : به تنور نگاه میکردم در حالی که نوری از طرف آن به آسمان میرفت و مرغان سفیدی را می دیدم که در اطراف تنور پرواز می کردند... وقتی خولی سرمبارک را مقابل ابن زیاد گذاشت گفت: شتر مرا از طلا و نقره بار کن، زیرا که من پادشاه باشکوهی را کشتم کسی را که در کودکی به دو قبله نمازخوانده و بهترین مردم از نظر نسب است، بهترین مردم را از نظر پدر و مادر کشتم... ابن زیاد غضبناک شد و گفت: وقتی میدانستی که حسین این چنین فضیلتی دارد پس چرا وی راکشتی؟ در برخی مقاتل میگویند مقدار کمی به او پول داد اما برخی می گویند چیزی عایدش نشد. ابن سعد لعنه الله علیه بعد از ظهر روز یازدهم محرم با اهل بیت اباعبدلله دستورحرکت داد و امرکرد آن ها را بر شترهایی که حتی زین هایشان به غارت رفته بود سوارکنند...حضرت زینب وقتی با این امر روبرو شد فرمود: "ای پسرسعد خداوند روسیاهت گردانت به این مردم دستور میدهی که ما را سوار کنند...حال آنکه ما امانات رسول خداییم به اینها بگو ازما دور شوند ماخود با کمک یکدیگر سوار خواهیم شد... راوی میگوید مردم از آنجا دور شدند و حضرت باخواهرش ام کلثوم اهل بیت را سوار کردند. سپس به سراغ امام زین العابدین رفت وفرمود: ای برادر زاده برخیز وبر شتر سوار شو. امام بر اثر شدت بیماری چون نمیتوانست برخیزد، عصای خود را برداشت و به آن تکیه داد و نتوانست سوار شود...لرزید...و بر زمین افتاد وقتی شمر این منظره را دید به سوی حضرت آمد در حالی که در دستش تازیانه بود به حضرت‌ جسارت کرد و آن حضرت فریاد می زد...افسوس جدم...افسوس ای محمد...افسوس ای حسن...افسوس ای حسین... در این حال حضرت زینب گریه کرد و فرمود: وای برتو ای شمر..حال یتیم خاندان نبوت و فرزند رسالت و هم قسم با تقوا و تاج خلافت زین العابدين(ع) را مراعات کن. اعتراض حضرت زینب سبب شد تا شمر از امام دور شود بالاخره امام را سوار کردند و از شدت ضعف و ناتوانی نتوانست بنشیند. در این هنگام ابن سعد گفت: دوپایش را از زیر شکم شتر ببندید..همه ی افراد که سوار شدند. حضرت زینب نگاه به اطراف کرد وجز بدن های روی زمین و سرهای بالای نیزه ها که در دست افراد دشمن بود، کسی را ندید...پس فریاد زد و از غربت خود گفت و برادران خود را یاد کرد وگفت: وای از گرفتاری های بعد از تو ای اباعبدلله... راوی می گوید: وقتی که این ها را به این حال دیدم به یاد حرکتشان از حجاز افتادم که چقدر در عزت و بزرگی بودند ناخواسته به حالشان گریستم. در این زمان بانوی سالمند وسیاه پوستی را دیدم که به نزد حضرت زینب رفته او را سوار کرد..وقتی که پرسیدم این بانو کیست گفتند: جناب فضه. خدمت گزار حضرت فاطمه (س)بود... وقتی آنها از کربلا رفتند دفع اجساد روز دوازدهم محرم انجام شد... صبح آن روز زنان بنی اسد که در نزدیکی نحر علقمه زندگی می کردند از کربلا می گذشتند، که دیدند پیکر مطهر شهدا روی زمین افتاده و باد صبا بر آنها می وزد... شگفت زده به محله خود برگشتند و آن چه دیده بودند به مردان خود گفتند: حال که دختر رسول خدا را یاری نکردید، پس برخیزید آلودگی های گناه را از خود پاک کرده و بدن های شریف را به خاک بسپارید.. مردان پذیرفتند و به کربلا و قتلگاه آمدند . دریکی از مقاتل امده بنی اسد اجساد را دفن کردند. در مقتل دیگری آمده : هرچه سعی کردند بخاطر بریده بودن شهدا آنها را نشناختند... در این هنگام سواری آمده و گفت: چه میکنید؟گفتند می خواهیم این بدن های پاک را به خاک بسپاریم ولی امکان شناسایی آنها نیست...با شنیدن این سخن سوار از اسب پیاده شد و درمیان کشتگان ناگاه نظرش به جسد حضرت اباعبدلله حسین افتاد... او را در آغوش کشیده و گریه میکرد ومیگفت: پدرم! با کشتن تو چشم بدخواهان روشن و بنی امیه شاد شد... سپس قدری از بدن دور شده و خاک روی زمین را کنار زد، در این وقت قبر آماده ای نمایان شد و آن بدن را در همان جا به خاک سپرد... نقل شده که بنی اسد گفتند هنگامی که آن مرد ناشناس می خواست بدن شریف حضرت امام حسین(ع) را دفن کند ما خواستیم کمکش کنیم.. باخضوع وخشوع فرمود: من به تنهایی این کار را انجام میدهم. گفتیم:ای برادر عرب چگونه به تنهایی می خواهی این کار را انجام دهی درحالی که تمام عضوها ازهم جداست... آن شخص گریه شدید کرد و فرمود: "بامن کسی هست که در این کار کمکم می کند" 👇👇👇
سپس حضرت دوکف دست خود را زیر بدن شریف حضرت امام حسین(ع)برده ومیگفت: به نام الله وبا اعتماد الله و در راه الله وبر آیین رسول خدا (ص). این همان است که خدا ورسولش وعده داده بودند...سپس بدون همکاری و همراهی کسی به درون قبر رفت..میگویند او را دیدیم که گریان، صورت خود را بر گلوی شریف آن حضرت گذاشت ومیگفت: خوشابه حال سرزمینی که بدن شریفت را در بر گرفته است... آن گاه قبر را با خاک پوشانده، با انگشت روی آن نوشت: این قبر حسین ابن علی بن ابی طالب است همان کسی که تشنه و غریب او را کشتند... سپس با او روانه شدیم وقتی چشمش بر بدنی افتاد،خود را بر آن افکنده میبوسید ومیفرمود: ای قمر بنی هاشم بعداز توخاک برسر دنیا... به امر امام قبری آماده کردیم، حضرت خود پیکرقمربنی هاشم (حضرت ابوالفضل) را به خاک سپرد...دو بدن دیگر هم آن جا بود، آن شخص به ما دستور داد که آن ها را دفن کنیم..در این هنگام به ما گفت محل دفن حضرت حسین را که شناختید...، گودال اول نیز متعلق به اهل بیت و نزدیکان آن حضرت است. از جمله آنها حضرت علی اکبر (ع) و در گودال دوم اصحاب حضرت دفن شدند، و اما قبری که در آن فقط یک نفر آرمیده و نزدیک به راس شریف است حامل پرچم حضرت حسین (ع) حبیب بن مظاهر است. آن شجاعی که بدنش کنار مسناه است حضرت عباس بن امیرالمومنین است و آن دوبدن که در کنارش بود و دفن کردند از فرزندان امیرالمومنین می باشند... از این پس هر کس نام و نشان صاحبان این قبرها را پرسید، آن چه را می دانید بگویید... گفتیم:ای برادر عرب شما را به حق بدنی که به تنهایی دفن کردید بفرمایید که شماکیستید؟ فرمود:من امام شما علی بن الحُسین، زین العابدین هستم آن گاه از دیده ها پنهان شد...! وقتی سپاه ابن زیاد به کوفه رسیدند آفتاب غروب کرده بود لذا بیرون شهر کوفه گروهی از نگهبانان و مامورین برای خودشان خیام برپا کردند و فرزندان رسول خدا و ایتام آل محمد در طرف دیگر بدون پناهگاه و خیمه شب را سپری کردند. نقل شده که شخصی می گوید: من از حج برگشته بودم و بی خبر از همه جا وقتی داخل کوفه شدم همه دکان ها بسته بود و مردم در وضع عجیبی بودند..هم شادی میکردند و هم گریه...از پیرمردی وضع عجیب شهر را پرسیدم. .دستم را گرفت وبه کناری کشاند..سپس بلند بلند گریه کرد وگفت: گریه وشادی این ها برای دو لشکر است که یکی به قتل رسید و دیگری پیروز شد... گفتم:کدام دوسپاه؟ گفت: لشکر حسین (ع)که کشته شد و لشکر ابن زیاد که پیروز شدند. سپس بلندبلند گریه کرد. هنوز سخنش تمام نشده بود که صدای شیپور شنیدم و پرچم های برافراشته ای را در دست سپاهی دیدم که وارد شهر شدند ناگاه چشمم به سر امام حسین (ع)افتاد که هاله ای ازنور آن را در بر گرفته بود. در این حال امام زین العابدين(ع)را دیدم که بر روی شتر بدهنه سوار بود و از زانوی حضرت خون می آمد و بانویی را دیدم سوار برشتر. گفتم:این کیست؟ گفتند:ام کلثوم است که فریاد می زد:"ای اهل کوفه نگاهتان را از ما بردارید." ابن سعد دستور داد سرهای شهدا را بر نیزه ها کرده و پیشاپیش اهل بیت (ع)حمل کنند. مردم به دیدن اسرا آمدند و ذریه رسول خدا را که در آن وضع دیدند گریستند. حضرت زین العابدين(ع) با صدای ضعیف فرمود: ای مردم به خاطر ما گریه میکنید؟ پس چه کسی ما را کشت؟ در محله ای زنی با ایمان در خانه اش بر سجاده اش نشسته بود و از کربلا خبری نداشت. باشنيدن سر و صدا فوری بر فراز بام رفت تا ببیند چه خبر است که دید سپاه زیادی می آیند و سرهایی همچون ماه بر فراز نیزه ها و گروهی هم اسیر همراهند وپیشاپیش آنها زنیست که کودک چهار ساله در آغوش داردو از آن زن آب می خواهد.آن زن مومنه به حال آنان گریست و از فراز بام به حضرت زینب گفت:شما از کدام قوم هستید؟فرمود:ما از آل محمدیم. آن زن با ناراحتی گفت: نام شما چیست؟فرمود:من زینبم. پدرم علی بن ابی طالب و مادرم فاطمه زهرا(س). آن زن که ام حبیب از کنیزان امام حسن (ع)بود ایشان را شناخت، گریان ونالان لباسها و لوازمی را برای حضرت زینب آورد و تقدیم کرد.ولی ستمکاران تمام آنها را گرفتند و بردند. شخصی به نام مسلم جساس می گوید: وقتی این صحنه ها را مشاهده نمودم ناخودآگاه آن چنان سیلی به صورت زدم که بیم آن می رفت دید خود را از دست بدهم. 👇👇👇
امام زین العابدين را دیدم در این میان که از فشار وگرمی زنجیر خون از رگهای گردنش جاریست واین جملات را بیان می فرمود: "ای مردم بدکار باران بر شهر شما نبارد، شمایید که حرمت جدمارا در میان ما مراعات نکردید. آن هنگام که در قیامت ما و رسول خدا و شما جمع شدیم چه جوابی خواهید داشت. ما را بر کوهان های برهنه حرکت دادید آن چنان که گویی ما نبودیم که دین را در میان شما به پا کردیم. علیه ما شادمانه کف می زنید و حال آن که جمع ما را پراکنده کردید. آیا جدم رسول خدا نبود که مردم را از بیراهه ها به راه آورد؟ وای برشما..."
