eitaa logo
مباحث
1.7هزار دنبال‌کننده
37.4هزار عکس
33.4هزار ویدیو
1.7هزار فایل
﷽ 🗒 عناوین مباحِث ◈ قرار روزانه ❒ قرآن کریم ؛ دو صفحه (کانال تلاوت) ❒ نهج البلاغه ؛ حکمت ها(نامه ها، جمعه) ❒ صحیفه سجادیه ؛ (پنجشنبه ها) ⇦ مطالب متفرقه ⚠️ برای تقویت کانال، مطالب را با آدرس منتشر کنید. 📨 دریافت نظرات: 📩 @ali_Shamabadi
مشاهده در ایتا
دانلود
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | میدان رزم امروز 🔻 رهبر انقلاب در دیدار اخیر ائمه جمعه: امروز میدان رزم میدان رزم قدرت نرم است و قدرت نرم دشمن شبهه‌پراکنی است. 🔹️ «شبهه‌پراکنی» یعنی چه؟ یعنی ما یک ملّتی داریم که این ملّت آمدند با اعتقاد و ایمان کامل پای انقلاب ایستادند، جان دادند، زحمت کشیدند، خودشان را به زحمت انداختند، انقلاب را به پیروزی رساندند، بعد هشت سال در یک جنگ تحمیلی ایستادگی کردند، بعد هم در مقابل فتنه‌هایی که تا امروز وجود داشته ایستاده‌اند، هر جا لازم بوده حضور پیدا کرده‌اند؛ مردم این جوری هستند دیگر؛ خب حالا اگر چنانچه دشمن بخواهد این دژ مستحکم را از بین ببرد یا رخنه در آن ایجاد کند، باید چه کار کند؟ 👈 باید در این ایمان خدشه کند، باید در این ایمان مناقشه کند؛ این با شبهه‌افکنی به وجود می‌آید. شبهه را دستِ‌کم نباید گرفت. بودند افرادی که در مقابل نیزه و شمشیر ایستادند، در مقابل شبهه و تردید زمین افتادند، نتوانستند بِایستند. ۱۴۰۱/۵/۵ 📥 سایر کیفیت‌ها👇 https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=50772
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مباحث
#مطالعه #داستانهای_شگفت #شهید_دستغیب 89 - مقام فقیه عادل و نیز نقل کردند از مرحوم شیخ محمد نهاوندی
حکایت حاجی علی بغدادی مؤلف (محدث قمی ره) گوید: از امورى که مناسب است در اینجا نقل شود، داستان سعید صالح صفىّ متقىّ حاج على بغدادى است که‏ شیخ ما در کتاب جنّة المأوى و النّجم الثاقب نقل کرده و در النّجم الثّاقب فرموده: اگر نبود در این کتاب شریف، جز این حکایت‏ معتبر صحیح که در آن فواید بسیارى است و در همین نزدیکی‌ها واقع شده، هر آینه در شرافت و نفاست آن کافى بود، آنگاه‏ بعد از مقدماتى فرموده: حاجى مذکور ایّده الله نقل کرده: بر گردن من هشتاد تومان سهم امام جمع شد. به رفتم‏. بیست تومان آن را به جناب علم الهدى و التّقى شیخ مرتضى اعلى الله مقامه و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسین مجتهد کاظمینى و بیست تومان به جناب شیخ محمّد حسن شروقى دادم و بر عهده‏‌ام بیست تومان باقى ماند، که قصد داشتم، در بازگشت به‏ جناب شیخ محمّد حسن کاظمینى آل یاسین بدهم. چون به بغداد بازگشتم، خوش داشتم در اداى آنچه بر گردن من بود شتاب‏ کنم. روز پنجشنبه بود، که به زیارت دو امام همام کاظمین علیهما السّلام مشرف شدم؛ پس از آن خدمت جناب شیخ (سلّمه الله تعالی) رفتم و مقدارى‏ از آن بیست تومان را به ایشان دادم و بقیّه را وعده کردم که پس از فروش بعضى از اجناس به تدریج به من حواله کنند، تا به اهلش برسانم. در بعد از ظهر آن روز تصمیم به بازگشت به بغداد گرفتم، ولى جناب شیخ فرمود بمانم، عذر آوردم که‏ باید مزد کارگران کارخانه ریسبافى خود را بدهم، چون شیوه‏‌ام با پرداخت مزد آنان در عصر هر پنجشنبه بود. بر این پایه برگشتم‏. چون یک سوم راه را تقریبا پیمودم، سید جلیلى را دیدم که از جانب بغداد رو به من مى‏‌آید، چون نزدیک شد سلام کرد و دستهاى خود را براى مصافحه و معانقه گشود و فرمود: أهلا و سهلاً سپس مرا در آغوش گرفت، معانقه کردیم و هر دو یک‏دیگر را بوسیدیم. بر سر، عمامه سبز روشنى داشت و بر رخسار مبارکش خال سیاه بزرگى بود؛ پس ایستاد و فرمود: حاج‏ على، خیر است، کجا میروى؟ گفتم: کاظمین علیهما السّلام را کردم و به بغداد باز میگردم، فرمود: امشب ‏ است برگرد، گفتم: اى سرور من، متمکّن نیستم، فرمود: هستى، برگرد تا براى تو گواهى دهم که از موالیان جدّ من امیرمؤمنان علیه السّلام و از موالیان مایى و نیز شیخ گواهى دهد؛ زیرا خداى تعالى امر فرموده: دو شاهد بگیرید. و این اشاره به مطلبى‏ بود که در خاطر داشتم، که از جناب شیخ خواهش کنم، نوشته‏‌اى به من بدهد، که من از موالیان اهل بیت علیهم السّلام هستم و آن را در کفن خود بگذارم. پس گفتم: تو چه میدانى و چگونه شهادت میدهى؟ فرمود: کسیکه حق او را به او میرسانند، چگونه‏ آن رساننده را نمیشناسد؟ گفتم: کدام حق؟ فرمود: آنچه به وکیل من رساندى، گفتم: وکیل تو کیست؟ فرمود: شیخ‏ محمّد حسن، گفتم وکیل توست؟ فرمود: وکیل من است و به جناب آقا سید محمّد گفته بود، که ناگهان در خاطرم خطور کرد این سیّد بزرگوار، مرا به اسم خواند، با آنکه او را نمیشناسم؟! 💭 به خود گفتم شاید او مرا میشناسد، ولى من او را فراموش کرده‏‌ام‏ باز در باطن خود گفتم: این سید از حق سادات، چیزى از من میخواهد، خوش دارم از سهم امام چیزى به او برسانم، گفتم: اى سیّد، نزد من از حق شما چیزى مانده، در امر آن به جناب شیخ محمّد حسن مراجعه کردم، تا حق شما را [یعنى حق سادات] به اجازه‏ او ادا کنم، پس بر چهره من تبسمى کرد و فرمود: آرى بعضى از حق ما را به وکلاى ما در نجف اشرف رساندى، گفتم: آنچه ادا کردم پذیرفته شد؟ فرمود: آرى. پس در خاطرم گذشت که این سیّد، نسبت به علماى اعلام میگوید: «وکلاى ما!» و این در نظرم گران آمد، به خود گفتم: علما در گرفتن حقوق سادات، وکلایند و مرا غفلت گرفت. آنگاه فرمود: بازگرد جدّم‏ را زیارت کن. بازگشتم درحالیکه دست راست او، در دست چپ من بود. چون به راه افتادیم، دیدم طرف راست نهر آب سپید صافى جارى است و درختان لیمو و نارنج و انار و انگور و غیر آن، همه با میوه همزمان، بى آنکه فصل آنها باشد بالاى سر ما سایه انداخته، گفتم: این نهر و این درختان چیست؟ فرمود: هر کَس از موالیان ما زیارت کند جدّ ما را و نیز خود ما را، اینها با او خواهد بود. گفتم: مى‏خواهم سؤالى بپرسم، فرمود: بپرس، گفتم: شیخ عبد الرّزاق مرحوم، مردى‏ مدرّس بود، روزى نزد او رفتم، شنیدم میگفت: کسی که در طول عمر خود، روزها را روزه باشد و شبها را به عبادت‏ به سر برد، و چهل حج و چهل عمره بجا آورد و در میان صفا و مروه بمیرد، و از موالیان امیر مؤمنان علیه السّلام نباشد، براى او چیزى نیست، فرمود: آرى والله براى او چیزى نیست. ادامه دارد ...
