eitaa logo
🌷مهمانی شهدا 🌷
54 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
669 ویدیو
26 فایل
🌷حاج قاسم سلیمانی🌷 🍃والله والله والله،مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه‌ی قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروزسکان انقلاب رابه دست دارد نشر با ذکر صلوات🍃 ارتباط با مدیر @Ashmaneha لینک کانال: 🆔 @m_setarehha
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌺 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺍﮔﻪ ﺑِﺮﯾﺰﻩ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰﯼ ﻧِﻤﯿﺸﻪ جَمعش ﮐﺮﺩ، ﻣﺜﻞِ... "آبرو" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﮔﻪ ﺑُﺨﻮﺭﯼ،ﺑﺎ ﻫﯿﭻ چیزی ﻧِﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑِﺮﯾﺰﯾﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ، مثلِ... "مال بچه یتیم" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺍﻭﻧﺠﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻗَﺪﺭﺷﻮ ﻧِﻤﯿﺪﻭﻧﯽ، مثلِ...."پدر و مادر" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺗَﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍد، ﻣﺜﻞِ... "گذشته" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺭﻭ ﺑﺎ ﻫﯿﭻ پوﻟﯽ ﻧِﻤﯿﺸﻪ ﺧَﺮﯾﺪ، ﻣﺜﻞِ..."ﻣُﺤﺒﺖ" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ... ﺭﻭ ﻧَﺒﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺩَﺳﺖ ﺩﺍﺩ، ﻣﺜﻞِ..."دوستِ ﻭﺍﻗِﻌﯽ" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﻫَﺰﯾﻨﻪ ﻧﺪﺍﺭﻩ، اﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﺣﺎﻝ ﻣﯿﺪﻩ، ﻣﺜﻞِ..."ﺧَﻨﺪﯾﺪن" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ تَلخه، ﻣﺜﻞِ...."ﺣَﻘﯿﻘﺖ" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺳَﺨﺘﻪ، مثلِ...."ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺯِﺷﺘﻪ، ﻣﺜﻞ..ِ.."ﺧﯿﺎﻧﺖ" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎ ﺍَﺭﺯﺷﻪ، ﻣﺜﻞِ...."ﻋِﺸﻖ" 🌿ﯾﻪ ﭼﯿﺰﺍﯾﯽ.. ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺜﻞِ...."ﺍِﺷﺘﺒاه" و اما.... 🌿یه چیزی هَمیشه هَوامون رو داره، 🌿🌿مثلِ...."خداااا"🌿🌿 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🌺🌺🌺 🌸 ادامه مطالب.......🌸 «« مبعث »» « راوی پدر گرامی شهید کهکشان» در اطراف سبزه میدان اصفهان مغازه داشتم. محمد تورجی را هم میشناختم. فرمانده گردان یازهرا سلام الله علیها بود. پسر من در عملیات فاو به قافله شهدا پيوست. او بیسیمچی شهید تورجی بود. برای کار به شاگرد احتیاج داشتم. یکی از دوستان نوجوانی را معرفی کرد. او از روستا به اصفهان آمده بود. پسر خوبی بود. کم حرف و اهل نماز بود. روز اولی بود که کار میکرد. خیره شده بود به تصویر پسرم. بعد پرسید: حاج آقا این عکس کیه!؟ گفتم: سعيد، پسر من است. شهید شده! ُ بعد هم مشغول کار شدم. تا شب مشغول کار بودیم. چون جایی نداشت شب در همان مغازه خوابید. فردا روز مبعث بود. جشن آغاز رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم. نزدیک ظهر به مغازه آمدم. پسرک با خوشحالی جلو آمد. بی مقدمه گفت: حاج آقا دیشب خواب پسر شما را دیدم. کمی نگاهش کردم. باتعجب گفتم: چه خوابی! پسرک ادامه داد: جایی بود خیلی زیبا. جشن باشكوهي بود. چند نفر مشغول پذیرایی بود. سینی شربت دستشان بود. جامهاي نقره اي و طلائی و بالشها و پردههاي زيبا و... پسر شما هم آنجا بود. من او را دیدم و شناختم. از پسرتان سعيد پرسيدم اينجا چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن مبعث پیغمبر است. پسرتان گفت: ما با بچه‌های گردان اینجا هیئت داریم. این هم فرمانده ما محمد تورجی است. کمی نگاهش کردم. در دلم به پسرک میخندیدم. گفتم: میخواد روز اولی تو دل من جا باز کنه. خیره شدم به صورتش و گفتم: تورجی رو دیدی!؟ گفت: آره پسر شما من رو پیش اون برد. دوباره با تعجب گفتم: اگه الان اون رو ببینی میشناسی!؟ گفت: آره من خوب چهره‌اش رو تو خواب دیدم. خیلی زیبا بود. دوباره رفتم توی فکر. پسرم محمدرضا تورجی زاده را محمدتورجی صدا میکرد. این پسر هم که تازه از روستا اومده. نکنه راست میگه!؟ از داخل خانه آلبوم عکس را آوردم. گذاشتم روی میز و براي امتحان گفتم: تورجی کدوم اینهاست؟! خوب به عکسها نگاه کرد. فقط در یک عکس که تعداد زیادی کنار هم نشسته بودند تورجی حضور داشت. با همان نگاه اول شهيد تورجی را پیدا کرد. از پشت دخل آمدم جلوی پسرک. نشستم روبروی او. باتعجب نگاهش کردم. گفتم: حالا از اول بگو چی دیدی؟! يا زهرا سلام الله علیها پسرک گفت: جای عجیبی بود. آنقدر زیبا بود که نمیتوانم توضیح بدهم. همه جوان بودند. همه زیبا. لباسهای زیبایی داشتند. من در میان آنها پسر شما را شناختم. چند نفر سینی های بزرگ به دست گرفته بودند. سینی ها نقره ای و براق بود. در داخل سینی ها لیوانهای بسیار زیبا بود. داخل آنها هم شربت بود. از همه پذیرایی میکردند. همه دور تا دور نشسته بودند. بالای مجلس جایگاه خاصی بود. پسر شما گفت: اینجا جای معصومین است. هر بار در خدمت یکی از معصومین هستیم. امشب قرار است پیامبر اسلام تشریف بیاورند. این آقا هم فرمانده ماست. محمد تورجی. من هم جلوتر رفتم و از نزدیک او را دیدم. پسرک گفت: همین لحظه از خواب پریدم. اما خیلی جای زیبایی بود. مثل بهشت بود. من میدانستم آنها در گردان یا زهرا سلام الله علیهایک هیئت داشتند. یقین پیدا کردم آنها جمع خود را حفظ کرده اند. ادامه دارد........... 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺 🌸 امیرالمؤمنین‌ علی علیه السلام:🌸 🍀 سبَبُ الفُرقَهِ الاِختِلافُ. 🍀 سبب جدایی، ناسازگاری است. 📚 غررالحکم، ح 5530. 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
697K
🔴 آیا بهشت درب دارد⁉️ 🔰آیا سه درب از این ها در قم باز می شود⁉️ 🌐 کانال رسمی استاد جواد حیدری💎 •┈┈••✾••┈┈• @javadheidari110 🆔 @m_setarehha
. 🌺🌺🌺 🌸اسامی روزهای هفته بسیج سال ۱۳۹۹🌸 🌿جمعه ۳۰ آبان روز " معنویت و سلامت" 🌿شنبه ۱ آذر با شعار "بسیج، فرزند مسجد و خادم مردم" 🌿یکشنبه ۲ آذر، روز "بسیج، مبتکر حل مسائل" 🌿دوشنبه ۳ آذر روز "بسیج الگوی سبک زندگی ایرانی، اسلامی"  🌿سه شنبه ۴ آذر روز "بسیج، ولایی، انقلابی و تمدن‌ساز" 🌿چهارشنبه ۵ آذر، روز "بسیج، نیروی مقاومت ملت ایران"  🌿پنج‌شنبه ۶ آذر روز "بسیج، خدمت مومنانه و ایثارگری" 🆔 @m_setarehha
