eitaa logo
🌺 مدد از شهدا 🌺
5.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
28 فایل
سلام وخیر مقدم به اعضا جدید ♥️دراین گروه میخایم مدد بگیریم از شهدا در زندگیمون هرچی به شهدا نزدیکتر بشی هزار قدم به خدا نزدیکتری دوستی با شهدا دوطرفه است یادشون کنید یادتون میکنن ارتباط با ادمین تبادل وتبلیغ @yazaahrah
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada #کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_سوم_‌هم‌نفس✍ بازی که میکردید من از دور نگاهتان میکردم و ب
❥:@madadazshohada 📚 راحت ابراز علاقه میکردی خواهرت سربه سرت میگذاشت و صدایت میکرد خودشیرین! اسم های دیگری هم داشتی نه؟ آنه شرلی را یادم هست! بچه که بودی موهایت حنایی و قشنگ بود نظم و سلیقه ات هم صدای بقیه را در می آورد مرتب و منظم بودی کتاب و دفترت را همیشه با نظم میچیدی توی قفسه خواهرت میخواست بی نظمی خودش را توجیه ،کند میگفت این نوید درس نمی خونه کتاباش نومی مونه! كيف پولت یادش به خیر هرچه پول توجیبی میدادم صاف می کردی و میگذاشتی توی کیف چرمی کوچکی که داشتی خواهرت بعداً برایم تعریف کرد که پول خودش را که تمام میکرده میآمده از تو قرض می گرفته و دوباره بستنی و آلوچه می خریده البته قرض که نه از اول هم قرار نبوده پس بدهد شر نبودید بچه بودید .خب دنیای خودتان را .داشتید خیلی دلم نمی خواست بروید توی کوچه برادرهایت بزرگتر بودند و مراقب خودشان بودند تو و خواهرت سنی نداشتید هنوز یک روز توی کوچه با پسر همسایه دعوایتان شده بود. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗 / @madadazshohada
به دخترش میگفت : وقتی گره‌های بزرگ بہ ڪارتون افتاد ، از خانوم فاطمه زهرا (س) ڪمڪ بخواید . گره های ڪوچیڪ رو هم ، از شهدا بخواید براتون باز ڪنند . شهید مدافع حرم🕊🌹 @madadazshohada
❤دعای جلب محبت در شبهای جمعه❤ اگر بخواهی قلب شخصی را مسخر «تسخیر» نمایی و وی را شیفته‌ی خود گردانی، . 👈در شب جمعه ، . 👈چهارده مرتبه بـه نیت او دعای نادعلی بخوان و . 👈بعد از آن صد بار بر محمد و آل او صلوات بفرست. . .👈منبع:زادالمعاد @madadazshohada
امام صادق (ع) : «الصَّدَقَةُ لَیْلَةَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ وَ اَلصَّدَقَةُ یَوْمَ اَلْجُمُعَةِ بِأَلْفٍ» 👈ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است. 🍁`
6037691618179626
(بزنیدروی شماره کارت کپی میشه) @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌺امام صادق (ع) : 🍃🌺پر فضیلت ترین عمل در روز 🍃🌺جمعه فرستادن صلوات است 📚وسائل الشیعه، ج۴ص۱۱۲۰ 🍃🌺آخرین صبح تابستانی را معطر 🍃🌺کنیم به عطرخوش صلوات 🍃🌺بر حضرت محمد (ص) 🍃🌺و خاندان مطهرش 🍃🌺 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌺 وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌺 وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا 💚🙏 جمعه ای دیگر که سر زد آفتابش ☀️ به گرما و سکوت و التهابش چه رندانه سلامت می کند عشق 💚 و لبخندی بخواهد در جوابش💚🙏 اَلــلــّهــُم عــَجــِّل لــِوَلــیــِّک الــفــَرَج🙏 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸سلام برآنهایی که رفتند تا جاودان بمانند 31 شهریور، سالروز دفاع مقدس است. یادهمه شهدا و سربازان وطن گرامی باد🌹 @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم خانم عزیز خانی خواهر ارزشی وبزرگوار الحمدالله دعا گو شما وگروه شهدا وذکر هستم حرم مطهر حضرت بی بی فاطمه معصومه سلام الله علیهما وبه نیت روای حاجت شما حدیث کسا هدیه قرائت شد ونماز هم خواندم التماس دعا فرج یازینب
🌸علیک السلام الحمدالله زیارت قبول ان شاالله زیارت برادر رئوف ومهربونشون هم بزودی روزیتون بشه🤲
🌸خداروشکر به خاطر اعضای خوبی که جاهای معنوی ماروهم یاد میکنن ودعا گوی ما هم هستن الحمدالله❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍معلم شهید سید رضا مهدوی و شفای دخترش زینب طبق روایت بی بی صدیقه مهدوی همسر شهید... 🔹دخترم زینب نُه ماهه بود که پدرش به شهادت رسید هنوز چهلمش از راه نرسیده بود که زینب به سختی مریض شد او را نزد دکتر بردم دکتر گفت: باید بچه را بستری کنید تا حالش خوب شود. 🔸وقتی که می خواستم او را برای بستری کردن به بیمارستان ببرم پسرم مهدی گریه می کرد و می گفت: اگر امشب زینب را به بیمارستان ببری من هم می آیم. 🔹هر چه کردم آرام نشد آنها را به خانه بردم با خودم گفتم: آخرِ شب که مهدی خوابید زینب را به بیمارستان می برم. 🔸خوابیدم بچه ها هم کنارم خوابیدند زینب مثل یک مُرده افتاده بود و تکان نمی خورد به شدت نگرانش بودم دلم شکست و چشمة اشکم جاری شد. 🔹خطاب به سید گفتم: تو همیشه می گفتی شهدا زنده اند الان که داری وضعیت مرا می بینی خودت نظری کن و به فریادم برس. 🔸در حال گریه کردن و حرف زدن با او بودم که ناباورانه دیدم به اتاق آمد و روبروی زینب ایستاد زبانم بند آمده بود بدنم سنگین شده بود و نمی توانستم تکان بخورم اشک چشمانم بی وقفه جاری بود. 🔹سید زیرِ لب دعا می خواند و توی صورت زینب فوت می کرد بعد از چند لحظه زینب تکانی خورد و بنای گریه را گذاشت به سمت او برگشتم که شیرش بدهم در همین حین سید از نظرم ناپدید شد فریاد زدم: بچه ها! باباتون رفت بلند شوید و دنبال سرش بروید. 🔸آنها با فریادِ من سراسیمه از خواب پریدند و با شنیدن کلمة بابا بنای گریه را گذاشتند حال زینب خوب شد و دیگر نیازی به بستری شدن نداشت.
🌴🍀🌴🍀🌴🍀🌴 *خب دوستان* *امشب* *مهمان 💕شهید سید رضا مهدوی💕بودیم *هرکس دوست داره این شهدا دعاشون کنه _یک سوره حمد و سه توحید هدیه کند به این شهدای والا مقام* *در هیاهوی محشر* *فراموشمون نکنید* *برادر شهید*
باماهمراه باشید💕
🌺 مدد از شهدا 🌺
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #به_شرط_عاشقی پارت نوزده @madadazshohada بعدازرفتن عطیه وخانواده اش،علی دس
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت بیست و یک @madadazshohada سینا از پله ها پایین آمد‌،علی ازروی مبل برخاست وسلام کرد. سینا جواب سلامش داد وبه طرفش رفت. دستش رابه طرفش گرفت.علی،گرم دستش رافشرد واحوالش را پرسید. +شکرخدا.خوبم. _خداروشکر. روی مبل نشستند.چندلحظه بعد صدای زنگ تلفن علی دراتاق پیچید،تصویر حسین روی صفحه گوشی نقش بست. ببخشیدی گفت وپاسخ داد:بله؟ صدای پرانرژی حسین در گوشش پیچید:سلام شهید زنده.وپشت بندش میخندد. علی لبخندی زد:سلام،چیشده کبکت خروس میخونه! +بگم چیشده؟ _بگو. +مژده بده که پس فرداعازمیم ان شاالله. علی متعجب به سمیه خیره شد وچیزی نگفت. +چیشد؟سوریه نرفته شهید شدی؟ _حسین کارام درست شده؟ +بعله.حالابگو بهم چی میدی بهت خبر خوش دادم؟ _توهرچی بخوای برای این خبرت بهت میدم. +نه بابا.هیچی نمیخام.توام فوری وسایلاتو جمع کن. _فعلا که خونه نیستم +کجایی؟ _بعدا. +باشه.فعلا یاحق. _ممنون ازخبر خوشت.حق نگهدارت. گوشی رااز گوشش جدا کرد وروی عسلی گڋاشت و ببخشیدی گفت. سینا:رفیقت بود؟ _بله.ان شاالله اگه خدابخواد پس فردا عازمیم. همه بهت زده نگاهش میکردند. به سمیه نگاه کرد.سمیه اشک هایش را که بی اجازه روی گونه ریخته بودند،ماک کردولبخندی محزون زد:مبارک باشه. علی هم لبخندی زد:مچکر... به قلم🖊️:خادم الرضا @madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@madadazshohada 🌸🌸🌸🌸🌸 پارت بیست و دو @madadazshohada نمازشان راخواندند وبعدافطار کردند.علی بسم اللهی گفت و خرمایی دردهانش گڋاشت:قبول همگی باشه. آقامهدی:ممنون.قبول حق...پس فردامیرید؟ _بله ان شاالله +ان شاالله. بعدجمع کردن میز،همه به هال رفتند وکنارهم نشستند.علی گوشی اش را برداشت و برای سمیه تایپ کرد:داری سخت میکنی رفتنو برام سمیه.. صدای گوشی سمیه بلند شد.بعدازچنددقیقه پاسخ داد:سخت هست برای من رفتنت...دوست داشتم حداقل شبای قدروباهم بریم هیئت... _توابنجا عزاداری کن من اونجا.انگار کنارهمیم. +بعداباهم حرفمیزنیم،الان زشته. _باشه... 🌷🌷🌷@madadazshohada کلید راچرخاند ووارد خانه شد.کسی درهال نبود وچراغهاخاموش بودند.ازپله هابالاوبه اتاقش رفت.لباسهایش راعوض کردوروی صندلی نشست.دفترش راباز کردوپایین(امشب بالاخره مامان رضایت داد)نوشت:امشب ۱۶ماه رمضون سال۱۳۹۵بعدازتلاشهای فراوان ودعاونذر ونیاز وچله حضرت زینب (س)طلبید.کارام درست شده و ان شاالله پس فرداعازمم.خدایاشکرت،شکرت،شکرت،شکرت. نفس عمیقی کشیدوسرش رابه صندلی تکیه داد:امام حسین(ع)ممنونم که اجازه دادی تورکابت خدمت کنم.کمکم کن بتونم به دوری از سمیه عادت کنم..زیادی بهش وابسته شدم..کمکم کن همونطوری که خودت از عزیزات گڋشتی،منم بگڋرم وکم نیارم تواین راه.... به قلم🖊️:خادم الرضا @madadazshohada ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @madadazshohada
🌺 مدد از شهدا 🌺
❥:@madadazshohada #کتاب‌_شهید_نوید📚 #روایت‌_سوم_‌هم‌نفس راحت ابراز علاقه میکردی خواهرت سربه سرت میگ
@madadazshohada 📚 ✍ عباس همسایه خواهرت را زده بود نمیدانی خانم همسایه چطور از غیرت تو تعریف میکرد! میگفت نوید مشت میکوبیده در خانه ی ما و با صدای بلند میگـ گفته: «به عباس بگید بیاد بیرون! روی پشت بام بودید بیشتر پدرت برایتان یک الاکلنگ چوبی درست کرده بود مرغ و خروس هم که داشتید بچه های همسایه هم البته بودند که از پنجره ی اتاقشان دمپایی پرت کنید طرفشان و برایشان بخندید و روزتان را شب کنید سوپ شفابخش زن همسایه را یادت هست؟ چقدر بد مریض شده بودم صدایم در نمی آمد. نای بلند شدن نداشتم پدرت هم که مثل همیشه مأموریت بود. تو ولی با همان بچگی دورم میچرخیدی و دستمال نمدار روی پیشانی ام میگذاشتی. هر وقت مریض میشدم همین بود بزرگتر هم که شدی و خوابت سنگین بود وقت مریضی من سه چهار بار پا می شدی می آمدی بالای سرم. آن روز رفته بودی در خانه همسایه گفته بودی حال مادرم خوب نیست زن همسایه را با خودت آورده بودی و با سوپی که بنده خدا درست کرد حال من را جاآوردید. 💯~ادامه‌دارد...همراهمون‌باشید😉 📗/ @madadazshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا