eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
490 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
71 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 با حکم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، محمد مخبر مشاور و دستیار رهبری شد 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در حکمی آقای دکتر محمد مخبر را به عنوان مشاور و دستیار رهبری منصوب و وظیفه ایشان را امتداد سیاست مدبرانه دولت شهید رئیسی برای شناسائی و بکارگیری نیروهای جوان و نخبه جهت کمک به دستگاههای مختلف، تعیین کردند. ✍ متن حکم رهبر انقلاب به این شرح است: ✏️ بسم الله الرحمن الرحيم جناب آقای دکتر محمد مخبر دام توفیقه با عنایت به خدمات متعهدانه و تأثیرگذار جناب‌عالی در عرصه‌های مدیریتی و اقتصادی بویژه در دولت شهید رئیسی، و سیاست درست و مدبرانه‌ی بکارگیری نخبگان و جوانان پرانگیزه و تلاشگر در اجرای طرحهای گوناگون، شما را به عنوان مشاور و دستیار رهبری منصوب میکنم. انتظار میرود در امتداد سیاست مزبور، شناسائی نیروهای جوان و همکاری با آنان را با برنامه‌ریزی منطقی، پی گرفته و در کمک به دستگاههای دولتی و غیره از آن بهره‌برداری نمائید. توفیقات شما را از خداوند متعال مسألت میکنم. سیدعلی خامنه‌ای ۲ مهر ۱۴۰۳ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
‼️حواس مان به نیویورک باشد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔻انتصابات حاشیه‌دار دولت، وزیر اطلاعات را به مجلس کشاند. 🔹با سؤال حمید رسایی و ۲۰ نماینده دیگر، فردا وزیر اطلاعات در کمیسیون امنیت ملی حاضر می‌شود. موضوع سؤال: ۱. انتصابات اخیر دولت و چگونگی پاسخ به استعلام آنها با وجود برخی سوابق ۲. تابعیت فرزندان برخی معاونین رییس‌جمهور و انتصاب بر خلاف قانون آنها. ✍🏻خدا حمید رسایی رو حفظ کنه! دلیل تخریب کردنش همین کارهاش هست. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔺آیت الله سید علی سیستانی، مرجعیت عالی قدر شیعیان در عراق طی بیانیه‌ای درباره حملات اخیر تروریستی رژیم اسرائیل به لبنان و ترور ده‌ها نفر از مردم در این کشور، ضمن اعلام همبستگی با لبنانی‌ها، خواستار تلاش برای متوقف کردن حملات وحشیانه رژیم اسرائیل علیه مردم لبنان شد. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨خبر فوری با تیتر جدید برای بعضی سلبریتی ها که شاید وجدان دردشون یادشون بیاد . دیروز گشت ارشاد یک خانم بسیار بد حجاب را در ملأ عام گرفت و به او تذکر حجاب داد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🔺سوال عجیب عباس موزون از مخاطبانش: خبر ظهور امام زمان"عج" از کدام رسانه می‌پذیرید؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
بدون شرح.............😒 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💥یادش بخیر یه زمانی مقاومت وزیر خارجه و رئیس جمهور داشت... 💥واقعا فرق می کنه کی رئیس‌جمهوره... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
از ساعات اولیه امروز، جنگ شدیدی بین لبنان و اسرائیل شروع شده، 🔴 لطفا برای سلامتی و پیروزی مردم لبنان دعا کنیم... ما با برادریم 🇱🇧🫂 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۵ و ۶ _....احساسات سن شیما رو که میدونین چقد حساسه. جو اینجور چیزها هم که..میدونین منظورم چیه؟ مادر تسبیحش را برداشت و گفت: -اره عزیزم، خودمم دیگه دارم نگران میشم.باید باهاش حرف بزنم..همین؟ -نه اومدم که یکم باهم حرف بزنیم -راجع به همون که ظهر توی کله‌ت بود -شما از کجا فهمیدین؟؟ -خب دیگه از کجاش رو وقتی خودت مادر شدی میفهمی. معصومه به مادرش خیره شد. عاشق قیافه مادرش بود.مادر که فهمید معصومه باز غرق در افکار خودش شده است پرسید: -دوباره رفتی؟ معصومه خندید و چند بار پلک زد تا اشکش خشک شود. -من موندم دختر! تو در یک ثانیه چطوری میتونی از این رو به اون رو بشی؟ معصومه گفت: -به قول شما خلقت خداست دیگه! آدم که نباید تو خلقت خدا چرا بیاره و ریز خندید...مادر که این حاضر جوابی او را یاد شیطنت های جوانی خودش می‌انداخت گفت: -خدا همه مریض‌ها رو شفا بده معصومه خندید،دراز کشید و سرس را روی پای مادرش گذاشت: -با اجازه..البته ببخشید بی‌ادبیه من جلوی شما دراز بکشم ولی سر گذاشتن روی پای مادر چیزی نیست که بشه ازش بگذری مادر دستی روی موهای پر پشت دخترش گذاشت. معصومه پرسید: -مامان؟ اگه آدم کار زشت یکی رو تلافی کنه خوبه یا بد؟ -بستگی داره - به چی؟ مادر گوشه چادرش را جمع کرد و گفت: -به اینکه اون کار زشت چی باشه و آدم برای چی تلافی کنه -یعنی چی؟ -یعنی اینکه گاهی آدم کار زشت یکی رو تلافی میکنه برای اینکه اون آدم رو ادب کنه و مطمئنه که با این کار اون آدم ادب میشه و دیگه کار زشتش رو تکرار نمیکنه. اما گاهی تلافی کردن اثری روی اون آدم نداره و فقط باعث میشه خشم خودت خالی بشه. این یعنی تو کنترل خودت رو از دست دادی و دلت هرجوری که دوست داره از تو استفاده میکنه برای راضی کردن خودش -یعنی اگه مطمئن باشی که طرف ادب میشه باید این کارو بکنی؟ مادر تسبیح را سرجایش گذاشت و گفت: -نه! به این سادگی نیست..باید شرایط رو در نظر بگیری. گاهی تو وظیفه ای در قبال تربیت کردن اون آدم نداری و یا برای اینکه ادبش کنی باید چیزای مهمتری رو زیر پا بذاری.. معصومه که بیشتر داشت گیج میشد ترجیح داد اصل ماجرا را تعریف کند.مادر که از تصمیم عاقلانه دخترش خوشحال شده بود لبخندی زد و گفت: -خودت بهترین تحلیل رو از وضعیت کردی. اون آدم اگر میخواست ادب بشه همین که تو رو دیده براش کافیه و متوجه میشه که این براش یه هشدار بوده.از طرفی، تو مسئولیتی در قبال تربیت کردن اون آقا نداشتی و در شأن یک خانم متشخص نیست که با یه پسر دهن به دهن بشه. پس اون چیزی که می خواسته تو جوابش رو بدی عقلت نبوده - اما حرفم عین ی لقمه گیر کرده تو گلوم! اصلا موضوعو پر اهمیتی نیستا ولی ذهنم رو درگیر کرده. شاید چون بیشتر برام این مهمه ک بدونم چه رفتاری درسته... اما اگر کارم درست بود پس چرا خوشحال نیستم؟ -چون هنوز مطمئن نیستی که کار درست رو کردی. چون هنوز خودت هم به دلت حق میدی که سرو صدا راه بندازه. اگر مطمئن باشی که کارت درسته اونم مجبور میشه ساکت بشه معصومه حرفی نزد.از اتاق خارج شد.پشت میز نشسته بود و درس میخواند که در اتاق به ضرب باز شد و راحله وارد اتاق شد. - پسره پر رو!فکر کرده کیه! خوبه سال اولشه استاد شده و هنوز خودش دانشجوئه معصومه که اولین باری بود که خواهرش را اینطور عصبانی میدید پرسید: -چی شده؟ پسره کیه؟ راحله بی توجه به حرف معصومه، همان طور که چادرش را به چوب لباسی آویزان کرد، ادامه داد: - نشونت میدم جناب اقای پارسا! من از تو کله‌شق‌ترم! مونده باشه مدرکم رو نگیرم به تو یکی التماس نمیکنم معصومه فهمید که فعلا حرف زدن بیفایده‌ست. راحله جورابهایش را چنان پرت کرد طرف پایه چوب لباسی که گویا داشت "جناب اقای پارسا" را پرتاب میکرد و بعد از اتاق زد بیرون..معصومه با شناختی که از راحله داشت میدانست راحله با پسرهای کلاسشان هم تا در معذوریت قرار نگیرد حتی سلام علیک هم نمیکند. 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۷ و ۸ تنها آمدن پدر توانست اندکی از این خشم کم کند.راحله دردانه پدر بود.شاید چون فرزند ارشد بود و از طرفی خصوصیات اخلاقیش او را تبدیل به دختری محجوب، صبور و منطقی کرده بود.البته رفتار پدر هم به گونه ای نبود که بقیه را برانگیزد.به هرکدام از دخترهایش جداگانه و بطور عشق میورزید.از دید راحله نیز پدر مردی بود با تمام خصوصیات جالب و ویژه یک مرد.در پدر بودن مردی بود بی نظیر. آنشب هم با آمدن پدر که همراه با شوخی ها و مهربانیهای همیشگی اش بود.راحله توانست کمی آرامش خود را باز بیابد و ناراحتی اش را فراموش کند. خوردن صبحانه در زمستان،دور کرسی و با خانواده لذتی خاص داشت که حتی شیمای عاشق خواب هم نمیتوانست از آن دل بکند.