صدا زد علی که بیرون برن بمونن کنارم بنی فاطمه♫♪♩♯ فقط این میون کسی که باید با این ها بمونه علمدارمه♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من توان سپاه حسین و حسن♫♪♩♯ بیا مه جبین کنارم بشین بده جان بابا یه قولی به من♫♪♩♯ بذار دستات و تو دست حسین همه هستی توست هست حسین♫♪♩♯ تو تنهایاش تو اون تشنگیش امیدش به دست تو بسته حسین♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من امیدم به دست تو پهلوون♫♪♩♯ یادت باشه کار به هر جا رسید تا اخر کنار حسینم بمون♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من نذاری به عشقت جسارت کنن♫♪♩♯ نذاری یه وقت تا تو زنده ای همین کوفیا خیمه غارت کنن♫♪♩♯ ابالفضل من علمدار من یادت باشه اب ابروی تو♫♪♩♯ یادت باشه که خوده فاطمه تو اون لحظه ها روبروی تو♫♪♩♯ حسینم بدون تو اون خاک و خون تو اتیش به قلب خدا میزنی♫♪♩♯ یه روزی میاد غریب غریب توی خاک و خون دست و پا میزنی♫♪♩♯ بگو دخترات محیا بشن که کعب نی از دشمنا میخورن♫♪♩♯ تو اون ازدحام میاد خواهرت سرت رو جلوش از قفا میبرن♫♪♩♯ └⊰🚩⊱─⊰🏴⊱─⊰🚩⊱┘ •┈┈••✾••✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾••✾••┈┈•
تنگ است دلم باز برای حرمت ، ای جان دو عالم به فدای حرمت❣ ✨السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین و علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ هیئٺ تمام شد همہ رفتند و تو هنوز بالاے تل نشستـہ و خون گریـہ میكنى😭 🖤 آجرڪ الله یا صاحب‌الزمان آری ، سالهاست صبح و شب خون گریه میکنی... و در انتظار ۳۱۳ علمدار که عباس‌وار یاری ات کنند تا بیایی و ندا دهی: الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا💔 سلام روزتون مهدوی •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
ڪوچہ‌ احساس
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان #نارینه قلم داستانی: #زهراصادقی_هیام
•┈••✾❀🕊❤️🕊❀✾••┈•• ویژه‌ی محرم داستان کوتاه قلم داستانی: •┈••✾❀🕊🌸 نارینه🌸 🕊❀✾••┈•• مسلم جصّاص می گوید: "مردم کوفه را دیدم دل سوخته برای کودکان اهل بیت نان و خرما می آوردند، و کودکان می گرفتند و بر دهان می گذاشتند، حضرت ام کلثوم آن چه را مردم آورده بودند از دست و دهان مردم می گرفت و بر زمین می انداخت و خطاب به کوفیان می فرمود: ای اهل کوفه صدقه بر ما اهل بیت حرام است... در آن حال که زنان کوفه می گریستند، زینب(س) در میان محفل خود از جا برخاست و مشغول سخن رانی شد. حذلم بن سیر یا بشیر بن خزیم اسدی می گوید: " زنی پرده نشین ندیدم که مثل علی (ع)سخن بگوید، او با اشاره ای مردم را به سکوت فرا خواند. بی درنگ سر و صداها فرو نشست. زنگ های آویخته به گردن اسب ها و شتران از صدا افتاد، آن گاه حضرت(س) بعد از حمد خدا و درود بر پیامبر و آلش چنین فرمود: و اما بعد ای اهل کوفه.. ای گروه خیانت و دغل، اشک تان خشک نشود و ناله تان آرام نگیرد. سوگند هایتان را دست آویز فساد کرده اید. چیزی ندارید مگر لاف زدن و دشمنی و دروغ. برای خود بد توشه ای فرستادید که خدا بر شما خشم و غضب آورده و در عذاب همیشگی می مانید. آیا گریه میکنید؟! آری بسیار بگریید که شایسته گریستن هستید. ننگ بر شما آمد. سید جوانان اهل بهشت را کشتید..