🔸انسان مسئول:
💥الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام ـ
كانَ يقول :
🔸 ابنَ آدَمَ ، لا تَزالُ بِخَيرٍ
🔸 ما كانَ لكَ واعِظٌ مِن نَفسِكَ ،
🔸و ما كانَتِ المُحاسَبَةُ مِن هَمِّكَ ،
🔸و ما كانَ الخَوفُ لَكَ شِعارا ، و الحُزنُ لَكَ دِثارا .
🔸ابنَ آدمَ ، إنّكَ مَيِّتٌ وَ مبعوثٌ و مَوقوفٌ بَينَ يَدَيِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ
و مَسؤولٌ
🔸 فأعِدَّ جَوابا .
💥امام زين العابدين عليه السلام ـ بارها ـ مى فرمود:
🔸 اى فرزند آدم! تا زمانى كه واعظى درونى دارى و به محاسبه نفْس اهتمام مى ورزى
🔸و ترسْ جامه زيرين تو باشد و اندوهْ بالاپوشَت ، پيوسته در خير و صلاح خواهى بود.
🔸 اى فرزند آدم! تو مى ميرى و برانگيخته مى شوى؛
🔸و نيز در برابر خداوند عزّ و جلّ نگه داشته مى شوى و بازخواست مى شوى؛
🔸 پس جوابى آماده كن.۱
--------------------
۱-الأمالي للطوسي: 115/176.
عارفی 40 شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند
تمام روزها روزه بود.
در حال اعتکاف.
از خلق الله بریده بود.
صبح به صیام و شب به قیام.
زاری و تضرع به درگاه او
شب 36 ام ندایی در خود شنید که می گفت: ساعت 6 بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را ز یارت خواهی کرد
عارف از ساعت 5 در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه های بازار از پی دکان می گشت...
میگوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آنرا داشت...
به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: 4 ریال و 20 شاهی
پیرزن می گفت: نمیشه 6ریال بخرید؟
مسگران می گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند.
بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به 6 ریال می فروشم، خرید دارید؟
مسگر پرسید چرا به 6 ریال؟؟؟
پیر زن سفره دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه ای برای او نوشته است که پول آن 6 ریال می شود!
مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی،
امّا اگر اصرار داری من آنرا به 25 ریال می خرم!!!
پیر زن گفت: مرا مسخره می کنی؟!!!
مسگر گفت: ابدا"
دیگ را گرفت و 25 ریال در دست پیرزن گذاشت!!!
پیرزن که شدیدا متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد.
من که ناظر ماجرا بودم
و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از 4 ریال و 20 شاهی ندادند
آنگاه تو به 25 ریال می خری؟!!!
مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!!
من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! دست افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد!
گر دست فتاده ای بگیری... مردی
محقق و ادیب معروف مسيحى جورج جرداق در كتاب خود به نام «الامام علي صوت العدالة الانسانية» در عظمت عهدنامه جناب #مالک_اشتر مىنويسد:
«بسيار مشكل است كه انسان اختلافى در ميان اين عهدنامه و اعلاميّه جهانى حقوق بشر بيابد، بلكه تمام نكات اساسى موجود در اين اعلاميه در عهدنامه امام عليه السلام ديده مىشود. اضافه بر اين در عهدنامه امام چيزى است كه در اعلاميه جهانى حقوق بشر نيست و آن عواطف عميق انسانى است كه بر تمام اين نامه سايه افكنده است.»
خارج فقخ کتاب خمس درس 34 یکشنبه
متن: «فان نفياه كلاهما كان له |1| و عليه الخمس و ان ادعاه احدهما اعطي بلا بينة و ان ادعاه كل منهما ففي تقديم قول المالك وجه لقوة يده و الاوجه الاختلاف بحسب المقامات في قوة احدي اليدين».
|1| شرح: اشكال در این باره پیش از این بیان شد، و این تنها در صورتی صحیح است که ملك منتقل شده و مستأجر و مالك سابق و اسبق در همه طبقات تعلق کنز به خود را نفی کنند، و الا اگر شخص سوم غاصب یا عامل یا مانند این دو باشد احتمال تعلق كنز به مالك خانه جدا قوی است، زیرا کنز نزد عرف از توابع ملك خانه است، زیرا این احتمال وجود دارد که كنوز نیز مثل معادن باشد، و پیش از این بیان شد که معادن از انفال است و احياء مستقل دارد، بنا براین کسی که آن را بیابد گویا آن را إحيا کرده است، پس با اذن امام یا حاکم مالك آن میشود، و احياء زمین خانه و یا باغ احياء معادن موجود در آن شمرده نمیشود تا اینکه تابع آن باشد، آری از جهت تكليفی داخل شدن در خانه دیگری بدون اذن جایز نیست، ولی اگر با اذن و یا از روی عصيان داخل شد و معدن یا گنجی را یافت او احق به آن است، رجوع نمایید به انچه ما در باب معادن (مسأله 8) ذکر کردیم.
متن: مسألة 15: «لو علم الواجد انه لمسلم موجود هو او وارثه في عصره مجهول ففي اجراء حكم الكنز او حكم مجهول المالك عليه وجهان |1| و لو علم انه كان ملكا لمسلم قديم فالظاهر جريان حكم الكنز عليه».
|1| شرح: در این مسأله پیش از این بیان شد که با وجود آثار قدمت حكم كنز که تخميس و تملك بقيه باشد در آن جاری میشود، گرچه علم داشته باشد که برای یک مسلمانی است و وجود وارث او را احتمال بدهد.
اما اگر علم پیدا کند که جدیدا دفن شده و مالك مسلمانش آن را فراموش کرده و یا توانایی گرفتن آن را ندارد، موجهتر اجرای حكم مجهول المالك بر آن است، زیرا ادله كنز از مثل آن انصراف دارد.
و اما تمسك به موثقه اسحاق بن عمار برای ان که در آن آمده است: قال سألت ابا ابراهيم (ع) عن رجل نزل في بعض بيوت مكة فوجد فيه نحوا من سبعين درهما مدفونة فلم تزل معه و لم يذكرها حتي قدم الكوفة كيف يصنع؟ قال: «يسأل عنها اهل المنزل لعلهم يعرفونها» قلت: فان لم يعرفوها؟ قال «يتصدق بهت»{الوسائل 25: 448، کتاب اللقطه، ابواب اللقطه، باب 5، حديث 3].
اشکال بر آن این است که پیش از این اشكال در ارتباط موثقه مذکور به باب كنز بیان شد، زیرا عادت حکم میکند به اینکه کسی که در بعضی از بيوت مكه برای حج و زيارت فرود میآید در عروق و اعماق زمین کاوش نمیکند، پس دراهم به گونهای ذخیره نشده است که كنز بر آن صدق کند.
حکم گنجهای متعدد
متن: مسألة 16: «الكنوز المتعددة لكل واحد حكم نفسه في بلوغ النصاب و عدمه |1| فلو لم يكن آحادها بحد النصاب و بلغت بالضم لم يجب فيها الخمس، نعم المال الواحد المدفون في مكان واحد في ظروف متعددة يضم بعضه الي بعض فانه يعد كنزا واحدا و ان تعدد جنسها».
[1] شرح: نظير این مسأله در باب معدن بیان شد و آن فرع چهارم از فروع چهارگانه بود، رجوع کنید. و ملخصش این است: ممكن است گفته شود: در نظر عرف وحدت در موضوع اعتبار دارد، بنا براین هر كنزی موضوع مستقل شمرده میشود، چنانکه ممكن است گفته شود: موضوع خود كنز مركوز در زمین نیست، بلکه موضوع استغنام كنزي در مقابل استغنام تجاري و معدني و مانند این دو است، مگر نمیبینی تطبيق پیامبر (ص) آيه خمس بر كنز در قصه تخميس عبدالمطلب آن كنزی را که آن را یافته بود؟ {الوسائل خ: 496، کتاب الخمس، ابواب ما يجب فيه الخمس، باب 5، حديث 3]. از این تطبیق دانسته میشود که موضوع استفاده و استغنام كذائي است، پس اگر شحص سرمایهای داشته باشد و آن را در استخراج معادن متعدد یا كنوز متعدد صرف نماید گرچه نزدیک هم نباشند بر عمل او استغنام واحد صدق میکند، نظير ضمیمه کردن محصول دو مزرعه در باب زكات اگر مجموع آن دو به حد نصاب برسد.
بنا براین احوط با ملاحظه آنچه ذكر کردیم ضمیمه کردن است. آری، در صورت فاصله زماني استغنام به طوری که دو استغنام مستقل شمرده شوند نباید یکی از آن دو به دیگری ضمیمخه شود.
متن: مسألة 17: «في الكنز الواحد لا يعتبر الاخراج دفعة بمقدار النصاب فلو كان مجموع الدفعات بقدر النصاب وجب الخمس و ان لم يكن كل واحد منها بقدره»[1].
|1| شرح: نظير این مسأله در باب معدن بیان شد و آن فرع اول از فروع چهارگانه بود، پس رجوع نمایید، سخن در اینجا همان سخن در آنجا است.
یافت شدن چیزی در شکم چهارپا یا ماهی
متن: مسألة 18: «اذا اشتري دابة و وجد في جوفها شيئا فحاله حال الكنز الذي يجده في الارض المشتراة في تعريف البائع و في اخراج الخمس ان لم يعرفه [1].
[1] شرح: این مسأله در كلمات قدمای اصحاب عنوان شده است، [صدوق] در المقنعة گفته است: «و ان ابتاع شاة او بعيرا او بقرة فذبح شيئا من ذلك فوجد في جوفه شيئا له قيمة عرفه من ابتاع ذلك الحيوان منه فان عرفه اعطاه و ان لم يعرفه اخرج منه الخمس و كان احق بالباقي، فان ابتاع سمكة فوجد في جوفها درة او سبيكة او ما اشبه ذلك اخرج منها الخمس و تملك الباقي» [المقتعه: 647] و مانند آن است عبارت «النهايه» در كتاب «لقطة» [النهایه: 321].
و در «المراسم» آمده است: «و غير الطعام علي ضربين: موجود تحت الارض و في بطون ما يذبح للاكل و السموك و الاخر يوجد علي ظهر الارض فما وجده في بطون شئ فان كان انتقل اليه بميراث او من بحر و ماء اخرج خمسه و الباقي ملكه و ان انتقل اليه بالشراء عرف ذلك البائع فان عرفه رده اليه و الا اخرج خمسه و الباقي ملكه». [سلار، المراسم:206].
🌹امام زين العابدين عليه السلام:
منْ ثَبَتَ عَلَى وَلاَيَتِنَا فِي غَيْبَةِ قَائِمِنَا أَعْطَاهُ اَللَّهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ مِثْلِ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ
کسى كه در غيبت قائم ما بر موالات و دوستی ما پايدار باشد، خداى تعالى اجر هزار شهيد از شهداى بدر و اُحد به وى عطا فرمايد
كمال الدين جلد1 صفحه323
ای فلک ای روزگار عمر جوانی میخرم
لحظه های عاشقی بر زندگانی میخرم
رفته ایامی ز دستم بس ستمها دیده ام
می دهم دار و ندارم مهربانی میخرم
شهره ی شهرم ولی سنگ صبور غصه ام
شهرتم را میدهم من بی نشانی میخرم
میشود سالی تمام و میرسد سالی دگر
من خزان را در بهارم رایگانی میخرم
میشود موی سیاهم تک به تک رنگش سفید
پس ببین این تجربه با چه گرانی میخرم
دل نمیبندم به این دنیا که پر از حیله است
پس کنم مغلوب نفسم ٬ قهرمانی میخرم
ماندگارند شاعران در جای جای این جهان
نام نیک از من بس است پس جاودانی میخرم
پس بسوز سنگ صبور بیهوده ازعمری که رفت
ای فلک ای روزگار عمر جوانی میخرم
مقاله ای را که ملاحظه مینمایید قسمتی از کتاب «شیعه در منابع اهل سنت» است که به سبب ضرورت طرح آن و به منظور برطرف شدن شبهات در باره علم غیب غیر خدا در چند قسمت به خوانندگان گرامی تقدیم میشود: (احمد باقریان ساروی)
علم امام
باسمه تعالی
بيشتر فرقهها و مذاهب اسلامى بر اين باور هستند كه خليفه و جانشين پيامبر و امام مسلمانان بايد از دانش، آگاهى و بصيرت سرشار برخوردار باشد، تا بتواند مردم را ارشاد و راهنمايى كند و حلاّل مشكلات آنان باشد.
