eitaa logo
مادرستان/ سرزمینِ مادرانه نوشت ها
1.4هزار دنبال‌کننده
225 عکس
52 ویدیو
1 فایل
مادرستان؛ سرزمین مادرانه نوشت‌ها اینجا، دنیا مادرانه است... جایی برای اشتراک دلنوشته‌های مادرانه به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/maadarestaan متن‌های خود را برای ما بفرستید 👇 @maadarestann
مشاهده در ایتا
دانلود
سه با تدبر در آیه ۹۲ سوره مبارکه یوسف https://eitaa.com/maadarestaan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قضیه از اونجایی شروع شد که ما رو به بهونه ، سرگرم 🛋 و 📺 نو خریدن کردن و گفتن اگه فندق کمتری داشته باشین زندگی‌تون بهتره، غافل از اینکه آرامشُ همین فندق کوچیکا بهمون میدن، با همه سختی و اذیت کردناشون.🥲 🤓 @bache_foozool
🔻همه اعضاى تیم آمریکا در المپیاد ریاضی، نام خانوادگی چینی دارند! 🔹در شصت و چهارمین المپیاد ریاضی ،تیم چین رتبه اول کسب کرد و دو نفر از اعضای تیم چین نمره کامل گرفتند، آمریکا در رتبه دوم و کره جنوبی سوم شدند. 🔹نکته جالب این است که همه تیم آمریکا نام خانوادگی چینی دارند! در صورتی که اجرای درست سیاستهای جمعیتی و فرهنگ سازی عمومی در کشور ما هم صورت نگیره در آینده ممکن هست ما هم شاهد حضور اتباع کشورهای دیگه در تمام عرصه های علمی و فرهنگی کشور خودمون باشیم. برای دریافت مطالب، خبرها و محتواهای مرتبط با حوزه حمایت از خانواده، جوانی جمعیت و فرزندآوری به مابپیوندید👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1299710208C2985d3b30d ما را در  "فردا دیر است" به دوستان خود معرفی کنید ارتباط با ادمین @Fardaadirastadmin3
هدایت شده از جوانه
میدونیم که اشک ها و حسرت های زیادی برای این سفر وجود داره و خیلی ها آرزوی رفتن دارند... بیاین امسال اربعین رو با زیارت نیابتی از طرف مادرای باردار وشیرده وجا مانده های اربعین نورانی تر کنیم. شاید زیارت نیابتی تسکینی هر چند کم برای قلب های نورانی شون باشه🌱 اگر توفیق زیارت اربعین رو دارین زائر هستین و به سمت مسیر عشق حرکت می کنید و دوست دارید در این مسیر عزیزان جامانده را یاد بفرمایید یه یا (حسین ع) به آیدی پیام بدین تا نام هایی برای شما ارسال بشه 👇 @Admin_javane قطعا دل های شما هر روز با مادری کردن هاتون زائرِ امام حسین هست، اما اگر جا مانده هستین ودوست دارین به جاتون در این مسیر نورانی پیاده روی وزیارت بشه نام و نام خانوادگی رو به آیدی پیام بدین @Admin_javane @javanesho_ir ╚══════ ▪️
هدایت شده از جوانه
🏴 صلی الله علیک یا اباعبدالله می‌نشاند بر لب عشاق تو لبخندها «بأبی أنت و أمی» گفتن فرزندها یا حسینِ بچه‌ها در روضه‌های خانگی آب کردهِ در دل مادر پدرها قندها از پدرها به پسرها می‌رسد میراث عشق شورها، شمشیرها، تکبیرها، سربندها ای خوشا آن مادرانی کز محبت کرده‌اند یک به یک نذر حسین فاطمه، دلبندها تا که سرو خویش را از زیر قرآن رد کنند سوخته دل‌ هایشان در آتش اسفندها ✍ شاعر: دکتر محمد مهدی سیار @javanesho_ir ╚══════ ▪️
خیلی دوست دارم تو پیاده روی توی حال خودم باشم، هندزفری بذارم گوشم شور گوش بدم و بخونم باهاش، اما باید همه حواسم به بچه ها باشه و باهاشون حرف بزنم و سرگرم شون کنم. من‌ میتونم مسیر پیاده روی رو تند برم و زودتر برسم. اما با پای بچه ها باید رفت. دلم میخواد روضه که میخونن بی مزاحم بشینم یه گوشه ببارم، اما بچه ها تا صورت پر اشکمو میبینن بدو میان با دستاشون پاک میکنن و میگن بخند مامان گریه نکن من میتونم کمتر بخوابم، حتی روی مبل های کنار جاده سرمو چند دقیقه تکیه بدم خستگی م میره میتونم راه و ادامه بدم. اما بچه ها باید درست حسابی ولو بشن. و خوب استراحت‌ کنن تا دوباره جون داشته باشن راه برن. دوست دارم یه