سرها و دست ها بریده شدند. بد معامله کردید و خشم خدا را برای خود خریدید. آیا می دانید چه جگری از رسول خدا شکافتید؟! وچه پیمانی شکستید؟! وچه حرمتی از وی دریدید؟!وچه خونی ریختید؟! کاری شگفت و عجیب انجام دادید که نزدیک است آسمانها بشکافند و زمین پاره گردد وکوه ها بپاشند و از هم فرو ریزند... مصیبتی ست بس بزرگ و کج وپیچیده که راه چاره آن بسته است... پاداش ما که خیرخواه شما بودیم این نبود. اگاه باشید که خداوند در کمین شماست. حذلم می گوید: دیدم مردم حیران شدند و دست ها به دندان می گزیدند. در منابع تاریخی آمده که فاطمه دختر امام حسین و ام کلثوم نیز سخنرانی کردند. آن گاه امام زین العابدين فرمود: « ای مردم! هرکس مرا که می شناسد هیچ! ولی برای کسی که نرا نمی شناسد خودم را معرفی میکنم. منعلی ابن الحسین بن ابی طالبم... پسر کسی که کنار فرات بدون آن که انتقام وارثی در میان باشد او را سر بریدند و حرمت حریمش را نادیده گرفتند. دارایی و اموالش را غارت کرده و خانواده اش را به اسارت بردند. من پسر کسی هستم که او را زجر کش کردند. همین افتخار ما را بس است. مردم! شما را به خدا سوگند آیا می دانید که شما برای پدرم نامه نوشتید و او را فریب دادید و با او عهد و پیمان بستید و بیعت کردید اما با او جنگیدید و او را بی یاور گذاردید؟! مرگ بر شما به خاطر آن چه که پیش فرستادید و ننگ برایتان؛ چگونه به پیغمبر نگاه خواهید کرد؟!... سخنان امام که بدین جا رسید مردم سخت گریستند و ناله از هر طرف بلند شد... 👇👇👇
سر سری از بعضی مطالب گذشتم.‌ ورق زدم و جلوتر رفتم. میخواستم ببینم آخرش چه میشود. با خود گفتم بقیه را سر فرصت میخوانم. کنار سطور کتاب دست نوشته ای توجهم را جلب کرد. "نارینه یعنی تو از حرّان کمتری؟ تو که معجزه ی حسین را با چشم دیده ای؟" حرّان! ماجرای حرّان چه بود؟ نگاهی به مطلب کتاب انداختم. " درطراز المذاهب جلد 2صفحه 534 آمده است: حرّان در نزدیکی حلب سوریه یا از توابع ترکیه کنونی آخرین منزلی بود که اهل بیت و سرهای شهدا را در آن مکان پیاده کردند. " یک لحظه مکث کردم و با خود گفتم: یعنی از کوفه تا سوریه این سرها را برده بودند؟ با این شکل و جلوی زن و بچه ها؟ باید برمیگشتم و از ماجرای کوفه میخواندم اما کنجکاوی مطلبی که نارینه نوشته بود، نگذاشت. با کنجکاوی آن قسمت را مطالعه کردم. "در حرّان چند نفر مس گداز مشغول به کار بودند، در این شهر صابئین و یهود منزل داشتند. دشمنان درخیمه ها سایه گرفتند. ولی فرزندان رسول خدا را درآفتاب گرم، گرسنه و تشنه نشاندند. امام زین العابدين که از شدت گرما خود را به سایه خیمه حسین بن نمیر رسانید تا قدری از گرما