در اين ميان از نگاه شيعه امام مسلمانان كه منتخب خدا است، افزون بر افضليت در همه فضايل و كمالات، بايد داناترين مردم باشد، به گونهاى كه در زمان امامت خود به دانش ديگر انسانها نياز نداشته باشد، در حالى كه ديگران به علم او نيازمند باشند و او بتواند نيازمندىهاى دنيا و دين مردم را به گونه كامل برآورده كند و هيچگونه جهل و نادانى كه حلّ آن مورد نياز و پرسش مردم باشد از او مشاهده نگردد.
علماى علم كلام شيعه دليلهايى را كه براى اثبات لزوم امام براى جامعه آوردهاند، براى لزوم اعلميت امام نيز ذكر كردهاند.
على علیه السلام در باره علم خود فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ وَلايَرْقى اِلَىَّ الطَّيْر». نهج البلاغه، خطبه 3)
يعنى: «سيل معارف و دانش از بلنداى قلّه دانش من [به سوى مردم] سرازير مىشود و پرواز پرندگان به بلنداى دانش من نمىرسد».
يكى از بهانههاى سلفيون براى تكفير شيعه اين است كه مىگويند: شيعه نسبت به امامان خود غلوّ مىكنند و يكى از نشانههاى غلوّ را اعتقاد شيعه به ثبوت علم غيب براى امامان ياد مىكنند، در حالى كه از نگاه شيعه وجود علم غيب با اذن خدا يكى از راههاى شناخت امام واجب الاطاعه است، از اينرو بر ما لازم است به عنوان شيعه براى اثبات اين ادعا و بيان محدوده آن دليل بياوريم و به ادلّه منكران علم غيب پاسخ قانع كننده بدهيم.
ادلّه وجود علم غيب غير ذاتى در معصومان
هدف ما در اينجا اثبات امكان وجود علم غيب با اذن خدا از نگاه عقل و قرآن در برخى از مقرّبان درگاه خدا است كه به فيض عصمت نايل شده باشند، همانند پيامبران و جانشينان پاك آنان؛ اما اينكه امامان علیهم السلام داراى علم غيب بودهاند چيزى است كه از منابع اهل سنّت كمتر استفاده مىشود، از اينرو بايد به منابع معتبر روايى و كلامى شيعه رجوع كرد. در اينجا به بيان امكان وجود علم غيب در آنان با اذن خدا و غلوّ نبودن آن پرداخته مىشود:
لازم است بدانیم كه انسان به سبب عبادت خالصانه در پيشگاه خدا به اوصاف جلال او آراسته مىشود و - به سبب نايل شدن به كمالات - تجلّى اوصاف خدا مىگردد و خدا او را از قدرت و توانايىهاى بيشتر بهره مىرساند. در اينجا بيان مىشود كه يكى از اوصاف جلال خدا علم او است كه انسان كامل به سبب پالايش روح خود از آلودگىها و عبادت خالصانه مداوم، به خدا قرب پيدا نموده و خدا از گنجينه علم بىپايان خود او را بيش از ديگران بهره رسانده و از مكنونات غيبى خود او را عطا مىفرمايد، اين موضوع از نگاه عقل ممكن بوده و از آيات قرآن نيز استفاده مىشود.
علم غيب غير خدا در نگاه قرآن
در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه وجود علم غير ذاتى به امور غيبى در غير خدا با اذن، تعليم و اعطاى خدا را ثابت مىكند:
1. خدا فرمود: «او دانا به غيب است، هيچكس را از غيب خود آگاه نمىسازد، جز كسىكه از او راضى باشد، از پيامبر...». عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَدا إلاّ مَن ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ...». (الجنّ: 26-27(.
خدا در اين آيه شريفه، نخست علم ذاتى به غيب را براى خود اختصاص داده، سپس به صورت استثنا براى كسانى كه او از آنان راضى باشد نيز ثابت كرده است. بديهى است كه مقصود از علم غيب كسى كه خدا از او راضى باشد علم ذاتى نيست، بلكه علم اعطايى و تفضّلى از جانب خدا است، چنانكه طبرى در تفسير آيه از قتاده نقل كرده است كه گفت: او [خدا] آنان را بر مىگزيند و آنان را بر آنچه بخواهد آگاه مىكند. )جامع البيان، ج 29، ص 151(.
طبرى پيش از اين گفته است: بر غيب او هيچكس آگاهى پيدا نمىكند، به او نمىآموزد و نمىنماياند، جز كسى چون پيامبر از او راضى باشد، در اين صورت هرچه بخواهد آن پيامبر را از دانش غيبى آگاهى مىبخشد. . )جامع البيان، ج 29، ص 150(.
قرطبى سخن طبرى را به عنوان نخستين احتمال در تفسير آيه نقل كرده و در ادامه نوشته است: تا اينكه اين دليل بر نبوت او [پيامبر] باشد. )الجامع لاحكام القرآن، ج 20، ص 38(.
2. پس از خبر دادن از گوشهاى از زندگى معنوى پيامبران الهى و حضرت مريم علیها السلام و نعمتهايى كه به آنان اعطا فرموده بود با مخاطب قرار دادن پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله فرمود: «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيه إلَيْكَ». )آل عمران: 44(.«اين از اخبار غيبى است كه به تو وحى مىكنيم»
3. در مورد قرآن فرمود: «اين قرآن كريم است «إنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ * فى كِتابٍ مَكْنُونٍ * لاْيَمَسُهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُون». )الواقعه: 77 – 79(. ×در كتابى مكنون × جز پاكان بر آن دست نزنند». اين آيه را در كنار آيه تطهير قرار بدهيد كه فرمود «... إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا».)الاحزاب: 33(.
در كتاب «زيور خلافت» با استناد به روايات فراوان از منابع اهل سنّت ثابت شده است كه مقصود از «اهل البيت» در آيه شريفه: پيامبر صلی الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسين علیهم السلام است و اين پنج تن اصحاب كسا هستند كه اراده خدا به تطهير آنان تعلّق گرفته است؛ بنابراين پنج تن اهل بيت علیهم السلام چون معصوم و طاهر هستند طبق آيه سوره واقعه با اذن و اراده خدا از كتاب مكنون او آگاهى دارند.
4. در باره اثر تقواى الهى فرمود: «... وَاتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُم اللّهُ...». )البقره: 282(. «... و تقوا پيشه كنيد و خدا شما را تعليم مىدهد...».
مخاطب در اين آيه همه مردم هستند؛ يعنى هر كس تقواى الهى داشته باشد خدا او را تعليم مىدهد، بديهى است كه هر كس درجات عالى تقوا را بپيمايد از تعليم الهى بيشتر بهره مىبرد و اين تعليم به دانستههاى بشرى اختصاص ندارد، چون آيه مطلق است، جز اينكه دانش دريافت شده انسان - اگرچه از راه تقوا باشد - در برابر علم بىپايان و مطلق خدا دانشى محدود و پرتوى از خورشيد دانش حق تعالى و وابسته كامل به علم بىپايان او است.
(ادامه دارد)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با سـلامی
پر از حسِ خـوب زنـدگی🕊🌸
ســــ😊✋ــــلام
صبـح دو شنبه تـون بـخیر 🕊🌸
و زندگی تون
سـرشـار از لحظه هـای ناب🕊🌸
امـروزتـون پـراز موفقیت🕊🌸
و سرشار از خیرو برکت🕊🌸
🗓 تقویم شیعه:
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۰۸ اسفند ۱۴۰۱
میلادی: Monday - 27 February 2023
قمری: الإثنين، 6 شعبان 1444
📆 روزشمار:
▪️5 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️9 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️25 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️34 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️39 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
خمس درس 45.MP3
42.77M
خارج فقه
کتاب خمس
درس 35
دو شنبه 8 اسفند 1401 شمسیخمس درس 45خمس درس 45
خارج فقه درس 35 دو شنبه
بررسی: مقتضای قاعده این است که در مورد آنچه در شکم حیوان یافت میشود احكام لقطه یا مجهول المالك جاری شود، محصوصا اگر اثر اسلام بر آن وجود داشته باشد، مؤيد اولی [جاری شدن حکم لقطه] چیزی است که در مورد آنچه بعضی از سارقان نزد شخصی به ودیعه میگذارند وارد شده است، که در ان حكم لقطه بار شده است. {الوسائل 25: 463، کتاب اللقطه، ابواب اللقطه، باب 18، حديث 1].
ولی در این مقام روايت صحيحه وارد شده است از عبدالله بن جعفر الحميري قال: كتبت الي الرجل (ع) اسأله عن رجل اشتري جزورا او بقرة للاضاحي فلما ذبحها وجد في جوفها صرة فيها دراهم او دنانير او جوهرة لمن يكون ذلك؟ فوقع (علیه السلام): «عرفها البائع فان لم يكن يعرفها فالشئ لك رزقك الله اياه». {الوسائل 25: 452، کتاب اللقطه، ابواب اللقطه، باب 9، حدیث 1 و 2] و از آنجا که روايت صحيحه است که مشايخ ثلاث آن را روایت کرده و اصحاب به مضمون آن فتوا دادهاند عمل به آن متعین میشود.
و اطلاقش، آن صورتی را نیز شامل میشود که دراهم و دنانير اثر اسلام و سكه آن باشد، و شاید حصر تعريف بر بائع به عنوان غالب حمل بشود، از اینکه نوعا دابه در غير حريم بائع قرار ندارد و این احتمال که ان چهارپا مال غير بائع را بلعیده باشد ضعيف است و عقلا به آن اعتنا نمیکنند، و خصوصيتی برای بائع نیست، پس مراد از آن کسی است که دابه در اختيار او بوده و در خارج از سوی او به آن مرد منتقل شده است،؛ گرچه غاصب آن بوده است، چه رسد به مثل واهب، و مانند او، و مراد از ان جنس بائع است، نه شخص آن، پس بائع اسبق فالاسبق را نیز شامل میشود، البته اگر احتمال داده شود موقع بلعیدن آن حیوان نزد او وجود داشته است، با این بيان تطبيق صحيحه بر قواعد ممکن میشود.
و اما خمس در صحيحه ذکر نشد در حالی که در مقام بيان بوده است، و لی اصحاب ما آن را مقدم داشته و به ان در كتابهایشان که برای نقل فتاوي مأثوره از ائمه (ع) آماده کردند مانند المقنعه [صفحه 646 - 647] و النهايه [321 - 322] و المراسم [صفحه 206] به آن فتوا دادند، و ظاهر کلامشان عدم استثناء مؤونه سال است، و آیا آنان در این باره نصی داشتند که به دست ما نرسیده است و یا آن را در مفهوم كنز مندرج نمودند، چنانکه در باب کنز آن را ذكر کردند؟! مخفی نماند که مندرج کردن آن [یافت شده در شکم حیوان] در مفهوم كنز و نیز قياس آن به کنز مشكل است، و مخالفت اصحاب نیز با توجه به ذكر آن از سوی آنان در كتابهای اشاره شده مشكلتر است.
و [ابن ادریس] در السرائر بين آنچه در شکم دابه یافت شود و آنچه در شکم ماهی یافت شود در وجوب تعريف بائع و در وجوب تخميس – اگر ان را نشناسد – به تساوی حکم کرد، ولی بعد از استثناء مؤونه سال و گفته است: «لانه من جملة الغنائم و الفوائد» [السرائر 2: 106].
