eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
475 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
6.6هزار ویدیو
69 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ انقدر به بچه تون، به همسرتون ندین نتیجه عکس میده ✔️بهترین روش، تذکر دوبار با فاصله است 🎙 دکتر سعید عزیزی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا یه عمرمیگفتن مرگ برامریکا، مرگ براسرائیل الان میفهمیم چی میگفتن... 🇮🇷 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ یارانه سوخت هواپیما به چه افرادی تعلق می‌گیرد؟ 🔹براساس اعلام رئیس امور انرژی سازمان برنامه و بودجه، سالانه ۴۰ هزار میلیارد تومان صرف عدم‌النفع حاصل از پرداخت یارانه به سوخت هواپیماها می‌شود. 🔹این در حالیست که براساس اعلام مرکز آمار ایران، فقط ۳ درصد مردم از سفرهای هوایی برای جابجایی استفاده می‌کنند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ ناکامی ۷ لشکر اسرائیلی در اشغال حتی یک روستای لبنانی 🔹روزنامه عبرى یدیعوت آحارونوت: پنج لشکر اصلی و دو لشگر احتیاط در مدت چهار هفته نتوانستند حتی یک روستا را در جنوب لبنان اشغال کنند 🔹این در حالیست که این تعداد نیروی نظامی ۳ برابر تعداد شرکت کنندگان در جنگ ۳۳ روزه است. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ♨️ تخلف گرانفروشی املاک سخنگوی سازمان تعزیرات: 🔹یکی از بیشترین تخلفات مشاوران املاک، دریافت حق‌الزحمه بالاتر از نرخ مصوب بوده که مصداق گرانفروشی است. 🔹در ۶ ماه نخست امسال مشاوران املاک متخلف؛ بیش از ۳۸ میلیارد تومان جریمه شده‌اند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
♨️ بیانیه ارتش اسرائیل عوری گوردین فرمانده جنگ شمال، امروز طی یک سانحه در حین اجرای عملیات در لبنان مجروح شد. ✍ سید شهید به او گفته بود" به شمال میایی، بیا ولی کمربندت را محکم ببند" 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
هدیۀ میلیاردی زنان همدانی به 🔹مسئول ستاد پشتیبانی از جبهۀ مقاومت همدان: در آیین همدلی بانوان الوند با ستم‌دیدگان غزه و لبنان یک کیلو و ۱۵۰ گرم طلا به ارزش ۵ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان جمع‌آوری شده است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆 چه زیبا ریزش ها را تحلیل می کند... اگه ناراحتین از اینکه مذهبیهای فامیل دارن بی دین میشن، اینو ببینین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
🎥 چوب خدا صدا ندارد‼️ 🎙 استاد قرائتی #فرزنداوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
کاش این تلنگری باشه برامون👇👇 پرورش: ✨ای کاش همه خانواده های شیعه اهل بیت نیت میکردند و بچه اضافه تر از برنامه ریزیشون به دنیا می آوردند غیراز اونی که خدادلش خواسته و خودش داده😊 همون که به دنیا آوردنش دیوونگیه همون که بدنمون نمی‌کشه همون که نونشو از کجا بیاریم همون بچه ای که به خاطرش حرف و حدیث میشنویم و گاهی از جمع خانواده و دوست و آشنا طرد میشیم همون که به خاطرش کلی باید دوا درمون کنیم تا به دنیا بیاد همون بچه ای که همسن نوه هامونه همون بچه ای که من مادر تو مراسم ازدواج بچه ام باید شکمم بزرگ باشه و...... اصلا جهاد بودنش به همینه.... والا سال ۵۹ که جنگ شروع شد و مادربزرگ هامون دسته گلاشون رو یکی یکی راهی جبهه کردن هم این کارشون دیوونگی بود شاید یه دیوونگی خیلی غلیظ تر از دیوونگی