eitaa logo
نیکوکاری و قرض الحسنه کوثرِفدک
42 دنبال‌کننده
379 عکس
7 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍒🍒مجموعه داستاهنهای کودکانه🍒🍒 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. تازه بهار شده بود و تپّه ی بلند دهکده پر از علف های سبز و گل های رنگارنگ بود. پروانه ها از پیله هاشون در اومده بودن و روی گل ها بازی می کردن و خبر اومدن بهار رو به همه می دادن. بالای تپه، خونه حسن بود. حسن خیلی از اومدن بهار خوشحال بود و دلش می خواست بره بیرون و روی سبزه ها بازی کند، ولی نمی تونست. چون مریض بود. چند روز گذشت و حسن هنوز بیرون نیومده بود. گل ها و پرنده ها و ماهی های رود خونه دلشون براش تنگ شده بود. آخه حسن خیلی اون ها رو دوست داشت و قبل از زمستون سال قبل همیشه باهاشون حرف می زد، مراقبوشون بود. به گل ها آب می داد به ماهی ها نون می داد، براشون آواز می خوند، خلاصه تمام بهار و تابستون سال قبل حسن و گل ها و ماهی ها با هم بازی کرده بودن و حسابی بهشون خوش گذشته بود. بعد از چند روز گل ها گفتن: آخه پس چرا حسن نمی یاد تا برامون آواز بخونه. ماهی ها گفتن: چرا نمی یاد بهمون غذا بده و بازی کنه. ماهی ها یه فکر خوب کردن. به پروانه گفتن پرواز کن و از پنجره اتاق برو تو و از حسن خبر بیار، پروانه هم سریع بال زد و رفت. هنوز چیزی نگذشته بود که برگشت و گفت: حسن مریضه، سرما خورده، ولی مامانش براش یه سوپ خوشمزه درست کرده بود و داشت بهش می داد که بخوره. بهشم گفت که می تونه تا دو روز دیگه بره بیرون. دو روز گذشت و حسن که حسابی استراحت کرده بود، حالا قوی و سالم دویید بیرون و به همه گفت سلام. بعد حسن و ماهی ها و گل ها با هم شعر بهار رو خوندن و دوباره بازی و خوشحالی کردن. @‌left_raight_news
🍒🍒مجموعه داستاتهای کودکانه🍒🍒 🐰 یکی بود یکی نبود ، زیر گنبد کبود ، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می کرد . یک روز صبح ، آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد . خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد . او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید . آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت : ' خرگوش مهربان ، بچه هایم گرسنه هستند . ممکن است یکی از هویج هایت را به من بدهی ؟' خرگوش هم یک هویج خوش رنگ را به آقای موش داد . موش از او تشکر کرد . سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود . 🐰 سپس خرگوش به آهو خانم رسید . آهو خانم به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت : ' خرگوش مهربان ، داشتم به بازار می رفتم تا برای بچه هایم هویج بخرم ، خیلی خسته شده ام و هنوز هم به بازار نرسیده ام . ممکن است یکی از هویج هایت را به من بدهی ؟ ' خرگوش یکی دیگر از هویج هایش را به آهو خانم داد . حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود . اینبار خرگوش مهربان ، اردک عینکی را دید . اردک به او سلام کرد و گفت : ' خرگوش مهربان ، آیا تو می دانی که هویج برای بینایی چشم مفید است ؟ آیا یکی از هویج هایت را به من می دهی ؟ ' خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویج ها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد . حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت . 🐰 او از جلو خانه ی مرغی خانم عبور کرد . مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت : ' خرگوش مهربان ، جوجه هایم سرما خورده اند و من باید برایشان سوپ درست کنم این هویج را به من میدهی ؟ خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد . آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید . هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود . او با خود فکر می کرد که برای ناهار چه غذایی بپزد ، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد . خرگوش مهربان پرسید : ' چه کسی پشت در است ؟ ' صدایی شنید . ' سلام ، ما هستیم ، آقای موش ، آهو خانم ، اردک عینکی . مرغی خانم 🐰 خرگوش مهربان در را باز کرد . با تعجب به دوستانش نگاه کرد . آن ها گفتند : ' امروز تو هویج هایت را به ما دادی . ما هم با هویج تو غذا پختیم و برایت آورده ایم . ' خرگوش که خیلی خوش حال شده بود ، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید : ' چه غذایی پخته اید ؟ ' همه با هم گفتند : ' سوپ هویج ' سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند . 🐰 @left_raight_news
هدایت شده از کلام نور
سلاااام... آیات ۱۰الی۱۵ سوره مبارکه آل عمران تقدیم شما... @quran_date
هدایت شده از کلام نور
ترجمه آیات صفحه۵۱ مصحف مبارک قرآن‌کریم 👇👇👇👇 مسلّماً اموال و فرزندانِ کافران، هرگز چیزی از [عذاب] خدا را از آنان برطرف نمی کند، اینان هیزم دوزخند «10» [عادتِ این کافران] مانند عادت فرعونیان و کسانی است که پیش از آنان بودند؛ آیات ما را انکار کردند، پس خداوند هم آنان را به سبب گناهانشان دچار کیفر کرد؛ و خداوند سخت کیفر است «11» به کافران اِعلام کن: به زودی [در دنیا] شکست خواهید خورد، و [در آخرت] به سوی دوزخ گردآوری خواهید شد و دوزخ بد بستری است«12» بی تردید برای شما در دو گروهی که [در عرصۀ نبرد] با هم روبه رو شدند نشانه ای [از قدرت خداوند و صِدق نبوت پیامبر] بود، گروهی در راه خدا می جنگیدند، و گروه دیگر کافر به حقایق بودند، اینان مؤمنان را به چشم خود دو برابر می دیدند [؛ به این سبب دچار ترس شده، شکست خوردند]، خداوند هرکه را بخواهد با یاری خود قدرت می دهد، بی تردید در این [حادثه]، پندی برای اهل بصیرت است «13» محبت به امور خواستنی چون زنان، فرزندان، اموالِ فراوان از طلا و نقره، اسب های نشاندار، چهار پایان و زراعت، برای مردم زیبا جلوه داده شده، این ها کالای [از دست رفتنی] زندگی دنیاست، و خداست که سرانجامِ نیکو [که بهشت پُر نعمت است] نزد اوست «14» بگو: آیا شما را به بهتر از این [کالاهای از دست رفتنی] آگاه کنم؟ برای آنان که [در همۀ شئون زندگی از خداوند اطاعت کرده، و از محرّماتش] پرهیز داشتند بهشت هایی نزد پروردگارشان است که از زیر [درختان] آن نهرها جاری است، در آن جاودانه اند، برای آنان همسرانی [از هر جهت] پاکیزه، و رضایتی [کامل] از سوی خداست، و خداوند به بندگان بیناست «15» « 51 » التماس دعااااا @quran_date
هدایت شده از کلام نور
سلااااام... آیات ۱۶الی۲۲ سوره مبارکه آل عمران تقدیم شما... @quran_tade
هدایت شده از کلام نور
