eitaa logo
حکایات و لطایف پند آموز
583 دنبال‌کننده
852 عکس
88 ویدیو
3 فایل
مطالب، کوتاه است ولی برای دیدن، خواندن، شنیدن و وقت گذاشتن، ارزشمند و درس آموز است. ارتباط: @margbaramrikaa
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت تن در خاطره ای از شهدا می خواندم که در یک عملیاتی ، بعثی های عراقی قصد قیچی کردن بچه ها را از پشت سر در افکار پلیدشان می پروراندند. یک حدود ۷۰۰ نفری برای فرار از کمند عراقی ها به و تیزی برخورده اند… چه کنند؟ پشت سر و پیش رو و بزرگ… اندک بود و هرکسی هم جرات روی این را نداشت… ناگهان دیدیم یک ۱۳ ساله قدم نهاد جلو… با بر روی انها دراز کشید… انسان بالغ با مثل بی سیم و آر پی چی و سلاح و غذا و مهمات و… بچه ها می خواستند آرام از روی کمر ان بگذرند ولی خب نمیشد باید می دویدند و چه کسی است که نداند در هنگام دویدن فشار بیشتری بر روی …. از روی جسم آن رفتند…. فرمانده آخرین نفر بود. رفت. وقتی رد شد با خود گفت حتما آن جوان دیگر شده است… بدنش را برگرداند. تمام بدن خونی و مجروح بود. زخم های که از این بر بدنش وارد شده است تا و را درنوردیده دیدم صدای نفس کشیدن ضعیف آن می آید گوشم را نزدیک گلویش بردم ، گفت : ؟ با گریه گفتم : آره عزیزم نگران نباش با سختی دوباره گفت : حاجی بهش بگـو بیش از ایـن نمی توانستم برای و این و کاری بکنم بگو منو کنه و از من باشه این را که گفت گویی خیالش راحت شده باشـد نفسی کشید و…. برایم بود… این در هنگام عبور بچه های لشگر … ------------------------------------ کردیم، یادمان رفت ز لای روبی یادمان رفت به خو گرفتیم یادمان رفت - - - - - - - - - - - - - - - - ما را در کانال به معرفی کنید : 👇👇👇 @latayeff