آنگاه از حال یکى از خویشان خود پرسیدم، که آیا او از موالیان امیرمؤمنان علیه السّلام است؟ فرمود: آرى او و هر که متعلق به توست، گفتم: آقاى ما، براى من پرسشى‏ است، فرمود: بپرس، گفتم: تعزیه‏‌خوانان علیه السّلام میخوانند که سلیمان اعمش نزد شخصى آمد و از زیارت علیه السّلام پرسید، گفت: بدعت است! پس در خواب هودجى را میان زمین و آسمان دید، پرسید: در آن هودج کیست؟ گفتند: و علیهما السّلام؛ گفت: کجا میروند؟ گفتند: در این شب که شب جمعه است به زیارت امام حسین علیه السّلام میروند. آنگاه نوشته‏‌هایى را دید که از هودج فرو می‌ریزد و در آن نوشته شده: اَمانُ مِنَ النّارِ لِزُّوارِ الحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ فی لَیلَةِ الجُمُعَة اَمانُ مِنَ النّارِ یَومَ القیامَةِ آیا این حدیث صحیح است؟ فرمود: آرى خبرى راست و تمام است. گفتم: آقاىِ ما آیا صحیح است که میگویند هر که حسین علیه السّلام را در شب جمعه زیارت کند، براى او امان است؟ فرمود: آرى والله، سپس اشک از دیدگان مبارکش‏ جارى شد و گریست. گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر. فرمود: بپرس. گفتم: سال هزار و دویست و شصت و نه علیه السّلام‏ را زیارت کردیم و در درّود یکى از عربهاى شروقیّه را، که از بادیه‏‌نشینان طرف شرقى نجف اشرفند، ملاقات کرده‏ و او را مهمان کرده، از او پرسیدم ولایت امام رضا علیه السّلام چگونه است؟ گفت: بهشت، امروز پانزده روز است که من از مال مولایم امام رضا علیه السّلام خورده‏‌ام، نکیر و منکر را چه رسد که در قبر نزد من آیند! گوشت و خون من از طعام آن‏ حضرت در مهمانخانه‌‏اش روییده، این صحیح است؟ على بن موسى الرضا علیهما السّلام میاید و او را از منکر و نکیر خلاص می‌کند؟ فرمود: آرى والله جدّ من ضامن است. گفتم: آقاىِ ما ؛ پرسش کوچکى است که میخواهم بپرسم، فرمود: بپرس‏، گفتم: زیارت من از امام رضا علیه السّلام پذیرفته است؟ فرمود: پذیرفته است ان شاء الله تعالى. گفتم آقاى ما پرسشى‏ دیگر، فرمود: بسم الله، گفتم: حاج محمّد حسین بزّازباشى فرزند مرحوم حاج احمد بزّاز باشى آیا زیارتش پذیرفته است یا نه و او با من در راه مشهد رضا علیه السّلام رفیق و شریک در هزینه‏ ها بوده است؟ فرمود: زیارتش پذیرفته است. گفتم: آقاى ما پرسشى دیگر. فرمود: بسم الله، گفتم: فلان که از اهل بغداد همسفر ما بود آیا زیارتش پذیرفته است؟ سکوت‏ کرد، گفتم: آقاى ما پرسش دیگر، فرمود: بسم الله، گفتم: سخنم را شنیدى یا نه؟ زیارتش پذیرفته است، یا پذیرفته‏ نیست؟ باز جوابى نداد! حاجى مذکور نقل کرد که آنان چند نفر از مرفهّین اهل بغداد بودند که در این سفر پیوسته به لهو و لعب‏ مشغول بودند و آن شخص هم مادر خود را کشته بود. پس در راه به موضعى وسیع از جادّه رسیدیم که دو طرف آن باغها و روبروى شهر شریف کاظمین (علیهما‌السلام) است و موضعى از آن‏ جادّه از طرف راست پیوسته به باغهاست که از بغداد میاید، و آن متعلّق به بعضى از یتیمان سادات بود، که حکومت آن را به ستم داخل در جادّه کرد و اهل تقوا و ورع ساکن این دو شهر [بغداد و کاظمین علیهماالسلام] همیشه از راه رفتن در آن قطعه از زمین کناره میگیرند، ولى آن جناب را دیدم در آن قطعه راه میرود! گفتم: اى سید من این موضع، مال بعضى از یتیمان سادات است، تصرّف در آن روا نیست! فرمود: این موضع از اموال جدّ ما امیرمؤمنان علیه السّلام و فرزندان او و اولاد ماست، تصرّف در آن براى موالیان ما حلال است. در نزدیکى‏ آن مکان در طرف راست باغى است متعلّق به شخصى که او را حاجى میرزا هادى میگفتند و او از ثروتمندان غیر عرب در بغداد بود، گفتم: آقاى ما آیا راست است که میگویند زمینِ باغ حاج میرزا هادى متعلّق به موسى بن جعفر علیهما السّلام است؟ فرموده: به این مسئله چه کار دارى و از جواب روى گرداند؛ پس به نهر آبى که از رود دجله براى آبیارى مزارع و باغهاى آن حدود، جدا میکنند و از جاده میگذرد رسیدیم، آنجا به طرف شهر دو راه وجود دارد: یکى راه سلطانى و دیگر راه سادات و آن جناب به راه سادات میل فرمود، گفتم بیا از راه سلطانى برویم. فرمود: نه از این راهِ مربوط به خود می‌رویم، پس آمدیم، چند قدمى نرفتیم که خود را بدون دیدن کوچه و بازار در صحن مقدّس موسى بن جعفر علیهما السّلام نزد کفشدارى دیدیم، از طرف که از سمت مشرق و طرف پایین پاست، وارد ایوان شدیم و کنار درِ رواق مطهّر مکث نفرمود و اذن دخول نخواند، داخل شد و کنار در حرم ایستاد سپس فرمود: زیارت کن، گفتم قارى نیستم، فرمود: برایت بخوانم؟ گفتم: آرى، فرموده: أَ أَدْخُلُ یَا اللهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ همچنین بر یک‏‌یک امامان سلام کردند تا رسیدند به حضرت امام حسن عسکرى علیه السّلام، فرمودند: السَّلامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ الْعَسْکَرِیَّ ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آنگاه فرمود: امام زمان خود را میشناسى؟ گفتم: چرا نمیشناسم! فرمود: بر خود سلام کن، گفتم: السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّةَ اللهِ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ یَا ابْنَ الْحَسَنِ پس تبسّم نمود و فرمود: عَلَیْکَ السَّلامُ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ پس داخل حرم مطهر شدیم و به ضریح‏ مقدّس چسبیدیم و آن را بوسیدیم، آنگاه به من فرمود: زیارت کن، گفتم: من قارى نیستم. فرمود: براى تو زیارت‏ بخوانم؟ گفتم: آرى، فرمود کدام زیارت را مى‏خواهى؟ گفتم: هر زیارت که افضل است مرا به آن زیارت ده، فرمود: « زیارت امین الله» افضل است، مشغول به خواندن شد و فرمود: السَّلامُ عَلَیْکُمَا یَا أَمِینَیِ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَ حُجَّتَیْهِ عَلَى عِبَادِهِ در این حال چراغهاى حرم را روشن‏ کردند، من دیدم شمع🕯️ها روشن است، ولى حرم نورانى به نورى دیگر است، نورى همانند نور آفتاب و شمعها همانند چراغى‏ بودند که روز در آفتاب روشن کنند و من آن‏چنان در غفلت بودم، که هیچ ملتفت این آیات نمیشدم، چون از زیارت‏ فارغ شدند، از سمت پایین پا به پشت سر آمدند و در طرف شرق ایستادند و فرمودند: آیا جدّم حسین علیه السّلام را زیارت می‌کنى؟ گفتم: آرى است زیارت میکنم، پس را خواندند، درحالیکه اذان‏گوها از اذان مغرب فارغ شدند و به من فرمود: به جماعت ملحق شو و نماز بخوان، و خود تشریف آورد، در مسجد پشت سر حرم مطهر در آنجا نماز جماعت‏ منعقد بود، ولى ایشان در سمت راست امام جماعت، محاذى او ایستادند، و من وارد صف اول شدم و برایم براى‏ اداى نماز جایى باز شد، چون فارغ شدم ایشان را ندیدم، از مسجد بیرون آمدم، در حرم جستجو کردم ایشان را نیافتم، قصد داشتم ایشان را ملاقات کنم و چند ریالى به ایشان بدهم و شب نیز ایشان را نزد خود نگاه دارم که مهمان من باشد ناگاه از خود پرسیدم که آن سیّد که بود؟ و آیات و معجزات گذشته را مورد توجه قرار دادم، از اطاعتم نسبت به او، در بازگشتن به کاظمین، با آن کار مهمى که در بغداد داشتم و مرا به اسم خواندن با اینکه او را ندیده بودم و گفتار او که گفت: موالیان ما و اینکه من شهادت میدهم و دیدن نهر جارى و درختان میوه‏‌ها در غیر فصل مناسب و وقایع دیگرى که گذشت‏ همه سبب یقین من شد، که او علیه السّلام است، به ویژه در قسمت اذن دخول و سؤال از من، بعد از سلام بر علیه السّلام که امام زمان خود را میشناسى؟ چون پاسخ دادم میشناسم، فرمود: سلام کن، چون سلام کردم تبسّم‏ کرد و جواب داد. با شتاب نزد کفشدار آمدم و از حال حضرتش پرسیدم، گفت: بیرون رفت، سپس پرسید این سیّد رفیق تو بود؟ گفتم: آرى. در هر صورت به خانه مهماندار خود آمدم و شب را در آنجا ماندم، چون صبح شد، نزد جناب شیخ‏ محمّد حسن رفتم و آنچه را دیده بودم نقل کردم، شیخ دستش را بر دهان خود گذاشت و از اظهار این قصه و افشای این سرّ نهى کرد و فرمود: خدا تو را موفّق کند. من این واقعه را مخفى میداشتم و براى هیچ‏کَس اظهار نمیکردم، تا یک ماه از این قضیه گذشت، روزى در حرم مطهر بودم، سیّد بزرگوارى را دیدم، که نزدیک من آمد و پرسید چه دیدى؟ و به داستان‏ آن روز اشاره کرد، گفتم: چیزى ندیدم، باز آن سخن را تکرار کرد و من به شدت انکار کردم، ناگهان از نظرم ناپدید شد و دیگر او را ندیدم. ┅─────────── 🤲 ‌ ‌ ╭═══════๛- - - ┅╮ │📱 @Mabaheeth │✨ @Nafaahat │ 📖 @feqh_ahkam │📚 @ghararemotalee ╰๛- - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مباحث
11.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ بهشت ما تماشای حسین(علیه السلام) است ... 👈🏻 این یک عادی نیست! @Panahian_ir 🚩 @Mabaheeth
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا