#یک_دقیقه_با_شهدا
شبی که #حاج_قاسم روی #سیم_خاردار خوابید :
#حاج_قاسم شب عملیات عاشورای 3 کاری کرد کارستان.
او #شب_عملیات با یک تیم از بچه های #تخریب مامور شدند برای #بازگشایی_معبر گردان علی اصغر علیه السلام.
فرمانده گردان حضرت علی اصغر علیه السلام #شهید_حاج_داوود_آجرلو بود. شب عملیات پیشاپیش گردان حرکت کردند و وارد #معبر شدند.
#معبر در شیب تپه بود و با عنایت خدا و توسل به #اهل_بیت علیهم السلام و تجربه #شهید_حاج_قاسم ، #معبر بدون مشکل تا انتهای میدون مین باز شد و به #سیم_خاردار (از نوع توپی) رسیدند.
در این موقع اتفاقی افتاد و گردانهای همجوار #عملیات رو شروع کردند اما هنوز چند توپ سیم خاردار توی #معبر گردان حضرت علی اصغر علیه السلام بود که باید قطع میشد و بچه ها به دشمن حمله میکردند.
با روشن شدن #منورها توی آسمون ، دشمن متوجه حضور #معبر زیر سنگرهاش شد.
اینجا بود که #شهید_حاج_قاسم تدبیر کرد و به یکی از بچه ها گفت که سریع خودت رو به سر میدون مین برسون و به فرمانده بگو #معبر باز شده و نیروها رو توی #معبر هدایت کن.
وقتی رزمنده ها به آخر میدون رسیدند در کمال تعجب دیدند که #حاج_قاسم روی #سیم_خاردارها خوابیده و فریاد میزند #برادرها_سریع_رد_شوید و به دشمن امان ندهید.
بچه ها که شوکه شده بودند برای چند ثانیه درنگ کردند اما #حاج_قاسم با قسم دادن اونها به بی بی #حضرت_زهراء سلام الله علیها از اونها می خواست که #از_رویش_رد_شوند ...
گردان علی اصغر علیه السلام از #معبری که با #بدن_حاج_قاسم باز شد عبور کرد و با دشمن درگیر شدند.
همه فکرکرده بودند که #حاج_قاسم شهید شده. ولی وقتی امدادگرها #پیکرغرق به خون #حاج_قاسم را پیدا می کنند که انگار هزاران تیر به او اصابت کرده.
فشار #سیم_خاردار تمامی سطح جلوی بدن این عزیز را پاره پاره کرده بود. ...
#شهید_اصغری در اثر فشار روی #سیم_خاردار سیستم های عصبی شان فشرده شده بود، دست و پاهایش #سوراخ شده بود، #مویرگ_های بدنش #پاره شده بود و #تشنج داشتند از مردادماه 64 تا دی ماه 64 در بیمارستان مشغول مداوا بود.
#سردار_شهید_حاج_قاسم_اصغری در پاکسازی میادین مین سردشت به همراه #شهید_حاج_رسول_فیروزبخت در اثر انفجار مین والمری در آبانماه 66 به شهادت رسید.
------------------------------------
#بدی کردیم، #خوبی یادمان رفت
ز #دلها لای روبی یادمان رفت
به #ویلای_شمالی خو گرفتیم
#شهیدان_جنوبی یادمان رفت
#شادی_روح_شهدا_صلوات
- - - - - - - - - - - - - - - -
ما را در کانال #لطایف_پند_آموز به #دوستانتان معرفی کنید :
👇👇👇
@latayeff
#یک_دقیقه_با_شهدا
حکایت تن #سوراخ_سوراخ_نوجوان_13_ساله_روی_سیم_خاردارها
#سلام_مرا_به_امام_برسان
در خاطره ای از شهدا می خواندم که در یک عملیاتی ، بعثی های عراقی قصد قیچی کردن بچه ها را از پشت سر در افکار پلیدشان می پروراندند. یک #لشگر حدود ۷۰۰ نفری برای فرار از کمند عراقی ها به #سیم_خاردارهای_عظیم و تیزی برخورده اند…
چه کنند؟
پشت سر #لشگر_عمر_سعد و پیش رو #سیم_خاردارهای_تیز_و_برنده و بزرگ…
#زمان اندک بود و هرکسی هم جرات #خوابیدن روی این #سیم_خاردارها را نداشت…
ناگهان دیدیم یک #نوجوان ۱۳ ساله قدم نهاد جلو…
با #جسم_نحیفـش بر روی انها دراز کشید…
#هفتصد_نفر انسان بالغ با #ادوات_نظامی مثل بی سیم و آر پی چی و سلاح و غذا و مهمات و…
بچه ها می خواستند آرام از روی کمر ان بگذرند ولی خب نمیشد
باید می دویدند و چه کسی است که نداند در هنگام دویدن فشار بیشتری بر روی ….
#هفتصد_نفر_با_گریه از روی جسم آن #شهـید رفتند….
فرمانده آخرین نفر بود. رفت.
وقتی رد شد با خود گفت حتما آن جوان دیگر #شهید شده است…
بدنش را برگرداند. تمام بدن خونی و مجروح بود. زخم های که از این #تیغ_ها بر بدنش وارد شده است تا #گوشت و #استخوانش را درنوردیده
دیدم صدای نفس کشیدن ضعیف آن #نوجوان_سیزده_ساله می آید
گوشم را نزدیک گلویش بردم ، گفت : #حاجی_همه_رد_شدند؟
با گریه گفتم : آره عزیزم نگران نباش
با سختی دوباره گفت : حاجی #سلام_مرا_به_امام_برسان
بهش بگـو #شرمنده_ام
بیش از ایـن نمی توانستم برای #ایشان و این #انقلاب و #جبهه_ها کاری بکنم
بگو منو #حلال کنه و از من #راضی باشه
این را که گفت گویی خیالش راحت شده باشـد
نفسی کشید و….
برایم #عجیب بود…
این #نوجوان در هنگام عبور بچه های لشگر #یک_بار_هم_آه_و_ناله_نکـرد …
------------------------------------
#بدی کردیم، #خوبی یادمان رفت
ز #دلها لای روبی یادمان رفت
به #ویلای_شمالی خو گرفتیم
#شهیدان_جنوبی یادمان رفت
#شادی_روح_شهدا_صلوات
- - - - - - - - - - - - - - - -
ما را در کانال #لطایف_پند_آموز به #دوستانتان معرفی کنید :
👇👇👇
@latayeff
#یک_دقیقه_با_شهدا
#شهیدی_روی_سیم_خاردار
سال ۷۴ بود و فصل پاییز، که در منطقه عملیات والفجر یک در فکه، #میدان_مینها را می گشتیم تا جاهای مشکوک را پیدا کنیم.
بعد از کانالی که برای مقابله با حمله بچه ها زده بودند ، #میدان_مین وسیعی قرار داشت.
نزدیک که شدیم، با #صحنه_ای_عجیب رو به رو شدیم.
اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده، ولی که جلوتر که رفتیم متوجه شدیم #شهیدی است که ظاهرا برای #عبور_نیروها ، خود را روی #سیم_خاردارها انداخته است تا بقیه به #سلامت بگذرند.
بند بند #استخوانهای بدن داخل لباس قرار داشت و در #غربتی_دوازده_ساله روی #سیم_خاردار دراز کشیده بود.
دوازده سال انتظاری که #معبر_میدان_مین را هم به ما نشان می داد.
#شهدا_شرمنده_ایم
------------------------------------
#بدی کردیم، #خوبی یادمان رفت
ز #دلها لای روبی یادمان رفت
به #ویلای_شمالی خو گرفتیم
#شهیدان_جنوبی یادمان رفت
#شادی_روح_شهدا_صلوات
- - - - - - - - - - - - - - - -
ما را در کانال #لطایف_پند_آموز به #دوستانتان معرفی کنید :
👇👇👇
@latayeff