eitaa logo
🍃 مهمانی ستاره‌ها
51 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
652 ویدیو
25 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Asamaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5938245826676523542.mp3
6.85M
بازم از تو سوریه شهید آوردند😔 🎤کربلایی سید رضا نریمانی 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴. ای تاریخ!! ▪️قلمت بشکند.،اگر ننویسی بچه های خانطومان آمدند،،اما در حرم بدون تجمع تشیع شدند.. ای تاریخ !! قلمت بشکند ،اگر ننویسی دو روز قبل برای استاد آواز تجمع کردند،،و هنگام تلقین وقتی اسم حضرت رسول صلوات الله علیه آمد،همه سوت و کف زدند، ای تاریخ!! قلمت بشکند،اگر ننویسی هیئتی ها همیشه رعایت کردند پورتکل های بهداشتی را!!! 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:🏴 ▪️ إنَّكُم لَن تَسَعُوا النّاسَ بأموالِكُم، فالْقُوهُم بِطَلاقةِ الوَجهِ و حُسْنِ البِشرِ. ▪️ شما هرگز نمى توانيد همه مردم را از اموال خود بهره مند سازيد، پس با آنان با گشاده رويى و خوشرويى تمام برخورد كنيد. 📚 ميزان الحكمه، ج 1، ص 554. 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 ▪️ رنگ آميزی كردن، بخش هایی از مغز را فعال می كند كه در ايجاد آرامش موثرند. ▪️ رنگ آمیزی برای کسب آرامش و تخلیه هیجانی بسیار موثر است بزرگسالان نیز با کار با رنگ ها آرام میشوند. ▪️می‌توان با بررسی رنگ ها و شکل ها و خطوط به روان کودک و نوع درگیری فکری او نیز پی برد. 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« ولایت فقیه »» ««برگرفته از نوار مصاحبه و خاطرات دوستان»» همیشه در صحبتها قسمتی از وصیت نامه یک شهید را میگفت: تندتر از امام و (ولایت فقیه ) نروید که پایتان خرد میشود. از امام هم عقب نمانید که منحرف میشوید. میگفت: حول یک محور بروید. یک مثال نظامی هم میزد. میگفت: ببینید، شبها که میرویم رزم شبانه یک بلدچی جلوی ستون است. فقط او راه را می‌شناسد. مابقی افراد حتی فرمانده پشت سر اوست. این بلدچی راه را رفته و برگشته. اگر تندتر از او حرکت کنیم روی مین میرویم. اگر هم عقب بمانیم یا اسیر میشویم یا کشته. ما الان در کشورمان یک بلدچی داریم که همه باید پشت سر او باشند. او کسی نیست جز رهبر عزیز ما. محمد در وصیت نامه اش هم به این نکته اشاره کرده بود: عزیزان، امام را همچنون خورشیدی در بربگیرید و به دورش بگردید. از مدار او خارج نشوید که نابودیتان حتمی است. ٭٭٭ در نوار مصاحبه به عنوان آخرین سؤال از محمد پرسیدند: اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید. محمد هم گفت: آخرین پیام من این است که قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید. خداوند میگوید: اگر شکر نعمت کردید نعمت را افزون میکنم. اگر هم کفران نعمت کنید از شما آن را میگیرم. شکر گزاری از خدا فقط دعا به امام نیست. بلکه اطاعت از فرمانهای اوست. قدر امام را بدانید. مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده از ما به امام زمان(عج ) شکایت نکند. ما بر اساس نیازی که به اسلام داریم باید تلاش کنیم. اسلام به ما هیچ نیازی ندارد. خداوند خودش در قرآن میفرماید: اگر شما امت، اسلام را یاری نکردید شما را برمیدارم و امت دیگری را قرار میدهم که اسلام را یاری کنند. مسئله دیگر حمایت از شخصیتهای مملکتی است که پشت سر ولایت قرار دارند. مثل آیت الله خامنه‌ای و مشکینی و... ما ضربه خوردیم. شهید مظلوم بهشتی را ناجوانمردانه از ما گرفتند. فقدان او درد بزرگی برای جامعه ما بود. ادامه دارد.............. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴 امام على عليه السلام: 🏴 ▪️ طوبى لِمَن شَغلَهُ عَيبُهُ عَن عُيوبِ النّاسِ.. ▪️ خوشا به حال كسى كه (تلاش برای اصلاح) عيب هايش او را از پرداختن به عيب هاى مردم باز دارد.. 📚 ميزان الحكمه، ج 13، ص 217. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
داستان_آموزنده. 🕋🕋🕋 ««عبرت بگیریم:»» 🏴اقای قرائتی نقل کرد:🏴 روزی به مسجدی رفتیم امام مسجد، که دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور خرید و به خدمتکار خود گفت انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و خود به سر کاری که داشت رفت. عصر که به خانه برگشت به اهل و عیالش گفت لطفا انگور را بیاورید تا با بچه ها انگور بخوریم، همسرش با خنده گفت: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم، خیلی هم خوش مزه و شیرین بود ...! مرد، با تعجب گفت تمامش را خوردید!؟ زن لبخند دیگری زد و گفت بله تمامش را! مرد، ناراحت شد و گفت: یک من انگور خریدم یک حبۀ اون رو هم برای من نگذاشته اید!!! الان هم داری می خندی، جالب است ...!خیلی ناراحت شد و بعد از اندکی که به فکر فرو رفت ... ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج شد. همسرش که از رفتار خودش شرمنده شده بود او را صدا زد ولی جوابی نشنید، مرد، ناراحت اما متفکر رفت سراغ کسی که املاک خوبی در آن شهر داشت. به او گفت: یک قطعه زمین می خواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند و آن را نقدا خریداری کرد. سپس نزد معمار شهر رفته و از او جهت ساخت مسجد دعوت بکار کرد و او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برد و به او گفت: می خواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلوی چشمانم ساخت آن شروع شود. معمار هم وقتی عجله مرد را دید تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع به کار ساخت و مسجد کرد. مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن شد به خانه اش برگشت. همسرش به او گفت: کجا رفتی مرد!؟ چرا بی جواب و بی خبر!؟ مرد در جواب همسرش گفت: هیچ ... رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش گفت چطور؟ مگر چه شده!؟ اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق با شما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت می خواهم. در جواب زن، مرد با ناراحتی گفت: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم به یاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست! جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده ام چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید!؟ و بعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف کرد. امام جماعت تعریف می کرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر، الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده ... ۴۰۰ سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد می باشد، چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت. ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم، تو را فراموش می کنند حتی اگر فرزندانت باشند. 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« تنبیه »» ««زنده یاد حجت ّ الاسلام محرّبی»» ّ محمد را همه دوست داشتند. توی کار خیلی جدی بود. موقع شوخی هم خیلی از دست او می خندیدیم. يادم هست يك روز کارهايمان زیاد بود و خسته شد. شب برای نگهبانی نوبت من بود. من با چهار نفر با هم رفتیم. موقع نگهبانی همگی خوابمان برد! پاس بخش هم آمد و اسلحه‌های ما را برداشت و رفت! صبح برگشتیم مقر. محمد همه نیروها را به خط کرد. بعد در مورد اهمیت نگهبانی و... گفت. سه نفر را آورد بیرون. سید رحمان هاشمی یکی از آنها بود. شروع کرد آنها را تنبيه کردن. کلاغ پر، پامرغی و... همه میدانستند محمد با کسی شوخی ندارد. رحمان خیلی ناراحت بود. بغض کرده بود. همه می دانستند او با محمد سالهاست رفیق و دوست هستند. حسابی آنها را تنبیه کرد. بعد هم بچه ها را مرخص کرد. من هم سر پست خوابم برده بود. اما من را تنبیه نکرد! وقتی همه رفتند به سمت آقای تورجی رفتم و با حالت خاصی گفتم: محمد آقا من هم با اینها بودم. نگاهی به من کرد. منتظر جواب بودم. البته حدس میزدم که چرا من را تنبیه نکرده! من مدتی مربی عقاید و قرآن و... بودم. محمد همينطور كه ميرفت گفت: اینها نیروی عادی هستند. مسئولیت اینها با من است. بعد مكثي كرد و گفت: اما شما سرباز امام زمان (عج ) هستید. تکلیف اینها با من است. تکلیف شما هم با خود آقاست. شما فرمانده ات کسی دیگر است! این را گفت و رفت. همان جا ایستادم. خیلی خجالت کشیدم. دوست داشتم من را هم تنبیه میکرد. اما این را نمی گفت. ادامه دارد....... 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕋🕋🕋 دعا برای سلامتی یادگار نبوت و ولایت صاحب الزمان (عج) ✨"بسم الله الرحمن الرحیم"✨ 💗"اَللّـهُمَّ" كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَة وَفي كُلِّّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا برحمتک یا "ارحم الراحمین" 💎 دعای فرج برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی موعود (عج)💎 ✨"بسم الله الرحمن الرحيم"✨ 💗"اِلـهي" عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ؛ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛"يا اَرْحَمَ الرّاحِمين"، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرین. 