ترجمه صفحه۵۲ مصحف مبارک قرآن کریم 👇👇👇👇👇 همان کسانی که می گویند: پروردگارا! ما ایمان آوردیم پس گناهانمان را بیامرز، و ما را از عذاب آتش حفظ کن !«16» هم [آنان که] صبرکنندگان [در همۀ حوادث]، راستگویان [در همۀ امور]، فرمانبرداران [از دستورهای حق]، انفاق کنندگان، و اهل استغفار در سَحرهایند «17» خداوند درحالی که [به کارگردانی در همۀ امورِ هستی] قائم به عدالت است، [با زبانِ وحی و نظام استوار آفرینش و وحدتِ حاکمیت در خلقت،] گواهی می دهد که هیچ معبودی جز او نیست، و فرشتگان و دانشمندان نیز [گواهی می دهند که] جز او معبودی وجود ندارد، [معبودی] که توانای شکست ناپذیر و حکیم است «18» مسلّماً دین نزد خدا فقط اسلام است[؛ اسلامی که در قرآن تجلی دارد]، اهل کتاب [چه یهود چه نصاری، دربارۀ آن] به نزاع و کشمکش برنخاستند مگر پس از آن که [به وسیلۀ تورات و انجیل در بارۀ حق بودنش] به آگاهی و یقین رسیده بودند، سبب [این نزاع و کشمکش، که مانع پذیرفتن اسلام از جانب آنان شد] خوی تجاوزگری، حسد و فساد بین خودشان بود. آنان که منکر آیات حق شوند [محکوم به محاکمه در قیامتند؛] خداوند حسابرسی سریع است «19» اگر با تو [در حقانیت اسلام] گفت وگوی نادرست و بی دلیل کردند [فقط در پاسخشان] بگو: من و پیروانم [همۀ] وجود خود را تسلیم خدا کرده ایم، و به اهل کتاب [یهود و نصاری که آگاه به حق هستند] و بی سوادانِ [مشرک که آیات خدا را شنیده اند] بگو: آیا شما هم تسلیم می شوید؟ اگر تسلیم شوند مسلّماً هدایت یافته اند، و اگر روی برتابند [بر تو گران نیاید؛ زیرا] تکلیفی که بر عهدۀ توست فقط ابلاغ [اسلام] است، خداوند به بندگان بیناست «20» آنان که پیوسته منکر آیات خدا می شوند، و همواره پیامبران را ظالمانه می کشند، و مردمی را که امر به عدالت می کنند به قتل می رسانند به عذابی دردناک خبر ده !«21» آنان کسانی هستند که همۀ اعمال خوبشان در دنیا و آخرت تباه گشته، و برای آنان هیچ یاور و حمایت کننده ای نخواهد بود «22» « 52 » التمااااااس دعااااا @quran_tade
هدایت شده از کلام نور
سلااااام.. آیات ۲۳الی۲۹ سوره مبارکه آل عمران تقدیم شماااااا... @quran_date
هدایت شده از کلام نور
ترجمه آیات صفحه۵۳ مصحف مبارک قرآن‌کریم 👇👇👇👇 آیا وضع کسانی که بهره ای از کتاب [تورات و انجیل] به آنان داده شده ندانسته ای؟ چون به سوی کتاب خدا دعوت می شوند تا کتاب خدا در بین آنان [در آنچه از احکام و حقایق دینشان یا حقانیت اسلام اختلاف دارند] داوری کند، گروهی از آنان به آن دعوت پشت می کنند، و [از داوری کتاب خدا] روی برمی تابند «23» این [پشت کردن به دعوت، و روی برتافتن از داوری کتاب] به سبب آن است که [با تکیه بر اموری واهی] گفتند: آتش دوزخ جز چند روزی به ما نمی رسد، و مسائلی که همواره دروغ [به خداوند] می بستند آنان را در دینشان [که آمیخته با تحریف و بدعت بود] فریفت [و تصور بی پایۀ اندک ماندن در دوزخ را برای آنان رقم زد ]«24» پس [وضع و حالشان] چگونه خواهد بود هنگامی که آنان را در روزی که هیچ شکی در آن نیست جمع کنیم، و به هرکس آنچه را که [از خوب و بد] انجام داده به طورکامل [به صورت بهشت اَبدی یا دوزخ همیشگی] خواهند داد، و [در پاداش و عقاب] مورد ستم قرار نمی گیرند «25» [در مقام دعا] بگو: خدایا! ای مالک و فرمانروای همۀ موجودات! هرکه را بخواهی حکومت می بخشی، و از هرکه بخواهی حکومتِ [داده شده] را می ستانی،و هرکه را بخواهی عزت می دهی، و هرکه را بخواهی خوار و بی مقدار می کنی، هر خیری به دست توست، مسلّماً تو بر هر کاری توانایی «26» شب را در روز، و روز را در شب فرومی بری، و زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون می آوری، و هرکه را اراده کنی بی حساب روزی می دهی «27» مؤمنان نباید کافران را به جای اهل ایمان سرپرست و دوست خود انتخاب نمایند، هرکس چنین کند از [احسان و الطاف] خداوند بی نصیب است، مگر آن که بخواهید [برای دفع خطر و مشکلی که متوجه شماست با تظاهر به دوستی آنان] از آنان تقیه کنید، خداوند شما را از [کیفر] خود [به سبب قبولِ سرپرستی و دوستی کافران] بر حذر می دارد، بازگشت، فقط به سوی خداست «28» بگو: اگر آنچه [از نیت فاسد و افکار باطل دربارۀ قبول سرپرستی کافران] در سینه های شماست پنهان بدارید یا آشکار کنید خداوند به آن آگاه است، و نیز آنچه را در آسمان ها و زمین است می داند، خداوند بر هر کاری تواناست «29» « 53 » التماس دعااااا @quran_date
🍒🍒مجموعه داستانهای کودکانه🍒🍒 🌈🌈 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. توی یک جنگل سبز چند تا آهو با بچه هایشان زندگی می کردند .بچه های عزیز هر وقت که آهو خانم برای بچه هایش غذا تهیه می کرد و می آورد که بین آنها تقسیم کند یکی از بچه هایش به نام دم قهوه ای میگفت : من بیشتر می خوام .آهو خانم می گفت : آخر عزیز دلم باید به اندازه ای که می توانی بخوری ، برداری اگر بیشتر برداری نیمه خور و اسراف می شود . ولی آهو کوچولو گوشش بدهکار نبود . یک روز که با برادرش دنبال رنگین کمان می گشت تا سر رنگین کمان را پیدا کند و بگیرد ، یک سبد میوه دیدند که میوه هاش روی زمین ریخته شده بود 🍐 طبق معمول از برادرش جلو زد و گفت: کنده ترین میوه مال من است و یک گلابی بزرگ را با دهان خود یک گاز زد و سیر شد و آن را پرت کرد آن طرف . بقیه ی میوه ها را هم برای آهو خانم بردند. 🍐 حالا بشنوید از آهو خانم که داشت لانه اش را تمیز می کرد دید لاک پشت ها دارند یک پرستوی بیمار را می برند گفت : صبر کنید این پرستو دوست بچه های من است چه اتفاقی افتاده گفتند : او بیمار است و دکتر لاک پشتیان گفته : اگر گلابی بخورد مداوا خواهد شد. آهو خانم گفت هر طور که شده برایش گلابی پیدا می کنیم لطفا?او را به لانهی ما بیاورید. بچه های آهو خانم آمدند هوا تاریک شده بود. آهو خانم سبد میوه را که دید گفت : توی میوه ها گلابی هم هست گفتند: نه ،آهو خانم گفت : پرستو اگر گلابی بخورد مداوا می شود . دم قهوه ای ناراحت به خواب رفت در خواب گلابی را که نیمه خور کرده بود دید. که گریه می کند به او گفت چرا گریه می کنی ؟ گلابی جواب داد : تو مرا به دور انداختی در حالی که می توانستم مفید باشم و بیماری خیلیا رو مثل پرستو خانم خوب کنم. دم قهوه ای با دیدن این خواب صبح زود بیدار شد و با برادرانش به جنگل رفت و به دنبال گلابی گشت . گلابی که نصفه خور کرده بود را پیدا کردند آن را در آب چشمه شستند و برای پرستو آوردند . وقتی پرستو گلابی را خورد نجات پیدا کرد و چشمانش را باز کرد و از دم قهوه ای تشکر کرد که جانش را نجات داده بود از آن به بعد دم قهوه ای دیگر اسراف نمی کرد و فریاد نمی زد زیاد می خواهم گنده می خواهم و حالا او می داند اسراف وهدر دادن هر چیزی بد است. 👉 @left_raight_news
هدایت شده از کلام نور
سلااااام... آیات ۳۰الی۳۷ سوره مبارکه آل عمران تقدیم شماااا @quran_date
هدایت شده از کلام نور
ترجمه آیات صفحه ۵۴ مصحف مبارک قرآن کریم 👇👇👇👇 [به یاد آرید] روزی که هرکس آنچه از کار نیک انجام داده، حاضرشده خواهد یافت، و [هرکس] هر کار زشتی مرتکب شده آرزو می کند ای کاش میان او و کارهای زشتش فاصلۀ [زمانی] دوری بود، خداوند شما را از عصیان و نافرمانی اش بر حذر می دارد، خداوند به بندگان بسیار مهرورز است «30» [ای پیامبر!] بگو: اگر خدا را دوست دارید پس [قاطعانه] از من پیروی کنید تا خدا هم [به پاداشِ پیروی از من] شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد؛ خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است «31» بگو: از خدا و پیامبر اطاعت کنید، اگر روی برتابید بدانید که مسلّماً خدا کافران را دوست ندارد «32» همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عِمران را [به سبب شایستگی های ویژه ای که در آنان بود] بر جهانیان برگزید «33» همه فرزندان یکدیگرند، [که از نظر ایمان، پاکی، شایستگی و تقوا شبیه به هم هستند،] خداوند شنوا [ی هر دعا و سخن] و دانا [ی به حالات و شایستگی های مردم] است «34» [به یاد آرید] هنگامی که همسر عِمران گفت: پروردگارا! برای تو نذر کرده ام آنچه را در رحِم دارم [برای خدمت به خانۀ تو از سرپرستی من و هر کاری] آزاد باشد، [نذرم را] از من بپذیر که تو شنوا[ی دعا] و دانا[ی به نیت من] هستی!«35» زمانی که فرزندش را به دنیا آورد گفت: پروردگارا! من دختر زاییده ام. خدا به آنچه او زایید داناتر بود، پسر [ی که زاییدنِ او را آرزو داشت در کرامت و ارزش] مانند [این] دختر نبود، و [همسر عِمران به وقت نام گذاری فرزندش گفت:] من نامش را مریم نهادم، او و فرزندانش را از [خطرات مُهلک و وسوسه های] شیطانِ رانده شده به پناه تو می آورم «36» پس پروردگارش او را نیکو پذیرفت و به خوبی وی را رشد و پرورش داد و زکریا را سرپرست او قرار داد، هر زمان که زکریا در محراب عبادت بر او وارد می شد رزقی ویژه نزد او می یافت، [یک بار] گفت: ای مریم! این [رزق ویژه] از کجا برای تو رسیده؟ مریم پاسخ داد: این از سوی خداست، همانا خداوند هرکس را بخواهد رزق بی حساب می بخشد «37» « 54 » التماس دعااااا @quran_date
🍒🍒مجموعه داستانهای کودکانه🍒🍒 تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درخت‌ها بازی می‌کرد. این‌ور می‌دوید، اون‌ور می‌دوید و از روی این درخت به اون درخت دنبال شاپرک‌ها می‌کرد. یكهو یک باد تند آمد و درخت‌ها را تکان داد. 🐯 تافی محکم شاخه یک درخت را گرفت. اما باد آمد، از روی تافی رد شد و راه‌های او را با خودش برد. تافی کوچولو دنبال باد دوید و صدا زد: «وایسا، من راه‌هام رو لازم دارد.» اما باد دور شد و تافی به آن نرسید. تافی بدون راه‌های سیاهش خجالت می‌کشید توی جنگل راه برود. اول فکر کرد برود پشت شاخ و برگ درخت‌ها تا راه‌راه به نظر برسد و معلوم نشود راه‌هایش گم شده. اما کمی بعد دید با ایستادن پشت درخت‌ها حوصله‌اش سر می‌رود. به همین خاطر تصمیم گرفت برود، باد را پیدا کند و راه‌هایش را پس بگیرد. تافی که نمی‌دانست باید کجا دنبال باد بگردد، فکر کرد برود پیش درخت بزرگ جنگل که همه چیز را می‌دانست و از او آدرس خانه باد را بپرسد. 🐯 تافی از تپه بلند جنگل بالا رفت تا رسید به درخت بزرگ. درخت تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به درخت گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» درخت گفت: «باد که بدجنس نیست. 🐯 هر روز میاد، منو تمیز می‌کنه، برگای خشک رو از روی شاخه‌هام برمی‌داره و می‌بره تا همیشه سبز و تازه باشم.» تافی گفت: «ولی راه‌های منو برداشت و رفت. می‌خوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو می‌دونی خونه باد کجاست؟» درخت گفت: «باد که خونه نداره. به همه جا سر می‌کشه. حالا هم رفته پیش گندمزار. اگه تند بدوی بهش می‌رسی.» تافی کوچولو از درخت خداحافظی کرد و با سرعت به سمت گندمزار دوید. 🐯 تافی رسید به گندمزار. گندمزار تا تافی را دید، به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» گندمزار گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو ناز می‌کنه تا گندم‌ها موج بزنن و قشنگ بشن.» تافی گفت: «ولی راه‌های منو برداشت و رفت. می‌خوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو می‌دونی باد کجاست؟» گندمزار گفت: «رفته پیش ابر. اگه تند بدوی بهش می‌رسی.» تافی کوچولو خداحافظی کرد و به سمت کوهی دوید که ابر بالای اون نشسته بود. تافی از کوه بالا رفت تا رسید به ابر. 🐯 ابر تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» ابر گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو این‌ور و اون‌ور می‌بره تا به زمین‌های خشک بارون برسونم.» تافی گفت: «ولی راه‌های منو برداشت و رفت. می‌خوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو می‌دونی باد کجاست؟» ابر گفت: «رفته به سمت ساحل. اگه تند بدوی بهش می‌رسی.» تافی کوچولو خداحافظی کرد و به سمت ساحل دوید. 🐯 تافی رسید به ساحل. ساحل تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» ساحل گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو تمیز می‌کنه، بعد می‌ره دریا و برمی‌گرده. اگه اینجا منتظرش بمونی می‌تونی باهاش حرف بزنی.» تافی کوچولو توی ساحل منتظر باد نشست. 🐯 کمی که گذشت، چیز خنکی به صورتش خورد. تافی از جا پرید و گفت: «باد بدجنس. راه‌های منو کجا بردی؟» باد گفت: «وای، معذرت می‌خوام. اون نوارهای سیاه براق راه‌های تو بود؟» تافی گفت بله. باد گفت: «من همه چیزهایی رو که توی روز جمع می‌کنم می‌برم توی جزیره وسط دریا می‌گذارم. راه‌های تو هم الان اونجاست. سوار قایق شو و برو به جزیره، راه‌هات رو بردار.» تافی کوچولو سوار قایق شد. بادبان‌ها را هم بالا کشید اما قایق از جایش تکان نمی‌خورد. 🐯 تافی با ناراحتی به ساحل گفت: «قایق راه نمی‌افته. حالا چیکار کنم؟» ساحل گفت: «بدون باد که قایق نمی‌تونه حرکت کنه.» بعد رو کرد به باد و گفت: «باد مهربون. تافی راه‌هاش رو لازم داره. بهش کمک می‌کنی بره جزیره و پیداشون کنه؟» باد چرخی زد و به بادبان‌ها وزید. قایق راه افتاد و رفت به سمت جزیره. مدتی بعد ساحل قایق و باد و تافی را دید که با هم دارند به سمتش می‌آیند. راه‌های تافی سر جایش بود و داشت می‌خندید. 🐯 وقتی به ساحل رسیدند، باد چرخی دور تافی زد و گفت: «از این به بعد راه‌هات رو سفت بگیر، ببر کوچولو. من باید برم که خیلی کار دارم.» بعد هوی بلندی کشید، از ساحل و تافی خداحافظی کرد و رفت. تافی به ساحل گفت: « باد اصلا بدجنس نبود. راه‌های منو برام پیدا کرد و با هم دوست شدیم. حالا هم باید برم و به ابر و گندمزار و درخت بگم که باد چقدر مهربونه.» @left_raight_news