ولی اقوي همان است که اصحاب به آن قائل شدهاند، که وجوب تخميس است، نه از این جهت که از مصاديق كنز باشد، بلکه به این جهت که اظهر مصاديق برای «ما غنمتم» است و مؤونه سال نباید استثنا بشود، به دلیل انچه که در جای خود خواهد امد که عبارت از عدم استثناء مؤونه است جز در حرفهها و اكتسابات يوميه مانند صناعات و زراعات و تجارات.
عدم اعتبار نصاب در محل نزاع
متن عروه: و لا يعتبر فيه بلوغ النصاب |1| و كذا لو وجد في جوف السمكة المشتراة مع احتمال كونها لبائعها |2| و كذا الحكم في غير الدابة و السمكة من سائر الحيوانات .
|1| شرح: چون از مصاديق كنز نیست تا نصاب آن در آن اعتبار داشته باشد.
|2| شرح: در «المقنعه» [صفحه 647] و «النهايه» [صفحه 321 - 322] بين دابه و ماهی فرق گذاشته شد، و در ماهی تعريف را واجب ندانسته است، آری، در «المراسم» [صفحه 206] و «السرائر» [ج 2: 106] بین آن دو فرق گذاشته نشد.
ولی ظاهر این است که فرق بين آن دو به صورت اغلب است، زیرا آنچه در شکم چهارپایان یافت میشود غالبا از متملكات ضائعه مانند دراهم و مانند اینها است، بر خلاف ماهی که آنچه در شکمش یافت میشود غالبا در شکمش و یا در دریا یافت میشود، از اینرو در مورد ماهی به تعريف نیازی نیست، چون در ملك بائع داخل نشد، به این جهت – چنانکه گفتهاند - بائع حیازت ان را قصد نکرد و یا به این جهت که از ملك تبعی او خارج است، چنانکه ظاهرا تبعا داخل شده بود، زیرا قصد حيازت ماهی مستلزم قصد حيازت همه اجزاء ان و ملحقات آن به صورت تبعی و به نحو معناي حرفی است، و چنانکه در حيازت تبعیت میکند در قصد بيع تیز تبعیت میکند.
و بالجمله: بائع نسبت به هر چیزی را که حیازت کرده و مالك آن شده است را قصد میکند، نهایت اینکه میان قصد و لحاظ متعلق به مجموع و لحاظ متعلق به اجزاء و لواحق به حسب استقلال و تبعيت فرق وجود دارد."
آری اکر در شکم ماهی چیزی مانند دراهم و مثل اینها یافت شود و احتمال داده شود که ملك بائع است با احتمال عقلائی، مانند اینکه آن ماهی را از حوض خانه و یا باغ او صید کند، در این صورت در وجوب تعريف به دابه ملحق میشود، چنانکه دابه وحشی صيد شده جديد به ماهی ملحق میشود.
و اما خمس، پیش از این بیان شد که اقوي ثبوت آن در هر دو است.
متن عروه: مسألة 19): انما يعتبر النصاب في الكنز بعد اخراج مؤونة الاخراج |1|.
[1] شرح: احوط اعتبار نصاب قبل از اخراج مؤونه است، همانند معدن.
فرع دوم: اشتراک گروهی در استخراج کنز
متن عروه: مسألة 20): اذا اشترك جماعة في كنز فالظاهر كفاية بلوغ المجموع نصابا و ان لم يكن حصة كل واحد بقدره [1].
[1] شرح: این فرع دوم از فروع چهارگانه است که پیش از این در معدن ذکر شده است، و پیش از این بیان شد که اقوی اعتبار نصاب در سهم هر یک از آنان است، زیرا موضوع خمس نفس معدن یا كنز از این جهت که مركوز در زمین است نیست، بلکه موضوع خمس استغنام از آن است و هر یک از اشیاء هفت و یا پنجگانه که یکی از آنها كنز است و از جهت غنيمت بودن و مشمول ايه شريفه بودن خمس در آنها واجب است، چنانکه در این مقام قول پیامبر (ص) در وصيتش به علی (ع) گواهی میدهد که فرمود: «يا علي ان عبدالمطلب سن في الجاهلية خمس سنن اجراها الله له في الاسلام ... و وجد كنزا فاخرج منه الخمس و تصدق به فانزل الله (و اعلموا انما غنمتم من شئ فان لله خمسه)» [وسائل الشیعه 9: 496، کتاب الخمس، أبواب ما یجب فیه الخمسف باب 5، حدیث 3]، و از آنجا که هر فردی مستقلا مكلف است، از اینرو استغنام هر یک از مكلفين موضوع مستقل برای خمس است و استغنام آن شخص به استغنام غير او ضمیمه نمیشود، چنانکه در باب زكات نیز چنین است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به اعتراف وهابيت : در تورات نوشته شده كه يهود توسط شخصي به نام علي شکست خواهند خورد
هدایت شده از دیدهبانهوشیار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 می دونستین که ؛
یک نفر از سپاه فرعون غرق نمیشه!؟!؟!
میدونید چه کسی بود !
و چرا غرق نشد؟؟؟
حدیث دروغ تبعیض نژادی
یک حدیث دروغ در منابع اهل سنت نقل شده که عبارت است از:
عن ابی درداء عن النبی صلی الله علیه و سلم قال: خلق الله آدم حین خلقه فضرب کتفه الیمنی فأخرج ذریة بیضاء کأنهم الذر و ضرب کتفه البسری فأخرج ذریه سوداء کأنهم الحمم فقال للذی فی یمینه إلی الجنة و لا أبالی و قال للذی فی کفه الیسری إلی النار و لا أبالی.( کتاب سلسله احادیث صحیحه جلد اول صفحه ۱۱۴)
؛از ابودرداء از رسول خدا نقل شده است که او فرمود: هنگامی که خداوند آدم را خلق کرد، به کتف راست او زد؛ پس فرزندان سفید پوستی را خارج کرد که همانند ذر (ذرههایی که با تابیدن آفتاب ، نورانی میشود و قابل دیدن است). و به کتف چپ او زد؛ پس فرزندان سیاه پوستی را خارج کرد که همانند خاکستر بودند. به کسانی در سمت راست بودند، فرمود: بروید به بهشت ، هیچ مشکلی نیست . و به کسانی که در سمت چپ بودند، گفت: به سوی جهنم بروید، هیچ مشکلی نیست.
اشکال اول: این حدیث از دیدگاه اهل سنت با توجه به ملاکهای آنان در علم رجال درست است، ولی از دیدگاه امامیه صحیح نیست و ابو دردا گرچه از اصحاب پبامبر (ص) بود ولی در جنگ صفین خود را کنار کشید و علی ع را یاری نکرد و طبق نقل ابن کثیر مردم را – هماهنگ با معاویه - تشویق میکرد به خونخواهی عثماندر مقابل علی ع
پیامبر به او فرمود « پیامبر صلى الله علیه و آله درباره وى را در پى داشت كه فرمود: إنّ فیك جاهِلیّة و او پرسید: جاهلیةُ كفر أو إسلام و پیامبر فرمود: جاهلیة كفر» [حاشیه شیخزاده، ج 6، ص 634].
ز ابودرداء جملهاى نقل شده كه اگر درستى آن تأیید شود، از علاقه میان او و امویان حكایت دارد: لامَدینةَ بعدَ عُثمان ولا رَجاءَ بعدَ معاویه» [الاستیعاب، ج 3، ص 300]
اشکال دوم: این حدیث با صریح آیات قرآن ضدیت دارد که ملاک ورود به بهشت و دوزخ را ایمان و عمل صالح دانست است (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ نَقيرا) [نساء: 124] « و كسيكه عمل مىكند از نيكوييها از مرد يا از زن و او مؤمن است، پس آنها داخل مىشوند ببهشت، و ستم كرده نمىشوند به چيز اندكى».
(يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم) [حجرات: 12] « اى مردم ما خلق كرديم شماها را از مرد و زنى، و قرار داديم شماها را متشكّل از قبيله و شعبهها تا شناخته گرديد، و گراميترين شماها نزد خداوند پرهيزكارترين شما باشد».
با روایت معروف پیامبر (ص) مخالف است که فرمود (لافَضلَ لِعَرَبِيٍ عَلى عَجَمِيٍّ و لاعَجَمِيٍّ عَلى عَرَبِيٍّ و لا أحَمَرَ عَلى أسوَدَ و لا أسوَدَ عَلى أحَمَرَ إلاّ بِالتَّقوى) [تحف العقول ص 34 وووو]
علم امام (قسمت دوم) (احمد باقریان ساروی)
در آياتى از قرآن وجود علم غيب براى غير خدا نيز با اذن او ثابت شده است:
1. در مورد حضرت آدم علیه السلام فرمود: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّها...». )البقره: 31(.«و خدا همه نامها را به آدم تعليم داد...».
برخى از مفسران گفتهاند: مقصود از «أسماء»: مسمّيات است و در آيه مضافى در تقدير است؛ يعنى: خداوند مسمّاهاى نامها را به آدم ياد داد و اجناسى را كه خدا آفريده بود به او نماياند و به او ياد داد كه نام اين اسب، نام اين شتر و نام اين چنين و چنان است و حالات آنها و آنچه از منافع دينى و دنيايى كه به آنها مربوط بوده است را ياد داد. )الكشاف، ج 1، ص 126 – 127(.
اين در حالى بود كه فرشتگان نه آن نامها را مىدانستند و نه ويژگىهاى آنها را، از اينرو عاجزانه به خدا عرضه داشتند: «... سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إلاّ ما عَلَّمْتَنا...». )البقره: 32(.«... خدایا ما نمىدانيم جز آنچه را كه تو به ما ياد دادهاى...».
آيا دانستن نامهاى مخلوقات خدا و ويژگىهاى آنها براى كسى كه هيچگونه تعليم غير خدايى نديده است علم غيب نيست؟ چيزهايى را كه فرشتگان معترض به خلقت آدم نيز آنها را نمىدانستند، با اينكه آن فرشتگان از مقرّبان درگاه خدا و معصوم بودند خداوند از علم ويژه خود به آنان عنايت نكرد، تا آنجا كه - به سبب جهل به هدف خداوند از خلقت آدم علیه السلام - لب به اعتراض گشودند؛ ولى خدا به آدم علیه السلام دانش ويژه خود را عطا فرمود و همين موجب محكوميت و خضوع فرشتگان در پيشگاه خدا شد.
2. در باره ابراهيم علیه السلام فرمود: «وَ كَذلِكَ نُرى ابراهيمَ مَلَكوتَ السَّمواتِ وَالأرْضَ...». )الانعام: 75(.«و بدينگونه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم...».
3. در باره خضر علیه السلام فرمود: «... وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْما». )الكهف: 65(.«... و ما از جانب خود به او دانش داديم».
ثعلبى نوشته است: مقصود خضر است كه نام او بليا بن ملكان بن يقطين است و خضر لقب او بود. (الكشف والبيان، ج 6، ص 183(.
4. در باره يوسف علیه السلام در آن هنگام كه در زندان بود، از زبان او با مخاطب قرار دادن دو زندانى هم بند خود نقل كرده است: «... لايَأْتِيكُما طعامٌ تُرْزَقانِهِ إلاّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْويلِهِ قَبْلَ اَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمّا عَلَّمَنى رَبّى...». )يوسف: 37(.
«... هيچ خوراكى كه روزى شما گردد به شما نمىرسد جز اينكه پيش از رسيدن آن به شما از حقيقت آن شما را خبر مىدهم...».
5. از زبان يعقوب علیه السلام - پس از رسيدن خبر زنده بودن يوسف - با خطاب به پسرانش نقل كرده است: «... أَلَمْ أَقُلْ لَكَمْ إنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ». )يوسف: 96(. «... آيا من به شما نگفتم كه من از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد».
6. از زبان عيسى علیه السلام نقل مىكند: «...وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ...». )آل عمران: 49(.«و با اذن خدا... من از آنچه كه در خانههاى خود مىخوريد و ذخيره مىكنيد به شما خبر مىدهم».
7. در مورد آوردن تخت ملكه سبأ فرمود: «قالَ الَّذى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إلَيْكَ طَرْفُكَ...». )النمل: 40(. «آنكس كه بهرهاى از كتاب خدا داشت گفت من آن را پيش از آنكه چشم بر هم بزنى نزد تو مىآورم...».
برخى گفتهاند كسى كه نزد او علم كتاب بود آصف بن برخيا كاتب سليمان علیه السلام بود الكشاف، ج 3، ص 367(، در حالى كه از پيامبران نبود، او به وسيله آن علم و قدرت توانست تخت ملكه سبأ را در يك چشم بر هم زدن نزد سليمان علیه السلام بياورد.
8. به همه مردم فرمود: «كَلاّ لَوْ تَعلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينَ * لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ». (التكاثر: 5 – 6(. «اگر شما علم يقين پيدا كنيد * آتش دوزخ را خواهيد ديد».
9. خطاب به پیامبر صلی الله علیه واله فرمود: (ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْك) [آل عمران: 44 و یوسف: 102]. «(اینها از اخبار غیبی است که به تو وحی نمودهایم» و (تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا) [هود:49] «اين قصّه (از حضرت نوح) از خبرهاى غيبى است كه وحى كرديم بتو آنها را، و نبودى كه بدانى آنها را تو و نه قوم تو از پيش».
صریح سه آیه است که خبرهای غیبی است.
10. علی علیه السلام در نهج البلاغه فرمود:
«... وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ كُلَّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِيعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ وَ لَكِنْ أَخَافُ أَنْ تَكْفُرُوا فِيَّ بِرَسُولِ اللَّهِ )ص(».(نهج البلاغه (صبحی الصالح) خطبه 175 ص 250).
«و به خدا سوگند اگر بخواهید هر یک از شما مردم را خبر بدهم از مکان آمدن و مکان رفتنش و همه امور مربوط به او هر آینه انجام میدهم، ولی ترس دارم که شما در مورد مورد من به پیامبر خدا (ص) کافر گردید».
مقصود حضرت این است که من اگر خبر بدهم ممکن است شما مرا از پیامبر صلی الله علیه وآله برتر بدانید.
افزون بر روايات فراوان در منابع اهل سنّت كه در آنها شهادت امام حسين علیه السلام با اِخبار جبرئيل به پيامبر صلی الله علیه وآله نقل شده است و نيز روايات فراوان از پيشگويىهاى پيامبر در باره آينده امّت اسلامى و بهشت خود و على علیه السلام و برخى از اهل بيت و صحابه بيان شده است كه مواردى از آنها در كتاب «زيور خلافت» در باره على علیه السلام و در كتاب در ادامه با عنوان «امامان شيعه در منابع اهل سنّت» در باره برخى از امامان آمده است كه جاى هر گونه ترديد و شك را از دلها بيرون مىبرد.
🗓 تقویم:
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۰۹ اسفند ۱۴۰۱
میلادی: Tuesday - 28 February 2023
قمری: الثلاثاء، 7 شعبان 1444
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️8 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
▪️24 روز تا آغاز ماه مبارک رمضان
▪️33 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام
▪️38 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
علم امام (قسمت سوم) (احمد باقریان ساروی)
ادلّه منكران علم غيب در غير خدا
براى انكار علم غيب در غير خدا به آياتى از قرآن استناد شده است:
1. خدا به پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود به مردم بگويد: «... لَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ...». )الأعراف: 188(. «... اگر من دانش غيبى داشتم خير و خوبى براى خود را افزايش مىدادم...».
2. به پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «قل لايَعلمُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَاْلأَرْضِ الْغَيْبَ إلاَّ اللّهُ...». )النمل: 65(.«به مردم بگو در آسمانها و زمين كسى كه غيب را بداند جز خداوند وجود ندارد...».
3. و فرمود: «وَ لِلّهِ غَيْبُ السَّمواتِ وَالأَرْضِ...». (هود: 123(. «دانش غيبى آسمانها و زمين تنها از آنِ خدا است».
4. و فرمود: «إنَّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِى الأرْحامِ وَ ماتَدْرى نَفْسٌ ماذا تَكْسِبُ غَدا وَ ما تَدْرى نَفْسٌ بِأىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إنَّ اللّهَ عَليمٌ خَبيرٌ». لقمان: 34.
«نزد خدا دانش روز رستاخيز است و باران را مىباراند و آنچه در درون رحمها است مىداند و هيچكس نمىداند در چه سرزمينى مىميرد، خدا بسيار داناى آگاه است».
5. و به پيامبر صلی الله علیه وآله فرمود: «قُلْ ما كُنْتُ بِدْعا مِنَ الرُّسُلُ وَ لا أَدْرى مايُفْعَلُ بى وَ لا بِكُمْ...». )الاحقاف: 9(.
«به آنان بگو من راه تازهاى بر خلاف پيامبران پيشين بر نگزيدهام و نمىدانم با من و شما چه خواهد شد...».
امام صادق علیه السلام فرمود: فوالله الذی لا اله الا هو ما أعلم الغيب ولا آجرنی الله فی أمواتی ولا بارك لی فی احيائي ان كنت قلت له... ولقد قاسمت مع عبدالله بن الحسن حائطا بینی و بینه فأصابه السهل و الشرب و اصابنی الجبل، فلو كنت أعلم الغيب لاصابنی السهل و الشرب و أصابه الجبل (اختیار معرفة الرجال معروف به رجال کشی ج ۱ ص ۲۹۲ یا ج ۲ ص ۵۷۹).
«سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست من غیب نمیدانم و خدا در مورد مردگانم مرا پناه ندهد و در مورد زندگانم به من برکت ندهد اگر من این سخن را به او [عبد الله بن حسن] گفته باشم... من با عبد الله بن حسن باغی را تقسیم کردیم، سهم من زمین هموار و قابل آبیاری و سهم او کوه شد، اگر من دانای به غیب بودم قسمت هموار و قابل آبیاری به من و قسمت کوه به او میرسید».
پاسخ كلّى به أدلّه منكران
در علم اصول فقه بيان شده است كه يك دليل لفظى - آيه قرآن يا روايت - اگر به صورت عام يا مطلق چيزى را نفى كند و دستهاى ديگر به ظاهر در نگاه بدوی با دسته نخست در تناقض بوده و آنچه را در دسته نخست نفى شده است براى موارد و يا افرادى اثبات كند، براى رفع تناقض بدوى بايد دليل اول را اگر عام بود با دليل دوم تخصيص بزنيم و اگر دليل اوّل مطلق بود با دليل دوّم مقيّد كنيم و اگر هر دو دليل مطلق بودند، هر دو را مقيّد نماييم؛ از اين راه آن تناقض بدوى ظاهری ميان دو دليل برطرف مىگردد.
در باره علم غيب نيز همين روش را به كار مىگيريم؛ يعنى مىگوييم: مقصود از آياتى كه علم غيب را به خدا اختصاص مىدهد و وجود آن در جز او را نفى مىكند اين است كه علم ذاتى به امور غيبى و پنهانى از آنِ خدا است، چنانكه در توقيع امام زمان علیه السلام به محمّد بن هلال كرخى آمده است: «يا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِىٍّ! تعالَى اللّهُ عمّا يَصِفُونَ سُبْحانَهُ وَ بَحَمْدِهِ، لَيْسَ نَحْنُ شُرَكاءَ فى عِلْمِهِ وَلا فى قُدْرَتِهِ، بَلْ لايَعْلَمُ الْغَيْبَ غَيْرُهُ...». (بحار الانوار، ج 25، ص 266 – 267(.
«اى محمد بن على! خدا از آنچه آنان وصف مىنمايند والاتر است، او منزّه از آن اوصاف است و ستايش او را سزا است، ما شريكان در علم و قدرت او نيستيم، بلكه جز او هيچكس علم غيب نمىداند».
و امّا مقصود از آياتى كه در آنها براى برخى از پيامبران الهى علم غيب ثابت شده است، چنانكه در برخى از آيات تصريح شده است، با اذن خدا است و حضرت يوسف به دو هم بند زندانى خود گفته بود كه علم او با تعليم پروردگارش بوده است.
علامه مجلسى رحمه الله در اين باره نوشته است: «مقصود از نفى علم غيب از آنان [امامان علیهم السلام] اين است كه بدون وحى و الهام نمىدانند؛ أمّا آنچه با وحى و الهام باشد نفى آن ممكن نيست، زيرا عمده معجزات انبيا و اوصيا علیهم السلام خبر دادن از امور غيبى است».(بحار الانوار، ج 25، ص 268(.
ولى سفسطه كنندگان سلفى ناآگاه از فنّ اجتهاد، بدون در نظر گرفتن آيات و روايات مخصِّص و مقيِّد و تنها با توجه به آيات عام و مطلق بر شيعه خرده مىگيرند، در حالى كه اگر سخن شيعه را بخواهند نپذيرند كجراهه به تناقض در آيات قرآن قايل مىشوند و از سوى ديگر جاهلانه شيعه را به غلوّ متّهم مىكنند، اين در حالى است كه وجود علم غيب در پيامبر صلی الله علیه وآله در منابع فراوان اهل سنّت آمده و در اين زمينه و نيز در باره ديگر كرامات او صلی الله علیه وآله كتابهايى به عنوان «دلائل النبوه» نوشتهاند كه يكى از آنها تأليف بيهقى است.
امامان معصوم علیهم السلام به ترتيب از على علیه السلام و امامان پس از وى پرورش يافته مكتب نبوّت هستند و بسيارى از آنچه كه جبرئيل با فرمان خدا به پيامبر صلی الله علیه وآله تعليم داده است، با تعلیم پیامبر صلی الله علیه واله به على علیه السلام؛ سپس از سوى هر امامى به امام پس از وى منتقل شده است، افزون بر اينكه طبق آيات پيشين، به سبب تقواى الهى از تعليم ويژه خدا بهره مىبرند و طبق آيه تطهير شرط اساسى بهره بردن از معارف بلند قرآن را كه طهارت است، دارا هستند.
چنانکه طبق خیرهای مستفیض شیعه و سنی علی علیه فرموده بود «سلونی قبل أن تفقدونی».[ذهبى، تاريخ الاسلام 3: 638؛ ابن مردويه، مناقب على بن ابىطالب (ع): 87، ح 76؛ محب طبرى، مناقب الامام امير المؤمنين على (ع) من الرياض النضره: 190؛ مختصر ذخائر العقبى: 136؛ باعونى، جواهر المطالب 1، ب 32: 204؛ احمد حنبل، فضائل اهل البيت من كتاب فضائل الصحابه: 153، ح 222؛ بكرى، فيض الملك العلاّم: 62؛ خوارزمى، المناقب: 90 - 91، ح 83؛ متقى هندى، كنز العمّال 13: 130 - 131، ح 36415؛ صالحى شامى، سبل الهدى والرشاد 11: 288؛ ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق 42: 399؛ صنعانی، الروضة الندیه:223؛ ایجي، فضائل الثقلین من توضیح الدلائل:274؛ نووی، تهذیب الأسماء واللغات الجزء الاول من القسم الاول: 346]
به مردم كوفه فرمود: «اى مردم! پيش از اينكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا من به راههاى آسمان داناتر از راههاى زمين هستم».(نهج البلاغه، صبحى، خ 189، فراز سوم؛ ابن طلحه، مطالب السؤول:77).
در این صورت اگر از او در باره امور غیبی را هم میپرسیدند لازم بود پاسخ بدهد، زیرا سخن امام علیه السلام هیچ قید و شرطی ندارد و فقط عرش حدا استثنا شده است.
(در قسمتهای بعدی به پاسخ تشریحی آیات و روایات پرداخته میشود)