eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
729 دنبال‌کننده
580 عکس
274 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
برای فاطمه (سلام الله علیها) 🌳با فاطمه (س) و فاطمیه کمی آشنا بودم... حضور در خانۀ نورانی و عزیزانی که با هم توانستیم خادم باشیم، درک فاطمیه‌ها را برایم آسانتر کرد اما به قول سردار شهیدمان حاج قاسم سلیمانی عزیز، مادری‌اش را باید می‌یافتم.... حضرت فاطمه برای من تنها موجودی نورانی در خانه وحی و شهیدی مظلوم و محصور در تاریخ نبود... من داشتم برای او می‌جنگیدم. 🌳🌳 بله، من برای او می‌جنگیدم... پای کاری بسیار سنگین و سخت، تنهای تنهای تنهای... صدای حاج حسن در گوش جانم طنین‌انداز بود که برای اعاده حق حضرت زهرا و حضرت امیرالمومنین داشت هر کاری می‌کرد... 🌳🌳🌳 از وقتی به تهران آمده بودم، امیدوار بودم راه هموارتر شود و یاریها بیشتر ... با همان حسن ظن ذاتی‌ام رو کرده بودم به کسانی ... و با تلخی به درهای بسته و کلمات خسته و پر از حس تلخ ناامیدی و سرشکستگی خورده بودم... 😭 در آن خانه کوچک، پشت میز کار و سیستم کامپیوتری که از تبریز آورده بودم و در طول سال‌های گذشته هر روز بخش مهمی از عمرم آنجا گذشته بود... روزهای زیادی دل‌شکسته و غرق در اضطراب تنهایی، سرگردان میان هزاران صفحه پیاده شده مصاحبه که باز هم داشتند بیشتر می‌شدند... زل می‌زدم به صفحه بزرگ مانيتورم و چه بسا اشک، بی‌اختیار از راه می‌رسید... قرار نبود چنین شود اما شده بود... همان روزها بود که خاطراتی تلخ و تکان دهنده از حزن و غم و تنهایی‌های عجیب حاج حسن در اواخر کار و حیاتش می‌شنیدم... وقتی چشمش خیس می‌شد و با بغض می‌گفت: کار، دلسوز نداره! کار، دلسوز نداره! بی‌صدا در تنهایی خاموش خانه اشک می‌ریختم رو به عکس شریفش که از ابتدا همراهم بود، نجوا می‌کردم؛ حسن آقا! ببین به کجا رسیده‌ام؟ کار کتابتان هم انگار دلسوز ندارد.... 😭😭 اما مگر او نشسته بود که من بنشینم؟ او، حاج حسن آقایی بود که مثل یک چشمه جاری هر جا به سنگی خورده بود، راهش را کمی کج کرده اما گذشته بود و به حرکتش ادامه داده بود.. بی‌گلایه... بی‌شکوا... چسبیدم به کار اما ته دلم می‌گفتم: خدایا! من حسن مقدم نیستم... 😭 من ایمان و اراده ایشان را ندارم... اگر قرارست این کار کامل شود، شما قلبم را از این تنگی برهانید و گشایشی در کار دهید... 🌳🌳🌳🌳 همین ایام بود... ایام فاطمیه... دور از تبریز و برنامه‌های هیاتمان بودم. اما فاطمه جانم به قربانش، همه جا هست. دل به نشانی یک پرچم مشکی داده بودم که دوست عزیزی فرستاده بود... و حالا نشسته بودم به یک معامله پاک: خانم جانم، زهرا جان، همه این کار تقدیم شما، برای کتاب حاج حسن، اگر قرارست کوثری باشد که ازو خیر جاری باشد برای جبهه حق، مادری کنید... من، خاموش! من، ساکت! من، فقط گوش به فرمان... رفتم حرم امام خمینی... رفتم کنار مزار ایران خانم همسر و یار باوفای امام رفتم سمت مزار شهید حاج محمد صنیع‌خانی... رفتم سمت مزار علی طهرانی‌مقدم و آن شهید گمنام کنارش و حسن باقری و ... و بعد همان جای آشنا... کنار خانه ابدی حسن آقا... سوز پاییز مگر حریف گرمای عشق می‌شود؟ من سالها بود دل سپرده بودم به بیش از ده‌هزار صفحه متن که قرار بود یک روایت واحد، جامع، متقن و خواندنی از آنها به دست آورم... من عاشق راهی بودم که انتهایش؛ شکفتگی شهادت بود... حاج حسن وعده داده بود و شاهرگ را گرو گذاشته بود تا همکارانش اگر شکی دارند بدانند او ایمان دارد به درستی این راه و این راه برایشان در آخرت، مایه سعادت است... من، به زعم خودم، مگر آخرین همکارشان نشده بودم؟ چرا مثل خودش نشوم؟ صریح و مومن و مقاوم... مگر من برای چیز دیگری مشقت این کار عجیب را به جان خریده و سزاوار تهمت‌های برخی افراد نا‌آگاه گردیده بودم؟ 🌳🌳🌳🌳🌳گذاشتم قلبم صدایش کند ... زهرا جان، خانم جان، مادر جان، ای جانباز صبور و مقاوم خانه مولا... به این خانه به این قلم که همواره کنار بستر جانبازی از عشاق راهتان گسترده است مدد رسانید. صبورتر و بزرگترم گردانید ... آه بله! من مادری حضرت زهرا را دیدم ... 😭🤍 ۱۴۰۳/۸/۲۵ https://eitaa.com/lashkarekhoban
....الهام نمی‌دانست در آن لحظات، پشت درشان، چه کسانی عزادارِ حاج حسن هستند! حاج قاسم سلیمانی همراه محمد، پسرِ شهید احمد کاظمی پشت دیوار خانۀ حسن گریه می‌کردند. همان محمدی که حسن مثل پسرِ خودش دوستش داشت و پس از شهادتِ پدر، هوایشان را داشت. و همان حاج قاسمی که حسن به همۀ نزدیکانش گفته بود اگر این کارم تمام شود، می‌روم کنار حاج قاسم، می‌ایستم! حالا محمد و حاج قاسم، در آغوش هم گریه می‌کردند و حاج قاسم فقط می‌گفت: «محمد! با شهادتِ حسن، کمرِ سپاه شکست!» 🍁🍂🍁🍂 حسرتی ابدی که هرگز فرصت ایجاد نشد برای هیچ کدام از ما (بچه‌های حفظ آثار موشکی و من) که یک مصاحبه با سردار حاج قاسم سلیمانی داشته باشیم دربارۀ حاج حسن... این خاطرات هم تکه تکه به دست آمدند... من از هیچ یک از چنین خاطراتی نگذشتم تا در کتاب مرد ابدی جای خوبی برایشان درست کنم تا بمانند. تا برای مردم از واقعیتها بگویند.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت زیارت ۱۲ اینجا، در صفوف ما کسی دیگر هم هست با من نه از امروز که از سال ۱۴۰۱، در سختی‌های مراحل آخر نگارش کتاب شهید طهرانی مقدم بودم، در روزهایی بسیار بسیار سخت و .... که از هر سو در سختی بودیم و امتحان‌پشت امتحان... 😭😭😭 در یک روز تابستانی؛ در محبتی تام و تمام، همسر مهربان حاج‌حسن یک هدیه بی‌نظیر به من بخشید.... هدیه‌ای از یادگاری‌های نورانی حاج حسن که برای اولین بار، جرات کردم و درین سفر همراه آوردم چون می‌دانم‌چقدر حاج حسن دوست داشت این زیارت‌ها را که حسرتش به دلش ماند ... و قرارست در بهترین مراتب با من باشد مثل آن تسبیح نازنین آقا که مدام لطف و صفا و صبر به من‌می‌بخشد و برکات نورانی ان‌شاءالله که قابلش باشم.... می‌دانم هنوز هم خیلی افراد موثر و ارزشمند و گمنام ، مثل حاج حسن آقای عزیزمان هستند که اجازه این سفرها را ندارند، همه آنها را در اعمال ناقابلم سهیم می‌کنم.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
