2.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_از_منتظر_کوچولوها
#جان_فدا
من یک قاسم سلیمانی ام✋
🌸ارسالی از آقا عرفان مظفری
ممنون عرفان جان🙏🍃
🥀کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_از_منتظر_کوچولوها
#جان_فدا
ارسالی از آقا حسین حسن پور کلاس اول از مدرسه سینا🌸
ممنون حسین جان🙏🍀
🥀کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
🌸زهرای کوثر آمد
🌸خندان و شاد و خوشرو
🌸با دامنی پر از گل
🌸با غنچه های خوشبو
🌸روی سرش ستاره
🌸یک تاج آسمانی
🌸بر صورت قشنگش
🌸لبخند مهربانی
🌸بابای خوب زهرا
🌸بوسید صورتش را
🌸او با فرشته ها گفت
🌸شکر خدای دانا
گلدونه های عزیز🌼تولد حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ مادر مهربون امام زمان ارواحنافداه و همه ما بچه شیعه ها مبارک باشه👏🎈🎉
بحق حضرت زهرا سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
🍀کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇
🆔@koodakyaremahdavi
🔹قرعه کشی سفر مشهد مقدس:
👌 اعزام ۲۷ رجب(زیارت رجبیه آقا امام رضا علیه السلام )
گروه مهدی یاوران محکمات:
https://eitaa.com/joinchat/3644784665Ce272eb590f
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_نوزدهم 💠اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش ب
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_بیستم
🔰دیگه داشت ماه مهر، اولین سال تحصیلی تمام میشد و بچه های سال اول، هم با مدرسه آشنا شده بودن، هم با معلم ها و نظام تعلیم و تربیت
💠 #محمد_مهدی روز به روز خودش رو بیشتر نشون میداد، هم از نظر مذهبی و هم از نظر رفتاری و اعتقادی، یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود. سعید، پسردائی #محمد_مهدی هم مونده بود تو دو گانگی...یا باید رفتار خشک و متعصبانه پدرش رو به پای اسلام می نوشت، یا باید رفتار متعادلانه آقا هادی رو به عنوان رفتار اسلامی می پذیرفت.
👈 اما ساسان! هنوز حواس #محمد_مهدی به اون بود و به راحتی ازش دل نمی کند، از طرفی میدید گاهی عاشق مطالب دینی و قصه های قرآنی هست، اما از طرفی میدید از درون ناراحت هست و گاهی یه گوشه ای گریه می کنه و معلومه گریه به دلیل دوری از خانواده و دلتنگی نیست.
✳️حالا این #محمد_مهدی بود که تونسته بود نظر همه حتی مسئولین مدرسه رو جلب کنه، مخصوصا مدیر مدرسه که بسیار راضی بود و تو همین کمتر از یک ماه که مدرسه ها باز شده بود، به استعدادش پی برد و اجازه میداد زنگ های تفریح، برای بچه ها حرف بزنه و داستان های دینی و مذهبی برای بچه ها بگه
👈واقعا اگر همه معلم ها و مدیران مدارس این طور می شدن، چه بهشتی می شد
💠 گاهی اوقات تو مدرسه وسط حرفهاش، سعید میگفت نه، اینجوری نیست چون بابام یه جور دیگه گفته! اما #محمد_مهدی با استدلال بهش یاد میداد که حرف درست این هست، سعید مدام توی فکر می رفت که واقعا حرف کدوم رو قبول کنه، ازکدوم نوع تفکر و رفتار، الگو بگیره؟
🌀اما باز هم تمام فکر و دهن #محمد_مهدی، روی ساسان متمرکز شده بود. تصمیم گرفت موضوع را با پدرش در میون بگذاره...آقا هادی بعد اینکه با دقت تمام حرفهای پسرش رو گوش کرد بهش گفت...
✍️احسان عبادی
#ادامه_دارد
✅کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
#شعر
#میلاد_امام_محمد_باقر_علیه_السلام
🌸شبیه یک ستاره
🌱تو آمدی به دنیا
🌼همیشه بوده جایت
🌱میان آسمان ها
🌸تو داده ای نشانم
🌱جهان و راهِ شیری
🌼شبیه جدِّ پاکت
🌱تو بهترین دلیری
🌸دهان و حرفِ حَقّت
🌱برای هر مسلمان
🌼همیشه بوده خوشبو
🌱به آیه های قرآن
🌸تو پنجمین وصیّ و
🌱تو پنجمین امیدی
🌼تو پنجمین امام و
🌱تو پنجمین نویدی
🤲بحق امام باقر عليه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲
🎀کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3
#داستان
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام
✨نعمت های خدا_۱
خیلی دلش گرفته بود😞 فقر و نداری به او فشار آورده بود. به بیرون نگاه کرد. هوا ابری 🌧بود و نم نم باران می بارید. زیر لب گفت: "خدایا چکار کنم؟ تا کی باید اینقدر فقیر و تنگ دست باشم؟ خدایا، کمکم کن! چرا به من...؟"
می خواست گریه کند؛😢 اما می ترسید زن و بچه هایش متوجه شوند. تصمیم گرفت به دیدن ✨امام هادی علیه السلام برود. هر وقت دلش می گرفت، پیش امام می رفت. با دیدن او و حرف های شیرینش☺️ کمی از درد و رنج هایش را فراموش می کرد.
لباسش را پوشید. زیر نم نم باران☔️ به سوی خانه امام علیه السلام حرکت کرد. همین که به خانه امام رسید، دو سه نفر را دید که از خانه ی امام خارج شدند. آن ها را نمی شناخت. حتما از راه دوری به دیدن ✨امام هادی علیه السلام آمده بود. در زد و داخل شد. امام علیه السلام در اتاقی مشغول نوشتن 📝بود. سلام کرد. امام با دیدن او از جا بلند شد. با او دست🤝 داد و حالش را پرسید. گوشه ای نشست. خدمتکار میوه🍎🍊 را آورد. ✨امام علیه السلام نوشتنش را تمام کرد. به چهره غمگین و افسرده ی او نگاه کرد و گفت: "ای ابوهاشم! شکر کدام یک از نعمت های خدای بزرگ را می توانی به جا بیاوری؟"
#ادامه_داستان_در_پست_بعد....👇