جعبه انار از کنار جاده بخرم نذری بدم همه رو غافلگیر کنم اما باید برای بچه ها پول نگه دارم دمپایی یکی پاره میشه یه کدوم اسباب‌بازی شو گم میکنه و... من‌ دوست دارم همه راه رو پیاده برم، حتی یه لحظه شو از دست ندم اما بچه ها خسته میشن، کلافه میشن اصلا عشق سه چرخه دارن هی منو میکشونن سمت جاده که بریم سوار بشیم، نصف شبهای پیاده روی حال و هوای مناجات و روضه است خیلی دوست دارم نماز شب بخونم اصلا دیوونه حرف زدن با خدا توی این سحر های خاصم، اما شب رو تا دیر وقت درگیر بچه ها هستم که مراقب باشم کسی و بیدار نکنن و اذیت نکنن بعد برم لباس بشورم پهن کنم و... میام مثل مرده ها میفتم. قبل بچه داری همیشه نمازمو اول وقت میخوندم و واقعا برام مهمه که هنوزم حتی توی سفر که هستم همه نمازهامو اول وقت بخونم، اما وقتی یکی گریه میکنه یا یکدوم گرسنه اس یا بهانه های دیگه، و نمیشه پیچوندشون، نمازم میره عقب و این هی حرص و جوشم میده، یکی از فانتزیام اینه که صوت بلند از شعری که دوست دارم و وقتی میذارن با سرعت ماشین صوت پشت سرش برم و زیرلب باهاش بخونم.. اما بچه ها همیشه حوصله این همراهی و ندارن، یا میخوان یچیزی بخورن یا بشینن خستگی بگیرن، من تنها مگر چقدر میخورم، هرچی شد میخورم و رد میشم اما با بچه ها گاهی باید دو سه بار برم توی صف تا اونی که دوست دارن و بگیرم بخورن و خوشحال بشن. من مگر چقدر وسیله دارم یه کوله کوچک و سبک، اما الان اندازه کوله بقیه من فقط پوشک بچه همراهمه، من دوست دارم سر موقع برسم به قرارهای مشخص شده با بقیه، اما با بچه ها همیشه بدقول میشم و دیر میرسم، موکب خراسانی ها اگر برم کلی از دوست و رفقا مو میبینم اما، تا موکبی اسباب بازی و فضای بازی برای بچه ها دارن، توقف میکنیم. خلاصه به هر سختی هست چند روز متوالی عمود ها رو طی میکنم اما آخرش هم نمیرسم به حرم. چون با اینها نمیتونم توی شلوغی برم حرم. من این همه راه آمدم که بگم آقاجان به تو از دور سلام آقاجان، شاید من خیال کنم زیارت درستی از آب در نیامد اما مطمئنا شما از من اینطور خوشحال تر و راضی ترید، من برای شما چندتا دل همراه خودم آوردم من بجای یه سلام چندتا سلام آوردم این سلام با همه سلام های از راه دور متفاوته،بخاطر سختی که توی راه کشیدم، من اجر خودمو پیش پیش گرفتم شما توی دل من شیرینی ای گذاشتید که کل عمر تجربه نکردمش، من نمیدونم شما رو چقدر خوشحال و راضی کردم اما همه امیدم اینه که قبولم کرده باشین، من از این نوکری راضی ام فوق راضی. من افتخار میکنم برای شما نوکر بیارم. فقط شما من وبچه هامو به نوکری قبول کنین حله... ✍فاطمه سادات نمازی @javanesho_ir ╚══════ ▪️
این عهد نامه را درمسیر مشایه به خانمی دادم اول نمی‌گرفت گفت آخر یک نوزاد از کجا بیاورم که نجات دهم؟! عهد سختی است..... گفتمش: روز اول ماهم فکر نمی‌کردیم اینهمه جنین بی پناه نیاز به کمک ما داشته باشند برای زندگی اصلا پیدا کردن یکی از آنها هم سخت بود.... اما تا نیت کردیم و شروع کردیم دیدیم که سالانه داریم بیش از صد جنین را نجات میدهیم یکی که چیزی نیست.... غصه دار شد... گفت: یعنی هست و من ندیده بودم تاحالا! گرفت و گفت: میروم دنبالش..... حداقل یک نفر را نجات میدهم.... برایش خواندم: ❤️ وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا @jahadi_hosna
ساعت دو نیمه شب چند روز مانده به اربعین بود. تنها توی کوچه پس کوچه های کربلا سمت حرم روانه بودم. موکبی ساده در میانه کوچه ای دراز و تنگ میز گذاشته و نصف شبی نان تازه می پخت. بوی گرم و رقصان نان دوید و زودتر بغلم کرد و سنگینی اش را انداخت روی سلولهای احساس گرسنگی ام. تا یک لحظه پیشش گرسنه نبودم. مگر هر شب آن موقع چیزی می خوردم؟ آن که پشت ساروج خمیر نیمه جامدی را با دست های نسوزش پهن می کرد، دشداشه سیاه پوشیده بود و موهای فرفری اش تا شانه هایش می رسیدند و سبیل کلفتی داشت. شبیه لوتی های تیپیکال توی فیلمفارسی های قدیم. چند تا مرد دشداشه پوش هم لابد مثل من عابر بودند که ایستاده بودند به گرفتن نان. اما طوری تمام طول میز را پوشش داده بودند که جایی برای ایستادن من نبود. رو به روی موکب توی همان کوچه تنگ چند مرد دیگر نشسته بودند روی صندلی های پلاستیکی. فقط چند قدم فرصت داشتم تا تصمیم گیری. بایستم بین مردهای این طرف و آن طرف کوچه و منتظر نان بمانم یا رد شوم و بی خیال این بوی مسحور کننده و گیرنده های احساس گرسنگی در مغز رگ به رگ شده ام بشوم. خیلی زود رسیدم به میز و بگویم یک لحظه، یک ثانیه یا حتی کمتر از آن، پا کند کردم و رد شدم. انگار که پشت سرم هم چشم داشته باشم (که مادر ها دارند) دیدم که مرد خسته و چهارشانه ای به سختی ولی عجله خودش را از روی صندلی بلند کرد. حتی انگار از لخ لخ دمپایی هایش فهمیدم که از صبح روی پا بوده و صبحانه و ناهار و شام و میان وعده داده دست زائرها. آمد دنبالم. صدا زد "زائر؟" برگشتم. اشاره کرد بایستم. ایستادم. رفت سر میز و نان تازه را خودش از روی ساروج کند و به مرد دیگر پشت صحنه چیزی گفت و او یک کفگیر از محتوای تابه روی اجاقی که پشت تر بود و ندیده بودمش ریخت توی ظرفی و گذاشت لای نان و آورد و با احترام دراز کرد سمتم. "تفضلی." چشم هایش را به زمین دوخته بود. با خوشحالی لقمه را گرفتم و شکرا گفتم و به راهم ادامه دادم. همان طور که گوشه نان را بلند می کردم و بخار نیمروی گرم را نگاه می کردم که چه طور می رقصید و خودش را با بخاری که از نان داغ بلند می شد، یکی می کرد، به زیبایی های پس از ظهور فکر کردم. اینکه یک روزی بالاخره در همه جای دنیا، مثلا خیابان های سیاه نشین بوینس آیرس، محله های مهاجرخیز ونکوور، ‌حاشیه شهرهای لس انجلس و دهلی و کوالالامپور و دوشنبه و پاریس و آمستردام و شانگهای و سیدنی، زنان آزاد و ارزشمند خواهند شد. طوری که بتوانند نیمه شبی توی کوچه ای تنگ و دراز در کشوری غریب از بین مردانی دو برابر هیکل خودشان با احساس امنیت تمام عبور کنند و مردها حواسشان نه به جسم او و خواسته های خودشان که به شخصیت او و خواسته های روحی اش باشد، که نکند دلش نان خواسته باشد، نکند خجالت کشیده باشد بایستد، نکند اگر توی صورتش نگاه کنم راحت نباشد، و بعد صدایش کنند و او بی احساس ترس، بی آنکه قلبش توی دهانش بکوبد، بایستد و برگردد و لقمه ای نان و نیمرو از دست یکی شان بگیرد و تشکر کند و برود! دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan
چرا گفته شده است که تربیت با خشم ممکن نیست؟ لا أدَبَ مَعَ غَضَبٍ امیرالمؤمنین علی علیه السلام 👇👇👇👇 https://eitaa.com/maadarestaan
🎗️اگر شما مبتلا به یا کندن پوست دور انگشتان با دندان است .......👇👇👇 🔴در قدم اول رفتار او را خوب بررسی کنید که این عمل او ناشی از است یا تبدیل به و شده. 🔴در صورت اضطراب حتما باید مراجعه کنید و دقیق و صورت گیرد. 🔵در صورت عادت:👇👇 ✔️زمانی که این رفتار را بروز میدهد هیچگاه مستقیم واکنش ندهید (مثال ناخن نخور و....) ✔️فورا از دستان او کار بکشید( مثال کنترل تلویزیون رو بیار اون لیوان رو بردار و....) ✔️در طول شبانه روز ۵ الی ۶ دفعه هر بار به مدت ۱۰ دقیقه با گلوله خمیر بازی_گل رس_و.... کار کند و در دستانش ورز دهد و انگشتانش را دایم داخل خمیر فرو ببرد. ✔️حتما از سوهان ناخن استفاده شود و پیوسته برجستگی ها و زبری های دور ناخن رو از بین ببرد. ✔️در صورت نیاز برای مدت محدود از دستکش استفاده شود. 🔰 🦋حداقل رو به کانال سبک زندگی مدرن_کودک یار دعوت کنید🌱 ** ** 💕 💕💕 💕💕💕 💕💕💕💕 @sabkezendegi_modern