خدا را شکر می‌کنم که فرصت داد سیمای راستین یکی از پاسداران انقلاب اسلامی ایران، سردار شهید حسن طهرانی‌مقدم را به قلم بکشم. بلکه بهترین دوران عمرم را برای خلق این کتاب، تقدیم کنم. زمان می‌گذرد و تو می‌مانی و با مردم سخن‌ها خواهی گفت ای مرد ابدی، و من این‌جا یا آن‌جا رها از خستگی‌ها و عنوان‌ها و پندارها باهر جانی که با خواندن تو در هر روزگاری، شکفتن را تجربه خواهد کرد و برای بهتر شدن خویش، قدمی برخواهدداشت؛ به وجد خواهم آمد. با هر چشمی که با ۶۳ فصل پر راز تو؛ دلتنگ شهیدی و عروجی خواهد شد، شسته خواهم شد و با هر قلبی که عشق به اسلام و ایران، آن را تندتر به طپش وادارد، نفس خواهم کشید... تو کیمیای اراده‌های خسته و بالهای بسته‌ای؛ مرد ابدی بگذار زمان بگذرد و هیاهوها خاموش شوند و بهانه‌ها بی‌معنا! آن وقت؛ من به خاطر تمام لحظه‌هایی که صرف شناختن و نگاشتن تو کردم، بخاطر تمام روزهای سختی که صبر کردم تا مبادا از حاشیه‌های دنیایی صدمه ببینی، سجده شکر خواهم کرد چرا که سنگر و معبد و کلاس رشد من بودی و حالا کهفی هستی برای هر جانی که می‌خواهد در سیمایتو، خودش را پیدا کند و تکلیفش را بازشناسد.. حاج حسن آقای عزیز، روز پاسدار فرا رسید و چهاردهمین سال است که من در پناه حیات و جهاد شما، پاسدار و پاسداری را طور دیگری فهمیده‌ام. کنار مولای شهیدمان، در سلسله لشکر خوبان، در صفوف پاک شهیدان، بعد از دعا برای یارانو رهروانتات، مرا هم یاد کنید به دعای پاک و والایی .... https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
✌️ رهبر انقلاب: اگر آمریکایی‌ها ما را تهدید کنند، تهدیدشان میکنیم، اگر تهدید خود را در مورد ما عملی
حسن طهرانی مقدم فکر می‌کنید از چه سالی به این فکر بود؟ به فکر پاسخگویی و اقدام عملی به تهدیدات آمریکا؟ برای مردی چون او که در دل جنگ آبدیده و ورزیده شده و به خوبی شرایط منطقه را رصد می‌کرد: فکر حمله موشکی به آمریکا در صورت هر خباثتی، فکری جدی بود که دهه ۷۰ ، چند سال پس از جنگ، برایش طرح ریخت. مقدمات ضروری موشک را با یاران محدود و مطمئنش طراحی کرد و حتی آن را تست کرد.... این ماجرا، برای اولین بار در حاشیه یکی از مصاحبه‌ها به نام پروژه ظفر مطرح شد و من ولش نکردم 🤩و ....جزئیات آن مصاحبه یادم نمی‌رود که بسیار عجیب و شیرین و البته پربرکت بود. گاهی که می‌خواستم کامل‌ترش کنم و از برخی‌ دوستان حاج حسن می‌پرسیدم؛ با تعجب می‌گفتند: کی اینو به شما گفته؟! این خیلی سِرّیه!!😎 این روایت را تکمیل و برای انتشار؛ تایید کردند. در بخوانید ماجرای را، جسارت و شجاعت و جانفشانی حسن ویارانش را بخوانید و ببالید چنین هم‌وطنانی دارید! https://eitaa.com/lashkarekhoban