در خانواده شکیبا پدر همیشه موقع اذان صبح که میشد رادیو را روشن میکرد تا بچه ها با صدای اذان بیدار شوند و در جواب غرولند بچه ها میگفت: -به قول عزیز، صدای اذون تو خونه پخش بشه میاره... بعد از نماز هم بساط صبحانه به راه بود. و خب وقتی شب همه زود بخوابند دیگر بیدار شدن صبح خیلی سخت نخواهد بود.مادر بالای کرسی که نزدیک دیوار بود دو تا بالشت میگذاشت برای و پدر هم همیشه خودش دو تا بالشت دیگر می‌اورد و کنار خودش میگذاشت برای و به شوخی میگفت: -شاه بی وزیر کی دیده؟ هیچوقت بچه ها نمیفهمیدند چرا هر سال زمستان این اتفاق تکرار میشود. تا اینکه معصومه سوالش را از مادر پرسید.مادرش لبخندی زده بود و گفته بود: - مرد خونه باید حفظ بشه. با این کار معلوم میشه که آقای خونه اونه این جواب برای معصومه پانزده ساله آن روز، وقت لازم بود تا معنی عشق را بشناسد. همه دور کرسی مینشستند و هرکسی به کار خودش سرگرم بود.خوبی‌اش این بود که هیچکس علاقه ای به تلویزیون‌نداشت و این اتاق از این بلای الکترونیکی روز در امان مانده بود. بعد از صبحانه،شیما به مدرسه رفت و مادر هم رفت تا رسم هر روزه را به جا بیاورد و پدر را تا دم در بدرقه کند. معصومه در حال تست زدن است. آخر امسال کنکور داشت. راحله هم کتاب رمانش را در دست گرفت و خزید زیر لحاف کرسی. -دیروز خیلی عصبانی بودی! با کسی دعوات شده بود؟ -تقریبا! -با کی؟ راحله کتابش را ورق زد و خیلی کوتاه گفت: -مهم نیست! چه جواب کوتاه و مایوس کننده ای! این جواب یعنی راحله علاقه ای به صحبت نداشت. دوباره چندتایی تست زد، بعد کتاب را بست و گفت: -راحله؟ دانشگاه خوبه؟ اصلا ارزش داره که ادم اینقد به خاطرش سختی بکشه؟ راحله لبخندی زد و جواب داد: -ای! هم خوبه هم بد! بستگی داره برای چی بخوای بیای دانشگاه! - محیطش چی؟ خوبه؟ منظورم اینه دختر و پسر قاطیه آدم اذیت نمیشه؟ آخه یجوریه آدم با پسرا سر یه کلاس بشینه! - نه زیاد! کاری ب کار هم ندارین که!بعدم مگه میخواد چی بشه! داریم درس میخونیم دیگه.وقتی حدود و حریم رعایت بشه چه اشکالی داره.مث مهمونی هست دیگه.تو مهمونی هم همه هستن -خب آخه بعضی پسرا خیلی موذی‌ن!هر چقدرم تو حواست باشه بازم یه کاری میکنن که صدای آدم دربیاد! راحله کتابش را بست و گفت: - پس بگو! تو باز فضولیت گل کرده داری میترکی! مشکلت هم دانشگاه نیست. فکر کنم تو تا ته و توی ماجرای دیروز رو در نیاری ول کن نیستی. معصومه نیشش تا بناگوش باز شد. اما هرچقدر که راحله بیشتر راجع به ماجرای دیروز توضیح میداد نیشش بسته تر شد!! فکر میکرد انچه که برای راحله اتفاق افتاده آغاز یک ماجرای عاشقانه ست.دعوا با استادی سوسول و ازخودراضی، رد وبدل شدن حرفهایی تهدید آمیز که به هیچ عنوان شبیه یک دعوای سطحی نبود و آخرسر تشر خواهرش به آن پسره! مبنی بر اینکه حتی اگر درس را حذف کند و یک ترم عقب بیفتد از وی معذرت خواهی نخواهد کرد..راحله که در حین صحبتهایش متوجه وا رفتن معصومه شده بود، بعد از اتمام صحبتش پرسید: -حالا تو چرا مث شیر برنج وا رفتی؟ و وقتی معصومه دلیل سرخوردگی اش را بیان کرد راحله یک آن ماتش برد و بعد،از خنده منفجر شد و صدای خنده راحله آنچنان بلند بود که مادر را به اتاق کرسی کشاند: -چه خبره دخترا؟ چی شده؟ راحله که از شدت خنده نمیتوانست حرف بزند به معصومه اشاره کرد و با نفسهایی منقطع گفت: -این..این...برام شوهر..پیدا کرده... اونم... چه کسی! مادر با تعجب به معصومه نگاه کرد. معصومه که گیج بود و شرمنده لحظه‌ای به مادر خیره شد و بعد سرش را پایین انداخت. مادر پرسید: - شوهر پیدا کرده؟ یعنی چی؟ راحله که سعی می کرد آرام باشد گفت: -پارسا!میگه فکر کرده منو پارسا... اما دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد.مادر که گویا از جریان خبر داشت نگاهی به معصومه کرد: -آره معصومه؟ معصومه، معصومانه سری به نشانه تایید تکان داد و اینبار نوبت مادر بود که بزند زیر خنده! 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa