eitaa logo
نوشته های من
268 دنبال‌کننده
237 عکس
185 ویدیو
59 فایل
قانع‌بہ‌همینےکہ‌دوچشمت‌بیناست؟ دلت‌چطور؟ محمّدحسیݩ‌مطھڕ؎ھستݦ🌱 @m_h_motahari [کپی‌‌مطالب‌باذکرنام‌وبی‌ذکرنام، جهت‌اعتلای‌کلمه‌ی‌اسلام واجب‌ مؤکده🕊] لینک کانال https://eitaa.com/m_h_motahari1 صفحه ویراستی https://virasty.com/m_h_motahari
مشاهده در ایتا
دانلود
نوشته های من
#حکایت🕊 مرغ‌عشق خانه‌‌ما،تنهاست. باخودش می‌گوید و با خودش می‌گرید. وامّا من؛ با او حکایت‌ها دارم.
🕊 مدام در کوچه‌پس‌کوچه‌های دنیای قفس، به دنبال گمشده‌اش، آزادی می‌گردد. غافل از آنکه گمشده او در این قفس نیست. آزادی را نه در «دنیای قفس» و نه در «قفسِ دنیا» نمیتوان یافت. آزادی را فقط در دنیایی بی قفس میتوان یافت. @mhmm110
سؤال🌿 🔰آیا ما نسبت به مجموعه‌ای که در آن ایفای نقش می‌کنیم، احساس مالکیت داریم؟ آیا ما احساس می‌کنیم که پایگاه فرهنگی یا هیأت یا قرارگاه و کانونی که در آن‌جا رفت‌وآمد داریم، پاره‌ای از تن ماست؟ آیا از لحظاتی که در مجموعه‌ی فرهنگی خود نیستیم و دوریم، احساس خسارت و دلتنگی و کمبود داریم؟ یا این‌که برای ما بودن و نبودن در نقش ‌مان و موقعیت حساس فرهنگیمان، هیچ تفاوتی با هم ندارد؟ آیا موقعیت فرهنگی خود را حساس و اساسی می‌دانیم؟ آیا مقرّ خود را مرکز عالَم می‌دانیم؟ آیا مصیبت‌ها و بلایا و سنگ‌های سرراه و دردهایمان، ما را از فکر به سنگرمان، غافل می‌کند؟ آیا می‌توانیم مسئولیت بپذیریم و در کنارش، کلی درد و غصه و گرفتاری شخصی هم داشته‌باشیم؟ آیا کسانی که در مسیر انحراف یا هدایتِ خود موفقند، کسانی هستند که هیچ درد و بلایی در زندگی ندارند؟ 🔴 اگر عضو کانون یا فعال فرهنگی یا صاحب مجموعه‌ای هستیم، این سؤال‌هارا را حتما از خودتان بپرسیم. و حتما بدنبال قضاوتِ منصفانه‌ی خودتان باشیم. اگر سنگ‌های گرفتاری و چاله‌های نداری، ما را از درد تنهایی ولی خدا غافل می‌کند، حتما بدنبال اصلاح خود باشیم. تصور این‌که روزی برسد که هیچ دردی ما را به خودمان نَپیچانَد، خیلی بچگانه است. دنبال روزهای بی‌دردسر و وقت‌های بِلامُزاحَم، نباشیم که کاروان نصرت ولی خدا منتظر امثال من و معطل جماعت عافیت‌طلب نخواهدماند. @mhmm110
◾️نــحـــن خـــدام الــحـــــســـــیـــــن◾️ 📢 جلسه خادمین هیـئت صـاحـب الفتـح آمادگے جـهت برپایی ویژه برنامه مـحـرم 🌹در محـضر شـهـداے عملـیات مرصـــاد باحـضـور ذاکرین سیدالشهدا علیه السلام ⏱ پـنج‌ شـنبه ششم مــرداد ۱۴۰۱ 🌅شروع جلسه بـا نماز جماعت مـغـرب 🚩 صـفائیه انتـهای کـوچـه ۳۲ سمت چپ فرعی ۱۱ پلاک پرچم @sahebalfath_ir
🔹آیت‌الله حائری شیرازی🔹 🔸 باختی! 🔸 بعضی از روحانیون در این دهۀ محرم ، گفتند: ، مباحثه می کنیم! سالها پیش، در قم، درس مرحوم آیت الله العظمی آقای داماد شرکت می کردم. این آقایانی هم که الآن جزء رده اوّل های حوزه هستند مثل حضرت آیت الله مکارم، آیت الله آقا موسی [شبیری] زنجانی و ... در بحث فقه صبح های ایشان شرکت می کردند. بعد از ماه رمضان، رفتم درس مرحوم آقای داماد. ایشان گفت که ماه رمضان جایی برای تبلیغ رفتی؟ گفتم: نه! در حالی که در آن ماه رمضان، من به شدت مشعول مطالعه بودم و گاهی تدریس می کردم. ایشان گفت: «کوتاهی کردی! !» دهۀ محرم [و ماه مبارک رمضان]، وقت تبلیغ است. کسانی که می روند تبلیغ، بدانند که به درسشان افزوده می شود. به تحقیقشان افزوده می شود. خدا از جای دیگری وقت را می دهد. می کند. هر چیزی حد خودش را دارد و حدود هر چیزی باید رعایت شود. من به هر روحانی که نرفته در روستا برای تبلیغ، می گویم «باخته»، و هر روستایی هم که روحانی نیاورده، . بله اگر پیگیری کردید و نامه نوشتید و نشد، مسئول نیستید. خود مرحوم آقای داماد با اینکه مرجع تقلید بود اما در مسجد بازار، منبر می رفت. روضه می خواند و گریه می گرفت. شما آن صحبت مختصری را که می کنید چه در مستمع ایجاد می کند؟! @haerishirazi
نوشته های من
سؤال🌿 🔰آیا ما نسبت به مجموعه‌ای که در آن ایفای نقش می‌کنیم، احساس مالکیت داریم؟ آیا ما احساس می‌کن
خلاصه این سطور را سیاه کردم تا بگویم مدتی هیأت نیستیم ولی دلمان گوشه‌ای از صاحب‌الفتح گوشه گرفته‌است و حسرت لحظات همراهی را داریم دعای شما را محتاجیم
تعادل🌿 مواظب باشیم عقلانیت مفرط ما را در دامِ محافظه‌کاری نیندازد. و کمال‌طلبی مفرط و منحرفانه، ما را به بیماری مزمن تنوع‌طلبی دچار نکند. @mhmm110
بیماری🍂 همه کمال‌طلبیم؛ چه مؤمن چه منافق. چه مسلم چه کافر چه مطیع چه عاصی اما در کمال‌طلبی خود، دچار بیماری هستیم؛ بهمين خاطر به نتیجه مطلوب نمی‌رسیم این چندروز می‌خواهم گهگاهی از آفات و بیماری هایی که کمال‌طلبان دچار آن هستند، برایتان بگویم. با من همراه باشید. @mhmm110
اَنَاقَتِیلُ‌العَبرَةِ🌱 اشک‌چشم در زبان عربی دو اصطلاح دارد؛ دَمعة و عَبرة. آن گریه‌ای را عبرة می‌گویند که در آن عِبرتی باشد؛ دقت و حکمتی باشد؛ تصمیم و عزمی باشد و حرکت و همتی باشد. کامل‌الزیارة از مولای ما این کلام را نقل کرده‌است و اشک ما باید اشک عبرت باشد، اشک تدبر باشد، اشک حکمت باشد و اشک حرکت باشد. اشکی که با آن، صف خود را بشناسیم و حرکت فکری و معرفتی و تشکیلاتی و تمدنی خود را برای رسیدن به جبهه‌ی حق و ماندن در این جبهه و جامعه‌پردازی در این افق، شروع کنیم و استمرار بخشیم. عبرة اشکی جریان‌ساز و مترقی‌ و سازنده‌ است و مولای ما خود را به قتیل‌العبرة معرفی فرموده‌است. لذا اشک سیدالشهدا هيچگاه منفعلانه و صوفیانه نبوده‌است. آن‌ها که امروز شعار جدایی هیأت و سیاست و جدایی هیأت و جامعه سر می‌دهند، متن نگاه اباعبدالله را فراموش کرده‌اند یا پوشانده‌اند یا کنارگذاشته‌اند. او جان خود را فدا کرد تا گریه کنی. منزجر شوی. جبهه خود را معین کنی و صف خود را همین امروز از طاغوت امروز جدا سازی. نظریه اسلام اجتماعی، اسلام استکبار ستیز، اسلام مستضعفین و اسلام جامعه‌پرداز تمدنساز، خرق عادت و ابداع بی‌پایه ای نیست و اگر کمی محافظه‌کاری و تدبیر و کج‌فهمی را کنار بگذاریم، اسلام عدالت و حاکمیت توحید را خواهیم فهمید. @m_h_motahari
بهانہ🍁 بعضی‌ها به دنبال بهانه‌ای هستند تا با تو همراه شوند. وقتی تو را می‌بینند، راه خود را به سمت تو کج می‌کنند؛ شاید آنقدر مغرور هستند که به خود اجازه نمی‌دهند شروع کننده‌ی ارتباط باشند. یا این‌که آنقدر خود را کوچک می‌بینند که به خودشان اجازه نمی‌دهند تا به حریم تو نزدیک شوند. ولی تو از علامت‌ها و رفتارهایشان به خوبی می‌توانی شدت اشتیاقشان را دریابی. از نگاه‌های منتظرانه‌ای که به حوالی تو دارند... در اینجا وقت را غنیمت بدان و برای اتصال، حرکت خود را شروع کن. وقت آن رسیده‌است که به انتظارشان پایان دهی و برای تغییر و تأثیر، پیش‌دستی کنی. نگاه‌های منتظر، تو را پذیرفته‌اند و گمشده‌ی خود را در همراهی با تو یافته‌اند؛ هرچند شاید روزی از این همراهی پشیمان شوند ولی فقر امروز آن‌ها را تو می‌توانی به دارایی تبدیل کنی. مردم این روستا بخاطر دردهایشان، منتظر نگاه و توجه و همراهی تو هستند و تا زمانی که گوشه‌ای بنشینی و نگاهشان کنی، به خودشان اجازه نمی‌دهند ارتباطی را شروع کنند. دو نوجوان دیشب موقع منبر، نگاهشان را به گفتارم دوخته‌بودند. پس از اتمام برنامه، خودم آن‌ها را سر سفره دعوت کردم و از آن‌ها خواستم کنارمن بنشينند. اینجا بود که همراهی شروع شد و قرارهایی گذاشته‌شد تا بتوانیم مسیری را با هم شروع کنیم. یا جوانی که برای هیأت انصارالمهدی کمک جمع‌آوری می‌کرد، میان این‌همه‌ مردم بدنبال گوشی می‌گشت تا از دست‌آورد های جوانان انصارالمهدی بگوید و قولی بگیرد برای همراهی با این هیأت. یا همین الآن کودک شش‌ساله‌ای مدام چشم در کارهای من دوخته‌است تا بهانه‌ای برای صحبت پیدا کند و از زندگی فانتزی و دنیای کودکانه و فکرهای افسانه‌ای خود برای من بگوید:) @m_h_motahari1
عبدالله‌بن‌حسن♥️  هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش کیست این طفل که تفسیر کند مردن را سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش واژه ای نیست به مداحی این آزاده چه مقامی است خدا داده به آقازاده از کجا آمد و راهش به کجا افتاده دامن پاک عمو بود از اول وطنش بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش چه پذیرایی نابی است در این مهمانی خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش همچو بابا همه اسرار نهان را می دید بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید او لگد خوردن دندان و دهان را می دید دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد ذکر "لا حول" شنید و همه جا غوغا شد در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد زودتر از همه کس رأس به دامانش داد لب خندان پدر آمد و درمانش داد مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش محمود ژولیده
سلام و رحمت با کوله‌باری از درد و مسئله و دغدغه و سؤال برگشتیم. این مدت در روستایی مشغول تبلیغ بودم و دسترسی به ایتا ممکن نبود. دوباره منتظر مزاحمت های بنده باشید.
انتظار🌿 گاهی چشم‌های منتظر را فراموش می‌کنیم. چشم‌های منتظر همان قلب‌های آماده و فکرهای پر از مسئله هستند که تنها پناهشان نگاه ما و توجه ما و پاسخ‌های ما و دلداری‌های ماست. گاهی حال دلداری و حوصله‌ی پاسخ و وقت توجه به این نگاه‌های منتظر را نداریم؛ شاید خسته‌ایم. شاید این نگاه را نپسندیده‌ایم. شاید دلبسته‌ی نگاه دیگری شده‌ایم. شاید دوست داریم برای جمع دیگری وقت بگذاریم. اما آن‌که تشنه است. آن‌که لنگر نگاهش لب ساحل قلب ماست. آن‌که قلبش تلاطم امواج مسئله ها و شبهه هاست. آن‌که دلش هوای جرعه‌ای معرفت کرده و کنار خانه‌ی ما، تقاضای کمک می‌کند. کنار ماست. پیش ما آمده و نشسته و با نگاه و کلام و صحبت‌هایش، انتظار و تشنگی و تسلیم خود را نشان داده‌است. همین‌جاست؛ چرا جای دیگر بدنبال تشنه‌ی دیگری هستیم؟ چرا بدنبال نگاه ‌ دیگری هستیم؟ وقتی که کسی با پای دلش خود را به آستان نگاهت رسانده‌است، و عاشقانه، از تو سؤال می‌کند، به سؤالش پاسخ بده. هرچه که می‌خواهد باشد؛ کریم امروز او، تو هستی و روزی امروز تو، اوست. خدا اراده کرده‌است به لسانِ تو، او را هدایت کند. این افتخار را پس نزن. او اگر به سدرةُالمُنتَهَی برسد، شفیع تو خواهدبود. در پس این سؤال، روزی خودت را ببین و سفره‌ای را که خدا برای تو باز کرده‌است. @mhmm110