های مامان بابا های الان ما الان اگه دیوونگی کنیم یه دلخوشی به دلخوشی هامون اضافه میکنیم ولی اونا یه تیکه از قلبشون رو از وجودشون میکندن دیوونگی اونا از جنس دل بریدن بود و دیوونگی ما از جنس رسیدن و دل بستن اما گاهی لازمه به خاطر خدا و امام زمان دیوونه بود... جهاد اینه که مشکل اقتصادی داشته باشی و بچه بیاری جهاد اینه که حاملگی ت سخت باشه و بچه بیاری جهاد اینه که دست تنها باشی و بچه بیاری جهاد اینه که بدنت توان نداشته باشه و بچه بیاری جهاد اینه که سخت زایمان باشی و بچه بیاری جهاد اینه که حرف بشنوی و بچه بیاری جهاد اینه که خونه ت آپارتمانی باشه و بچه بیاری جهاد اینه که تربیت مشکل باشه و بچه بیاری اگه همه چی فراهم باشه و بچه بیاری که جهاد که چه عرض کنم ، هنر هم نکردی...باید میاوردی... خدا به همه مون کمک کنه و این جهاد رو سربلند پشت سر بذاریم🤲🏻 فرزند آوری لتعجیل الفرج ان شاءالله🤲 ✳️ تو بچه آوردن به لحاظ شرعی و فقهی رضایت همسر شرط نیست ✳️تازه باید در هر بار ممانعت مرد از بارداری، به زن دیه بده. ✅. این ازین.🌹 در حکم جهاد هم حرف ولی فقیه بر حرف پدر مادر و همسر اولویت داره و اگر حرف این ۳نفر مخالف حرف رهبر اسلامی باشه باید مخالفت کرد باهاشون و حرف رهبر رو اجرا کرد✅ اینم ازین.🌹 ✳️مطلب بعدی آیه قرانه که فضل الله المجاهدین علی القاعدین✳️ فقط مجاهدین برترین انسانها هستن. پس قیامتشون تضمینه تضمینه.✅ ✅حالا به لطف رهبر، فرزنداوری که به نفع آینده خودمون و بچه هامونه شده و رفته تو احکام ثانویه که مرجع تقلید میتونه روش حکم بده، پس ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
ماشاءالله به همت شما، ان شاءالله خدا بچه هاتونو نگه داره و خیر و برکت دنیا و آخرت نصیبتون کنه😊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
•~﷽~• چله ۱۰۰ صلوات هدیه به شهدا📿🕊️ به نیابت امام زمان عج💚 ✳️روز هجدهم شهید مصطفی چمران شهید سید مرتضی آوینی ✨✔️ https://eitaa.com/shahid_moezegholami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱کلام رهبر: « بخوانید» مذهبی ها حزب الله ی ها مسلمونا این کلام رهبر را بشنوید👇 هیچ کس نباید باشد که روزی بر او بگذرد و... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 با امام زمانت حرف بزن 🔴 خوب نیست شیعه صبحش شب بشه و شبش صبح بشه و بیاد او نباشه 🎙 استاد عالی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
♨️ کانال خبرنگار شبکه ۱۲ صهیونیست هک شده و تصاویری از سردار سلیمانی منتشر می‌کند 🔹️ گفته شده؛ سازمان سایبری و وزارت دادگستری درگیر هستند و تلاش می‌کنند تا کمک کنند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
مردم شریف حواسم به شما هست، نگران نباشید...
♨️همتی: تعرفه واردات آیفون بیشتر از ۳۰ درصد نیست وزیر اقتصاد: 🔹تعرفه ۹۶ درصدی واردات آیفون مصوبه ما نبود و حتما اصلاح می شود. 🔹تعرفه نهایی برای واردات آیفون احتمالا حدود ۳۰ درصد و بیشتر از آن معنا ندارد. 🔹با همان ارزی که گوشی های سامسونگ و سایر برندها وارد می شود آیفون هم وارد می‌شود. ✍نیاز به یادآوری ندارد که این کالا آمریکائیست و ما با آمریکا در حال جنگ مستقیم هستیم. آمریکا حامی رژیم کودک کش صهیونیستی ست. میخواهد... 📌 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
⁉️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
♨️احمد میدری وزیر کار: 🔹در مورد اجرای کالابرگ الکترونیکی سال قبل مبلغی برای کالابرگ در بودجه دیده نشد، در لایحه بودجه ۱۴۰۴ اعتباری برای کالابرگ دیده نشده است. ✍وعده انتخاباتی رییس جمهور پزشکیان: شک نکنید کاری رو بدون هماهنگی و مشورت با مردم انجام نمیدیم! آقای پزشکیان حذف کالابرگ اقشار ضفیف در راستای کدام شعار شماست؟ 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
🍁لطفِ خدا🍁
♨️احمد میدری وزیر کار: 🔹در مورد اجرای کالابرگ الکترونیکی سال قبل مبلغی برای کالابرگ در بودجه دیده ن
واقعا یادش بخیر، اون موقع حتی با دردسرِ گشتن دنبال فروشگاه های مخصوص و رفتن توی صف کالابرگ و...، وقتی گوشت و مرغ و کالای اساسی رو رایگان می گرفتیم، از ته دل برای عاقبت بخیری رییسی عزیز دعا می کردم، الحق که عاقبت بخیر شد... روحش شاد ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۵۷ و ۵۸ نگاهش روی نقطه ای خیره ماند.شناختش..نیما بود...اخمهایش در هم رفت...خواست رویش را برگرداند که کمی جلوتر شخص دیگری را دید.دوباره نگاهش را روی نیما برگرداند.بله، نیما داشت خانم شکیبا را تعقیب میکرد. حواسش از مکالمه پرت شد. کمی مکث کرد و بعد گفت: -باشه، منتظرم...فعلا و بدون اینکه منتظر جواب صادق بماند گوشی را قطع کرد.حس خوبی به این صحنه نداشت. پیاده شد و با فاصله مناسب پشت سر نیما راه افتاد.آنچه را که اتفاق می‌افتاد دید هرچند صحبتها را به وضوح نمیشنید. وقتی دید راحله کشیده‌ای به نیما زد،حدس زد که حتما نیما کاری کرده است.از این پسر هیچ چیز بعید نبود.احساس کرد باید نزدیک برود. ممکن بود خطری متوجه دخترک شود و کمک لازم باشد.حدسش اشتباه نبود.بنظر می‌آمد نیما قصد دارد دستش را برای تلافی بالا ببرد که سیاوش صدایش زد: -آقای محسنی؟! نیما برگشت.... -بنظر میاد شما خیلی دوست دارید حراست دانشگاه از کاراتون خبردار بشن راحله اول از دیدن سیاوش خوشحال شد اما با یادآوری فکری که نیما کرده بود و واکنش خودش بدنش یخ کرد. حالا هرچه نیما برای خودش بافته بود صحت پیدا میکرد. دوست نداشت هیچکس، حتی نیما، در مورد چیزهایی که اصلا واقعیت نداشت خیالات ببافد.کمی به صحنه خیره ماند. نمیتوانست بفهمد چکار کند که سیاوش به دادش رسید، دستش را به طرف خیابان دراز کرد و رو به او گفت: -شما بفرمایید خانم شکیبا...من و ایشون یه صحبت خصوصی داریم بعد در چشمان نیما خیره شد، یک ابرویش را به نشانه سوال بالا برد و گفت: -درسته اقای محسنی؟؟ راحله احساس کرد مغزش خاموش شده. بدون اینکه کلمه‌ای حرف بزند کنار خیابان رفت، تاکسی دربست کرد و سوار شد.نیما که از دست این خرمگس معرکه، افکارش آشفته شده بود خنده‌ای عصبی کرد: -به! جناب فرشته نجات.شما به همه دانشجوها اینقدر رسیدگی میکنی یا ایشون مورد خاصی هستن؟ سیاوش که نمیخواست اجازه بدهد نیما با عصبانی کردنش، حس پیروزی داشته باشد با خونسردی گفت: -اونی که همه رو به چشم مورد خاص میبینه تویی نیما که این آرامش او را آزار میداد پوزخندی زد: -شما هم که اصلا اهل هیچی نیستی.واسه ما فیلم بازی نکن استاد جون.من هرجا بودم تو هم بودی سیاوش که نمیخواست با همچین آدمی دهان به دهان شود بی‌توجه به این حرف گفت: -اینکه تو چه غلطی میکنی به خودت مربوطه اما اگر یکبار دیگه ببینم دور و بر این خانم میپری کاری میکنم که به شکر خوردن بیفتی!! -اونوقت چطوری میخوای همچین غلطی بکنی؟! سیاوش همانطور خونسرد سرش را نزدیک گوش نیما اورد و آرام زمزمه کرد: -همونطوری که تونستم مراسمت رو به هم بزنم. دوست نداری که مامان بابات یا احیانا حراست دانشگاه چیزی از گند کاریات بو ببرن؟!؟ من همیشه با خشم پایان‌ناپذیر پشت سرتم، هیولای عزیز!! در چشمان نیما خیره شد. آرام و جدی. در حالیکه با حالتی تحقیرآمیز، یقه نیما را که از ترس خشک شده بود، مرتب میکرد، با بی‌تفاوتی محض ادامه داد : -پس بهتره مثل بچه آدم حرف گوش کنی و با تمسخر،دستش را کنار پیشانی آورد، به نشانه خداحافظی تکان داد و رفت... تعطیلات میان ترم رسید.آن روز صبح،وقتی راحله از خواب بیدار شد،باید ذهنش را سر و سامان میداد. با این روش اگر جلو میرفت زندگی‌اش مختل میشد.دفترچهاش‌را برداشت.هر آنچه را که اتفاق افتاده بود نوشت. افکارش، مشکلاتش،هدفهایش.بعد یکی‌یکی اضافه‌هایشان را خط زد.این کار یکساعتی طول کشید. در نهایت لیستی از آنچه که دوست داشت به آنها برسد، راه‌حلی مختصر و آنچه که باید رعایت میکرد جلوی رویش بود. دفترش رابست. ذهنش آرام شده بود.آن یک هفته تعطیلی میان ترم کامل به خودش استراحت داد. حالا که معصومه نامزد کرده بود باید فکری میکرد.برنامه‌های مختلف بادوستانش،سینما، مهمانی‌های دخترانه، خرید کتاب و قدم زدن های تنهایی حالش را خیلی بهتر کرد. تعطیلات تمام شد و با روحیه‌ای سرحال به دانشکده برگشت.شاید بخشی از این خوشحالی برای این بود که نیما فارغ التحصیل شده بود و این ترم از دیدارهای گاه و بیگاهش در امان بود. آن روز بعد از اتمام کلاسش،کنار خیابان ایستاده بود منتظر تاکسی که ماشینی جلویش ترمز زد.شیشه‌اش پایین آمد و جوانک بالبخندی وقیحانه راحله را دعوت به سوار شدن کرد!!اخر تیپ و قیافه‌ی او چه خط و ربطی به این قسم حرکات داشت؟ راحله یکی دوبار از جایش جابجا شد تا مگر جوانک پی کارش برود اما اینطور که بنظر نمیرسید.راننده قصد پیاده شدن کرد.فقط همین يکی را کم بود! این حرکت بهمراه خلوتی خیابان در آن موقع ظهر راحله را به وحشت انداخت. قصد کرد به سمت ساختمان ارشاد برود، لابد نگهبانی آنجا داشت یا کسانی که کمکش کنند از جوی آب که رد شد صدای بوقی ممتد نظرش را جلب کرد. 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۵۹ و ۶۰ نگاه سریعی به ماشینی که بوق میزد انداخت، هیوندای شاسی بلندی بود که پشت ماشین مزاحم ایستاده بود و بوق میزد.شیشه‌اش دودی بود و راحله راننده‌اش را نمیدید.جوانک از ماشین پیاده شد.به سراغ راننده ماشین پشت‌ سرش رفت. راحله از ماجرا را میدید... -چیه؟ با بوقش خریدی؟ سیاوش شیشه را کمی پایین داد تا صدایش به جوان عصبانی برسد: -فرض کن اره.ماشینت رو از سر راه بردار -این همه راه، از اون طرف برو -دوست دارم از اینجا رد شم جوان با پوزخندی گفت: -شعور نداری دیگه.اگه شعور داشتی میفهمیدی اینجا جای پارکه نه تردد سیاوش خیره در چشمان پسره مزاحم گفت: -تو هم اگه شعور داشتی میفهمیدی اون دختر از اون تیپ‌هایی که مزاحمشون میشن نیست جوان ابرویی بالا برد: -به! پس شما مفتش محله‌ای.اگه راست میگی بیا پایین تا حالیت کنم نباید تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت کنی. سیاوش قهقه‌ای زد و گفت: -ببین من با این چیزا جوگیر نمیشم که باهات گلاویز بشم.تو هم بهتره بری پی کارت و مزاحم نشی -داداش من هرکاری دلم بخواد میکنم.اصلا حالا که اینجوره میرم دنبالش ببینم کی میخواد جلومو بگیره، توی جوجه فوکولی؟ سیاش سری تکان داد: -اوکی هرجور راحتی ولی پشیمون میشی پسر کمی خودش را لرزاند و گفت: -وای وای ترسیدم...برو بابا سیاوش دنده عقب گرفت و جوانک هم که فکر میکرد تهدیدش سیاوش را ترسانده از جوی اب رد شد. راحله که داشت صحنه را میدید با دنده عقب گرفتن ماشین عقبی و حرکت جوانک دوباره وحشت زده تصمیم گرفت به سمت ساختمان برود که صدای برخورد وحشتناک ماشینی بلند شد. هر دو به عقب برگشتند.باورشان نمیشد. راننده به پشت ماشین سفید کوبیده بود. جوان لحظه‌ای شوکه شد.سپر ماشینش معلق در هوا مانده بود. به طرف ماشینش دوید و بعد به سمت سیاوش رفت: -چکار میکنی عوضی؟ بیا پایین ببینم و دستش را دراز کرد که از شیشه یقه سیاوش را بگیرد که سیاوش شیشه را بالا زد و دست جوان همانجا ماند: -مرتیکه روانی...اگه راست میگی بیا پایین پدرتو درمیارم سیاوش همانطور خونسرد گفت: -بهت گفتم شعور داشته باش وگرنه پشیمون میشی. حالام ماشینت رو بردار بزن به چاک -زدی ماشینم رو داغون کردی حالا میگی برم؟ بیچارت میکنم. فکر کردی مملکت قانون نداره؟ -راست میگی! اگه قانون داشت که توی بیشعور مزاحم همچین ادمی نمیشدی.برای بار اخر میگم میزنی به چاک یا نه؟ پسر دید که سیاوش دوباره ماشین را توی دنده عقب گذاشت. اگر یکبار دیگر به ماشینش میزد چیزی از ماشینش نمی‌ماند اما خودش را از تک و تا نینداخت: -الان زنگ میزنم پلیس بیاد تا تکلیف معلوم بشه -باشه، زنگ بزن.خسارت ماشینت نهایت دو سه میلیون بشه، پرداختش برای من مشکلی نداره اما بنظرت اگه پلیس بفهمه مزاحم ناموس مردم شدی چه بلایی سرت میاره؟؟ بعد نگاهی به چشمان وحشت زده پسرک انداخت و تیر اخر را زد: -زنگ بزن.یا اصلا میخوای خودم زنگ بزنم و گوشی‌اش را برداشت که تماس بگیرد که پسرک عصبی داد زد: -خیلی خب.میرم -افرین.زودتر گورتو گم کن -مودب صحبت کن سیاوش بلند خندید: -ببین کی از ادب حرف میزنه جوان دوباره عصبی گفت: -اصلا نمیرم.زنگ میزنم پلیس بیاد. سیاوش به جای جواب، گاز را گرفت و کلاچ را ول کرد. ماشین به سرعت عقب رفت و ایستاد.ترمز دستی را کشیده بود و گاز میداد.ماشین در جایش تکان میخورد و می‌غرید.جوانک با خودش فکر کرد:این آدم دیوانه است.از کجا معلوم خودم رو زیر نگیرد؟پول سپر رو از اونی که گفت اینکارو کن میگیرم.باید فرار میکرد. به سمت ماشینش دوید و سوار شد.قبل از اینکه راه بیفتد سیاوش دستی را پایین داد و شروع به حرکت کرد تا بترساندش. جوان با سرعت هرچه تمامتر گریخت و در همان حال سرش را از شیشه بیرون آورد و داد زد: -دیوونه روانی راحله برگشت باید از راننده تشکر میکرد.نجاتش داده بود.وقتی نزدیک رسید، سیاوش شیشه سمت شاگرد را پایین داد: -سلام خانم شکیبا! راحله جا خورد. سیاوش از ماشین پیاده شد. خواست حرفی بزند که راحله پرسید: _برای چی اینکارو کردین؟ سیاوش که فکر کرد خانم شکیبا از این سوپرمن بازی‌اش خوشش آمده بادی به غبغب انداخت و گفت: -اشکال نداره باید ادب میشد! اما با دیدن اخم‌های درهم‌رفته شکیبا، احساس کرد یک جای کار میلنگد. راحله در حالیکه سعی میکرد آرام باشد گفت: -شماهمیشه عادت‌دارین آدمها رو ادب کنین؟!... ببینید استاد پارسا، درسته که شما لطف کردید و کمک کردید که من از شر اون آدم خلاص بشم. بابت امروزم ممنونم اما باور کنید من بلدم از پس خودم و مشکلاتم بربیام و نیازی ندارم شما مراقب من باشید. ممنون میشم کاری به کار من نداشته باشید. روزتون خوش!! چادرش را جمع کرد و زیر نگاه مایوس سیاوش، راهش را کشید و رفت! کمی طول کشید تا... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa