فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این مرد؛ اینجا، توی پیادهرو، جلوی فَرفَر این پرهها، تکوتنها، این وقتِ روز را تصور میکرده یا نه؟! نمیدانم.
ولی میدانم سالیان سال تکلیفش روشن بوده. این لحظات را پیشبینی میکرده. شبها قبل خواب که ساعدش را میگذاشته روی پیشانی و زل میزده به تاریکی سقف، وقت پوک عمیق به سیگارش که چشمش قفل میشده به شلالِ پرچین دامن دخترش، وقت لمافتادن روی صندلی و پاککردن عرقِ جبین بعد سختیِ کار، وقتِ خیلی از لحظاتی که گفتنش برایتان ملالآور میشود، توی آن سکوتهای کوتاه و بلندِ زندگیاش این دیالوگها و زمزمهها را بارها با خودش تکرار کرده. او از قبل بارش را بسته. خودآگاه زندگیاش را در این مدار و مسیر انداخته.
چهبسا سالها پیش میتوانسته زاروزندگیاش را کول بکشد برود اروپا یا آمریکا و گوشه دنجی فراهم کند. که حتما عدهای از دوروبریهایش را هم دیده که مهاجرت را انتخاب کردهاند. رفته و خلاص!
خلاص به همان غلظتی که با لهجه عربیِ خودشان میگویند و کف دست به هم میزنند!
ولی این مرد حیاتش به این خاکِ خدادار بوده؛ پای هزینهاش هم ایستاده.
طبیعی است من و امثال من گیرپاژ کنیم؛ بلد نیستیم و بلد نشدیم!
وقتی نمانده!
#طوفان_الأقصى
🆔️ @m_ali_jafari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزگاری مادری بچهاش تشنه جان داد؛ با تیر سهشعبه، دیگر لب به آب نزد و وقتی آب میدید وجودش اشک میشد.
روزگاری مادری بچهاش خوراک ماهیهای اروند شد و تا آخر عمر لب به ماهی نزد.
تاریخ خواهد نوشت: روزگاری مادری کفن غرقِ خونِ بچهاش را توی یخچال حمل بستنی دید و تا آخر عمر لب به بستنی نزد!
#غزه_تحت_القصف
#طوفان_الأقصى
#مادر
#غزه
🆔️ @m_ali_jafari