پیامها رو که باز کردم قلبم پر از نور شد از این حجم محبت و حرفهای قشنگ❤️✨
بعد دیدم خیلی از پیامها که تعریف و شرح رایحهی محرابه، طوریه که اگه بذارم داستان برای دوستهای تازه واردمون یکم لو میره. جوری از رایحهی محراب بگید که قابل پخش باشه خب!
هنوز مونده دوستهامون غافلگیر بشن و غرق این قصه😌
اینجا همه انقدر مهربونن و عشق میورزن :)
خوش آمد ویژه از طرف همهمون به عزیزهای تازه وارد🌿
قلب و دعای خیر از طرف ام محراب💚
(ام محراب یعنی مادرِ محراب)
همراههای قدیمی، اگه گفتید ایشون کدوم شخصیت داستان رو میگن؟😅
پینوشت: اسم شخصت سانسور شده!
https://harfeto.timefriend.net/16656034932308
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
گوارای وجودتون باشه عزیزدلم❤️
باعث افتخاره که شما رو دارم.
دلم برای دعاهای مادرانهتون رفت🦋
الهی و ربی آمینش رو از ته دل گفتم
برای عزیزانی که گفتن تازه واردن و میخوان بیشتر آشنا بشیم.
لیلی سلطانی. در این فضا بیشتر ملقب به ام محراب و لَیلِ قصهها.
متولد یکی از روزهای گرم خردادِ سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت در تهران.
برخلاف عقیده و حرف نزدیکانم، دنبال رویاهام رفتم و با عشق در رشتهی زبان و ادبیات فارسی تحصیل کردم.
یازده سالم بود که دیدم قلم دست گرفتم و مینویسم! خیلی ناگهانی!
اولین داستانم رو وقتی دوازده ساله بودم نوشتم و چند تا داستان کوتاه دیگه که تو صندوقچهم پنهون شدن!
هفت هشت سال قبل، یک قسمت از داستانی بلند رو در اینستاگرام گذاشتم که باعث شد اسم و قلمم شناخته بشه و در این فضا بنویسم. اون داستان با عنوان #قصهی_شب در کانال هست.
بعد از قصهی شیرین علی و سودا، داستان من با تو رو نوشتم. فایل این داستان هم در کانال هست.
بلافاصله بعد از داستان من با تو، رمان آیههای جنون رو شروع کردم.
این قصهی آسمونی باعث شد خیلی بیشتر شناخته بشم. قصهای که پر از نشونه و امیده با ماجرای خاص به خودش.
کتاب آیههای جنون سال قبل چاپ شد و تو شیش ماه به چاپ پنجم رسید!
تازه از دنیای آبی و نازک آیه فاصله گرفته بودم که رایحهی محراب به قلمم نازل شد.
داستانی که اکثر همراهانش میگن فقط یک قصه نیست! بلکه تجربه و لمس یک زندگی خاصه! این قصه رو باید خودتون بخونید و بگید💚
در حال حاضر مینویسم، ویراستاری میکنم، با نشرها برای بخشهای مختلف همکاری و مدیریت میکنم، با افتخار و عشق مدرس هستم و چند صدتا شاگرد در زمینهی نویسندگی داشتم، گاهی کارهای دیگه هم انجام میدم. و در کنار همهی اینها دانشجوام.
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
عزیزِ من، ما فقط ظاهر زندگی آدمها رو میبینیم. نمیدونیم یک نفر برای هر لبخند، چقدر اشک ریخته! برای هر پیروزی، چند بار شکست خورده، برای هر قدم، چند بار زمین افتاده و...
و یک عالمه "برای" دیگه!
اگر احساس میکنیم زندگی و موقعیت کسی خوبه، دلیل بر این نیست که برای ما هم خوبه!
چند وقت پیش کتابی درمورد جهانهای موازی خوندم. شخصیت قصه زندگیهایی که حسرتشون رو میخورد، زندگی کرد و دید تو هیچکدوم راضی و شاد نیست!
میدونید چرا؟ چون فقط ظاهر زندگیها تغییر میکرد، نه باطنشون!
شخصیت قصه باید روحیه و نگرش خودش رو تغییر میداد، نه صرفا موقعیت خانوادگی، اجتماعی، شغلی یا تحصیلی و...
میدونم، همهمون دردهایی داریم که به اندازهی خودشون بزرگن، اما بدون علاج نیستن! حتی اگر انقدر بزرگ باشن که علاج نداشته باشن، قطعا مرهمی برای تسکین دارن.
جای خودت رو پیدا کن عزیزِ ندیده🌱 قشنگترین جای ممکن همونجاست.
شبت به خیر، غمت نیز🌙
هدایت شده از لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
MaherZainAsalamoAlaikYaRasoulolah320آهنگهایزنگموسیقی.mp3
3.97M
🌿💚
السلام علیک حبیبی یا نبی الله
@Ayeh_Hayeh_Jonon
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🌿💚 السلام علیک حبیبی یا نبی الله @Ayeh_Hayeh_Jonon
خوش اومدید حضرت لطیف، حضرت رحمت، گلابِ نابِ محمدی❤️🌸
🌿🌸
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایهی ابر پی توست دلش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوت عربستان باشد
چه نیازیست به اعجاز، نگاهت کافیست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفهی خلقت عالم تنها
راز خندیدن یک کودک چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیر دهن غار حرا وا مانده
عشق تا مرز جنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن برون رفت در این شعر محمد
#سید_حمیدرضا_برقعی
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🦋
لَیْلِ قصهها | لیلی سلطانی
🌿🌸 شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد زنده در گور غزلهای فراوان باشد نظم افلاک سراسیمه به هم خواه
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازهی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قدر را بستی
رفتی آن سوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قدمت بال ملک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته
پشت افلاک به تعظیم شکوهت خم شد
چشم تو فاتح اقلیم نمیدانم شد
آنچه نادیده کسی دیدی و برگشتی باز
سیب از باغ خدا چیدی و برگشتی باز
شاعر این سیب حکایات فراوان دارد
چتر بردار که این رایحه باران دارد...
#سید_حمیدرضا_برقعی
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🕊
_ سلام بر تو
به تعداد دخترانی که از گور رهانیدی!
@Ayeh_Hayeh_Jonon 🌱