eitaa logo
حکایات و لطایف پند آموز
584 دنبال‌کننده
852 عکس
88 ویدیو
3 فایل
مطالب، کوتاه است ولی برای دیدن، خواندن، شنیدن و وقت گذاشتن، ارزشمند و درس آموز است. ارتباط: @margbaramrikaa
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی که روی خوابید : شب عملیات عاشورای 3 کاری کرد کارستان. او با یک تیم از بچه های مامور شدند برای گردان علی اصغر علیه السلام. فرمانده گردان حضرت علی اصغر علیه السلام بود. شب عملیات پیشاپیش گردان حرکت کردند و وارد شدند. در شیب تپه بود و با عنایت خدا و توسل به علیهم السلام و تجربه ، بدون مشکل تا انتهای میدون مین باز شد و به (از نوع توپی) رسیدند. در این موقع اتفاقی افتاد و گردانهای همجوار رو شروع کردند اما هنوز چند توپ سیم خاردار توی گردان حضرت علی اصغر علیه السلام بود که باید قطع میشد و بچه ها به دشمن حمله میکردند. با روشن شدن توی آسمون ، دشمن متوجه حضور زیر سنگرهاش شد. اینجا بود که تدبیر کرد و به یکی از بچه ها گفت که سریع خودت رو به سر میدون مین برسون و به فرمانده بگو باز شده و نیروها رو توی هدایت کن. وقتی رزمنده ها به آخر میدون رسیدند در کمال تعجب دیدند که روی خوابیده و فریاد میزند و به دشمن امان ندهید. بچه ها که شوکه شده بودند برای چند ثانیه درنگ کردند اما با قسم دادن اونها به بی بی سلام الله علیها از اونها می خواست که ... گردان علی اصغر علیه السلام از که با باز شد عبور کرد و با دشمن درگیر شدند. همه فکرکرده بودند که شهید شده. ولی وقتی امدادگرها به خون را پیدا می کنند که انگار هزاران تیر به او اصابت کرده. فشار تمامی سطح جلوی بدن این عزیز را پاره پاره کرده بود. ... در اثر فشار روی سیستم های عصبی شان فشرده شده بود، دست و پاهایش شده بود، بدنش شده بود و داشتند از مردادماه 64 تا دی ماه 64 در بیمارستان مشغول مداوا بود. در پاکسازی میادین مین سردشت به همراه در اثر انفجار مین والمری در آبانماه 66 به شهادت رسید. ------------------------------------ کردیم، یادمان رفت ز لای روبی یادمان رفت به خو گرفتیم یادمان رفت - - - - - - - - - - - - - - - - ما را در کانال به معرفی کنید : 👇👇👇 @latayeff
حکایت تن در خاطره ای از شهدا می خواندم که در یک عملیاتی ، بعثی های عراقی قصد قیچی کردن بچه ها را از پشت سر در افکار پلیدشان می پروراندند. یک حدود ۷۰۰ نفری برای فرار از کمند عراقی ها به و تیزی برخورده اند… چه کنند؟ پشت سر و پیش رو و بزرگ… اندک بود و هرکسی هم جرات روی این را نداشت… ناگهان دیدیم یک ۱۳ ساله قدم نهاد جلو… با بر روی انها دراز کشید… انسان بالغ با مثل بی سیم و آر پی چی و سلاح و غذا و مهمات و… بچه ها می خواستند آرام از روی کمر ان بگذرند ولی خب نمیشد باید می دویدند و چه کسی است که نداند در هنگام دویدن فشار بیشتری بر روی …. از روی جسم آن رفتند…. فرمانده آخرین نفر بود. رفت. وقتی رد شد با خود گفت حتما آن جوان دیگر شده است… بدنش را برگرداند. تمام بدن خونی و مجروح بود. زخم های که از این بر بدنش وارد شده است تا و را درنوردیده دیدم صدای نفس کشیدن ضعیف آن می آید گوشم را نزدیک گلویش بردم ، گفت : ؟ با گریه گفتم : آره عزیزم نگران نباش با سختی دوباره گفت : حاجی بهش بگـو بیش از ایـن نمی توانستم برای و این و کاری بکنم بگو منو کنه و از من باشه این را که گفت گویی خیالش راحت شده باشـد نفسی کشید و…. برایم بود… این در هنگام عبور بچه های لشگر … ------------------------------------ کردیم، یادمان رفت ز لای روبی یادمان رفت به خو گرفتیم یادمان رفت - - - - - - - - - - - - - - - - ما را در کانال به معرفی کنید : 👇👇👇 @latayeff
سال ۷۴ بود و فصل پاییز، که در منطقه عملیات والفجر یک در فکه، را می گشتیم تا جاهای مشکوک را پیدا کنیم. بعد از کانالی که برای مقابله با حمله بچه ها زده بودند ، وسیعی قرار داشت. نزدیک که شدیم، با رو به رو شدیم. اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده، ولی که جلوتر که رفتیم متوجه شدیم است که ظاهرا برای ، خود را روی انداخته است تا بقیه به بگذرند. بند بند بدن داخل لباس قرار داشت و در روی دراز کشیده بود. دوازده سال انتظاری که را هم به ما نشان می داد. ------------------------------------ کردیم، یادمان رفت ز لای روبی یادمان رفت به خو گرفتیم یادمان رفت - - - - - - - - - - - - - - - - ما را در کانال به معرفی کنید : 👇👇👇 @latayeff