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴آیت اللهی که درحال بیهوشی پرفسوری را مسلمان کرد🏴 ▪️مرحوم آیت الله سیدمحمدهادی میلانی دچار بیماری معده شده بودند پروفسور بولون جراح حاذق بلژیکی که درآن زمان (۱۳۸۲ ه ق) درشهر مشهد مشغول کار بودایشان راعمل کرد. ▪️پرفسور پس ازیک عمل۳ساعته زمانیکه آن مرجع تقلید درحال به هوش آمدن بود، به مترجمش گفت تمام کلماتی که ایشان درحین به هوش آمدن میگوید را برایش ترجمه کند ایت الله میلانی درآن لحظات فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت میکرد پروفسور برلون بعد ازدیدن این صحنه گفت: برای مسلمان شدن چه باید بکنم و چه بگویم... وقتی علت را پرسیدند،گفت: تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان میدهد، درحالت به هوش آمدن بعدازعمل است و من دیدم این آقا، تمام وجودش محو خدا بود ▪️درآن حال به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش درهمین حالت وپس ازعمل در کنارش ایستاده بودم، دیدم او ترانه های جوانان آن روزگار را زمزمه میکرد،درآن لحظه فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است. ▪️طبق وصیت پرفسور، بعد از مرگ اورادرشهری که قبرمرحوم میلانی بود دفن کردند. 📚گلشن راز،ج ۲،۷۶۸ 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🕋🕋🕋 در طول روز حداقل چند دقیقه با همسرتان ارتباط کلامی محبت آمیز داشته باشید،✅ صحبتی که به دعوا منجر نشود.🚫 موضوع مورد علاقه همسرتان را مطرح کنید و از همسرتان بخواهید در این رابطه صحبت کند،☘ در حین صحبت او به هیچ وجه حواستان را به جای دیگر منعطف نکنید🤯 و با لبخند و نگاه مهربانانه، به چشمان او زل بزنید...... 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴متن شعر شهادت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم 🏴 ««تا آفتاب روی نبی در حجاب شد»» تا آفتاب روی نبی در حجاب شد دل ها ز داغ ماتم عظمی کباب شد گرد عزا به چهره افلاکیان نشست از آه فاطمه دل ذرات آب شد وقتی سه روز جسم نبی روی خاک بود دنیا به فرق اهل محبت خراب شد بعد از کناره گیری امت ز اهل بیت قوم امین مکه دچار عذاب شد آیا عذاب بدتر از اینکه پس از رسول بی حرمتی به گفته ی مالک رِقاب شد؟ آیا عذاب بدتر از اینکه به ظلم و جور دست گره گشای علی در طناب شد؟ آیا عذاب بدتر از اینکه به دست قهر در خانه هم عزیز علی در نقاب شد؟ از فتنه ای که حرمت خیر النسا شکست پامال، دین حضرت خیرالمَآب شد در التهاب آتش و در ازدحام ظلم گلواژه ی کتاب رسالت گلاب شد زهرا غریب شد علی از او غریب تر حتی دگر سلام علی بی جواب شد ای وای آنکه حرمت ختم رسل نداشت بعد نبی به جای نبی انتخاب شد آنکس که داشت بر لب خود "حَسْبُنا کتٰاب" مشمول لعنت ابدی کتاب شد ای خوش به آن زمان که بگویند از حجاز آن نور چشم فاطمه پا در رکاب شد شاعر: سید روح اله موید 🆔 @m_setarehha
. 🕋🕋🕋 🏴ادامه مطالب.......🏴 «« شکستن نفس »» «راوی یکی از همرزمان شهید» بعد از نماز ظهر بود. کل بچه‌های گردان دور هم جمع بودند. یکی از مسئولین لشكر آمد و گفت: رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده. چند نفر رو آوردیم برای تعمیر، گفتند: باید چاه دستشویی تخلیه بشه! برای همین چندتا نیروی از جان گذشته میخواهیم. در جریان ماجرا بودم. زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت. هر وقت پر میشد با ماشین مخصوص تخلیه میکردند. اما این بار دیوارهای کنار دستشویی ریخته بود. امکان تخلیه با ماشین نبود. برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد. از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچهای نبود. بعد از صحبت ايشان هرکس چیزی می‌گفت. یکی می‌گفت: پیف پیف! چه کارهایی از ما میخوان. دیگری میگفت: ما آمدیم بجنگیم، نه اینکه... خلاصه بساط شوخی و خنده بچه‌ها راه افتاده بود. رفتیم برای ناهار. بعد هم مشغول استراحت شدیم. با خودم گفتم: کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده. نَفس خودش رو شکسته. چون خیلی‌ها حاضرند از جانشان بگذرند اما... گفتم: تا بچه‌ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره! وقتی به آنجا رسیدم خیلی تعجب کردم. عدهای از بچه‌های گردان ما مشغول کار شده بودند. از هیچ چیزی هم باکی نداشتند. نجاست بود و کثیفی. اما کار برای خدا این حرفها را ندارد. باتعجب به آنها نگاه کردم. آنها ده نفر بودند. اول آنها محمد تورجی بود. بعد رحمان هاشمی و... تا غروب مشغول کار بودند. بعد هم همگی به حمام رفتند. دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچه‌ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی میکردند. سر به سرشان میگذاشتند. اما آنها... آنها به دنبال رضایت خدا بودند. آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود. نمی‌دانم چرا ،ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگه داشتم. سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم. درست بعد از عملیات کربلای ده. نفر اول شهید. نفر دوم شهید نفر سوم... تا نفر آخر که محمدتورجی بود. به ترتیب یکی پس از دیگری! گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تأییدی بود برای شهادتشان. ادامه دارد............ 💐کانال مهمانی ستاره ها 🆔 @m_setarehha