در امان باشد، ولی آن ستمکار همین که دانست اسیری با غُل و زنجیر به پشت خیمه اش آمده، ایشان را با تازیانه از آن جا دور کرد. صاحب روضه الاحباب مینویسد: مردی جهود که او را یحیی حرانی می نامیدند، برفراز تلی در نزدیکی شهر حرّان منزل داشت. او شنیده بود که جماعتی از بانون و کودکان اسیر را با تعدادی سر می آورند. یحیی تا ورود آنها را دید چشمش بر سر مبارک و منور فرزند مصطفی افتاد. تابش جمالش در چشم یحیی جلوه خاصی داشت در آن لحظه متوجه شد لب های مبارک میجنبد. قدری نزدیکتر آمد و گوش داد. این کلمات را شنید که میفرمود : "وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون..." یحیی وقتی این آیه را از سر بریده شنید و این نشانه بزرگ را مشاهده کرد. او را حیرتی بزرگ فرا گرفت و بدون ترس و واهمه نزد یکی از سران لشگر رفت و پرسید این سر از آن کیست؟ گفت : حسین بن علی مرتضی. پرسید نام مادرش چیست؟ گفتند : فاطمه دخترمحمدمصطفی. پرسید این اسیران کیستند؟ گفتند : فرزندان و خویشان حسین اند، یحیی بی تاب شد وشدیدا گریه کرد و گفت : خدا را شکر که مرا روشن کرد که جز در شریعت حضرت محمد (ص) قدم زدن، گمراهی همیشگی است و کیفرش آتش همیشگی است...آن گاه به دین مقدس اسلام شرفیاب شد. بعد از مسلمان شدنش میخواست به اهل بیت خوراکی برساند که دشمنان مانع شدند و او چون شیفته امام حسین علیه السلام بود و شیفتگان ترس و واهمه ای ندارند، لذا شمشیر کشید و با دشمنان جنگید.. مرحوم حاج شیخ عباس درکتاب شریف منتهی الآمال مینویسد: "یحیی عمامه خود را به علویان داد و جامه خزی داشت با هزار درهم خدمت سید سجاد علیه السلام تقدیم نمود، ولی همین که موکلین مانع شدند، اوشمشیرکشید و پنج نفر از آن ها را کشت و خود نیز کشته شد. قبرش در دروازه حران، معروف به قبر یحیی شهید است و دعا کنار قبر او مستجاب است." ** پس یحیی حرّانی این مرد بود. نارینه او را میگفت. سوالی ذهنم را به شدت درگیر کرده بود. یعنی او مسلمان شد؟ چه معجزه ای از حسین دیده بود که این طور واله او شده است؟ نیرویی مرا وادار میکرد درجست و جوی حقیقت این کتاب و آدم هایش بگردم. به فواد پیام دادم که اگر میتواند مرا به کلیسای سرکیس ببرد. در جوابم زنگ زد و گفت : داداش عاشقیا ... فردا کلیسا باز هست. یکشنبه برای دعا کردن فقط یکشنبه ها میرن. مثل مسجد و حرم های ما نیست که هر وقت دلت خواست، نیاز داشتی به دعا یا دلت گرفت میتونی بری. _آها حواسم نبود. فؤاد به نکته ی ظریفی اشاره کرده بود. و من تازه متوجه بعضی تفاوت ها شده بودم. _پس لطف کن فردا بیا در جوابم گفت: داداش این اخر عمری نکنه بی دین و ایمان از دنیا بری ها. من جواب حمید رو اون دنیا چی بدهم؟ نمیگه نتونستی این یکی رو نگه داری؟ یاد حمید افتادم. او که بود جواب خیلی از سوال هایم را می گرفتم. حوصله ی شوخی های فؤاد را نداشتم. خداحافظی کردم و برای خواندن ادامه ی مطلب برگشتم به کوفه. ورود اسرا به مجلس ابن زیاد. ....