#مطالعه
#داستانهای_شگفت
59 - عاقبت به خیری
عبد صالح حاج یحیی مصطفوی اقلیدی که در سفر حج و زیارت عتبات مصاحبت ایشان نصیب شده بود نقل کرد که یکی از أخیار اصفهان به نام سید محمد صَحّاف ارادت و علاقه زیادی به مرحوم سید زین العابدین اصفهانی داشت و چون یک سال از فوت مرحوم سید زین العابدین گذشت شب جمعه ای آن مرحوم را در خواب دید که در بستانی وسیع و قصری رفیع است و در آن انواع فرشهای حریر و استبرق و ریاحین و گلهای رنگارنگ و انواع خوردنیها و آشامیدنیها و جویهای آب و خلاصه انواع لذایذ و بهجتهای موجود به طوری که مبهوت می شود و می فهمد که عالم #برزخ است و آرزو می کند که در آن مقام باشد .
پس به جناب سید می گوید شما در چنین مقامی در کمال بهجت و آسایش هستید و ما در دنیا گرفتار هزاران ناملایم و ناراحتی می باشیم ، خوب است مرا نزد خود در این مقام جای دهید.
جناب سید می فرماید اگر مایل هستی با ما باشی هفته دیگر #شب_جمعه منتظر شما هستم از خواب بیدار می شود و یقین می کند که یک هفته از عمرش بیشتر نمانده است پس سرگرم اصلاح کارهایش می شود، بدهی هایش را می پردازد و وصیتهای لازمه اش را به أهلش می نماید .
بستگانش می گویند این چه حالتی است که عارضت شده ؟ می گوید خیال سفر طولانی دارم .
بالجمله روز پنجشنبه آنها را با خبر می کند و می گوید روز آخر #عمر من است و امشب به منزل خود می روم. می گویند تو در کمال صحت و سلامتی هستی می گوید وعده حتمی است شب را نمی خوابد و تا صبح به #دعا و #استغفار مشغول می شود و اهلش را وا می دارد استراحت کنند .
پس از طلوع #فجر که به بالینش می آیند می بینند رو به قبله خوابیده و از دنیا رفته است، رحمة اللّه علیه.