. 🌺🌺🌺 🌸 ادامه مطالب.......🌸 «« مزار تورجی »» «« راوی خانم سلمانی »» کارم شده بود گریه. صبح تا شب، شب تا صبح گریه میکردم. با دست خودم پسرم را بدبخت کردم! دیگر نمیدانستم چه کنم. آبروی ما در خطر بود. حاضر بودیم هر چه که میشد بدهیم اما تنها پسر ما نجات یابد! واقعًا نمیدانستم چه کنم. به تنها پسر من تهمت هم زدند! پسری که اهل نمازشب است. بسیار مؤمن است و... همه به من گفتند این دختر به درد شما نمیخورد اما گوش نکردم! حالا همه خانواده در عذاب بودند. حتی راضی نمیشد مهریه اش را بگیرد و برود. همه درها به روی ما بسته شده بود. دیگر هیچ راه چاره ای نداشتم. شب جمعه بود. به گلستان شهدا رفتم. خدا را به حق شهدا قسم دادم. صبح فردا تصمیم گرفتم بروم امام رضا علیه السلام.گفتم: آنقدر می‌مانم تا مشکل ما حل شود. دیدن چهره غم زده پسرم مرا آزار میداد. عصر جمعه بود. در حالی که اشک می ریختم خوابم برد. ٭٭٭ در مسجد جمکران بودم. به سمت محراب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف حرکت کردم. جوانی خوش سیما به سمت من آمد. شبیه رزمندگان دوران جنگ بود. پیراهن سفیدش روی شلوار بود. موهای بلند و زیبایی داشت. وقتی به من رسید گفت: بروید سر مزار تورجی!! باتعجب گفتم: تورجی!؟ مزار یک شهید را نشانم داد! حالت قبور شهدای اصفهان را داشت. زنی بسیار مجلّل و باوقار هم در کنار قبر بود. خوب به عکس بالای قبر نگاه کردم. جوان بسیار زیبایی بود. یکدفعه از خواب پریدم! به اطراف نگاه کردم. پسرم آنطرف اتاق نشسته بود. صدایش کردم و گفتم: جواد، شهیدی به نام تورجی میشناسی؟! باتعجب گفت: چطور!؟ گفتم: به احتمال زیاد در همین اصفهان دفن است. پسرم بلند شد و به طرف من آمد. با چشمانی گرد شده از تعجب گفت: مادرخواب دیدی!؟ با تكان دادن سر حرفش را تأیید کردم. گفت: چند روز قبل توی مسجد حاج آقا از محبت حضرت زهرا سلام الله علیها میگفت. بعد در مورد شهیدی به نام تورجی که عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها بوده، صحبت کرد. ُ با هم راه افتادیم. وارد گلستان شهدا شدیم. پسرم گفت: خب حالا کجا بریم. گفتم: من که سواد ندارم. برو از این مغازه بپرس شهید تورجی میشناسی!؟ جوان فروشنده بیرون آمد. آدرس را می شناخت. ما را تا مزار شهید همراهی کرد. تا چشمم به چهره اش افتاد اشک در چشمانم حلقه زد. این همان شهیدی بود که ساعتی قبل در خواب دیده بودم. نشستم و زار زار گریه کردم. گفتم: خدایا من خودم نیامدم. تو راه را به ما نشان دادی. مشکل ما را حل کن. خیلی اشک ریختم. تا موقع نماز آنجا بودیم. همان شب دوباره در عالم خواب او را دیدم. خودش بود. خود شهید تورجی. آمده بود خانه ما. در گوشه اتاق نشسته بود. لبخند زیبایی بر لب داشت. گفتم: جوان من تو را نمیشناسم. اما به راه شما اعتقاد دارم. ما را به شما حواله دادند. خودت کمک کن. نگاهی به پسرم کرد. گفت: انشاءالله مشکل حل است. روز بعد پدر بزرگ آن دختر آمد خانه ما. از روستا آمده بود. با شوهرم صحبت کرد و گفت: اینها به درد هم نمیخورند! من با پدر و مادر دختر صحبت کردم. ما مهریه هم نمیخواهیم! بیایید مشکل را سریعتر حل کنیم! ما هم باتعجب به حرفهای او گوش میکردیم. ٭٭٭ سال بعد برای پسرم به خواستگاری رفتیم. از خود شهید تورجی خواستم دعا كند. گفتم: من سواد ندارم. پسرم هم انسان مؤمن و سر به زیر است. دنبال این مسائل نیست. اگر واقعًا دختر خوبی است خودت کمک کن! سه سال از آن ماجرا گذشته. پسرم اکنون متاهل است. زندگی بسیار خوبی هم دارد. بارها با همسرش به سر مزار شهید تورجی رفته اند. خدا را هم به خاطر این نعمت شکر گذارند. ادامه دارد............... 🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺🌺 🌸 امام على عليه السلام: 🌸 🍀 علمٌ لا يُصلِحُكَ ضَلالٌ. 🍀 علمى كه اصلاحت نكند، گمراهى است. 📚 غررالحكم، ح 6294. 🆔 @m_setarehha