eitaa logo
🌷مهمان شهدا 🌷
54 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
664 ویدیو
26 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:🏴 ▪️ إنَّكُم لَن تَسَعُوا النّاسَ بأموالِكُم، فالْقُوهُم بِطَلاقةِ الوَجهِ و حُسْنِ البِشرِ. ▪️ شما هرگز نمى توانيد همه مردم را از اموال خود بهره مند سازيد، پس با آنان با گشاده رويى و خوشرويى تمام برخورد كنيد. 📚 ميزان الحكمه، ج 1، ص 554. 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 ▪️ رنگ آميزی كردن، بخش هایی از مغز را فعال می كند كه در ايجاد آرامش موثرند. ▪️ رنگ آمیزی برای کسب آرامش و تخلیه هیجانی بسیار موثر است بزرگسالان نیز با کار با رنگ ها آرام میشوند. ▪️می‌توان با بررسی رنگ ها و شکل ها و خطوط به روان کودک و نوع درگیری فکری او نیز پی برد. 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« ولایت فقیه »» ««برگرفته از نوار مصاحبه و خاطرات دوستان»» همیشه در صحبتها قسمتی از وصیت نامه یک شهید را میگفت: تندتر از امام و (ولایت فقیه ) نروید که پایتان خرد میشود. از امام هم عقب نمانید که منحرف میشوید. میگفت: حول یک محور بروید. یک مثال نظامی هم میزد. میگفت: ببینید، شبها که میرویم رزم شبانه یک بلدچی جلوی ستون است. فقط او راه را می‌شناسد. مابقی افراد حتی فرمانده پشت سر اوست. این بلدچی راه را رفته و برگشته. اگر تندتر از او حرکت کنیم روی مین میرویم. اگر هم عقب بمانیم یا اسیر میشویم یا کشته. ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم که همه باید پشت سر او باشند. او کسی نیست جز رهبر عزیز ما. محمد در وصیت نامه اش هم به این نکته اشاره کرده بود: عزیزان، امام را همچنون خورشیدی در بربگیرید و به دورش بگردید. از مدار او خارج نشوید که نابودیتان حتمی است. ٭٭٭ در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سؤال از محمد پرسیدند: اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید. محمد هم گفت: آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید. خداوند میگوید: اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون میکنم. اگر هم کفران نعمت کنید از شما آن را میگیرم. شکر گزاری از خدا فقط دعا به امام نیست. بلکه اطاعت از فرمانهای اوست. قدر امام را بدانید. مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان(عج ) شکایت نکند. ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم. اسلام به ما هیچ نیازی ندارد. خداوند خودش در قرآن میفرماید: اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار میدهم که اسلام را یاری کنند. مسئله دیگر حمایت از شخصیتهای مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنه‌ای و مشکینی و... ما ضربه خوردیم. شهید مظلوم بهشتی را ناجوانمردانه از ما گرفتند. فقدان او درد بزرگی برای جامعه ما بود. ادامه دارد.............. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 امام على عليه السلام: 🏴 ▪️ طوبى لِمَن شَغلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ النّاسِ.. ▪️ خوشا به حال كسى كه (تلاش برای اصلاح) عيب هايش او را از پرداختن به عيب هاى مردم باز دارد.. 📚 ميزان الحكمه، ج 13، ص 217. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
داستان_آموزنده. 🕋🕋🕋 ««عبرت بگیریم:»» 🏴اقای قرائتی نقل کرد:🏴 روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سر کاری که داشت رفت. عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم، همسرش با خنده گفت: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم، خیلی هم خوش مزه و شیرین بود ...! مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟ زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را! مرد، ناراحت شد و گفت: یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!! الان هم داری می خندی، جالب است ...!خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت ... ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد. همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت. به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد. سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت: می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود. معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد. مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه اش برگشت. همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟ چرا بی جواب و بی خبر!؟ مرد در جواب همسرش گفت: هیچ ... رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت می خواهم. در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست! جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده ام چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد. امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ... ۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت. ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم، تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« تنبیه »» ««زنده یاد حجت ّ الاسلام محرّبی»» ّ محمد را همه دوست داشتند. توی کار خیلی جدی بود. موقع شوخی هم خیلی از دست او می خندیدیم. يادم هست يك روز کارهايمان زیاد بود و خسته شد. شب برای نگهبانی نوبت من بود. من با چهار نفر با هم رفتیم. موقع نگهبانی همگی خوابمان برد! پاس بخش هم آمد و اسلحه‌های ما را برداشت و رفت! صبح برگشتیم مقر. محمد همه نیروها را به خط کرد. بعد در مورد اهمیت نگهبانی و... گفت. سه نفر را آورد بیرون. سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود. شروع کرد آنها را تنبيه کردن. کلاغ پر، پامرغی و... همه میدانستند محمد با کسی شوخی ندارد. رحمان خیلی ناراحت بود. بغض کرده بود. همه می دانستند او با محمد سالهاست رفیق و دوست هستند. حسابی آنها را تنبیه کرد. بعد هم بچه ها را مرخص کرد. من هم سر پست خوابم برده بود. اما من را تنبیه نکرد! وقتی همه رفتند به سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم: محمد آقا من هم با اینها بودم. نگاهی به من کرد. منتظر جواب بودم. البته حدس میزدم که چرا من را تنبیه نکرده! من مدتی مربی عقاید و قرآن و... بودم. محمد همينطور كه ميرفت گفت: اینها نیروی عادی هستند. مسئولیت اینها با من است. بعد مكثي كرد و گفت: اما شما سرباز امام زمان (عج ) هستید. تکلیف اینها با من است. تکلیف شما هم با خود آقاست. شما فرمانده ات کسی دیگر است! این را گفت و رفت. همان جا ایستادم. خیلی خجالت کشیدم. دوست داشتم من را هم تنبیه میکرد. اما این را نمی گفت. ادامه دارد....... 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا