eitaa logo
مباحث
1.7هزار دنبال‌کننده
36.6هزار عکس
32.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ❒ قرآن کریم ؛ دو صفحه (کانال تلاوت) ❒ نهج البلاغه ؛ حکمت ها(نامه ها، جمعه) ❒ صحیفه سجادیه ؛ (پنجشنبه ها) ⇦ مطالب متفرقه ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
34 - دادرسی ولی عصر (علیه السلام) و نیز حاجی مؤمن مزبور - علیه الرحمه - نقل کرد که در اول جوانی شوق زیادی به و ملاقات حضرت حجت علیه السلام در من پیدا شد که مرا بی قرار نمود تا اینکه خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم (و البته این عهد از روی نادانی و شدت اشتیاق بود) دو شبانه روز هیچ نخوردم، شب سوم اضطرارا قدری آب خوردم حالت غشوه عارضم شد، در آن حال حضرت حجت علیه السلام را دیدم و به من تعرّض فرمود که چرا چنین می کنی و خودت را به هلاکت می اندازی، برایت طعام می فرستم بخور. پس به حال خود آمدم ثلث از شب گذشته دیدم مسجد( مسجد سردزک ) خالیست و کسی در آن نیست و درب مسجد را کسی می کوبد، آمدم در را گشودم دیدم شخصی عبا بر سر دارد به طوری که شناخته نمی شود، از زیر عبا ظرفی پر از طعام به من داد و دو مرتبه فرمود بخور و به کسی نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار و رفت، داخل مسجد آمدم دیدم برنج طبخ شده با مرغ بریان است، از آن خوردم و لذتی چشیدم که قابل وصف نیست. فردا پیش از غروب آفتاب، مرحوم میرزا محمد باقر که از اخیار و ابرار آن زمان بود آمد، اول مطالبه ظرفها را کرد و بعد مقداری پول در کیسه کرده بود به من داد و فرمود تو را امر به سفر فرموده اند. این پول را بگیر و به اتفاق جناب آقا سید هاشم ( پیشنماز مسجد سردزک ) که عازم است برو و در راه بزرگی را ملاقات می کنی و از او بهره می بری. حاجی مؤمن گفت با همان پول به اتفاق مرحوم آقا سید هاشم حرکت کردیم تا تهران؛ وقتی که از تهران خارج شدیم پیری روشن ضمیر اشاره کرد، اتومبیل ایستاد با اجازه مرحوم آقا سید هاشم (چون اتومبیل دربست به اجاره ایشان بود) سوار شد و پهلوی من نشست. در اثنای راه، اندرزها و دستورالعملهای بسیاری به من داد و ضمنا پیش آمد مرا تا آخر به من خبر داد و نیز آنچه خیر من در آن بود برایم گزلرش می داد و آنچه خبر داده بود به تمامش رسیدم و مرا از خوردن طعام قهوه خانه ها نهی می فرمود و می فرمود : لقمه شبهه ناک برای قلب ضرر دارد با او سفره ای بود هر وقت میل به طعام می کرد از آن نان تازه بیرون می آورد و به من می داد و گاهی کشمش سبز بیرون می آورد و به من می داد تا رسیدیم به قدمگاه، فرمود اجل من نزدیک و من به مشهدمقدس نمی رسم وچون مرُدم، کفن من همراهم است و مبلغ دوازده تومان دارم با آن مبلغ قبری در گوشه صحن مقدس برایم تدارک کن و امر تجهیزم باجناب آقاسیدهاشم است . حاجی گفت وحشت کردم و مضطرب شدم ، فرمود آرام بگیر و تا مرگم برسد به کسی چیزی مگو و به آنچه خدا خواسته راضی باش . چون به کوه طرق ( سابقا راه زوار از آن بود ) رسیدیم اتومبیل ایستاد، مسافرین پیاده شدند و مشغول سلام کردن به علیه السلام شدند و شاگرد راننده سرگرم مطالبه گنبدنما شد، دیدم آن پیر محترم به گوشه ای رفت و متوجه قبر مطهر گردید، پس از سلام و گریه بسیار گفت، بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریفت برسم، پس رو به قبله خوابید و عبایش را بر سر کشید. پس از لحظه ای به بالینش رفتم، عبا را پس زدم دیدم از دنیا رفته است از ناله و گریه ام مسافرین جمع شدند ، قدری حالاتش را که دیده بودم برایشان نقل کردم، همه منقلب و گریان شدند و جنازه شریفش را با آن ماشین به شهر آورده و در صحن مقدس مدفون گردید .
80 - برات آزادی و عنایت رضوی علیه السلام مُحبّ صادق اهل بیت (علیهم السلام) جناب حیدرآقا تهرانی نقل نمود در چند سال قبل روزی در رواق مطهر علیه السّلام مشرف بودم، پیرمردی را که از پیری خمیده شده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته، و او مرا متوجه ساخت تا وقتی که خواست حرکت کند دیدم عاجز است از حرکت کردن. او را یاری کردم در بلند شدن. پرسیدم منزلت کجاست تا تو را به منزل رسانم، گفت در حجره ای از مدرسه خیرات خان. او را تا منزلش رساندم و سخت مورد علاقه ام شد به طوری که همه روزه می رفتم و او را در کارهایش یاری می کردم. اسم و محل و حالاتش را پرسیدم، گفت اسمم ابراهیم از اهل عراق و زبان فارسی را هم می دانست. ضمن بیان حالاتش گفت من از سن جوانی تا حال هر ساله برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا علیه السّلام مشرّف می شوم و مدتی توقف کرده و به عراق مراجعت می کنم و در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف و در مرتبه اول سه نفر جوان که با من همسن و رفاقت و صداقت ایمانی بین ما بود و سخت با یکدیگر علاقه و محبت داشتیم و مرا تا یک فرسخی مشایعت کردند و از مفارقت من و اینکه نمی توانند با من مشرف شوند، سخت افسرده و نگران بودند. هنگام وداع با من گریستند و گفتند تو جوانی و سفر اول و پیاده به زحمت می روی؛ البته مورد نظر واقع می شوی، حاجت ما به تو آن است که از طرف ما سه نفر هم سلامی تقدیم امام علیه السّلام نموده و در آن محل شریف، یادی از ما بنما پس آنها را وداع نموده و به سمت مشهد حرکت کردم؛ پس از ورود به با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شده، پس از در گوشه ای از حرم افتادم و حالت بی خودی و بی خبری به من عارض شد. در آن حالت دیدم حضرت رضا علیه السّلام به دست مبارکش رقعه های بی شماری است و به تمام زوار از مرد و زن حتی بچه ها رقعه ای می دهد، چون به من رسیدند چهار رقعه به من مرحمت فرمود ، پرسیدم چه شده ؟ به من چهار رقعه دادید؟ فرمود یکی برای خودت و سه تا برای سه رفیقت. عرض کردم این کار مناسب حضرتت نیست ، خوب است به دیگری امر فرمایید این رقعه ها را تقسیم کند. حضرت فرمود : این همه به امید من آمده اند و خودم باید به آنها برسم؛ پس یکی از آن رقعه ها را گشودم چهار جمله نوشته شده بود :( بَرائَهٌ مِنَ النّار وَ امانٌ مِنَ الْحِسابِ وَ دُخُولٌ فِی الْجَنَّهِ وَ اَنَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله ) . 👈 از این داستان دو نتیجه می گیریم : یکی کثرت رأفت و عنایت و مرحمت حضرت رضا علیه السّلام است در باره زوار قبرش به طوری که هرکَس به امید نجات به آن حضرت پناهنده شود در باره اش خواهد فرمود و هیچ کَس از در خانه آن بزرگوار محروم نخواهد گشت. دیگر آنکه : هرکَس به راستی آرزوی زیارت آن حضرت را داشته باشد و او را میسّر نشود و از دیگری التماس کند که به نیابت او زیارت کند مانند همان کسی است که زیارت می کند آن حضرت را و این مطلب اختصاصی به زیارت آن حضرت ندارد بلکه در جمیع امور خیریه است؛ یعنی هرکَس کار خیری را دوست دارد و به راستی آرزوی رسیدن به آن در دلش باشد و انجام دادن آن برایش میسر نباشد و دوست دارد کسی که آن را انجام می دهد، یقیناً مانند همان کَس خواهد بود و به مثل ثواب او خواهد رسید و شواهد این مطلب از روایات بسیار است : از آن جمله جابر بن عبداللّه انصاری گاهی که به برای زیارت قبر شریف حضرت علیه السّلام مشرف شده بود پس از زیارت قبور شهدای کربلا، آن بزرگواران را خطاب نموده و گفت به خدا قسم ! ما با شما شریک بودیم در آنچه داخل آن شُدید . عطیه بن سعد کوفی که همراهش بود به او گفت چگونه ما با شهدای کربلا شریک هستیم در حالی که در فراز و نشیب همراه آنها نبودیم و شمشیر نزدیم و آنها میان سر و تنشان جدایی افتاد، فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند : فَقالَ لی یا عَطِیَّهُ سَمِعْتُ حَبیبی رَسُولَ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله یِقَوُلُ مَنْ اَحَبَّ قَوْماً حُشِر مَعَهمْ وَ مَنْ اَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ شَرِکَ فی عَمَلِهِمْ وَ الَّذی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ نِیَّتی وَ نِیَّهِ اَصْحابی عَلی ما مَضی عَلَیْهِ الْحُسَیْنُ وَ اَصْحابُهُ ¹ یعنی : جابر گفت ای عطیه ! از حبیب خود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله شنیدم می فرمود : هرکَس قومی را دوست دارد با آنها محشور شود و هرکَس عمل قومی را دوست دارد در آن عمل با آنها شریک باشد. سوگند به آن خدایی که محمد صلّی اللّه علیه و آله را به راستی فرستاد نیت من و اصحاب من همان است که حسین علیه السّلام و اصحابش بر آن نیت درگذشتند.