﷽
--------
«یکی از همان مجنونهای وسط...
شور بگیرم با شور
دم بگیرم با دو دم
مستانه بر سر بزنم
مجنون بر سینه بکوبم...
هیچ نفهمم و سوزناک و کشدار «حسین» بگویم...»
این،
تمام آرزوی من است این شبها...
تنها و تنها و تنها زمانی که دلم میخواهد ساعتی «مرد» باشم،
و هیئت بروم و در آن حلقهها و کوچههای سینهزنی گم شوم
و فارغ از هردو دنیا،
خاک بر سر بریزم...
.
.
چادر به سر کشیده ام؛
در میان زنانی که از سرِ همراهی، بر سینه یا پا میزنند،
حسّم، حسِّ قفس است...
چشمانم را میبندم
میروم میانِ حلقه
حلقه کنار خیمههاست
زنان، از غصهی دلِ بیتابِ زینب شور گرفتهاند و بیوقفه بر سینه میکوبند
با زینب همراه میشوند
زینب میدود و بر سر میزند: یااُخَیّاه ... وَابنَ اُخیّاه ...
حلقه بر سر میزند
زینب کنار پیکر پاره به زمین میافتد
زانوی #حلقه شل، اما به لحظهای دیوانهتر میشود؛
ضجه میزند، لطمه میزند؛
مستانه اطراف حسین و پسر حسین و خواهر حسین علیهمالسلام،
حزین و خشمگين،
«واویلا» به آسمان میفرستد...
در حلقهی تصورم غرقم
در این دنیا نیستم
شور گرفتهام... همانجا که میخواهم... همان میانهی حلقه؛ بدون مُذَکر شدن...
از چشمان فشرده بستهام اشک سرازیر است و از گلوی بغض گرفته ام، آه...
ناگاه
دهانی کنار گوشم میآید
-: مامان... دسشویی دارم... 😢
چشمم - برقگرفته- باز میشود
چادرم را - «مؤنث» (مادرانه) و بی اراده- کنار میدهم
قلبم از شدت شتاب این تغییر فاز، مچاله میشود
سرم از سرعت نوری این سفر، درد میگیرد.
در چشمانش خیره میشوم
شاید التماسش میکنم که شوخی کرده باشد
شاید هم دارم میسنجم که چقدر فوریت دارد!
در آن تاریکی چیزی دستگیرم نمیشود...
آه میکشم
چشمم را آرام میبندم،
دلم را میبرم میگذارم دوباره میان همان حلقه، در کربلا
و خودم بازمیگردم به اینجا
به سرزمین مادری....
.
بچه را بغل کردهام و از میان تاریکیِ مضاعفِ چادرها، راه میجویم:
«خروج»
.
.
مرا در خيمهی تو جایی هست، حسین؟
.
.
#مادرم_باافتخار
#مادری_را_با_همه_سختیهایش_دوست_دارم
#مادری_نیمی_از_عرفان_است
#مادرانه #مادر #مادری #روضه #هیئت_با_بچه #علی_اکبر #لیلا #مجنون
🖋هـجرتــــــــ
بله و ایتا @hejrat_kon
اینستاگرام @dr.mother8
#نشر_فقط_بامنبع
صدای بلند حسین حسین
تاریکی و گریه
گرما و ازدحام
نه!
اینجا جای ما نیست!
طاقتش را نداری
هم تو کلافه میشوی هم بقیه!
می رویم توی حیاط
نسیم خنکی میوزد لابه لای موهایت
نور ملایم سبز می تابد به صورت ماهت
صدای مداح تقریبا نمی آید و همه جا ساکت است!
امشب تا آماده تان کردم و رسیدیم به هیئت،
آخر مجلس بود.
پری شب و شب قبلش هم همین طور.
صدای خادم می آید
خانم ها ، توی حیاط به کسی شام نمی دهیم!
همه داخل باشند لطفا!
بیشتر خانم ها می روند تو
و حیاط خلوت می شود
منی که تو را به آغوش دارم
و آن خانمی که پسرکش خواب است روی فرش
آن یکی که باردار است
و آن پیرزنی که عصا دارد
و آن یکی که دخترک یک ساله اش را بغل گرفته!
ما به هم نگاه می کنیم
و می دانیم نمی شود ، نمی توانیم!
نمی توانیم مثل بقیه به موقع بیاییم
نمی توانیم جاهای خنک و خوب هیئت بنشینیم!
نمیتوانیم با تمرکز سخنرانی و مداحی گوش کنیم
بغض می نشنید وسط گلویم
من شما را طور دیگری شناخته ام
شما امام حسین همه اید
امام حسین ته هیئتی ها
امام حسین محروم ها
امام حسین ماهایی که نمیتوانیم هیئت برویم
ماهایی که دیر می رسیم
ماهایی که اگر برویم هم جایمان آن گوشه ای از هیئت است که خبری نیست!
اسم ما توی لیست این عزاداران شما نیست
اما ما روضه های شما را زندگی می کنیم!
ما خوب می فهمیم شیرخواره اگر خسته و تشنه شود چه حالی دارد!
ما با سه ساله ها و بهانه گیری هایشان آشناییم!
ما می فهمیم وقتی پسر نوجوانمان پشت لبش سبز می شود چقدر غیرتی می شود برای دفاع از خانواده اش!
ما مادرهایی که
داغ پسر جوان بر دل دارند، دیده ایم!
ما برادر داریم و می دانیم دلتنگی های خواهرانه یعنی چه!
ما ته هیئتی ها
ما محروم از روضه ها
ما زن ها
روضه های شما را زندگی می کنیم!
هر روز و هر شب که به شما فکر می کنیم دلمان آشوب می شود!
ما اگر هنوز دلمان برای هیئت ها پرمی کشد چون می خواهیم در هوای شما نفس بکشیم!
می خواهیم غبار پرچم شما دستی بر سر ما و بچه هامان بکشد!
ما اگر چه به ظاهر محرومیم اما با غصه های شما نفس می کشیم!
ما محتاج تمام علامت هایی
هستیم که به شما می رسد!
اسم ما را ته لیست عزادارهایتان بنویسید آقا!
✍محبوبه مرادی
#روضه
#مادرانه
#امام_حسین
✨مادربون | مادری و بچه داری
عضو شوید👈
https://eitaa.com/motherboon