🏴زیارت خاصه امام حسن مجتبی (ع)
▪️السلام علیک یا ابن رسول رب العالمین، السلام علیک یاابن امیرالمومنین السلام علیک یاابن فاطمه الزهراء ، السلام علیک یا حبیب الله،
السلام علیک یا صفوه الله ، السلام علیک یا أمین الله ، السلام علیک یا حجه الله ،
السلام علیک یا نورالله ، السلام علیک یا صراط الله ، السلام علیک یا بیان حکم الله ،
▪️السلام علیک یا ناصر دین الله، السلام علیک أیها السید الزکی، السلام علیک أیها البر الوفی، السلام علیک أیها القائم الأمین ،السلام علیک أیها العالم بالتأویل ، السلام علیک أیها الهادی المهدی، السلام علیک أیها الطاهر الزکی ، السلام علیک أیها التقی النقی، السلام علیک أیها الحق الحقیق ،
▪️السلام علیک أیها الشهید الصدیق ، السلام علیک یا أبا محمد الحسن بن علی و رحمه الله و برکاته.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
🏴 السَّلامُ عَلَیْکَ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین.
🍂🥀 شهادت غریبانه و مظلومانه آقا امام حسن مجتبی ، علیه السلام ، را به پیشگاه با عظمت آقا امام زمان ، علیه السلام، رهبر معظم انقلاب اسلامی و خدمت جمیع شیعیان ، محبان و ارادتمندان آن حضرت ، تسلیت عرض می کنیم
🕯حک شده بر عرش اعلی ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
بهترین آقای دنیا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯“عِزَّهُ لِلَّهِ” یعنی که خداوند عزیز
عزتت داده است آقا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯وارث صبر امیرالمومنینی از ازل
نایب برحق مولا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯لا فتی الا علی و لا کریم الا حسن
یا کریم آل زهرا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯خُلق نیکویت حسن ، رویت حسن ، نامت حسن
ای سراپا حُسن یکجا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯ذکر زیبای “حسن جان” جان دهد صد مرده را
هر نفس هایت مسیحا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯حا و سین و نون ، اسرار کتاب مستی اند
مستی روز و شب ما ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯از مِی انگور یاقوتی چشمان شماست
این همه میخانه بر پا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯کربلا ، شیرینی تو قاسمانه جلوه کرد
پای احلی من عسل ها ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯تا ابد در قلب ما داری حرم ای بی حرم
پرچم عشق تو بالا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین
🕯اَیُّهَا الْبَرُّ الْوَفِىُّ و اَیُّهَا الْحَقُّ الْحَقیقُ
سیدی اُنْظُرْ إِلَیْنَا ، یَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِین.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
« خیبر »
«نوار مصاحبه شهید تورجی
و خاطرات دوستان»
ماههای آخر سال 1362 بود. گردان آخرین تمرینهای نظامی خود را انجام
میداد. برادر عباس قربانی فرماندهای شجاع و پرتلاش بود. چند معاون فعال و توانا
نیز او را یاری میکردند.
اولین روزهای اسفند ماه بود. برادر قربانی در جمع بچهها صحبت کرد. از طرح
عملیات جدید گفت: اینکه قرار است در این عملیات با نام خیبر شاهرگ های
اقتصادی عراق را نابود کنیم.
اینکه اگر در طی کار به مشکل برخوردیم باید گروهان اول خود را فدایی کند
تا بقیه نیروها عبور کنند.
اما از منطقه عملیاتی چیزی نگفت. بعد کل نیروهای گردان امیرالمؤمنین(ع) به
سمت منطقه طلائیه حرکت کردند. ما در خط دوم نبرد مستقر شدیم. فاصله ما تا
خط نبرد حدود دو کیلومتر بود. بچه های جهاد مشغول زدن خاکریز جدید و حفر
کانال بودند.
روز بعد از همان کانال حرکت کردیم. خودمان را به خط دشمن رساندیم.
عملیات خیبر از محور ما آغاز شد. تانکهای دشمن به راحتی در حال عبور بودند.
چندین تانک دشمن را زدیم.
قرار شد در صورت بروز مشکل یا برخورد با میدان مین گروهان اول هر گردان
فدایی شود!
درگیری شدید شد. چندین کانال به موازات خط دشمن بوجود آمده بود. بیشتر
نیروها داخل کانال رفته بودند. حتی برخی نیز در این کانالها گم شده بودند.
برادر چنگانی من را صدا زد و گفت: یه تیربار اونجاست. اگه میتونی خاموشش کن! رفتم به سمت تیربار. یکدفعه صدای انفجار مهیبی آمد. ترکش به من نخورد.
ولی انگار مغز من تکان خورده بود.
کنار یک سنگر نشستم. دیگر چیزی حس نمیکردم. دستور عقب نشینی صادر
شد. با دستور فرماندهی بیشتر نیروها به عقب منتقل شدند.
در ادامه ي عملیات دوباره به سوی منطقه ي طلائیه رفتیم. ما گروهان دوم
بودیم. برادر قربانی با گروهان اول رفته بود. در حمله سنگین دشمن ایشان و بیشتر
نیروهایش به شهادت رسیدند.
با شهادت فرمانده ما بقیهی نیروها را بازگرداندند. چند روز بعد بیست نفر که
بیشتر آرپیجی زن بودند از گردان ما انتخاب کردند. قرار شد به خط اصلی
درگیری در جزایر مجنون برویم. این جزایر برای عراق بسیار با اهمیت بود. پنجاه
حلقه چاه نفت عراق در این منطقه قرار داشت.
همه نیروها گلوله و موشک انداز آرپیجی همراه خود داشتند. همه سوار
بریک تویوتا با سرعت به سمت جزایر میرفتیم. تانکهای دشمن در فاصله دور
در سمت چپ جاده مستقر بود.
شلیک آنها لحظهای قطع نمی شد. یکی از گلولهها دقیقًا از بالای سر ما رد
شد. گرمی گلوله را روی سرم حس کردم. اما با یاری خدا از این جاده رد شدیم.
کمی جلوتر گلولههای تیربار کالیبر به سمت ما شلیک میشد. اگر یکی از این
گلولهها به موشکهای آرپیجی میخورد همه ما منفجر میشدیم! اما با عنایت
خدا به خاکریز بچه های لشكر رسیدیم.
به محض رسیدن در بین سنگرها پخش شدیم. عراق به قدری بمباران میکرد
که کسی نمیتوانست سرش را بالا بگیرد. بیشتر همراهان ما در همان منطقه به
ُ شهادت رسیدند. من هم مجروح شدم و به عقب منتقل شدم.
چند روز بعد در بیمارستان بودم كه یکی از بچه های گردان را دیدم او گفت:
تورجی چه خبر!؟
گفتم: خبری ندارم. چند روزه اینجا هستم. شما چه خبر!؟
دوستم گفت: عملیات خیبر تمام شد. در حالی که بیشتر بچه های قدیمی لشكر
شهید شدند.
باتعجب از روی تخت بلند شدم وگفتم: کیا شهید شدند؟! کمی مکث کرد و
گفت: برادر خسروی و معاونهايش شهید شدند. عباس قربانی که از روز اول تو
لشكر بود با توپ مستقیم شهيد شد.
عباس مفقودالاثر شده! از چندتا از فرماندهها هم خبری نیست. خود حاج حسین
خرازی فرمانده لشكر دستش قطع شده. از فرماندههای تهران هم حاج همت شهید
شده.😭😭😭
بعد از ایام نوروز 1363 از بیمارستان مرخص شدم. چند روز بعد دوباره به
دارخوئین رفتم. مشاهده جای خالی دوستان خیلی سخت بود. بیشتر نیروهای
قدیمی لشكر شهید ومجروح شده بودند.
سراغ هر گردان میرفتم با تصاویر دوستانم روبهرو میشدم. زندگی در این
شرایط خیلی سخت بود. مصداق شعری بودم که بچه های رزمنده میخواندند.
🛤همه رفتند و تنها مانده ام من
🛤 زهمراهان خود جا مانده ام من
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#محرم_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب. 🕋🕋🕋
✍از امام حسن مجتبی علیه السلام پرسیدند:
«چرا شما هیچ گاه فقیری را مأیوس بر نمی گردانید؟»
امام حسن علیه السلام پاسخ دادند:«من خود ، نیازمند خداوند هستم و به الطافش امید دارم. به همین دلیل شرم دارم که خود، فقیر باشم ولی فقیری را مأیوس کنم. خداوند، مرا عادت داده است که نعمت هایش را به من ارزانی دارد و من هم او را عادت داده ام که نعمت هایش را به مردم ببخشم.
📚طبقات الکبری ، ج ۱ ، ص ۲۳
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 امام على عليه السلام: 🏴
▪️ تَركُ التَّعاهُدِ لِلصَّديقِ داعِيَةُ القَطيعَة.
▪️ جويا نشدن حال دوست، به جدايى مى انجامد.
📚 الإرشاد، ج1، ص 303.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سلمان_من_نا_اهل_البیت. 🕋🕋🕋
▪️۸ صفر وفات ، افتخار ایرانیان، حضرت سلمان فارسی رَحمة الله علیه از صحابه خاص رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گرامی باد.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
« جمکران »
«راوی سردار علی مسجدیان
(فرمانده وقت گردان امام حسن علیه السلام)»
اولین روزهای سال 1363 بود. نشسته بودم داخل چادر فرماندهی، جوان
خوش سیمایی وارد شد. سلام کرد و گفت: آقای مسجدیان نیرو نمیخوای!؟
گفتم: تا ببینم کی باشه!
گفت: محمدتورجی، گفتم: این محمدآقا کی هست. لبخندی زد و گفت:
خودم هستم. نگاهی به او کردم و گفتم: چیکار بلدی؟
گفت: بعضی وقتها میخونم. گفتم: اشکالی نداره، همین الان بخون!
همانجا نشست وکمی مداحی کرد. سوز درونی عجیبی داشت. صدایش هم
زیبا بود. اشعاری در مورد حضرت زهرا(س) خواند.
علت حضورش را در این گردان سؤال کردم. فهمیدم به خاطر بعضی مسائل
سیاسی از گردان قبلی خارج شده.
کمی که با او صحبت کردم فهمیدم نیروی پخته و فهمیده ای است.
گفتم: به یک شرط تو رو قبول میکنم. باید بیسیم چی خودم باشی! قبول کرد
و به گردان ما ملحق شد.
مدتی گذشت. محمد با من صحبت کرد و گفت: میخواهم بروم بین بقیه
نیروها. گفتم: باشه اما باید مسئول دسته شوی. قبول کرد. این اولین باری بود
که مسئولیت قبول میکرد.
بچه ها خیلی دوستش داشتند. همیشه تعدادی از نیروها اطراف محمد بودند.
چند روز بعد گفتم: محمد باید معاون گروهان بشی.
قبول نمیکرد، با اصرار من گفت: به شرطی که سه شنبه ها تا عصر چهارشنبه با من
کاری نداشته باشی! باتعجب گفتم: چطور! با خنده گفت: جان آقای مسجدی نپرس!
قبول کردم و محمد معاون گروهان شد. مديريت محمد خيلي خوب بود. مدتی
بعد دوباره محمد را صدا کردم و گفتم: باید مسئول گروهان بشی.
رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم: اگه مسئولیت
نگیری باید از گردان بری!
کمی فکر کرد وگفت: قبول میکنم، اما با همان شرط قبلی!
ً گفتم: صبر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم. بعضی
هفته ها که نیستی کجا میری؟
اصرار میکرد که نگوید. من هم اصرار میکردم که باید بگویی کجا میروی.
بالاخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از اینجا میرم
مسجد جمکران و تا عصر چهارشنبه برمیگردم.
با تعجب نگاهش کردم. چیزی نگفتم. بعدها فهمیدم مسیر 900کیلومتری
دارخوئین تا جمکران را میرود و بعد از خواندن نماز امام زمان(عج)
برمیگردد! یکبار همراهش رفتم. نیمه های شب برای خوردن آب بلند شدم.
نگاهی به محمد انداختم.
سرش به شیشه و مشغول خواندن نافله بود. قطرات اشک از چشمانش جاری بود.
در مسیر برگشت با او صحبت کردم. میگفت: یکبار 14 بار ماشین عوض
کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم.
ادامه دارد..........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#نکات_ناب. 🕋🕋🕋
🏴 ناراحت نیستند که حضرت غائب است!🏴
✍️آیت الله بهجت (ره) : هر دقیقه ای که میگذرد جایگزین و عوض ندارد، از دست رفته و گذشته است و دیگر برنمیگردد. ای کاش اگر خانه و درِ خانه را نمیدانیم، کوچه را می دانستیم.
▪️حاج محمد على فشندی (ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب - عجل الله تعالی فرجه الشریف. عرض می کند: مردم دعای توسل می خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می خواهند، و دوستان شما ناراحتند. حضرت می فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند!
▪️ای کاش می نشستیم و درباره ی این که حضرت غائب -عليه السلام- چه وقت ظهور می کند، با هم گفت و گو می کردیم، تا حداقل از منتظرين فرج باشیم. اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. چرا ما حداقل مانند نصاری که در مواقع تحير با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمی کنیم؟!
📚منبع: در محضر بهجت ج۲
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 حضرت على عليه السلام:🏴
▪️ إنّ النّاسَ إلى صالحِ الأدبِ أحْوَجُ مِنهُم إلى الفِضّةِ و الذَّهَبِ.
▪️ مردم به تربيتِ نيك نيازمندترند تا به زر و سيم.
📚 غررالحكم، ح 3590.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#مباحث_تربیتی_خانواده. 🕋🕋🕋
🏴فواید_قایم_موشک🏴
▪️این بازی برای کودکان 16ماه به بالا مفیداست زیرابه این نتیجه میرسندنبودن مساوی نابودی نیست.
▪️باعث رشدمهارت حرکتی
▪️باعث نشاط کودکان
▪️باعث بالا رفتن دقت و تیزبینی کودک
▪️باعث بالا رفتن قدرت تمرکز کودک
▪️باعث بالا رفتن صبر و حوصله کودک
▪️باعث بالا رفتن قدرت مبارزه کودک
میشود.
با همه سنین میتوان این بازی را همبازی شد
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#داستان_آموزنده. 🕋🕋🕋
«« معرفت پشهها »»
برای دیدن یکی از دوست های جانبازم،
رفته بودم آسایشگاه امام خمینی (ره) که در شمالی ترین نقطه تهران است.
فکر می کردم از مجهزترین آسایشگاه های کشور باشد، که نبود. بیشتر به خانه ای بزرگ شبیه بود. دوستم نبود، فرصتی شد به اتاق های دیگر سری بزنم.
اکثر جانبازها آنجا قطع نخاع بودند، برخی قطع نخاع گردنی، یعنی از گردن به پایین حرکت نداشتند، بسیاری از کمر، بعضی نابینا بودند، بعضی جانباز از هر دو دست.
و من چه می دانستم جانبازی چیست، و چه دنیایی دارند آن ها...
جانبازی که ۳۵ سال بود از تخت بلند نشده بود پرسید؛ "کاندیدا شده ای! آمده ای با ما عکس بگیری؟" گفتم نه!
ولی چقدر خجالت کشیدم. حتی با دوربین موبایلم هم تا آخر نتوانستم عکسی بگیرم.
می گفت اینجا گاه مسئولی هم می آید، البته خیلی دیر به دیر، و معمولا نزدیک انتخابات!
همه اینها را با لبخند و شوخی می گفت. هم صحبتی گیر آورده بود، من هم از خدا خواسته!
نگاه مهربان و آرام اش به من تسلی می داد.
وقتی فهمید در همان عملیاتی که او ترکش خورده من هم بوده ام، خیلی زود با من رفیق شد.
پرسیدم خانه هم می روی؟ گفت هفته ای دو هفته ای یک روز، نمی خواست باعث مزاحمت خانواده اش باشد!
توضیح می داد خانواده های همه جانبازهای قطع نخاع خودشان بیمار شده اند، هیچکدام نیست دیسک کمر نگرفته باشند. پرسیدم اینجا چطور است؟
شکر خدا را می کرد، بخصوص از پرسنلی که با حقوق ناچیز کارهای سختی دارند. یک جور خودش را بدهکار پرسنل می دانست.
گفتم: بی حرکتی دست و پا خیلی سخت است، نه؟
با خنده می گفت نه! نکته تکاندهنده و جالبی برایم تعریف کرد، او که نمی توانست پشه ها را نیمه شب از خودش دور کند، می گفت با پشه های آنجا دیگر دوست شده است...
می گفت "نیمه شب ها که می نشینند روی صورتم، و شروع می کنند خون مکیدن، بهشان می گویم کافیست است دیگر!" می گفت خودشان رعایت می کنند و بلند می شوند، نگاهم را که می بینند، می روند. شانس آوردم اشک هایم را ندید که سرازیر شده بودند.
نوجوان بوده، ۱۶ ساله که ترکش به پشت سرش خورده و الان نزدیک ۵۰ سالش شده بود.
و سال ها بود که فقط سقف بی رنگ و روی آسایشگاه را می دید. آخر من چه می دانستم جانبازی چیست! صدای رعد و برق و باران از بیرون آمد، کمک کردم تختش را تا بیرون سالن بیاوریم، تا باران نرمی که باریدن گرفته بود را ببیند.
چقدر پله داشت مسیر! پرسیدم آسایشگاه جانبازهای قطع نخاع که نباید پله داشته باشد. خندید و گفت اینجا ساختمانش مصادره ای است و اصلا برای جانبازها درست نشده است.
خیلی خجالت کشیدم. دیوارهای رنگ و رو رفته آسایشگاه، تخت های کهنه، بوی نم و خفگی داخل اتاق ها... هر دقیقه اش مثل چند ساعت برایم می گذشت.
به حیاط که رسیدیم ساختمان های بسیار شیک روبرو را نشانم داد. ساختمان هایی که انگار اروپایی بودند. می گفت اینها دیگر مصادره ای نیستند، بسیاری از این ساختمان ها بعد از جنگ ساخته شده، و امکاناتش خیلی بیشتر از آسایشگاه های جانبازهاست.
نمی دانستم چه جوابش را بدهم. تنها سکوت کردم.
می گفت فکر می کنی چند سال دیگر ما جانبازها زنده باشیم؟ یکه خوردم. چه سئوالی بود! گفتم چه حرفی می زنی عزیزم، شما سرورِ مایید، شما افتخار مایید، شما برکت ایرانید، همه دوستتان دارند، همه قدر شما را می دانند، فقط اوضاع کشور این سال ها خاص است، مشکلات کم شوند حتما به شما بهتر می رسند.
خودم هم می دانستم دروغ می گویم. کِی اوضاع استثنایی و ویژه نبوده؟ کِی گرفتاری نبوده. کِی برهه خاص نبوده اوضاع کشور... چند دقیقه می گذشت که ساکت شده بود، و آن شوخ طبعی سابقش را نداشت. بعد از اینکه حرف مرگ را زد.
انگار یاد دوستانش افتاده باشد. نگاهش قفل شده بود به قطره های ریز باران و به فکر فرو رفته بود.
کاش حرف تندی می زد!
کاش شکایتی می کرد!
کاش فریادی می کشید و سبک می شد!
و مرا هم سبک می کرد!
یک ساعت بعد بیرون آسایشگاه بی هدف قدم می زدم. دیگر از خودم بدم می آمد. از تظاهر بدم می آمد. از فراموش کاری ها بدم می آمد. از جانباز جانباز گفتن های عده ای و تبریک های بی معنای پشتِ سر هم. از کسانی که می گویند ترسی از جنگ نداریم
همان ها که موقع جنگ در هزار سوراخ پنهان بودند. و این روزها هم، نه جانبازها را می بینند
نه پدران و مادران پیر شهدا را...
بدم می آمد از کسانی که نمی دانند ستون های خانه های پر زرق و برقشان چطور بالا رفته!
از کسانی که جانبازها را هم پله ترقی خودشان می خواهند!
کاش بعضی به اندازه پشه ها معرفت داشتند
وقتی که می خوردند، می گفتند کافیست!
و بس می کردند،
و می رفتند،
ما چه می دانیم جانبازی چیست...
"هفته دفاع مقدس گرامی باد.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#زیارت_قبول. 🕋🕋🕋
🏴پیاده روی مجازی به طرف کوی معشوق🏴
▪️سلام باتوجه به اینکه راهپیمایی بزرگ اربعین امسال برگزارنخواهدشد.
با کلیک بر روی لینک آبی زیر به صورت مجازی درسرزمین عشق و عاشقی قرار بگیرید.
لازم به ذکر است که تصاویربه صورت سه بعدی بوده وبا کلیک بر روی علامت قرمز که درهرتصویرمشاهده میشود به حرکت خود ادامه داده تا وارد کربلا ونقطه ی پایانی سفرشوید.
««التماس دعا»»
👇👇👇👇👇👇
http://haram360.ir/
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
#التماس_دعا
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴امام جواد علیه السلام فرمودند:🏴
▪️ اگر نادان سخن نگويد مردم اختلاف پیدا نمى كنند.
▪️ سخنان ناآگاهانه سبب بسيارى از اختلافات است. مواظب حرفهایمان باشیم.
📖كشف الغمّة، ج3، ص 139
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
⭕️روزهای بهتر برای حجامت در مهرماه
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#سیره_شهدا. 🕋🕋🕋
#داستان_زندگی_شهید_تورجی_زاده
#کتاب_یا_زهرا_سلام_الله_علیها
🏴ادامه مطالب.......🏴
« شوخ طبعی »
« راوی سردار علی مسجدیان »
قرار بود برویم پدافندی، چند گردان دیگر هم برای عملیات انتخاب شده بودند.
حاج حسین خرازی آمد چادر فرماندهی. جلسه داشتیم. وسط صحبتها دیدم
محمد تعدادی از بچهها را جمع کرده و داد میزنند:
خرازی، مسجدی عملیات عملیات!
چند دقیقه بعد دیدم کل گردان جمع شده پشت سنگر ما و شعار میدهند. آمدم
بیرون. دیدم محمد یک تسبیح دستش گرفته و یک شال به کمرش بسته.
رفتم جلو. محمد گفت: درسته شما فرماندهی، اما ما میخواهیم برویم عملیات!
گفتم: محمد اگه یکدفعه دیگه تکرار کردی می زنم تو گوشت!
ُ گفت: خب بزن، من هم میگم: آخ، اما ما میخوایم بریم عملیات. میدانستم
چه کنم. محمد را در آغوش گرفتم و گفتم: محمدجان این بچه ها رو آماده کن باید زودتر حرکت کنیم.
محمد هم با بچهها رفتند. جلسه هم تمام شد. خیلی کارهام زیاد بود. داخل چادر
نشستم. اعصابم به هم ریخته بود. داشتم برگه ها را امضاء میکردم. یکدفعه دیدم
برادرم وارد چادر شد. به محض اینکه او را دیدم کلی خندیدم. روحیه ام برگشت!
برادرم تازه به جبهه آمده بود. او موهاي بلندي داشت. محمد تورجی به او گفته
بود: باید در جبهه موهایت را کوتاه کنی! بعد با ماشین از ته موهای او را زده بود!
نیمی از موهایش را كه ميزند ميگويد ماشین خاموش شده، برو پیش برادرت!
نیمی از سرش را از ته زده و نیمی دیگر هنوز بلند بود. با اين وضع آمد پيش من.
بعد محمد وارد چادر شد. آمد و گفت: ببخشید، دیدم اعصاب نداری، خواستم
کمی بخندی!
گردان را بردیم برای تمرین. ل
کلی سینه خیز بردیم. بعد رسیدیم به یک کانال که پر
از گل ولای بود. گفتم: همه باید سینه خیز بروند! صحنه جالبی بود. وقتی بچه ها از
کانال خارج می شدند از همه وجودشان گل می چکید!
حتی موهای آن ِ ها غرق در گل بود. بعد به همان صورت برگشتیم سمت
اردوگاه. من جلوی تویوتا بودم. بچه ها به همراه محمد در عقب ماشینها بودند.
رسیدیم به سه راه، چند مغازه آنجا بود. محمد سریع از ماشین پیاده شد و گفت:
حاجی وایسا!
همه ریختند پایین! محمد داد میزد: فرمانده باید چی بخره!؟ همه میگفتند:
نوشابه، نوشابه!
وقتی محمد به شوخی و خنده می پرداخت دیگر ول کن نبود! بچه ها خیلی از
دست او می خندیدند. خلاصه مشغول خوردن نوشابه شدیم. یکی از مسئولین از
آنجا رد میشد.
محمد اشاره کرد و گفت: یه حالی به این بنده خدا بدیم! خیلی کت و شلوار
َ قشنگی داره! آن مسئول و محافظین او پیاده شدند. محمد جلو رفت و با همان سرِ و وضع گلی سلام کرد و دست داد. بعد هم او را در آغوش گرفت! چند نفر دیگر
از بچهها هم این کار را کردند!
سر تا پای آن مسئول گلی شده بود. محافظین او هم همینطور! بعد هم از آن
شخص خواست برای ما صحبت کند. بعدها فهمیدیم که این آقا برای سخنرانی
در یک جلسه آمده بود!
دقایقی بعد آقای قرائتی را دیدیم. همه به قصد روبوسی و درآغوش گرفتن به
سراغ او رفتیم! آقای قرائتی قَسم داد و گفت: من لباس اضافه نیاوردم.
خلاصه آنروز حکایتی داشتیم. بعد هم به حمام رفتیم. آنجا هم ماجراهایی
داشتیم. همه از دست کارهای محمد می خندیدیم.
بعد محمد شروع کرد لباس های من را شست! گفت: لباس های فرمانده را شستم
تا زودتر به من مرخصی بدهد.
بعد هم یک پیراهن زیبا داشتم که برداشت و گفت: حیف است شما بپوشی،
من باید بپوشم!
محمد روزها همیشه میگفت و میخندید. همیشه شاد بود. اما نیمه شبها
خلوت عجیبی با خدا داشت. نالههای او ما را به یاد اصحاب پیامبر(ص) در صدر
اسلام می انداخت.
یکی از کسانی که مجذوب معنويات محمد شده بود حضرت آیت الله العظمی
فاضل لنکرانی رحمت الله علیه،
ادامه دارد...........
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
#محمد_رضا_تورجی_زاده
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha
#حدیث_روز. 🕋🕋🕋
🏴 امیرالمؤمنین علی علیه السلام:🏴
▪️ من رُفِعَ بِلا كِفايَةٍ وُضِعَ بِلا جِنايَةٍ.
▪️ آن كه بدون شايستگى بلندى يابد، بدون جُرم، فرو افتد.
📚 غرر الحكم، ح 8613.
#سلام_بر_حسین_علیه_السلام
#اربعین_99
💐کانال مهمانی ستاره ها
🆔 @m_setarehha