eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
88 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش باشد عیدیِ عیدت همین کربلا ، پای برهنه ، اربعین :)
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان:.3🥀 🥀پارت: 🥀 سوگند: رفتم سمت آخر سالن هنوز به اتاقی که گفت نرسیده بودم که صدای گریه و فریاد زن چند آقا که بلند میگفتن محمد بلند شد چند تا به حالت غش بودن چند تا افتاده بودن روی زمین از بس اوضاع بد بود ترسیدم برم جلو ........یک پرستار داشت میومدم سریع رفتم جلوش سلام خانم پرستار : سلام خانم چه کار داری سوگند: ببخشید چی شده ؟ پرستار:یک آقا سکته ی قلبی کرد و مرده ولی همراهاش آروم نمیشن سوگند: چی شد که مرد ؟ پرستار : دو روز پیش یک سرم بهش زدن که باعث شد بدنش کم کم ضعیف بشه و بمیره ........ سوگند: از خوشحالی سریع خدافظی کردم و رفتم آخ جون مرده 😍 به وقت پادشاهی ما هست😍😍 _____________ رسول: بس گریه کردم دیگه واقعا فکر کردم نکنه اتفاقی افتاده من به دیوار اتاق تکیه داده بودم و مدام فریاد میزدم محمد و اشک می‌ریختم داوودغش کرده بود روی زمین فرشید: روی زمین زانو زده بود نگهبان اتاق و آقای عبدی و سعید هم به اتاق نگاه می‌کردند و گریه می‌کردند 😂 تا اون خانم رفت همه از نقش بیرون اومدیم عبدی: خب فرشید برو دنبالش کارتون عالی بود 😂 رسول: بلعه فکر نمیکردم همچنین بازیگر خوبی باشم 😂 سعید : من هنوزتوی نقش هستم داوود: خوش باش همونجا رسول: ولی خودمونیم هااا داوود از همه بهتر بود یک جوری گریه میکردم من باور کردم زبونم لال آقا محمد مرده 😂 داوود: قربونت😂😂😂 عبدی: 😂😂😂 بسته دیگه رسول و سعید برید سایت داوود تو و نگهبان همینجا باشید داوود: چشم خودم مثل شیر مراقبم رسول: حالا اگه مثل گربه هم بودی زیاد مهم نیست 😁 داوود: وقت دنیا میگیری 😂 رسول: دنیا برای من است 😌😌😌 داوود : نه بابا 😂 رسول:😂😂😂😂🤣 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان: .3🥀 🥀پارت: 🥀 سایت عبدی : رسول لوکیشن از فرشید بگیر و یک پرنده بفرس رسول: چشم ... خواستم از اتاق بیرون برم که قلبم درد گرفت اخخخخخخ عبدی: رسول خوبی رسول: گفتم آره و رفتم بیرون ________ عطیه : به خاطر استرس داشتنم زنگ یکتا زدم یکتا: سلام عطیه جان عطیه: سلام میگم یکتا محمد خوبه ؟ یکتا: اره خوبه گلم عطیه : خداروشکر 😍😔 کی بهوش میاد ؟ یکتا: 😔معلوم نیست 😔😔 عطیه: ممنون😔🙏 یکتا : فعلا خدانگهدار عطیه: خدافظ😊 ________ داوود: وای خدا خواب چشمم گرفته محمد هم که بهوش نمیاد😂 نگهبان: آقا میشه من برم کمی استراحت کنم داوود: برو خودم هم به اتاق خیره شدم که دیدم 😳😳😳😳😳😳 یا حسین 😳................ ________ رسول : آقا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میگفت:🪴 غم دنیا میاد و میره؛ تو باهاش نرو خودت رو مشغول خدا کن، سرت رو گرم رشد کردنت کن، توی غم فرو نرو🧡 فرو که بری، یهو میبینی اون غم رفته تو هنوز همونجا موندی🍊
یڪم بہ خودموݩ بیاێم:)!🙃💔
از امام رضا درباره بهترین بندگان سؤال شد و فرمودن: آنان كه هرگاه نیكى كنند خوشحال شوند، هرگاه بدى كنند آمرزش خواهند، هرگاه عطا شوند شكر گزارند و هرگاه بلا بینند صبر كنند.🌿
+یا سامِعَ الشَّکایا ای شنونده‌ی گِله‌ها
+یا مَن یعلَمُ مُرادَ المُریدین ای آنکه می‌داند خواسته‌ی مشتاقان را
+یا مَن یَسمَعُ اَنینَ الواهِنین ای آنکه می‌شنود ناله‌ی خسته‌دلان را
+یا مَن یَقبَلُ التَّوبه عَن عِبادِه ای آنکه می‌پذیرد توبه را از بندگانش
+یا مَن مقصَدَ اِلّا الَیه ای آنکه نیست مقصدی جز بسوی او
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان: .3🥀 🥀پارت : 🥀 عبدی : بله رسول: آقا فرشید لوکیشن داد خونشون که از قبل بلد بودیم الان فقط باید منتظر پیام باشیم درسته عبدی : بله رسول : مراقبم 😉 عبدی: راستی قلبت چطوره رسول: آقا چندد روزی هست که دردش آروم نمیشه به حدی که آقا گاهی اوقات وقتی میخندم درد میگیره عبدی: باید عمل کنی رسول: نمیشه اقا حداقل تا آقا محمد خوب نشه من نمیتونم عبدی: محمد خوب میشه تو هم نباید خودت نابود کنی رسول: به هر حال آقا باید صبر کنم 😔 عبدی: مراقب خودت باش رسول : چشم _____ داوود: با چیزی که دیدم از تعجب نمیتونستم حرف بزنم و دکتر ها صدا کنم 😳😍 این ............. این محمد منه 😍 خدایا 🤲🤲 ولی به خودم و اومدم با بلند ترین صدا فریاد زدم _دکترررررر .....دکتررررررر ....پرستارررر 😻 پرستار : آقا چخبرته اینجا بیمارستانه ها😡 داوود: یا خدا 😳 بله شما درست میگید لطفا بگید دکتر بیاد پرستار: تو چکار به دکتر داری من هستم که😒😌 داوود: وااا باید جواب بدم بگو دکتر بیاد کارش دارم 😡 پرستار : ایشششش😒 داوود: یک ایششش گفت و رفت آخه این چرا این جور بود مثل منشی ها بود😂 دکتر: جانم با من کاری داشتید داوود: دکتر محمد .....محمد 😍 دکتر : محمد چی داوود: محمد انگشت اشاره اش تکون داد دکتر : الان معاینه میکنم 😍😊 ________ عزیز: عطیه بعد چند ساعت آروم خوابید. مریم بعد دو روز با اسرار مجید رفت خونه تا کمی به بچه هاش رسیدگی کنه...... منتظرم تا ساعت ۲ بشه و یکتا زنگ بزنه و خبری از محمدم بده😭 بی قراری سخته _____________ رسول:فعلا رفتن داخل خونه امروز از همیشه بی رمق تر دارم کار میکنم بیماری قلب خودم یک طرف محمد هم یک طرف توی فکر محمد بودم که وقتی بهوش بیاد حافظه‌اش پاک میشه واقعا ......... اگه بشه که ......😭 تو همین فکرا بودم که قلبم از شدت درد تیر کشید استرس مثلا برای من سمه و تنها چیزی هم که من دارم استرس هست😂😂 سوگند یهو از خونه بیرون اومد و با ماشین رفت طبق عادت همیشگی تلفن برداشتم و اتاق آقا محمد گرفتم که بوق آزاد خورد 😭😭 یادم نبود ولی سریع با فریاد آقای عبدی خبر کردم رسول : اقاااااااااااا اقااااااااااا عبدی: داشتم به برگه ای که محمد از شارلوت گرفت تا جاسوس ما بشه نگاه میکردم رفتم داخل اتاق محمد و برگه گزاشتم داخل برگه های دیگه که تعهد جاسوس ها بوده خواستم برم بیرون که صدای رسول بلند شد با صداش انگار برق بهم وصل شد بی هوا رفتم پایین عبدی: رسول چته😡 سایت گذاشتی رو سرت😡 رسول: ببخشید اقا کارتون داشتم عبدی: رسول توی کوه که نیستیم که داد میزنی خوب زنگ بزن 😳😡 رسول: بله آقا ببخشید هول شدم😔😔 عبدی: دلم نیومد بیشتر از این دعواش کنم گفتم : خوب حالا چکارم داشتی رسول: یک خنده ای کوچیک کردم و حرف زدم : آقا سوگند از خونه رفت بیرون عبدی: اها راستی رسول اصلاعات درباره ای سوگند و سامان هم پیدا کن رسول: چش.....م عبدی: خوبی رسول چرا رنگت پرید 😳 رسول ........ رسولللللللللل😨 پ.ن¹: محمد داره بهوش میاد 😍 پ.ن²:وقت کمی یزید بازی هست😈😈😈 پ.ن³: با پارت طولانی خوش باشید 😍😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی 🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