eitaa logo
مهجور
136 دنبال‌کننده
197 عکس
40 ویدیو
2 فایل
هو‌ النور وصل‌ِتو کجا و من‌ِمهجور کجا..... مهجور | جدامانده و به تعبیری سخن پریشان اللهم لاتکلني إلی نفسي طرفة عین أبداً @maroozbahani تلگرام: https://t.me/maaahjor
مشاهده در ایتا
دانلود
هو المنتقم
دیگر حسابی بچه هیئتی شده. چراغ‌ها که خاموش می‌شوند و روضه اوج می‌گیرد. و نمی‌شود که «مامان گریه نکنی.» دیگر با به کودکانه با دوستانش ادامه می‌دهد. و می‌داند این اشک ریختن‌ها و سینه کوفتن‌ها، خوش‌و‌بش آخر مجلس روضه هست و و نذری هیئت. امشب چراغ‌ها که خاموش شد، بازی‌شان قطع نشد و در با بازی را ادامه دادند. روضه‌خوان زبان حال را دم گرفته: «از هرچی جنگ بدم میاد» هیجان بازی دخترها بالا رفته و کمی قاتی ذوق کودکانه. خانم میان‌سالی که کنارم نشسته، خم می‌شود سمت بچه‌ها و می‌گوید: «ساکت باشید، اومدیم روضه گوش بدیم.» یک لحظه می‌مانم و بعد با خودم تمرین می‌کنم که اگر باز زبان به تذکر بچه‌ها گرفت بگویم: «این بچه‌ها و دخترها.....» روضه‌خوان می‌اندازد وسط افکارم: «آخه کی از فحش و کتک خوشش میاد.» نگاهم سو می‌گیرد وسط خنده و بازی‌شان. می‌بینم که گویی فقط یک تذکر ساده بود، بی‌هیچ در نگاه و دختران. بی‌خیال تمرین حرفم می‌شوم. لحظه‌ای بعد بلند می‌شود و می‌آید سمتم، می‌گوید: «مامان! روسریم همش خراب میشه، درستش می‌کنی.» جوابش می‌دهم: «خوب موقع بازی چادرت رو دربیار تا روسریت هی تکون نخوره.» نوبت مرتب کردن است، می‌بینم هم از زیر روسری شده می‌گویم: «روسریتو درآر اول موهاتو دوباره ببندم بعد.» - : نه نمی‌خوام، . ـ : اینجا همه ، خانم‌ها که اشکال نداره موهاتو ببینند. ـ : نه دوست ندارم. بالاخره با ، راضی می‌شود. صدا با هق‌هق گریه می‌پیچد در گوشم : «از اینکه دست دراز کنند به معجرم خوشت میاد؟!» نگاهش می‌کنم. «برات عربی بستم که کمتر تکون بخوره.» - : ، برام آوردی. ـ : نه یادم رفت. فکر کردم اینجا هست. دم حیاط که شربت دادن مگه نخوردی؟! ـ : چرا خوردم. ولی تشنه‌م آب می‌خوام. نه شربت! سوز صدا می‌شود توی : «از خنده‌های حرمله، جون رباب بدم میاد.» فکر کنم کرده، شایدم شده یا حتی ! شروع کرده بهانه‌جویی که «انگشت پام می‌کنه. می‌مالی.» ـ : چقدر بهت گفتم، وسایل کاردستی‌ رو نریز تو اتاقت. دیدی آخرم پاتو گذاشتی رو قیچی و برید. ـ : عوضش کرد که راه نرم و پام درد نگیره. راست می‌گفت بودن حتی با و هم ذوق دارد. اصلا می‌ارزد زخمی شوی که بابا بیشتر از همیشه را بخرد و کند و . زخم، باشد چه بهتر! این‌طور بابای مهربان به می‌کشد که کمتر پای زخمی‌ات بگیرد. صدای محزون نفس بریده خنجر می‌زند بر سینه‌ام : «از اینکه می‌خورم زمین جلو عدو خوشت میاد؟! اینکه اینا به دخترات بگن کنیز خوشت میاد؟!» دیگر ندارم. را می‌کشم روی سرم. کاش قبلش به خانم میانسال گفته بودم: «حال و احوال این دختربچه‌ها است، کافی است ببینی، شنیدن چه می‌خواهی!» @maahjor
هو المنتقم
۱. چفت گوشواره‌‌اش باز شده و از گوشش درآمده، لنگهٔ گوشواره را گرفت دستش و آمد پیشم. «مامان، گوشوارم درومده چکار کنم؟» «بده من بندازمش تو گوشِت.» چینی به پیشانی‌اش داد و ابروها را درهم کشید. «آخه، می‌ترسم دردم بگیره!» دست می‌برم سمت گوشش، گوشواره هم در دستم، توضیح می‌دهم. «نگران نباش، مامانا بلدن آروم گوشواره بندازن. قول میدم دردت نگیره.» و تا جمله‌م تمام شود، گوشواره در گوشش جا خوش می‌کند. ۲. قبل از هیئت رفتن، بُرس و کش‌مو را آورد تا موهایش را شانه کنم و ببافتم. شروع کردم شانه کردن موها، گرهٔ موها نمی‌گذاشت بُرس راحت حرکت کند. موهایش کمی کشیده شد. دادش درآمد که «مامان دردم گرفت، چرا سفت شونه می‌کنی.» ازش معذرت خواستم و قول دادم آرام‌تر گرهٔ موها را باز کنم. مایع گره‌باز‌کن مو را روی موهایش اسپری کردم و بعد آرام‌‌آرام موها را شانه زدم. ۳. بند کفشش سخت بسته می‌شود. معمولاً برادر یا پدرش کمک می‌کنند بند کفشش را می‌بندند. قسمت زنانه هیئت بودیم دسترسی به مردهای خانه نبود. کمردرد منم اجازه خم‌شدن را نمی‌داد. بهش گفتم: «کفشت رو بگیر دستت از تو حیاط برو قسمت مردونه، بابا برات بپوشه.» لب ورچید که «اگه یه چیزی بره تو پام چی.» جواب دادم: «حیاط موزائیکه، تمییز و جاروکشیده هم هست. نترس چیزی تو پات نمیره.» «آخه ولی خیلی داغه. پام می‌سوزه تو آفتاب.» دست کشیدم روی صورتش و سرش را بوسیدم. آرام خم شدم و بند کفش‌هایش را بستم. @maahjor