eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
489 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
13.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ @SiaSiAjtmaببین پاسخ به شبهات در مورد حجاب، قانعت می کند؟ ❗️ 🎙پاسخ: استاد مرتضی‌ کهرمی ۱.اگر حجاب را آزاد می کردید؛ اینقدر بی حجابی نمیشد. ۲.بجای گیر دادن به موی دختران به اختلاسگران گیر بدید. ۳.من نمیپوشم؛ تو نگاه نکن ۴.دلت پاک باشه، ظاهر مهم نیست ۵.بدن خودمه؛ به بقیه ربط نداره ۶. یک تار مو چه مشکلی ایجاد می‌کنه ۷.خیلی مردم حجابو نمیخان؛ پس قانونشو بردارید ۸. فایده حجاب برای زنان چیست؟ ۹.یک زن شوهردار دوست دارد همکار شوهرش زن بی حجاب باشد یا بد حجاب؟ ۱۰.چرا دشمنان ایران و شبکه های خارجی دنبال حذف حجابند؟ ⭕️(هدف از بی حجابی چیست)⭕️ 🌺 تقدیمی اندیشکده «آفندی و پاسخ به سوالات اجتماعی، سیاسی و...» ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
. 💥کربلای فوق العاده ارزان💥 کاروان ۴ روزه آخر هفته ویژه زیارت رجبیه ، لیله الرغائب(شب آرزوها) و شب جمعه کربلا غذای کاملا ایرانی ، اسکان ،اتوبوس vip و بیمه 🔹 حرکت از تهران و قم🔻🔻 فقط ۲میلیون نهصد و پنجاه 📲 راه های ارتباطی شماره تماس: ۰۹۳۷۸۰۱۴۹۳۴ کانال ایتا: @safarak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیادی گوش کنید این تیکه از خودم نیست، از امام رضا (علیه السلام) هست. ♨️پاسخ به کسانی که منکر واجبات الهی قیامت، ، روزه و ... هستند 👌بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام قرائتی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✍️ سوره مبارکه اعلی آیه ۱۶ و ۱۷* این روز ها که هوا آلوده است و مریضی زیاد، هر زن برایم تداعی کننده این آیات است: بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ﴿١٦﴾ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ﴿١٧﴾ او برای سلامت دنیایش صورتش را میپوشاند اما برای سلامت آخرتش سرش را نمیپوشاند.و آخرت بهتر و باقی تر است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
👆👆👆 در مطب خانم دکتر احمدی « سونو گرافی یاس نبی » که وارد می شی انگار وارد مسجدی حسینیه ای شدی خیلی عالیه بنظرم جای قدر دانی از طرف مؤمنین داره 🌹👈🏾به دیوار این بنر زده شده 🍃یک گوشه جعبه قرآن صفحه ای گذاشته شده خوانده / خوانده نشده 🍃جای جای دیوار حدیث نوشته شده 🍃یک تابلو بلند از اشعار بسیار زیبا از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها زده شده 🍃نام سونوگرافی از آن اشعار گرفته شده « یاس نبی» چه خوبه تمام افراد مومن هم این امر به معروف و نهی از منکر نوشتاری یا عکسی رو در سرکارشان انجام دهند که خودش نوعی است ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۲۱ و ۲۲ چشمان ارمیا که بارید، صدرا به خودش آمد: _بازنشستگی به مسیح ساخته. خوبی شغل شما اینه که 48 سالگی بازنشست میشید و راحت. من چی که حالا حالاها باید بدوم. مسیح که چند سال هم اضافه کار کرد اما بالاخره خودشو بازنشست کرد. ارمیا: _تو هم خودتو بازنشست کن. چقدر پول رو پول میذاری! صدرا: _پول رو پولم کجا بود مومن؟ هرچی میدویم خرج و دخلمون با هم نمیخونه. ارمیا: _خب اینقدر در راه رضای خدا مفتی کار نکن. صدرا: _نمیتونم. دیگه نمیتونم. یادته یک روز بهت گفتم جنس من و رها فرق داره؟ ارمیا با لبخند سرش را تکان داد و صدرا ادامه داد: _ما رو شکل خودشون کردن. دیگه هیچی مثل روزای قبل از اومدنش به زندگیم نیست. صدرا به یاد آورد... محسن هشت ماهه بود. تازه چهار دست و پا میرفت. گاهی مبل و پشتی و دیوار را میگرفت و می ایستاد. دندانش در حال جوانه زدن بود. پای رها را گرفته بود و سعی در بلند شدن داشت. مهدی خوب با برادر کوچکش کنار آمده و با هر کار جدید او کلی ذوق میکرد. آن روز صدرا تازه از دادگاه برگشته بود و هنوز کت و شلوارش را عوض نکرده بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مهدی دوید و آیفون را جواب داد. سپس رو به صدرا گفت: _بابا با تو کار داره!داد میزنه! صدرا ابرو در هم کشید. رها و محبوبه خانوم متعجب به او نگاه میکردند. چه کسی پشت در خانه بود که داد میزد؟ صدرا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش را مرتب کرد و به ایوان رفت. صدرا که در را باز کرد، دو مرد و یک زن وارد خانه شدند. داد و بیداد میکردند و باهم فریادزدن‌هایشان مانع از این میشد که رها بفهمد چه میگویند صدرا سعی در آرام کردنشان داشت که عاقبت بعد از دقایقی داد زدن، زن زیر گریه زد و مردها دستی روی کمر و دستی روی سر، نفس گرفتند. یکی از آنها که مشخص بود بزرگتر است، گفت: _میدونی چقدر این در اون در زدیم تا پیداش کنیم؟ حالا با یک قرار وثیقه داری فراریش میدی؟ صدرا: _ببین جناب مسعودی، من وکیلم و هرکاری برای موکلم انجام میدم. اونم حق داره آزاد باشه وگرنه دادگاه قبول نمیکرد. شما باید منطقی برخورد کنید. مرد جوان تر داد زد: _منطق؟ حق رو میکنی و میگی منطق؟ خودت میدونی اون عوضی چکار کرده. صدرا: _وظیفه‌ی من دفاع از موکلمه. شما میگید گناهکاره، ثابت کنید! زن نالید: _چطوری؟ خودت میدونی با پول دهن همه ی شاهد ها رو بسته! خود تو رو هم با پول خریده! صدرا با اخم گفت: _مواظب حرف زدنتون باشید. من میتونم ازتون شکایت کنم بخاطر این تهمت‌ها. مرد مسن تر: _تهمت؟ بعد رو به رهای روی ایوان کرد و بلند تر گفت: _میدونی شوهرت از کجا پول میاره سر سفره؟ میدونی پولش ؟ صدرا رنگش پرید: _چی میگی؟ کدوم حروم؟ من وکیلم! دارم از موکلم دفاع میکنم! زن اشکهایش را با پشت دست پاک کرد: _دخترم و پرپر کرده! الهی داغ بچه‌هاتو ببینی! صدای گریه ی همراه با جیغ محسن که از خانه بلند شد، رها به داخل دوید و محسن را که با صورت روی سرامیک‌ها افتاده و پیشانی از پر خون شده بود را از آغوش محبوبه خانوم گرفت و به سمت حیاط دوید. صدرا که تازه داشت وارد خانه میشد، کلید ماشین و کیفش را چنگ زد و دنبال رها دوید. پیشانی محسن کوچکشان، پنج بخیه خورد. رها پسرکش را بوسید و بویید و اشک ریخت. پسرکش آنقدر جیغ زده بود که بی‌حال شده، فقط ناله میکرد. به خانه که آمدند، مهدی را باصورتی غرق در اشک و محبوبه خانوم را پای سجاده دیدند. رها محسن را روی تختش خواباند ، و بوسه‌ای بر صورتش نشاند. بعد به سراغ مهدی رفت و ترس‌هایش را با در آغوش کشیدنش از بین برد. مهدی دائم زمزمه میکرد: _به خدا تقصیر من نبود. من مواظب بودم مامان. رها به چشمان پر اشک پسرش نگاه کرد. مهدی را بیشتر از محسن دوست نداشته باشد، کمتر هم نبود. لبخند زد و صورتش را بوسید: _میدونم مامان جان. تو بهترین برادر دنیایی. اگه تو نبودی من از پس بزرگ کردن محسن بر نمیومدم. اینم که سرش شکست تقصیر تو نبود. تقصیر من و بابا بود. قول میدم بیشتر مواظب شما دوتا باشیم.حالا هم با مامان محبوب برو پیش داداشی بخواب. محبوبه خانوم، دست مهدی را گرفت و به اتاق برد. رها رو با صدرا کرد: _حالا وقتشه توضیح بدی! صدرا خودش را روی مبل انداخت و سرش را به پشت تکیه داد و چشمانش را بست: _اون که باید توضیح بده تویی!چرا بچه رو رها کردی و اومدی بیرون؟فوضولی کردن از بچت مهمتره؟ رها چادرش را که خونی شده بود،..... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⵿〬 ⵿〬⸽⵿〬🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽🇮🇷 ⸽ ⵿〬🇮🇷⸽ ⵿〬⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽⸽ٜ ••بِسْمِـ رَبِّ الشُّهَداءِ وَ الصِّدّیقین..•• •°•رمان جذاب و عاشقانه شهدایی •°•جلد سوم ؛ •°•قسمت ۲۳ و ۲۴ رها چادرش را که خونی شده بود، در حمام گذاشت و در حمام را بست. با اخم به سمت صدرا رفت: _دست پیشو گرفتی که پس نیوفتی؟ اونا کی بودن دم در؟ چی میگفتن؟ صدرا: _پرونده جدیده. دخترشون خودکشی کرده، میگن خودکشی نبوده و شوهره زنشو کشته. رها: _اینایی که دادگاه میگی رو نمیخوام بدونم! حقیقت رو بگو. صدرا: _چند هفته پیش بود پدرش اومد دفتر. گفت وکالت پسرشو قبول کنم. بر اساس شواهد بود. پنج روز پیش بود که شاهدا رو خریدن که سکوت کنن. من در جریان نبودم. رها: _وقتی فهمیدی چکار کردی؟ صدرا: _چکار باید میکردم؟ میرفتم به قاضی میگفتم که مرده بعد از جرو بحث و تهدید زنش که اگه بخواد طلاق بگیره، میکشتش، زنش رو پرت کرده و اونم با سر خورده زمین و سرش شکسته و بی هوش شده و شوهره وایساده جون دادنشو تماشا کرده و به دکتر نبرده و زنه مُرده؟ رها: _ . باید میگفتی. صدرا: _تو خودت اگه مراجعی داشتی که اعتراف به قتل میکرد، میتونستی به پلیس بگی؟ شما هم سوگند رازداری خوردین. من وکیل هستم. هرکسی بده ازش دفاع میکنم. رها: _تو حق رو ناحق میکنی. پشت سر تو و خونوادته! من و پسرات!مادرت! برادر و پدرت اون دنیا! پول به چه صدرا؟ صدرا: _به هر قیمتی! رها: _من به هر قیمتی . این پولای خوردن نداره. صدرا: _زیادی داری شلوغش میکنی! رها: _پنج روزه داری از ناحق دفاع میکنی و سر پسرت پنج تا بخیه خورد! برو با خودت . با این شرایط مجبورم خرج خودمو پسرا رو از پولای تو کنم. من حروم‌خوری بلد نیستم. حداقل از وقتی که حاج علی رو شناختم... ************* ارمیا، صدرا را از آن روزها بیرون کشید: _تو که خیلی بیشتر از من عوض شدی... صدرا خندید و دست بر شانه ی نحیف ارمیا گذاشت و بعد بوسید: _عوض شدم چون عوضی بودم. هر بار که ردّ زخم روی پیشونی محسن میبینم، از خودم شرمنده میشم. حاج علی که رختخواب‌ها را پهن کرد. با زهرا خانوم روی بالکن موکتی پهن کرده و با استکان‌های چای به‌لیمو کنار هم نشستند. حاج علی استکان چایش را در دست گرفت و عطر دل انگیزش را نفس کشید. زهرا خانوم با لبخند نگاهش کرد. لبخندش را حاج علی بی جواب نگذاشت. حاج علی: _عمر ما هم دیگه داره سر میاد. محبوبه خانوم رفت، مادر زن مسیح، اسمش چی بود؟ زهرا خانوم: _رباب حاج علی سری تکان داد: _آره، رباب خانوم! الانم که فخری خانوم. نوبتی هم که باشه، داره نوبت ما میشه. زهرا خانوم: _حرف از رفتن نزن حاجی. اشک چشمانش را حاج علی گرفت و ادامه داد: _اینا رو گفتم مقدمه، چرا زود وا میدی خانوم؟ زهرا خانوم: _چی رو وا میدم. تازه با تو فهمیدم زندگی چیه!طاقت ندارم اینجوری حرف از رفتن میزنی؟ حاج علی بلند خندید: _حالا شاید من موندم و تو رفتیا! بعد چشمکی به زهرا خانوم زد و خندید. زهرا خانوم که شوخی پشت حرف حاج علی را متوجه شده بود، پشت‌چشمی نازک کرد و گفت: _من قصد رفتن ندارم. شما عجله داری بفرما! حاج علی: _حالا که قصد رفتن نداری بگو برام. زهرا خانوم: _چی بگم حاجی؟ حاج علی: _شونزده، هفده ساله ازدواج کردیم. هیچوقت از گذشته ازت نپرسیدم چون میدونم سخته برات. اما امشب میخوام برام بگی چی شد که خون بس شدی؟ چرا ازت اینهمه متنفر بود اون خدابیامرز؟ زهرا خانوم غرق در خاطراتش شد... _زهرا تازه هجده ساله شده بود. همراه زهره خواهر شانزه ساله‌اش کنار شط بودند که صدای داد و فریاد بلند شد. زهرا دست خواهرش را گرفت به سمت صدا رفتند. خانواده پسر عموی پدرش بودند که با پدر و برادرهایش درگیر شده بودند. دست زهره را کشید و از پشت نخل‌ها خودشان را به خانه رساند. مادرش، خواهرانش، زن‌برادرهایش، همه نگران جمع شده بودند. زهرا از حمیرا، زن برادر سوم اش پرسید: _چی شده حمیرا؟ حمیرا با اشاره به زهره گفت: _زهره برو آب قند درست کن! زهره را که دنبال نخود سیاه فرستاد، به زهرا گفت: _پسر عموی بابات، اومده میگه خرمای نخلای اونا رو کندیم. زهرا: _حالا واقعا کندیم؟ حمیرا: _همون درختای اختلافی که روی مرزه رو میگه! زهرا: _همونا که قرار بود یک سال در میون ما خرما هاشو بکنیم؟ حمیرا: _آره. امسال نوبت ما بود، دوباره بامبول درآورده! زهرا پوفی کرد: _این همه نخل داره! ول کُن این چهارتا نیست؟ حمیرا: _نه! راستی شنیدی برای پسرش شهاب، زن گرفته؟ زهرا: واالله؟ کی رو گرفته؟ حمیرا: _از قوم زنش گرفته. خیلی هم..... •°•ادامه دارد...... •°•نویسنده؛ سَنیه منصوری ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با توڪل به اسم اعظمت خدایا بزرگ و توانا تویی رحیم و رئوف و یڪتا تویی پر از مهرے و بخشش و مغفرت ڪه ما قطره هستیم و دریا تویی 🌸 الهـے به امیـد تـو 🌸 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
✋°| هـَࢪݘِھ‌ میٖخوآهِۍ بِگیٖـر امّٰاسَلامَم‌ْرا نَگیـٖر•| مـَݩ‌ بِھ‌ عِشــ♡ــقِ‌ ایݩ‌سَلٰام‌🌤ِ‌ـصُبْحگآهٖۍزِندِھ‌اَمツ ❤️| ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
❤ بازهم از عمل خویش به دل غم دارم خسته از این همه آلودگی و تکرارم دل من تنگ برای همه شد الا تو وای از تیرگی این دل بی مقدارم معصیت کرده مرا دور ز تو، میدانم پر شده نامه ی من از گنه بسیارم نامه ام اشک تورا باز درآورده، ببخش وای بر من که همیشه سر تو سربارم مهربانتر زخودت درهمه ی عالم نیست با همه تیرگی ام سوی شما رو آرم یک نظرکن که من ازدست خودم خسته شدم بی نگاه تو اثر نیست بر استغفارم من اسیر غم دنیا شده ام کاری کن تا رها گردم از این زندگی غمـبارم هرکه دورازسرکوی تو شده خوار شده نده غیرازخودت آقا به کسی افسارم باهمه پستی من دست مرا میگیری😭 ای فدای تو و بخشیدن تو دلدارم سِمَتِ نوکریت را به دو عالم ندهم فخرم این است که من نوکراین دربارم گرچه این شهر شلوغ است، ولی باورکن آنچنان ، صدا می پیچد 🥀به یاد شهیدمدافع‌حرم حسین رضایی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
میان تلخی این روزگار ، دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین عليه السلام: هركس خود را در راه اصلاح نفس خویش، در رنج افكند، به سعادت دست پیدا خواهد کرد مَن أجهَدَ نَفسَهُ في إصلاحِها سَعِدَ غررالحكم حدیث8246 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
پنج سوره ای که (عج) به آیت الله مرعشی سفارش کردند. سوره یاسین بعد از نماز صبح سوره نبا بعد از نماز ظهر سوره نوح بعد از نماز ظهر سوره واقعه بعد از نماز مغرب سوره مُلک بعد از نماز عشاء ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رضایت امام زمان برای ما ، همه کاری می‌کنه... 🎙 استاد شجاعی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💠 هر 100 تا مشتری، پنج تای بعدی نذر چند وقت پیش کیف مدرسه‌ پسر و دخترم رو دادم برای تعمیر. نو بودند ولی بند و یکی از زیپ‌های هر کدوم خراب شده بود. دو روز بعد، حدود ساعت 11 شب برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت:شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی‌گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید! از شنیدن نام مولا و آقایمان کمی جا خوردم و گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید. تعمیرکار گفت: این نذر چند ساله منه. هر صد تا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه!بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌ فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: «میهمان امام زمان!» سپس ادامه داد:این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض‌ها به اونا میفته؛ هر کاری که داشته باشن، مجانی انجام می‌شه، فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه بیرون اومدم. تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم...به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میفته! من تصمیمم رو گرفتم. اولین قدم این بود که این عمل خداپسندانه رو برای دیگران هم نقل کنم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
یکم زیبایی ببینید ❤️ میشه هر کدوم از ما هرجایی که هستیم توی هر شغلی ، هر چقدر میتونیم به هم کمک کنیم🥺 نیتش برای امام زمانم باشه که عالی👏 توی شغلی که داری چیکار میتونی بکنی؟ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💢 راز سه شنبه شبـ‌‌ـهـای ...🌷🕊 ◇ محمد را صدا کردم و گفتم: باید معاون گردان شوی. قبول نمی کرد، با اصرارِ من گفت : به شرطی که سه شنبه تا عصر چهارشنبه با من کاری نداشته باشی! با تعجب گفتم : چطــور؟با خنده گفت : جان آقای مسجدی نپرس! قبول کردم و محمد معاون گردان شد. مدیریت محمد خیلی خوب بود. مدتی بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گردان شوی.رفت و یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری!کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم! یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم بعضی هفته ها که نیستی کجا می روی؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ ◇ بالأخره گفت.: حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا می رم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900 کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز عجل الله تعالی فرجه الشریف بر میگردد. ◇ یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم. نگاهی به محمـد انداختم. سرش به شیشه بود. مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری شده بود.در مسیر برگشت با او صحبت می کردم. می گفت: یکبــار 14 بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻اطلاعیه‌ دیروز سپاه پاسداران درباره شهادت «سید رضی موسوی» در سوریه متن اطلاعیه به این شرح است: 🔹 به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران می‌رساند ساعاتی قبل در حمله موشکی جنایتکارانه رژیم جعلی و کودک کش صهیونیستی به دمشق «سردار سرتیپ پاسدار سید رضی موسوی» از مستشاران نظامی باسابقه سپاه در سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد. 🔹 وی از همرزمان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و مسئول پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه بود. 🔹 با تبریک و تسلیت شهادت این سردار عالیقدر به خانواده معظم و آحاد فرماندهان و رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی، تاکید می شود بی تردید رژیم غاصب و متوحش صهیونیستی تاوان این جنایت را خواهد پرداخت. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید سید رضی موسوی مشکی پوشیدن را ترک نکردم چون حاج قاسم به من وعده شهادت داده بود. ✍️خوش به سعادتت🕊 🤲 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
. 🔴 واکنش سه مداح اهل بیت علیهم السلام به شهادت سید رضی🕊 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ حدیث مادرانِ این زمینے چرا بعدِ پسرهایٺ حَزینے بہ سوگندِ شهیدان مدافع تو تا روز جزا اُمُّ الْبَنینے 🥀 (س)🥀 🥀 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa