eitaa logo
🍁لطفِ خدا🍁
488 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
70 فایل
گویی بازی ماروپله همان رسـم بندگـیست! هربار ڪه بافــریب شـیطان به طبقات پایین و سختیهای زندگی سـقوط‌ میکنی: نردبان🍁لطفِ خدا🍁برای بازگشت به جایگاه گذشته درڪنارتوست. ادمین: @E_D_60 ثبت نظرات: https://daigo.ir/secret/8120014467
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〽️صندلی بازی پیرمردها/ عارف ۷۲ ساله با حفظ سمت جایگزین جوان ۳۵ ساله شد! 🔹مسعود پزشکیان در حکمی ریاست سازمان ملی هوش مصنوعی و شورای راهبری آن را به محمدرضا عارف، معاون اول رئیس‌جمهور تفویض کرد. 🔹پیشتر و در دولت شهید رئیسی محمد سعید سرافراز، جوان نخبه دارنده مدال طلای المپیاد رشته ریاضی، ریاست شورای راهبری را برعهده داشت. دکترای مهندسی برق دانشگاه شریف، عضو هیات علمی دانشگاه تهران، عضو هیات عامل صندوق نوآوری و شکوفایی ریاست جمهوری و عضو هیات مدیره شرکت همراه اول بخشی از سابقه و کارنامه سرافراز است. 🔹حالا اما دولت پزشکیان، معاون اول ۷۲ ساله خود را جایگزین جوانی ۳۵ ساله در سازمان ملی هوش مصنوعی کرده که به جهت نوپایی نیازمند مدیری جوان و نخبه برای شکل دهی اولیه به این سازمان است! ┅✿💠❀🇮🇷❀💠✿┅
. ♨️ ۴ محکوم پروندۀ تهیه و توزیع مشروبات الکلی مسموم در کرج اعدام شدند 🔹احکام اجرا شده مربوط به پروندۀ تهیه و توزیع گستردۀ مشروبات الکلی در ۲۶ خرداد سال ۱۴۰۲ در کرج است که منجر به فوت ۱۷ نفر و مسمومیت و آسیب متعدد جسمانی ۱۹۱ نفر شد. 🔹علاوه بر اجرای حکم اعدام ۴ متهم اصلی پرونده که از زمان بازداشت تا زمان اجرا در زندان بودند، سایر متهمان نیز در اجرای احکام قطعی دادگاه در حال تحمل حبس هستند. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ خودروی دکتر علی حیدری پزشک ایرانی توسط پهبادهای ارتش اسرائیل در نبطیه لبنان مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
♨️اول اینکه مهاجری را اصول‌گرا نامیدن، مصداق ضرب المثلی است که می‌گوید:«برعکس، نهند نام زنگی، کافور». دوم اینکه اگر این دوستان، خدای نکرده دچار آلزایمر نشده باشند؛ حتما یادشون هست که آقای پزشکیان در ایام انتخابات، بارها بیان کرد که خودش رو متعهد می‌داند که برنامه‌ی هفتم پیشرفت رو بر مبنای سیاست‌های مقام معظم رهبری اجرا کند. در دل این تعهد، ده‌ها و بلکه صدها «وعده» هست. سوم اینکه فیلترینگ، شلواری است به پای اینترنت برای پوشاندن زشتی‌هایش؛ اینکه ایشون و سایر دوستان افسادطلبشون این قدر اصرار دارن به باز کردن این دکمه‌ در ملا عام، جای سوال و نگرانیست. فیلترینگ یکی از تکه های پازل فتنه بعدیست که گروهی آن را در سر میپرورانند؛ آب در آسیاب دشمن نریزیم. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ دولت بدون هماهنگی با مردم بنزین را گران نمی‌کند سخنگوی دولت: 🔹بارها تأکید شده که مردم درباره افزایش قیمت بنزین غافلگیر نخواهد شد و اگر موضوع افزایش قیمت به نتیجه برسد، این مسأله را با مردم طرح می‌کنیم و بدون هماهنگی با مردم کاری انجام نخواهد گرفت و مردم غافلگیر نخواهند شد. ✍بفرمایید ساز و کار این هماهنگی با مردم چی هست که ما نمیدونیم؟ یعنی به رای گذاشته میشه؟ منظور از اینکه مردم غافلگیر نخواهند شد یعنی چی؟ یعنی اون حماقت دولت نحس روحانی تکرار نخواهد شد؟ در نتیجه برای مردم چه فرقی داره؟ پس اون وعده پزشکیان چی بود که گفت بنزین گران نخواهد شد 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️۵ میلیارد تومن شیرینی داد! رشوه نداد. خدایا ما رو ببخش که فکر بد کردیم... 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
. ♨️ بیانیه رسمی حزب‌الله درباره شهادت هاشم صفی‌الدین 🔹حزب‌الله در بیانیه‌ای رسمی، شهادت سید هاشم صفی الدین رهبر بزرگ و شهید عظیم در راه قدس، رئیس شورای اجرایی حزب‌الله را در حمله جنایتکارانه رژیم صهیونیستی اعلام کرد. 📌 بزرگترین کانال خبری تحلیلی در ایتا @fori_sarasari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔴پزشکیان قبل از سفر به روسیه: هوای آن خبرنگاران (محکومان فتنه نیلوفرحامدی و الهه محمدی) را هم داشته باشید! وزیر دادگستری: انجام میدهیم! +آقای پزشکیان! هوای قیمت سکه و دلار چطور؟ هوای قیمت لبنیات و نان چطور؟ هوای وام ازدواج چطور؟ هوای معیشت و زندگی کارگران چطور؟ هوای این‌ها رو چه کسی داشته باشه؟؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📢 این چند دقیقه سخنرانی بسیار مهم و حیاتی آقای رحیم‌پور ازغدی را باید هر روز‌ چند بار شنید ...👏👌 ⚠️ما تا کی میتونیم با شهید دادن جمهوری اسلامی رو نگه داریم ...؟!؟!؟! ⚠️ اسمش جمهوری اسلامیه باطنش یه چیز دیگه ...!!! ⚠️تو دانشگاه‌ها دارن آماده می‌کنند برای حکومت ...‼️ شهید آوینی: جنگ نهایی ما با اسلام امریکایی است چرا که قدمت این اسلام از امریکا بیشتر است. ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۴۱ و ۴۲ چیزی که معلوم بود تغییر رابطه ناگهانی نیما و استاد پارسا بود. راحله هنوز بیرون انداختن شیرینی استاد را فراموش نکرده بود اما نمیفهمید چرا یک دفعه اینقدر پارسا به نیما علاقه‌مند شده بود. اما چون ذهن خودش به اندازه کافی درگیر بود ترجیح داد کاری به این چرخش ۱۸۰درجه‌ای استاد نداشته باشد.و اما برای حل مشکل خودش سراغ مادرش رفت. مادرش داشت غذا میپخت. راحله در اتاقش داشت مثلا درس میخواند. نمیدانست چطوری سر صحبت را باز کند. دوست نداشت مستقیم حرف بزند.و اگر اشتباه کرده باشد ابروی همسر اینده اش را الکی برده باشد. به بهانه بردن بشقاب پوست میوه اش به آشپزخانه رفت. مشغول شستن بشقاب شد. مادر زیر چشمی نگاهی به دخترش انداخت: -ذخیره اب سد رو تموم کردی واسه یه بشقاب ها! راحله با شرمندگی آب را بست. مادر مرغها را توی تابه گذاشت. صدای جلز و ولزشان که بلند شد گفت: -پخته شدن خیلی دردسر داره نه؟ راحله گیج نگاهی به مادرش کرد. مادر ادامه داد: -مرغهای بیچاره! چه جلز و ولزی میکنن تا بپزن..زندگی همینجوریه.. سختی داره، بالا و پایین داره تا اینکه ادمو پخته کنه راحله گونه‌هایش سرخ شد.مادر دوباره ذهنش را خوانده بود. کارش چقدر راحت شده بود: -اوهوم! واقعا سخته..فکر کنم اگر میشد خام بخوریشون بهتر بود مادر کمی روغن به ماهیتابه اضافه کرد: -شاید ولی خب به خوشمزگی پخته شون نیست، هست؟ مادر این را گفت و نگاهش را در چشمان راحله دوخت و ادامه داد: -تو زندگی مشترک،خصوصا اوایل کار سختی زیاده. آدم تا بیاد خم و چم کار دستش بیاد طول میکشه.اینم باید یادت باشه قرار نیست دو نفر عین هم باشن، باید بتونن با تفاوت هم کنار بیان.عشق اینه نه شبیه هم شدن.اما الان تو توی هستی، باید حواست باشه طرفت اصول اعتقادیش محکم باشه،اگر اصول رو رعایت میکنه حل کردن بقیه مشکلات صبر میخواد و حوصله.ببین اگر کسی که انتخاب میکنی ارزش این صبر و حوصله رو داره بله بگو... چقدر مادرش خوب بود. هیچوقت با نگرانی‌های بیخود دخترانش را به استرس نمی‌انداخت. حریم شخصی‌شان را حفظ میکرد و اهل زیادی پرس و جو و کنجکاوی نبود. غیرمستقیم اوضاع را میکرد.مادرش دستی روی شانه اش گذاشت که از هپروت بیرونش آورد: -اینجوری نه! برو تو اتاقت، همه جیز رو بنویس تا بتونی بهتر تصمیم بگیری روز بعد احساس بهتری داشت. بدون آن اضطراب قبلی رفتارهای نیما را زیرنظر گرفت. رفتار نیما به نظرش عادی می‌آمد. شاید بعضی حرکات دل ازرده‌اش میکرد اما حرکت خلاف اصولی ازش ندید. نیما نمازش را میخواند، شاید اول وقت نه اما قضا نمیشد. در هیات‌ها و جلسات هفتگیشان شرکت میکرد.از طرفی نیما هم خوب توانسته بود نقش را بازی کند.پس راحله با دادن جواب نهایی تاریخ عقد تعیین شد... سیاوش توانسته بود آنچه را که میخواست به دست بیاورد. او بالاخره توانست بصورتی که شک برانگیز نباشد طرح دوستی را تا جایی پیش ببرد که بتواند از پارتیهای خصوصی و قرار ملاقاتهای پنهانی نیما خبردار شود. سیاوش در مهمانی پنهانی، لحظه ای به پدر و مادر بیچاره نیما فکر کرد.آنها از همه جا بی‌خبر که فکر میکردند پسرشان نیز همرنگ آنهاست.جلوی آینه ایستاد،کلافه بود. نگاهی به موبایلش انداخت.آنچه را که میخواست به دست آورده بود. دیگر لزومی نداشت بماند و این فضای مسموم را تحمل کند. آرام از گوشه ای بیرون خزید. داشت به در خروجی نزدیک میشد که یکدفعه نیما مست و لایعقل، بازویش را گرفت و او را به طرف جمع کشید و گفت: -کجا استاد؟ ببین چقد حوری اینجاست.. حیفه‌ها..میبینی سیاوش جون؟ آدم اینقد حوری دورو برش باشه بعد مجبور باشه با اون دختره کلاغ سیاه سر کنه.؟ حیف که باید حفظ ظاهر کرد تا بتونی سری تو سرا در بیاری.کافیه یه مدت تحمل کنم. جای پام که سفت بشه تو کار، میفرستمش خونه باباش.فعلا نیازش دارم... سیاوش از خشم به مرز انفجار رسیده بود. این پسره هرزه و لاابالی داشت در مورد همسرش اینگونه زشت و سخیف حرف میزد؟میخواست یقه نیما را بگیرد و پرتش کند. احساس کرد الان است که روی نیما بالا بیاورد. نیما آزاد بود هرطور میخواهد زندگی کند اما چطور به خودش اجازه میداد با زندگی شخص دیگری بازی کند؟ ندارد، و چه؟! چشمانش در غضب غوطه ور بود،یقه نیما را گرفت و کشیدش بالا.دندانهایش را به هم فشار داد و تنها یک جمله گفت: -لعنت به تو! بی شرف پست فطرت بعد یقه‌اش را با شتاب ول کرد و به سمت در خروجی رفت..تمام طول آن روز و حتی روزهای بعد هم سیاوش عصبانی بود. آنقدر اعصابش متشنج بود که کلاسهای دو روز آخر هفته را تعطیل کرد.از خواب بیدار شد. توی تختش نشست.غرق در افکارش بود که سید از در وارد شد.بعد از دو روز انگار.... 🍂ادامه دارد.... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
─━━━━━━⊱💞⊰━━━━━━─ ❄️رمان فانتزی، آموزنده و عاشقانه ❄️ 🍂قسمت ۴۳ و ۴۴ بعد از دو روز انگار برای اولین بار بود که صادق را میدید.یکدفعه یادش آمد این مدت اینقدر غرق در افکار خودش بود که اصلا یادش رفته بود صادق را! سید همانطور که بارانی‌اش را درمی‌آورد،سلامی کرد و یکی از نان‌هایی را که گرفته بود روی بخاری گذاشت و یکی را در سفره پیچید. سیاوس نان سنگک را برشته دوست داشت. چقدر این مدت صادق را در کنارش کم داشته بود.این سلام آرام،این مهربانی که هنوز دریغش نمیکرد از دوست بی‌وفایش.. چقدر آرامش به دلش میریخت... حالا که دیگر دلیلی نداشت که بخواهد نقش بازی کند.باید با صادق حرف میزد اما چطوری؟ باید چه میگفت؟ اصلا با چه رویی؟ او رفیق ۱۵ ساله‌اش را جلوی همه سکه یک پول کرده بود! چطور میتوانست بگوید همه اینها یک فیلم بوده؟ اصلا توجیه مناسبی نبود! اما سید میفهمید، میبخشید، نه؟!! باید اول دوش میگرفت. شاید کمی مغز خشک شده اش نم میگرفت و نرم میشد. حوله‌اش را برداشت و از اتاق زد بیرون. وقتی برگشت سفره صبحانه را دید که هنوز گوشه اتاق نیمه پهن بود و یک لای سفره روی نان ها را پوشانده بود. سید هم غرق در کتابهایش عافیت باشید ارامی گفت و به خواندن ادامه داد.سخت بود اما باید از جایی شروع می کرد. پشت به اتاق و رو به پنجره ایستاد. نمیتوانست خیره به صادق حرف بزند. -گفتنش سخته...بهت حق میدم که نخوای به حرفهام گوش کنی اما... سکوت کرد. اما چه؟ چه دلیلی می آورد؟اصلا برای چه بخاطر یک دختر اینقدر به آب و آتش‌ زده بود؟ آنهم تا این حد، تا به هم زدن رفاقتش با بهترین دوستش..باید جور دیگری شروع میکرد: -من قصدم کوچیک کردن تو نبود. اما برای کاری که توی ذهنم بود مجبور بودم تو رو از خودم برونم. مطمئن بودم اگه بهت بگم همکاری نمیکنی چون اهل دروغ و فیلم نیستی اما تنها راه من این بود که خودم رو جور دیگه ای نشون بدم که مورد پذیرش اون آدم باشه سیاوش این را گفت و ساکت شد. سید حرفی نزد.همانطور مثل همیشه، خونسرد و آرام داشت کتابش را میخواند.صادق کتابش را بست، نشست و خیره در چشمان سیاوش پرسید: -خب؟ این نقشه هوشمندانه فایده هم داشت؟ سیاوش این واکنش را خوش یمن دید و با خجالت گفت: -فکر کنم! -اما من مطمئن نیستم! سیاوش با اخم پرسید: -چطور؟ -قراره کی این مدارک و مستندات رو نشونش بدی -شنبه با شکیبا کلاس دارم، فکر کنم موقع خوبی باشه دست نیما رو، رو کنم صادق کتابش را باز کرد و گفت: -اره، اما دیگه کار از کار گذشته!اینهمه تکاپو برای هیچ! شنبه این خانم به عنوان زن عقدی اقای محسنی سر کلاس میشینن! سیاوش حس کرد گوش هایش کیپ شده است. عقد؟ یعنی همه چیز تمام شده. مات و گیج به صادق خیره شد: -یعنی ازدواج کردن؟ سید دلش سوخت. ترجیح داد کمی آرامش کند: -هنوز نه! حداقل تا اونجایی که من خبر دارم نه! آب روی آتش بود این جمله. سیاوش احساس ضعف کرد. نشست روی صندلی. صادق برگه یادداشتی را برداشت و همانطور که داشت چیزی را رویش مینوشت گفت: -از اونجایی که من پونزده ساله تو رو میشناسم و میتونم بفهمم چی تو کله پوکت میگذره همون هفته اول فهمیدم چه مرگته و از اونجایی که همیشه مغزت فقط یه طرف ماجرارو میبینه، یکی رو فرستادم که ته و توی ماجرا رو دربیاره که زحماتت به باد نره جناب دو صفر هفت(مامور جیمز باند) بی کله! سیاوش از جایش پرید تا صادق را بغل کند، اما سید همانطور جدی دستش را دراز کرد و گفت: -اوع اوع! هنوز دلخوری من بابت اون رفتارت سر جاشه اما این مورد چون به سرنوشت یکی دیگه مربوطه کوتاه میام. اینطور ک من فهمیدم امروز حوالی ساعت سه نوبت محضر دارن سیاوش نگاهی به ساعت انداخت. سه ساعت وقت داشت اما کجا باید میرفت؟برای همین همانطور که سرجایش وا میرفت غر زد: - خدا خیرت بده صادق اقلا آدرس محضر رو هم میگرفتی..همیشه خدا کارات نصفه نیمه ست! - حقا که خیلی پر رویی... بعد درحالیکه با خونسردی محض لای کتابش را باز میکرد گفت: -خونه نیما رو که بلدی! برو اونجا شاید چیزی گیرت بیاد... سیاوش گویی جان دوباره ای گرفته باشد بلند شد، ب طرفه‌العینی لباس پوشید، سیوچ را برداشت و با همان موهای خیس بدون خداحافظی از خانه بیرون زد.صادق سری تکان داد: - به سلامتی یه هفته مریض‌داری رو افتادیم. جلوی خانه نیما نگه داشت. پیاده شد و زنگ زد.چه فکر ابلهانه‌ای! دو ساعت قبل از عقد چه کسی در خانه خواهد بود؟! لابد الان همه رفته بودند محضر.قبل از اینکه سوار ماشین شود برای اخرین بار با ناامیدی زنگ زد. با اعصاب خرد و ناامید به طرف ماشین رفت. داشت فکر میکرد به نیما زنگ بزند و شانسش را امتحان کند. شاید میشد با یک معذرتخواهی سروتهش را هم آورد. هنوز از جوی جلو خانه رد نشده بود که صدای تقه در آمد. هیجان زده برگشت و پیرمردی را دید که بنظر می‌آمد.. 🍂ادامه دارد... به قلم ✍؛ میم مشکات ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
EsteghfarAmirAlmomenin[30].mp3
2.59M
بند ۳۰ استغفار امیرالمومنین.
🌷 بند ۳۰ استغفار🌷 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ۳۰-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ مَالَأْتُ فِيهِ عَلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِكَ أَوْ أَسَأْتُ بِسَبَبِهِ إِلَى أَحَدٍ مِنْ بَرِيَّتِكَ أَوْ زَيَّنَتْهُ لِي نَفْسِي أَوْ أَشَرْتُ بِهِ إِلَى غَيْرِي أَوْ دَلَلْتُ عَلَيْهِ سِوَايَ أَوْ أَصْرَرْتُ عَلَيْهِ بِعَمْدِي أَوْ أَقَمْتُ عَلَيْهِ بِجَهْلِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند ۳۰: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که در آن معاونت کردم علیه یکی از بندگانت، یا دیگری را به سوی آن راهنمایی کردم، و یا غیر خود را به سوی آن دلالت نمودم، یا با تعمّد در آن اصرار ورزیدم، یا از روی نادانی در آن مقیم شدم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃﷽🍃 خـداونـدا حال ڪه منت نهادی و در بامدادی دگر بیدارم ساختی و جانی دوباره‌ام بخشیدی تا ببینم، بشنوم، بگویم و بدانم باز منت گذار و یاریم ده تا ببینم تمـام زیبائی‌ها و خوبی‌ها را و بر زبان برانـم آنچه تـو را خشنـود می‌سـازد     🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸 ‎‌‌‎‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی، تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان حضرت صاحب الزمان(عج) ... ❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولای ْ الاَمان الاَمان أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س) به قصد زيارت ارباب بی کفن : ❤السلام عليك يا اباعبدالله و علي الارواح التي حلت بفنائك عليك مني سلام الله أبدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم السَّلامُ عَلي الحُسٓين و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و عَلي اولاد الحُسَين وَ علَي اصحابِ الحُسَين. أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع) اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع) ❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی ✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
. گرچه یک عمر من از دلبر خود بی‌خبرم لحظه‌ای نیست که یادش برود از نظرم نه که امروز بُوَد دیده من بر راهش از همان روز ازل منتظرِ منتظرَم سلام‌همه‌زندگیم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب عجیب سلام بر سیدالشهدا(ع) السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یهویی دلم هواشو کرد 😭 عرض سلام، خدمت بانوی والا مقام ✋ کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد... ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
💔 نام مـن را بنویسید، بدهکــار حـــرم لـقـبم را بنویسید، گــــرفتـار حـــرم شده مضمون تمامیّ غزلهام، دفترم هم شده مجموعه ی اشعار حرم خط خطی های مرا نمره ندادید، که هیچ خط زدید اسم مـرا از صف زوار حــرم اصلا انگار زیادی تر از این سائل نیست حسم این است شدم "نوکر سربار" حرم بارها هم شده گـفتم به خـودم، بیچاره یک کمی زار بزن ،نوکـر بی عـار حــرم زائــران تـو همـه مثل گـل و گـلــزارند این وسط من شدم انگار، فقط خار حرم برده ای هستم و بی قیمتی ام کشته مرا کـاش مـن را بفــروشید، به بازار حــرم حال من سخت وخیم است، دوایی بفرست یک عیادت بکــن از نوکــرِ بیمـار حــرم دل من سوخته از دوری شش گوشه ی تو آتش حسرتش افتاده به نــی زار حــرم کاشکی خانه ی من کـرب و بلا بود، حسین بودم، همسایه ی دیـوار به دیـوار حــرم 💔 حرم ندیده تر از من میان عالم نیست برای مثل منی قاب کـربلا کافیست توقعی کـه ندارم مـرا حـرم ببری برای منتظران خواب کربلا کافیست 🥀به یاد شهیدمدافع‌حرم محمود هاشمی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ امیرالمومنین علیه السلام: جوینده ادب، دور اندیش تر از جوینده طلاست طالِبُ الأدبِ أحْزَمُ مِن طالبِ الذَّهبِ میزان الحکمه، جلد1 ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
وقوع فتنه ایران.mp3
30.67M
👌بسیار بسیار مهم 🎙 آقای رستگارمهر ✌اگر از فضای مجازی همین یک پست را با دقت و تا آخر گوش کنیم بهره لازم را برده‌ایم 【❌فتنه بزرگی که بزودی ایران را در بر میگیرد❌】 ┄┅🍃 خودمان را آماده فتنه اکبر ؛ یا فتنه آخرالزمانی منتهی به کرده‌ایم⁉️ ✅ هدف ترساندن یا پیشگوئی کردن نیست ؛ هدف این است که در موردش خوب بدانیم تا بازی نخوریم🧐 هرثانیه هرلحظه امکان و احتمال این فتنه اکبر وجـــــــــــــــود دارد ⚠️ هر لحظه ممکنست این اتفاق بیفتد ❌ حالا نقش من بچه شیعــــــــــــــه در این فتنه چیه 🤔⁉️ ✌ شنیدن و نشر این فایل ، تاثیرگذار در سرنوشت ماست!!! 🌷🌹🌻🌷🌹🌻🌷🌹🌻 إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ {۱۱ رعد} 🌹 🌒با شناخت فتنه‌ های آخرالزمان گامی بسوی ظهور برداریم، ان شاءالله ☀️ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ @lotfe_khodaa
🍁لطفِ خدا🍁
👌بسیار بسیار مهم 🎙 آقای رستگارمهر ✌اگر از فضای مجازی همین یک پست را با دقت و تا آخ
خانمای خانه دار همینطوری که در جهاد خانه داری مشغولید و کارهای خونه رو انجام میدید، لطفا این فایل رو تا آخر گوش بدین و اگه به نظرتون تاثیری در ظهور داره، برای بقیه هم بفرستید✋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذکری که ۷۲ بیماری و مشکل را برطرف می کند. پیامبر أعظم صلی الله علیه وآله این ذکر را به جناب سلمان ره تعلیم داد و فرمود: این ذکر گنجی است از گنج های بهشت، یکی از خواص آن رفع غم و غصه است؛ و نیز درمان فقر و دور راندن شیطان، و درمان ضعف و ... «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» هیچ نیرو و توانى جز از سوى خداوند بلندمرتبه و بزرگ نیست. یکی از تعقیبات نماز صبح و مغرب نیز گفتن ۷ مرتبه همین ذکر شریف است: «بِسْمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» برخواندن این ذکر مداومت داشته باشید و تاثیراتش رو در زندگی ببینید. Eitaa.com/efshagari57